گفتار معصومين عليهم السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري : 3 جلد

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

ص: 1

جلد 1

اشاره

گفتار معصومين عليهم السلام

درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

تدوين محمد عبدالله زاده.

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدّمه:

بسم اللهّ الرحمّن الرّحيم

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده دارد، چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.

با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سالهاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى- مدّظلّه العالى- مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه عليهم السلام بهره مند شوند و إن شاءاللَّه از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گيريم كه مى فرمايد: «مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً

ص: 7

عالِماً ؛ هركه براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(1)

نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.

در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبداللَّه زاده

20/ 6/ 1384

ص: 8


1- خصال، ج 2، باب الاربعين، حديثهاى 15، 16، 17، 18 و 19.

1: تقوا (1)

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَها أطاعَتْهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ، وَرَبِحَ الْفَوْزَ في الْجَنَّةِ قيلَ: وَما هيَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: التَّقْوى مَنْ أرادَ أنْ يَكونَ اعزَّ النّاسِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ تَلا: «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ...»».(1)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «صفتى هست كه اگر در كسى باشد، دنيا و آخرت مطيع او مى شوند و از بهشت بهره مند مى شود. عرض كردند اين خصلت چيست؟

فرمود: تقوا؛ كسى كه بخواهد نزد مردم عزّت داشته باشد تقواى الهى پيشه كند،» سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

« «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ»؛ هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى مى دهد».(2)

تقوا در قرآن به شكل هاى مختلفى بيان شده است:

الف) زاد و توشه

قرآن مى فرمايد: « «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ؛ و زاد و توشه توشه تهيّه كنيد

ص: 9


1- بحارالانوار، ج 77، ص 169، ح 7.
2- طلاق، آيه 2 و 3.

كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است».(1)

زاد و توشه چيزى است كه انسان را از مرگ و هلاكت نجات مى دهد. سفرهاى سابق غير از سفرهاى امروزى بود؛ امروز بدون زاد و توشه مى شود سفر كرد چون در راه وسايل مورد نياز هست؛ امّا درگذشته چنين نبود.

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: «اهْلُ الدُّنيا كَرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَهُم نِيامٌ ؛ اهل دنيا همچون سوارانى هستند كه آنها را مى برند در حالى كه در خوابند».(2)

اگرچه خيال مى كنند كه ايستاده اند ولى مسافر دنيا به آخرت هستند، بنابراين زاد و توشه لازم است و بهترين زاد و توشه آنها تقواست.

ب) لباس

قرآن مى فرمايد: «وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ».(3)

اين تشبيه بسيار رسا و گوياست، زيرا همان طور كه لباس بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند، و محافظى است در برابر بسيارى از خطرها، و عيوب جسمانى را پوشانده و زينتى براى انسان است، روح تقوا و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشاندن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى انحرافات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود، و بر شخصيّت او مى افزايد.

منظور از لباس تقوا چيست؟ بعضى آن را به معناى «عمل صالح» و بعضى «حيا» و بعضى به معناى «لباس عبادت» گرفته اند، تمام اين معانى را مى توان از آيه استفاده كرد.(4)

در ادامه حديث مورد بحث مى فرمايد: اگر مى خواهيد عزيزترين مردم باشيد، سراغ تقوا برويد. در اينجا فقط عزّت آخرت مراد نيست بلكه عزّت دنيا هم هست،

ص: 10


1- بقره، آيه 197.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 64.
3- اعراف، آيه 26.
4- تفسير نمونه، ج 6، ص 132.

چرا كه انسان خائن، دروغگو و ظالم، منفور است، ولى انسان با تقوا عزيز است، حتّى آدم بى تقوا هم از انسان باتقوا خوشش مى آيد.

ج) كليد بهشت

قرآن مى فرمايد: ما بهشت را مخصوص باتقوايان قرار داديم:

«تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيّاً».(1)

خداوند در آيات قبل نعمتهاى مادّى و معنوى بهشت را برشمرده و مى فرمايد:

كليد درِ بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز تقوا نيست.

در اين آيه به كلمه «ارث» بر مى خوريم كه معمولا به اموالى گفته مى شود كه بعد از مرگ از كسى به ديگرى انتقال مى يابد، در حالى كه بهشت مال كسى نبوده وظاهراً انتقالى در كار نيست.

به دو شيوه مى توان اين مسأله را توضيح و تفسير كرد:

1. «ارث» از نظر لغت به معناى تمليك هم آمده است و منحصر به انتقال مالى از ميّت به بازماندگانش نمى باشد.

2. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ أحَدٍ إلّاوَلَهُ مَنْزِلٌ فِي الجَنَّةِ وَمَنْزِلٌ فِي النّارِ، فَأمّا الكافِرُ فَيَرِثُ الْمُؤْمِنَ مَنْزِلَهُ مِنَ النّارِ، وَالْمُؤْمِنُ يَرِثُ الْكافِرَ مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ؛ هر كس منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى دردوزخ دارد، كافران منزلگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند و مؤمنان جايگاه بهشتى كافران را».(2)

راه تحصيل تقوا قبل از هر چيز، معرفة اللَّه و سپس ايمان به معاد است. بسيارى از بى تقوايى ها به خاطر اين است كه خدا را خوب نشناخته ايم؛ كسى كه معتقد باشد خدا روزى مى دهد، چرا دزدى كند؛ كسى كه معتقد باشد عزّت و ذلّت به دست خداست، چرا از كس ديگرى عزّت بخواهد؟!

ص: 11


1- مريم، آيه 63.
2- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 31.

ص: 12

2: تقوا (2)

اشاره

قال عليٌّ عليه السلام: «لا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوى وَ كَيْفَ يَقِلُّ ما يُتَقَبَّلُ؟».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «عملى كه همراه با تقوا باشد كم نمى شود (هرچند به نظر ناچيز آيد)؛ چگونه كم خواهد بود عملى كه مقبول درگاه خداست؟».

با تقوا كسى است كه به واجبات اهميّت بدهد و از محرّمات دورى كند، و تمام اعضاى او كليد داشته باشد؛ امّا نزد خواص، او كسى است كه بتواند همه كردارش را به ديگران عرضه كند.

بدون شك هر انسانى فطرتاً خواهان اين است كه با ارزش و پرافتخار باشد، و به همين دليل با تمام وجود براى كسب ارزشها تلاش مى كند، ولى معيار ارزش نزد فرهنگ هاى مختلف كاملًا متفاوت است و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند، به همين جهت براى تجليل مقام قبيله و طايفه خود تلاش زيادى مى كنند، تا خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ جلوه دهند.

گروه ديگرى مال و ثروت، كاخ و قصر، خدم و حشم و مانند اين امور را نشانه

ص: 13


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 95.

ارزش مى دانند و براى به دست آوردنش تلاش مى كنند، در حالى كه عده ديگرى مقامات اجتماعى و سياسى را معيار ارزش مى دانند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارد و به برداشت شخصى خود دل مى بندد و آن را ارزش مى شمرد.

امّا از آنجا كه اين موارد ذكر شده براى ارزش متزلزل، مادّى و زودگذر است، يك آيين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند؛ لذا خط بطلان روى همه آنها مى كشد و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او به خصوص تقوا و پرهيزكارى و تعهّد و پاكى او مى شمرد و حتّى براى موضوعات مهمّى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى قرار نگيرد، اهميّت قائل نيست. ملاك كرامت و ارزشمندى در پيشگاه خدا، تقواست كه هيچ بديل و جانشينى ندارد.

در آيات فراوانى از قرآن كريم، به صورت مختلف لفظ تقوا و يا مشتقّات آن وارد شده است. يكى از بزرگ ترين ارزشها در نظام ارزشى اسلام، بلكه محور همه ارزش ها تقواست.

تقوا اطلاقات متعدّد و معانى مختلفى دارد؛ در بعضى از موارد به معناى اجتناب از گناهان و در موارد ديگر، رعايت همه احكام شرعى، اعمّ از واجبات و محرّمات است.

اگر روحيّه تقوا و خداترسى در نهاد آدمى وجود نداشته باشد و مواظب نباشد كه احكام الهى يعنى انجام واجبات و ترك محرّمات را رعايت كند، انسان بى بند وبار، بى مبالات، بى تفاوت و سر در گم بوده و راه به جايى نمى برد.

بنابراين اوّلين شرط در مسير تكامل آن است كه آدمى، براى اعمال و رفتار خود معيار و ضابطه اى در اختيار داشته باشد و هواهاى نفسانى خود را تحت كنترل بگيرد در غير اين صورت هرگز به سعادت دست پيدا نخواهد كرد.

خداوند اهميّت تقوا را در آيات متّعددى بيان كرده كه به چند آيه اشاره مى كنيم:

ص: 14

« «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست بلكه) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست، به درستى كه خداوند دانا و آگاه است».(1)

در اين آيه خداوند معيار واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى دروغين مشخص مى سازد. با توجّه به شأن نزولى كه براى اين آيه ذكر شده، مى توان به عمق اين ارزش انسانى پى برد. بعد از فتح مكّه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد بلال بر پشت بام كعبه اذان بگويد، عتّاب بن اسَيد كه از آزاد شدگان بود گفت: خدا را شكر مى كنم كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و حارِث بن هِشام نيز گفت: آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله غير از اين كلاغ سياه كسى را پيدا نكرد؟ اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد.(2)

و در آيه ديگر مى فرمايد: « «يَا بَنِى آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛ اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند و مايه زينت شماست، امّا لباس پرهيزكارى بهتر است اينها (همه) از آيات خداست تا متذكّر (نعمتهاى او) شوند».(3)

چند نكته:

1. تقوا كليد كرامت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال فتح مكّه همراه فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد داخل خانه خدا شد و سپس بيرون آمد و دستگيره در را گرفت و فرمود: ستايش خداوندى كه بنده اش را تصديق كرد و وعده اش را به انجام رسانيد و به تنهايى بر

ص: 15


1- حجرات، آيه 13.
2- تفسير روح البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 6160.
3- اعراف، آيه 26.

همه احزاب چيره گشت، خداوند غرور عرب وباليدن آنان به پدرانشان را از بين برد. همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك و ارجمندترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست.(1)

شيخ مفيد مى گويد: شنيدم كه روزى سلمان فارسى وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله شد و مردم او را به سبب حقّى كه داشت و به احترام موى سپيدش و منزلت خاصّى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او داشت بالاى مجلس نشاندند. عمر وارد شد و چشمش به سلمان افتاد و گفت: اين مرد عجم كيست كه در ميان عربها صدرنشين شده است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله روى منبر رفت و خطبه اى ايراد كرد و فرمود: «انَّ النّاسَ مِن عَهدِ آدَمَ الى يَومِنا هذا مِثْلُ أسنانِ المُشْطِ، لا فَضْلَ لِلعَرَبيِّ عَلَى العَجَمّيِ ولا للأحْمَرِ عَلَى الأسوَدِ الّا بِالتَّقوى ؛ مردم از روزگار آدم تا به امروز همچون دندانه هاى شانه هستند. عرب را بر عجم و سرخ را بر سياه برترى نيست، مگر به تقوا».(2)

2. تقوا معيار پذيرش اعمال

خداوند در آيه 27 سوره مائده داستان فرزندان حضرت آدم عليه السلام- هابيل و قابيل- را ذكر مى كند، كه هر كدام براى تقرّب به خداوند نذرى را آورده بودند و از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. آن كه نذرش قبول نشد گفت: تو را خواهم كشت! برادر ديگر گفت: « «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد».

مفضّل بن عمر مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم موضوع اعمال مطرح شد گفتم: عملم اندك و ضعيف است. فرمود: خاموش باش و از خدا آمرزش بخواه.

سپس فرمود: عمل اندك با تقوا بهتر از عمل بسيار بدون تقواست. پرسيدم:

چگونه؟ فرمود: آرى همانا مردى كه به ديگران غذا مى دهد، با همسايگان مدارا

ص: 16


1- بحارالانوار، ج 70، ص 287؛ ميزان الحكمه مادّه« تقوا».
2- ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».

مى كند، و در خانه اش به روى ديگران باز است، ولى اگر موقعيت حرام برايش پيش بيايد و او آن را انجام دهد، اين عمل زياد بدون تقواست، امّا مرد ديگرى كه هيچ يك از اين اعمال را انجام نداده ولى اگر در برابر كار حرامى قرار گيرد آن را مرتكب نشود (اين همان عمل كم با تقواست كه ارزش دارد).

آثار تقوا:

از آثار تقوا به چند نمونه اشاره مى شود:

1. تقوا سبب از بين رفتن سرخوردگى هاى روحى و اجتماعى و حلّ مشكلات اقتصادى مى شود.

« «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ»؛ و هركس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى مى دهد».(1)

اين آيه از اميد بخش ترين آيات قرآن است كه پرده هاى يأس و نااميدى را مى درد و به افراد باتقوا وعده نجات و حلّ مشكلات مى دهد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَا تَرَكَ أَحَدٌ مِنْكُمْ للَّهِ شَيئاً إلّاآتَاهُ اللَّهُ مِمّا هُوَ خَيرٌ لَهُ مِنْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ، وَلا تَهاوَنَ بِهِ وَأَخَذَهُ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُ إلّاآتَاهُ اللَّهُ مِمّا هُوَ أشَدُّ عَلَيْهِ مِنْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِب ؛ هيچ يك از شما به خاطر خدا چيزى را رها نكند، مگر اين كه خداوند بهتر از آن را از جايى كه گمانش را هم نمى برد، نصيبش فرمايد و هيچ يك از شما به خداوند بى اعتنايى نكند و ندانسته چيزى را نگيرد، مگر اينكه خداوند بدتر از آن را از جايى كه فكرش را هم نمى كند بهره او گرداند».(2)

2. تقوا بركات آسمان را نازل مى كند:

« «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا

ص: 17


1- طلاق، آيه 2 و 3.
2- كنزالعمال، ج 3، ص 698، ح 8499؛ ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».

فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛ و اگر اهل شهرها و آباديها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».(1)

منظور از بركات زمين و آسمان چيست؟ بعضى آن را به نزول باران و روييدن گياهان تفسير كرده اند، و بعضى به اجابت دعا و حلّ مشكلات زندگى، ولى اين احتمال هم وجود دارد كه منظور از بركات آسمانى، بركات معنوى و منظور از بركات زمينى، بركات مادّى بوده باشد. امّا با توجّه به آيات گذشته تفسير اوّل از همه مناسب تر است.

بركات جمع بركت و در اصل به معناى ثبات و استقرار چيزى است- در برابر موجودات بى بركت كه زود فانى، نابود و بى اثر مى شوند- و به هر نعمتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد.

ايمان و تقوا نه تنها سبب نزول بركات الهى مى شود، بلكه باعث مى گردد كه آنچه در اختيار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نياز به كار گرفته شود.

ويژگيهاى اهل تقوا:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «وَاعْلَمْ يا جابِرُ أنّ أهْلَ التَّقْوى هُمُ الأغْنِياءُ، أغْناهُمُ الْقَلِيلُ مِنَ الدُّنيا، فَمَؤونَتُهُم يَسيرَةٌ، إنْ نَسِيتَ الْخَيْرَ ذَكَّروكَ، وَإنْ عَمِلْتَ بِهِ أعانوكَ، أخَّروا شَهَواتِهِمْ وَلَذّاتِهِمْ خَلْفَهُم، وَقَدَّمُوا طاعَةَ رَبِّهِمْ أمَامَهُمْ ؛ به راستى بى نيازان واقعى همان پرهيزكارانند.

اندكى مال از دنيا آنان را بى نياز كرده و كم خرج و قانع هستند. اگر خير و خوبى را فراموش كنى، به يادت مى آورند و اگر به آن عمل كنى كمكت مى كنند. لذّتها و شهوتهاى خود را پشت سر انداخته و طاعت پروردگارشان را پيش روى نهاده اند».(2)

اهل تقوا، راستگو، امانت دار و در زندگى بردبارند، حضرت فرمود: «لِلمتّقى ثَلاثُ

ص: 18


1- اعراف، آيه 96.
2- تحف العقول، ص 287.

عَلاماتٍ: اخلاصُ الْعَمَلِ، وَقِصَرُ الأمَلِ، وَاغتِنامُ المَهْلِ ؛ پرهيزكار سه ويژگى دارد:

اخلاص در عمل، كوتاهى آرزو و بهره گرفتن از فرصت ها».(1)

جابربن عبدالله انصارى مى گويد: در بصره در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، پس از پيكار با جنگ افروزان (طلحه و زبير و عايشه)، به ما سركشى كرد و پرسيد: درباره چه صحبت مى كرديد؟ گفتم: در مذمّت دنيا. فرمود: چرا دنيا را نكوهش مى كنيد؟

بعد حضرت مقدارى از دنيا فرمود: «الدُّنيا مَنْزِلُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها، وَ مَسْكَنُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنها، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها، فيها مَسْجِدُ أنْبياءِ اللَّهِ، وَ مَهْبِطُ وَحْيِهِ، و مُصَلّى مَلائِكَتهِ، وَ مَسْكَنُ أَحِبّائِهِ، و مَتْجَرُ أَوْليائِهِ، اكتَسَبوا فيها الرَّحْمَةَ و رَبِحوامِنْها الجَنَّةَ، فَمَنْ ذا يَذُمُّ الدُّنيا يا جابرُ؛ دنيا براى آنها كه درست باشند منزل راستين است، و براى آنها كه درست دركش كنند جاى عافيت و سلامت، و براى آنان كه از آن توشه گيرند خانه توانگرى، سجده گاه پيامبران، فرودگاه وحى الهى، نمازخانه فرشتگان، مسكن دوستان خدا و بازار تجارت اولياى اوست كه در اين بازار، رحمت بدست آوردند و سود بهشت را بردند. جابر! چه كسى دنيا را مذمّت مى كند؟»(2) سپس امام عليه السلام ادامه داد و به جابر فرمود: اينك همراه من بيا. جابر مى گويد: همراه آن حضرت تا گورستان رفتم، آنجا بانگ بر آورد: «يا اهْلَ التُرْبَةِ وَ يا اهْلَ الْغُرْبَةِ أمّا المَنازِلُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أمّا المَواريثُ فَقَدْ قُسِمَت وَامَّا الأزْواجُ فَقَدْ نُكِحْنَ. هذا خَبَرُ ما عِنْدنا، فَما خَبَرُما عِنْدَكُمْ؟ ... لَوْ أُذِنَ لِلْقَومِ فى الكلامِ، لَقالوا: انّا وَجَدنا خَيْرَالزّادِ التَّقْوَى ؛ اى خاك نشينان، اى دورافتادگان، بعد از شما خانه هايتان را اشغال نموده و اموالتان را قسمت كردند و زنهايتان را به شوهر زنى گرفتند. اين خبرى است كه ما داريم، شما چه خبر داريد؟

آنگاه اندكى سكوت كرد و سر برداشته و فرمود: قسم به آنكه آسمان را برافراشته و زمين را گسترده اگر اينان اجازه سخن گفتن داشتند، مى گفتند: ما دريافتيم كه بهترين توشه، تقواست».(3)

ص: 19


1- ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».
2- بحارالانوار، ج 7، ص 100.
3- همان مدرك، ص 101.

ص: 20

3: مشكل گشايى

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ عَبيداً مِنْ خَلْقِهِ لِحَوائِجِ النّاسِ يَرْغَبُونَ في الْمَعروفِ وَ يَعُدّونَ الجُودَ مَجْداً، وَاللَّهُ يُحِبُّ مَكارِمَ الأخلاقِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خداوند بندگانى دارد كه به آنها گره گشايى مشكل مردم را مأموريّت داده است، اينها داراى دو صفت هستند: يكى اينكه علاقه به كار نيك دارند و ديگر اينكه جود و بخشش را داراى ارزش انسانى مى دانند و خداوند ارزشهاى اخلاقى را دوست دارد».

اسلام به حلّ مشكلات مردم اهميّت زيادى داده و اعمال نيك را منحصر به خواندن نماز شب و تلاوت قرآن نمى داند، بلكه گره گشايى از كار خلق و سعى در برآوردن خواسته هاى مؤمنين را از بزرگ ترين حسنات مى شمارد.

در زمان امام موسى كاظم عليه السلام يكى از شيعيان آن حضرت در «رى» اموال و بدهى هاى فراوانى به يكى از رؤساى حكومت رى داشت كه توانايى پرداخت آن را نداشت. به فكرش رسيد كه به محضر امام برسد و از آن بزرگوار كمك بخواهد، به مدينه رفت و به حضور امام رسيد و گرفتارى خود را براى امام بازگو نمود، امام در حلّ مشكل او توصيه اى به اين عبارت به حاكم رى نوشت:

ص: 21


1- تحف العقول، حكمت 133.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحِيم اعْلَمْ انَّ للَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلّاً لا يَسْكُنُهُ الّا مَنْ اسْدى الى اخيهِ مَعْروفاً اوْ نَفَّسَ عَنْهُ كُرْبَةً، اوْادْخَلَ عَلَى قَلْبِهِ سُروراً وَهذا اخوكَ والسلام ؛ آگاه باش، زير عرش الهى سايه اى وجود دارد كه فقط سه طايفه در آن سكونت دارند، كسى كه در حق برادر ايمانى خود خير و نيكى انجام دهد، يا گرهى از مشكلات او بگشايد، يا سرور و شادى به قلب او وارد سازد؛ حامل نامه هم برادر توست، سلام و رحمت الهى بر شما باد».

آن شخص نامه را گرفت و پس از انجام فريضه حج، به وطن برگشت، شبانه به سراغ فرماندار رفت و جريان را به اطّلاع او رساند. فرماندار با خوشحالى دست در گردن او انداخت و بوسه بر سر و چشم او زد، با اشتياق نامه امام را گرفت و روى چشم خود گذاشت و به احترام آن بلند شد و تمام اموال خود را ميان خود و او تقسيم نمود و قيمت اموال غير منقول را نيز پرداخت و مرتب مى گفت: برادرم آيا تو را خوشحال ساختم؟ و مرد گرفتار مى گفت: بلى به خدا خيلى بيش از حد مسرورم ساختى، سپس پرونده حساب او را در آورد و روى حساب او قلم گرفت و او را با خوشحالى مرخص نمود.

مرد گرفتار عازم بيت الله الحرام گرديد تا او را دعا كند و امام را در جريان كار خود قرار دهد. وقتى امام عليه السلام از اوضاع آگاه شد بسيار خوشحال گرديد. آن مرد پرسيد: آيا اين واقعه شما را خوشحال نمود؟ فرمود: به خدا قسم من و اميرالمؤمنين و جدّم رسول اللَّه را شاد ساخت و خدا را نيز خشنود نمود.(1)

در اين حديث خوشحال كردن ائمّه و خداوند در سايه خدمت به بندگان خداست كه هركس بايد به اندازه نفوذ و توان خود حلال مشكلات مردم باشد.

در حديثى آمده كه دو تن از اصحاب اختلاف داشتند، يكى از اصحاب بزرگ به نام مفضّل چهارصد درهم داد و مشكل مالى آن دو را حل كرد و بعد گفت: اين پول از امام صادق عليه السلام بود.

معلوم مى شود امام عليه السلام مأمور داشت و به او پول مى داد تامشكل مردم را حل كند.

ص: 22


1- حياةالامام موسى بن جعفر عليه السلام، ص 161.

4: ارزش و ضدّ ارزش

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «كَيْفَ بِكُمْ إذا فسق نساءُكُمْ وَفَسَقَ شُبّانُكُمْ، وَلَمْ تَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ تَنْهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ؟ قيل له: وَ يَكُونُ ذلِكَ يا رَسولَ اللَّهِ؟ قال: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ، وَ كَيْفَ بِكُمْ إذا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمَعْروفِ؟ قِيلَ: يا رَسولَ اللَّهِ وَ يَكونُ ذلِك؟ قال: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ، وَ كَيْفَ بِكُمْ إذا رأيْتُمُ الَمعروفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْروفاً».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «چگونه خواهد بود آن زمانى كه زنان و جوانهاى شما فاسد شوند در حالى كه شما امر به معروف و نهى از منكر نمى كنيد؟ اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه آيا چنين زمانى پيش مى آيد؟ فرمود: آرى بدتر از آن هم مى شود تا جايى كه امر به منكر و نهى از معروف مى كنيد. عرض كردند: يا رسول اللَّه آيا كار ما به اينجا مى رسد؟ فرمود: آرى و بدتر از آن مى شود كه حسّ تشخيص شما وارونه مى شود؛ معروف در نظر شما منكر و منكر در نظر شما معروف مى شود».

در اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه مرحله از مسير انحرافى را بيان مى فرمايد:

مرحله اوّل: انسان وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را فراموش مى كند.

مرحله دوم: وارونه دستور مى دهد، به منكر امر و از معروف نهى مى كند.

ص: 23


1- تحف العقول، حكمت 121.

مرحله سوم: اين درد درون جان انسان هم اثر گذاشته و باور انسان عوض مى شود كه كار بد در نظرش افتخار و نشانه شخصيّت و تمدّن و كار خوب در نظرش بى ارزش مى شود. اين مراحل سه گانه منحصر به امر به معروف و نهى از منكر نيست، بلكه در تمام گناهان اين مراحل وجود دارد و انسان قدم به قدم به گناه نزديك مى شود؛ اوّل بى تفاوت شدن است كه براى او گناه يا ثواب فرقى نمى كند، دوم كم كم جبهه گيرى كرده و دعوت به عصيان ونهى از اطاعت مى كند، سوم كار به جايى مى رسد كه تشخيص او عوض مى شود و گناه را فضيلت مى داند، اين مرحله اى است كه بازگشت از آن مشكل است، چون پل هاى پشت سرش را خراب كرده است. اين همان چيزى است كه در تعبير جالبى از امام على عليه السلام آمده است:

«فَمَن لَم يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَلَم يُنكِرْ مُنكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أعلاهُ أسفَلَهُ، وَاسفَلُهُ أعْلَاهُ ؛ آن كس كه حتّى با قلبش به طرفدارى از نيكيها و مبارزه با منكرات برنخيزد، قلبش واژگون و بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى شود (يعنى حسّ تشخيص نيك و بد را از دست داده و آنها را وارونه تشخيص خواهد داد و ارزشها و ضدّ ارزشها در فكرش جابجا مى شود، چون چنين عادت كرده است)».(1)

اين حالت گاهى براى يك فرد و گاهى براى جامعه پيدا مى شود. قرآن مى فرمايد:

« «أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتش هستند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند».(2)

ص: 24


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 375.
2- بقره، آيه 81.

5: فقر و غنا

اشاره

قالَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «انَّ اللَّهَ يُحِبُّ إذا انْعَمَ على عَبْدٍ أنْ يَرى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَيْهِ، وَيُبغِضُ البُؤْسَ وَ التَّبَؤُّسَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هنگامى كه خدا به بنده اى نعمت داد دوست دارد اثر نعمتش را در او ببيند و در رنج زندگى كردن بنده اش را دوست ندارد».

در احاديث ما رواياتى هست كه فقر را هم مدح و هم مذمّت مى كند. اين روايات با هم تضاد ندارند، چون رواياتى كه فقر را مدح مى كند يا ناظر به فقر الى اللَّه است، كه آيه ذيل به آن اشاره دارد: « «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ»؛ اى مردم شما به خدا محتاج هستيد در حالى كه او از شما بى نياز و پسنديده است».(2)

مطابق اين آيه تمام ذرّات وجود ما در تمام عمر از ذات خدا امداد وجود مى گيرد و يا ناظر به فقر به معناى ساده بودن زندگى است، و إلّاذات فقر سرچشمه انواع خرافات و بدبختيها و مفاسد است.

ص: 25


1- تحف العقول، حكمت 158.
2- فاطر، آيه 15.

فقر از نظر اسلام:

در كلام معصومين عليهم السلام آمده است:

«الْفَقْرُ سَوادُ الوَجْهِ فِى الدّارَيْنِ ؛ فقر سياه رويى در دنيا و آخرت است».(1) همچنين رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لَوْ لا رَحْمَةُ ربّي عَلى فُقَراءِ امَّتي كادَ الْفَقْرُ أن يَكُونَ كُفْراً؛ اگر رحمت خداوند بر فقراى امّت من نبود هر آينه فقر، آنها را به كفر مى كشاند».(2)

فقر يكى از بدبختيهاى ملّتهاست چرا كه باعث وابستگى است. و اين وابستگى علاوه بر اينكه آنها را محتاج دولت هاى ديگر مى كند موجب مى شود كه فرهنگ و ارزشهاى آنها نيز پذيرا شوند. به همين دليل در حديث مى فرمايد:

خداوند وقتى نعمتى به كسى مى دهد دوست دارد كه آثار نعمت در او نمايان باشد؛ يعنى نعمت را مخفى نكند و تظاهر به فقر نكند، چرا كه فقر و تفاقر هر دو بد است. بؤس و تبؤّس معنايش همين است كه تفاقر كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَن تفاقر افتقر؛ كسى كه خود را به درويشى زند نيازمند گردد».(3)

وقتى آثار نعمت در او نمايان شود خود نوعى شكرگزارى خداوند است و فايده ديگرش اين است كه به افراد نيازمند كمك مى كند و كار خير انجام مى دهد.

اين نعمت شامل علم، نفوذ اجتماعى، مال و ... مى شود و مردم بايد از اين نعمتها استفاده كنند البتّه نبايد نعمت و دارايى خود را به رخ ديگران بكشيم و در ورطه تجمل گرايى گرفتار شويم، چرا كه تجمّل پرستى و مسابقه دادن در تجمّل كار قارون است.

بعضى از روايات غنا و بى نيازى حقيقى را غناى نفس مى داند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لَيْسَ الغِنى عن كَثْرَةِ العَرَضِ، وَ لكِنَّ الغِنى غِنى النَّفْسِ ؛ توان گرى برداشتن مال بسيار نيست بلكه بى نيازى دل است».(4)

ص: 26


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 498.
2- همان مدرك.
3- تحف العقول، حكمت 45.
4- همان مدرك، حكمت 167.

كلمه عَرَضْ معمولًا به مال و متاع دنيا گفته مى شود و علّتش اين است كه واقعاً عارضى است و دوامى ندارد و زايل مى شود و مطابق فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غنا و بى نيازى از كثرت مال وثروت حاصل نمى شود بلكه غناى حقيقى، غناى نفس است.

اين مسأله در زندگى افراد بسيار مهم است، چرا كه ما افراد زيادى را مى بينيم كه اموال زيادى دارند ولى باز هم حريص هستند، شب و روز تلاش مى كنند ولى نه خودشان از زندگى خود استفاده اى مى برند و نه ديگران از اموالشان خيرى مى بينند، هرچه به دست مى آورند باز از فقر مى نالند. در مقابل افرادى را مى بينيم كه چيزى از مال دنيا ندارند ولى بى اعتنا و بى تفاوت هستند. بنابراين آنچه انسان را بى نياز مى كند، غناى نفس است و آنچه انسان را نيازمند و فقير مى كند، فقر نفسانى است.

نقل شده است كه روزى بهلول به سراغ هارون رفته و يك پول سياه در دست هارون گذاشت، هارون گفت: اين چيست؟ بهلول گفت: نذر كرده ام اگر مشكلم حل شود صدقه اى به فقيرى بدهم و هر چه فكر كردم فقيرتر از تو پيدا نكردم.

اين اشخاص ظاهرشان غنى است امّا باطنشان يك دنيا فقر است و در مقابل افرادى هستند كه دستشان تهى است، اما باطن آنها بى نياز است.

ريشه هاى فقر معنوى:

عوامل و ريشه هاى فقر معنوى عبارتند از:

1. آرزوهاى دور و دراز كه سبب مى شود خود را هميشه نيازمند ببيند.

2. وابستگى به دنيا كه انسان را گرسنه نگه مى دارد، در مقابل زهد كه غناى نفس است.

3. فراموش كردن آخرت، كه خيال مى كند هر چه هست همين دنياست.

4. چيزى را ارزشمندتر از پول نمى داند و حال آنكه بزرگى نفس، آبرو و شخصيّت، استقلال وجودى و آرامش وجدان از پول بالاترند، ولى بعضى آبرو را فداى پول و مال مى كنند. امام على عليه السلام در خطبه همّام مى فرمايد: «عَظُمَ الخالقُ فى

ص: 27

انْفُسهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ في أعيُنِهِمْ ؛ پرهيزگاران كسانى هستند كه خدا در نظرشان بزرگ و غير خدا در نظر آنها كوچك است».(1)

آنها كه با خدا آشنا هستند غير خدا در نظرشان ارزشى ندارد، يك قطره آب در نظر كسى ارزش دارد كه دريا را نديده، و يا روشنايى شمع براى كسى ارزش دارد كه آفتاب را نديده است.

آنها كه معرفة اللَّه دارند غناى نفس هم دارند، و كسى كه غناى نفس داشته باشد دين، آبرو و شخصيّت خود را نمى فروشد.

ص: 28


1- نهج البلاغه، خطبه 193.

6: بدترين امّت

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «ألا انَّ شَرَّ أمَّتي الّذِينَ يُكْرَمُونَ مَخافَةَ شَرِّهِمْ، أَلا وَ مَنْ اكْرَمَهُ النّاسُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ فَلَيْسَ مِنّي».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «آگاه باشيد بدترينِ امّت من كسانى هستند كه از ترس آزارشان، نزد مردم گرامى باشند و آگاه باشيد هر كه را مردم از ترس آزارش گرامى دارند از من نيست».

احتراماتى كه افراد در جامعه دارند علت هاى گوناگونى دارد. گاهى شخص داراى فضيلتى است و مردم به خاطر فضيلتى كه دارد احترامش مى گذارند. به عنوان مثال يا با تقوا يا عالم است و چون انسان عاشق فضيلت است به او احترام مى گذارد. و يا كسى است كه به جامعه خدمت مى كند اين فضيلت است و مردم به او احترام مى گذارند، كه اين بهترين نوع احترام است.

گاهى داراى اين فضايل نيست و مقامش پايين تر است امّا مردم به خاطر اينكه به او احتياج دارند اكرامش مى كنند، اين هم خوب است. امّا گاهى افرادى هستند كه فضيلتى ندارند و مردم هم احتياجى به آنها ندارند و فقط به خاطر ترس از شرّ آنها احترامشان مى گذارند. به عنوان مثال آدم بد زبانى است كه اگر احترامش نگذارند

ص: 29


1- تحف العقول، حكمت 180.

زبانش باز مى شود و ملاحظه هيچ كس را نمى كند؛ يا اينكه صاحب قدرت خطرناكى است كه اگر احترامش نگذارند نظرش بر مى گردد و يا اينكه آدم شرورى است و براى اينكه از شرش در امان باشند احترامش مى گذارند.

مطابق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: بدترين امّت من چنين افرادى هستند كه به آنها پول مى دهند و يا دعوتشان مى كنند تا اينكه از شرّشان در امان باشند، حضرت چنين كسى را از خود نمى داند.

گاهى اوقات علت اينكه چرا به كسى احترام مى گذارند معلوم نيست. آيا صاحب فضيلت است يا اينكه حاجتى دارند و يا اينكه از او مى ترسند؛ اينها بدترين افراد هستند، چون اشرارى هستند در لباس صاحبان فضيلت.

در اسلام به مسأله آزار نرساندن به خلق خدا ومدارا كردن با مردم، همسايه ها، دوست و زير دست، بسيار سفارش شده و تأكيد شده به آنها ظلم نشود.

على عليه السلام در «نهج البلاغه» قسم ياد مى كند كه: «وَاللَّهِ لأنْ أبِيْتَ على حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَاجَرَّ في الأغْلالِ مُصَفَّداً أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ ألْقَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَغاصِباً لِشَيْ ءٍ مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ أظْلِمُ أحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ الَى البِلى قُفُولُها وَيَطولُ في الثَّرى حُلُولُها؛ اگر دست و پايم را در زنجير كرده و در كوچه و بازار بكشانند و شب ها مرا روى نوك خارهاى جانگداز «سعدان»(1) قرار بدهند، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال آنها را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود و مدت هاى طولانى در ميان خاكها مى ماند».(2)

چگونه شكر اين نعمت گذارم كه زور مردم آزارى ندارم

ص: 30


1- خارهاى سفت و محكمى كه در بيابان حجاز مى رويد.
2- نهج البلاغه، خطبه 224.

7: دو نشانه از آخر الزمان

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «اقَلُّ ما يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أخٌ يُوثَقُ بِهِ أوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلالٍ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كمترين چيزى كه در آخر الزمان پيدا مى شود برادرى مورد اعتماد و در همى پول حلال است».

آخر الزمان چه زمانى است؟ از مجموع احاديثى كه درباره آخر الزمان آمده استفاده مى شود كه آخر الزمان يا موقعى است كه دنيا به پايان مى رسد و يا موقعى است كه دوران غيبت حضرت مهدى عليه السلام به پايان مى رسد.

در اين حديث به دو چيز اشاره شده كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود يكى دوست مورد اعتماد و ديگرى درهم حلال است.

زندگى انسان، جمعى و گروهى و مدنى بالطبع است. چون مشكلات انسان به حدّى است كه به تنهايى نمى تواند از عهده آنها برآيد، به خصوص در مسير تكامل كه بدون همكارى ميسّر نيست. در اين زندگى جمعى مسأله مهم، اعتمادى است كه افراد بايد به يكديگر داشته باشند، و اگر اين اعتماد وجود نداشته باشد فوايد و بركات زندگى جمعى هيچ گاه محقق نخواهد شد.

ص: 31


1- تحف العقول، حكمت 141.

علاوه بر زندگى جمعى، در زندگى خصوصى هم انسان نياز به دوست دارد تا به او پناه ببرد و سرمايه دوستى هم چيزى نيست جز اعتماد. حديث مى فرمايد: در آخر الزمان دوست واقعى كم است، اگر چه دوست نمايان بسيارند كه دليل آن غلبه مادّى گرى بر جوامع است وجايى كه روح مادّى گرى حاكم شد اعتماد باقى نمى ماند.

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند گرد شيرينى

دومين چيزى كه حديث اشاره مى كند درهم حلال است كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود.

در عصر و زمان ما، به چند دليل مال حلال كم شده است:

1. ارتباط جوامع بشرى با هم، كه موجب شده است مواد غذايى از خارج وارد شود و حلال و حرام بودن و طهارت و نجاست آن مشخّص نباشد و اينكه از طريق ظلم بدست آمده است يا خير؟

2. مسأله بانكهاست- كه بايد باشد و در غير اين صورت اقتصاد از بين مى رود- ولى حلال و حرام در اين بانكها با هم مخلوط مى شود.

3. غلبه روح مادّيگرى كه سبب تجاوز به حقوق يكديگر مى شود.

از طرفى هم ما مكلّف به ظاهر هستيم كه آنچه از بانكها مى گيريم حلال است چون شبهه محصوره اى است كه همه اطرافش محلّ آزمايش يا امتحان نيست، و آنچه از خارج مى آيد طبق قاعده «يَد» حلال است، امّا آثار واقعى خود را دارد.

شخصى به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: «احِبُّ ان يُستَجَابَ دُعائي ؛ دوست دارم كه دعايم مستجاب شود، حضرت فرمود:

طَهِّرْ مأكَلَكَ وَلاتُدْخِلْ بَطْنَكَ الحَرامَ ؛ خوراك خود را حلال كن».(1)

اين آثار واقعى است كه با خوردن مال حرام به وجود مى آيد كه تاريكى قلب مى آورد و نورانيّت را مى گيرد، توفيقات را سلب مى كند ومانع استجابت دعا مى شود.

ص: 32


1- بحارالانوار، ج 90، ص 373.

8: دروغ و خيانت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «يُطْبَعُ الْمُؤْمِنُ عَلى كُلِّ خَصْلَةٍ، وَ لا يُطْبَعُ عَلَى الْكَذِبِ وَلا عَلَى الخِيانَةِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر خصلتى ممكن است طبيعت مؤمن بشود (گناهى ممكن است به خاطر كمى تقوا از مؤمن سر بزند) ولى محال است دروغ و خيانت در طبيعت مؤمن باشد».

در احاديث ما به مسأله دروغ و خيانت اهميّت زيادى داده شده است، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إلّابِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أدَاءِ الأمانَةِ إلَى البَرِّ وَ الفاجِرِ؛ خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر به راستگويى و اداى امانت».(2)

شايد اشاره به اين است كه راستگويى و اداى امانت جزء قوانين همه انبيا بوده و شايد استثنا به خاطر اين است كه مؤمن تابع هر دينى كه باشد در آن دين دروغ و خيانت ممنوع است و يا اشاره به آيه اى است كه مى فرمايد:

« «إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ»؛ تنها كسانى دروغ مى بندند كه به

ص: 33


1- تحف العقول، حكمت 150.
2- ميزان الحكمه، ج 5، ص 288.

آيات خدا ايمان ندارند»(1)، خيانت نوعى دروغ در عمل است همان طور كه دروغ نوعى خيانت در گفتار است.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين دو عمل اساس زندگى انسان را متزلزل مى كند، چرا كه تشكيل جامعه انسانى براساس اعتماد است كه اگر نباشد، جامعه وجود ندارد و دروغ، اين سرمايه را از بين مى برد.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه دروغ و خيانت كليد گناهان ديگر است، انسان اگر دروغ بگويد مى تواند تقلّب، كلاه بردارى و خيانت كند.

جوانى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: آلوده گناه هستم چه كنم؟

فرمود: به من قول بده كه يك گناه را انجام ندهى و آن دروغ است. عرض كرد ترك مى كنم. جوان مى خواست گناه كند ولى فكر كرد كه فردا وقتى خدمت پيامبر مى رسد، حضرت سؤال خواهد كرد گناه كردى يا نه؟ اگر دروغ بگويد، كه گناه كرده و اگر راست بگويد رسوا مى شود، آن جوان به واسطه ترك دروغ گناهان ديگر را هم ترك كرد.(2)

امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:

«جُعِلَتِ الخَبَائِثُ فى بَيتٍ وَ جُعِلَ مِفتاحَهُ الكَذِبُ ؛ تمام بديها در خانه اى قرار داده شده است و كليد آن دروغ است».(3)

وقتى اين كليد از بين برود گناهان ديگر هم از بين مى رود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لَا تَنْظُروا إلى كَثْرَةِ صَلاتِهِم وَ صَوْمِهِم وَ كَثْرَةِ الحَجِّ وَالْمَعْروفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ، وَلكِنِ انْظُرُو إلى صِدْقِ الحَدِيث وَأداءِ الأمانَةِ؛ اگر مى خواهيد افراد را بشناسيد از طريق عبادات، آنها را نشناسيد كه نماز و روزه و حجّشان زياد است و اينكه در دل شب بلند مى شوند و از خوف خدا نعره

ص: 34


1- نحل، آيه 105.
2- ميزان الحكمه، ج 8، ص 344.
3- همان مدرك.

مى كشند، بلكه از اداى امانت و راستى گفتار آنها را بشناسيد».(1)

و همچنين مى فرمايد: «المُؤْمِنُ إذا كَذَبَ مِنْ غَيرِ عُذْرٍ لَعَنَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ، وَخَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْنٌ حَتّى يَبْلُغَ الْعَرْشَ فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ ؛ هرگاه مؤمنى بدون عذر (شرعى) دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته او را لعنت مى كنند، و از دهانش بوى تعفّن و گندى برآيد كه تا به عرش رسد، و حاملان عرش نيز وى را لعنت كنند.(2)

از آن حضرت پرسيدند: «أَيكونُ الْمؤمِنُ جَبَاناً؟: «نَعَمْ، قيل لَهُ: أيكونُ المُؤْمِنُ بَخِيلًا؟ قال: نَعَمْ. قيل لهُ: أيكونُ المؤمِنُ كَذّاباً؟ قال: لا»؛ آيا ممكن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود: آرى؛ پرسيدند: و بخيل باشد، فرمود: آرى؛ پرسيدند: و دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(3)

و فرمود: «رَأيْتُ كأنَّ رَجُلًا جاءَني فقالَ لي: قُمْ، فَقُمْتُ مَعَهُ فإذا أنا بِرَجُلَينِ أحَدُهُما قائِمٌ والآخَرُ جالِسٌ، وَبِيَدِ الْقائِمِ كلّوبٌ مِنْ حَديدٍ يُلْقِمُهُ في شِدْقِ الجالِسِ فَيَجْنِبُهُ حَتّى يَبْلُغَ كاهِلَهُ، فَيُلْقِمُهُ الجانِبَ الآخَرَ فَيَمُدُّهُ، فإذا مَدَّهُ رَجَعَ الآخرُ كما كانَ، فَقُلتُ للّذي أقامَني: ما هذا؟ قال: هذا رَجُلٌ كَذّابٌ، يُعَذَّبُ في قَبْرِهِ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ گويا مردى نزد من آمد و گفت: برخيز، برخاستم و با او روانه شدم تا به دو نفر رسيديم كه يكى ايستاده و ديگرى نشسته بود، در دست ايستاده قلّابى از آهن بود و آن را در كنج دهان آن كه نشسته بود فرو مى برد و مى كشيد تا از شانه به پشت او مى رسيد، سپس بيرون مى آورد و به طرف ديگر فرو مى برد و مى كشيد و همچنان اين عمل را تكرار مى كرد، به آن كه با من بود گفتم: اين چيست؟ گفت: اين مرد (نشسته) دروغگوست و تا روز قيامت اين گونه در گور عذاب مى شود».(4)

ص: 35


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 288.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 425.
3- همان مدرك، ص 426.
4- همان مدرك.

ص: 36

9: زهد و آثار آن

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «الزُّهْدُ في الدُّنْيا قَصْرُ الأمَلِ، وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ الوَرَعُ عَنْ كُلِّ ما حرَّمَ اللَّهُ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حقيقت زهد در دنيا سه چيز است:

1. كوتاهى آرزوها.

2. شكر نعمت هاى الهى.

3. اجتناب از آنچه كه خدا حرام كرده».

زهد به معناى بى اعتنايى به دنيا و ترك وابستگى ها و در مقابل رغبت به معناى علاقه به دنيا و دنياپرستى است و كسى كه اسير دنياست راغب است، پس زهد به معناى فقر و اعراض از نعمتهاى الهى نيست بلكه ممكن است كسى غرق در نعمت و زاهد باشد وكسى هم فاقد نعمت و راغب باشد، به عنوان مثال از تمام دنيا يك پيراهن كرباس دارد ولى وابسته آن است كه اگر از دست بدهد، فريادش بلند مى شود؛ اين شخص راغب است.

در حديث فوق حضرت زهد را در سه جمله خلاصه كرده است:

1. كوتاهى آرزوها؛ يعنى زاهد آرزوى دور و دراز ندارد، چون باعث فراموشى آخرت مى شود.

ص: 37


1- تحف العقول، حكمت 176.

2. شكر نعمت؛ يعنى زاهد نعمتهاى خدا، مثل چشم، گوش، سلامتى، جوانى، ثروت و غيره را در جايش مصرف مى كند.

3. ورع؛ يعنى زاهد از هر چه خدا حرام كرده دورى مى كند.

آثار زهد:

در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره آثار زهد مى فرمايد:

«وَ مَنْ زَهِدَ في الدُّنيا أثْبَتَ اللَّهُ الحِكْمَةَ في قَلْبِهِ وَ أنْطَقَ بِها لِسانَهُ وَبَصَّرَهُ عيوبَ الدُّنْيا داءَها وَ دَواءَها وَ اخْرَجُه مِنَ الدُّنيا سالِماً إلى دارِ القَرارِ

».(1)

در اين حديث چهار ويژگى براى زهد در دنيا بيان شده است:

1. نورانيّت قلب، به طورى كه حكمت در قلب ثابت مى شود.

2. زبان انسان به حكمت گويا مى شود.

3. انسان عيوب دنيا را ديده و دردها و درمانها را مشاهده مى كند.

4. از دنيا سالم به سوى آخرت مى رود.

بزرگترين مشكل در شناخت حقايق؛ پوشيده در حجاب بودن آنهاست؛ حق آشكار است ولى مشكل وجود حجابهاست و قسمت عمده اين حجابها در دنياپرستى خلاصه مى شود؛ و حبّ مال، فرزند، مقام، شهوت و ... حبهاى دنيايى هستند كه در انسان وجود دارد. بنابراين اگر حبّ دنيا از قلب بيرون رود، حجابها از بين مى رود و انسان مى تواند حقايق را ببيند.

زهد در دنيا به معناى بى اعتنايى به دنياست كه باعث مى شود اين حجاب ها برداشته شده و اين آثار چهارگانه در انسان حاصل شود.

درباره حبّ دنيا تشبيهات مختلفى شده است به عنوان مثال گاهى حبّ دنيا را به گرد و غبار تشبيه مى كنند، چون گاهى با وجود اينكه چشم سالم است و راه پيدا است، گرد و غبار اجازه نمى دهد كه انسان راه را ببيند.

ص: 38


1- بحارالانوار، ج 74، ص 161، ح 174.

شاعر مى گويد:

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

خدا اظهر الاشياء است و ظاهرتر از خدا در عالم هستى چيزى نيست ولى حجابها اجازه نمى دهد كه انسان خدا را مشاهده كند. قرآن مى فرمايد:

« «لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛ در روز قيامت به انسان خطاب مى شود: تو از اين صحنه غافل بودى، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملًا بينا به حقايق شده است».(1)

آرى پرده هاى جهان مادّه، آمال و آرزوها، عشق و علاقه به دنيا، زن و فرزند و مال و مقام، هوسهاى سركش و حسادتها، به تو اجازه نداد كه امروز را از همان زمان بنگرى، امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته، حجابها كنار رفته، پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده، چرا كه امروز «يوم البروز» و «يوم الشهود» و «يوم تبلى السرائر» است.

لحظه هاى آخر عمر، انسان چشم برزخى مى يابد و خيلى چيزها را مى بيند.

سعى كنيم اين حجابها را به حدّاقل برسانيم تا آنچه ديگران نمى بينند ما ببينيم و بدانيم.

ص: 39


1- ق، آيه 22.

ص: 40

10: راه نفوذ در ديگران

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «جُبِلَتِ القُلوبُ على حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها، وَ بُغْضِ مَنْ أسَاءَ إلَيْها».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دلها در بند دوستى آن كسى است كه به آنها نيكى كرده و دشمن آنكه به آنها بدى كرده است.

در جايى ديگر به جاى تعبير «جبلت» چنين آمده است: «إنَّ اللَّهَ جَبَلَ قُلوبَ عِبادِهِ عَلى حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها وَبُغْضِ مَنْ أساءَ إلَيْها

».(2)

«جبَل» به معناى خلقت است امّا نه هر خلقتى، بلكه آن خلقت ريشه دار كه قابل تغيير نيست مثل اينكه مى گويند: جبلّى فلان كس است، يعنى چنان در او ريشه دوانده كه قابل تغيير نيست و در واقع از جبل به معناى كوه گرفته شده چون نمى توان كوه را از جايش حركت داد، به همين جهت صفاتى كه در خلقت جاى مى گيرد و قابل تغيير نيست از آن تعبير به جبل مى كنند.

در اين حديث مى فرمايد: خداوند دلها را چنان آفريده است كه به كسانى كه به آنها نيكى كنند علاقه عميق دارند و نسبت به كسانى كه به آنها بدى كنند كينه دارند، بنابراين خوبى سبب عشق و علاقه و بدى سبب دشمنى است.

ص: 41


1- تحف العقول، حكمت 17.
2- همان مدرك، حكمت 137.

راه نفوذ در ديگران:

مى توانيم از اين حديث راه نفوذ در ديگران را پيدا كنيم.

منظور از نفوذ، كلاه گذارى نيست بلكه نفوذ به حق در ديگران است. بهترين راه براى نفوذ در ديگران راهى است كه در روايت آمده يعنى نيكى كردن به مردم و حل كردن مشكل مردم؛ البتّه كمك به حلّ مشكلات، و نيكى كردن به مردم تنها كمك مادى نيست، بلكه استفاده از سرمايه هايى است كه در اختيار داريم و فناناپذير است. همان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

«إنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِأخْلاقِكُم ؛ شما با پول نمى توانيد همه مردم را جذب كنيد ولى با اخلاق نيكو مى توانيد مردم را جذب كنيد».(1)

اين كار هزينه زيادى هم نمى خواهد، مانند برخورد نيكو با همسايه، پيش از او سلام كردن، احوال پرسى كردن و احوال خويشان او را پرسيدن، در غياب دوست از او دفاع كردن و اگر بيمار شد عيادتش نمودن و در غم و شادى شريك او بودن.

يكى از عوامل پيشرفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در صدر اسلام، نفوذ آن حضرت در دلها بود كه خداوند مى فرمايد: « «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ از پرتو رحمت الهى در برابر آنها (مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».(2)

و مى فرمايد:

« «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛ و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى».(3)

اخلاقى كه عقل در آن حيران است، چرا كه اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى كنى، و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى، آزارت مى دهند و تو اندرز مى دهى، ناسزايت مى گويند و

ص: 42


1- وسائل الشيعه، ج 8، باب 107 من أبواب أحكام العشرة فى السفر والحضر، ح 8.
2- آل عمران، آيه 159.
3- قلم، آيه 4.

تو براى آنها دعا مى كنى، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى.

تا توانى دلى به دست آوردل شكستن هنر نمى باشد

يك نمونه از اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در فتح مكّه نمايان شد؛ هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضدّ اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفتند، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر خلاف تمام مناسبات دوستان و دشمنان، فرمان عفو عمومى صادر كرد، و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همين سبب شد كه به مصداق «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً»(1) مردم فوج فوج مسلمان مى شدند.

از امام حسين بن على عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايد: «سألت اميرالمؤمنين عليه السلام عن سيرة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مع جلسائه، فقال: «كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دائِمَ الْبِشْرِ، سَهْلَ الْخُلُق، ليّنَ الجانِب، ليس بِفَظٍّ وَلا غَليظٍ، ولاصَخّابٍ ولا فحّاشٍ، ولا عيّابٍ ولا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشْتَهي، فلا يُؤْيَسُ مِنْهُ وَلا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّلِيهِ، قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلاثٍ: الْمِرَاءِ وَالْإكثَارِ وَممّا لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ مِنْ ثلاثٍ: كان لا يَذُمُّ أحَداً ولايُعَيِّرُه، ولايَطْلُبُ عَوْرَتَهُ»؛ از پدرم اميرمؤمنان على عليه السلام درباره ويژگيهاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق آن حضرت سؤال كردم و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله با هم نشينان هميشه خوش رو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بد زبان عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت، سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمّت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود و درباره لغزشها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد».(2)

ص: 43


1- نصر، آيه 2.
2- معانى الاخبار، ص 83.

روايات در اين زمينه فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنَّ المُؤْمِنَ لَيُدْرِكُ بِحُسْنِ خَلْقِهِ دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصَائِمِ النَّهارِ؛ مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(1)

2. و همان حضرت فرمود: «ما مِنْ شَي ءٍ اثْقَلُ فىِ المِيزانِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ ؛ چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از اخلاق خوب نيست».(2)

3. و در جايى ديگر مى فرمايد: «اكْثَرُ ما يُدْخِلُ النّاسَ الْجَنَّةَ تَقْوى اللَّهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ ؛ بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و اخلاق نيكو است».(3)

4. امام على بن موسى الرضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ في الجَنَّةِ، لامَحالَةَ، وَإيّاكُمْ و سُوء الْخُلْقِ فإنّ سُوءَ الخُلُقِ فِي النّارِ لامَحالَةَ؛ بر شما لازم است كه اخلاق خوب داشته باشيد، زيرا سرانجام خوش اخلاق بهشت است و از بداخلاقى بپرهيزيد كه سرانجام آن آتش است».(4)

يكى از وصيت هاى اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اين بود: سه كار است كه اين امّت توانايى آن را (به طور كامل) ندارند، عدالت و برابرى با برادر دينى در مال، واداى حقّ مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران، و خدا را در هر حال ياد كردن، البتّه منظور گفتن «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَ لا إلهَ الّا اللَّهُ وَاللَّهُ أكْبَرُ

» نيست، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل آنها قرار مى گيرد، از خدا بترسند و آن را ترك كنند.(5)

ص: 44


1- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 333.
2- همان مدرك.
3- همين مضمون در وسائل الشيعه، ج 8، ص 504؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 6707.
4- تفسير روح البيان، ج 10، ص 108.
5- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 140.

11: زبان (غيبت)

اشاره

عن رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «و قالَ لَهُ رجُلٌ: أَوْصني، فقال صلى الله عليه و آله: احْفَظْ لِسانَكَ، ثُمَّ قال:

يا رسولَ اللَّهِ أوْصِني، فقال: وَيْحَكَ وَهَلْ يُكِبُّ النّاسَ على مَناخِرِهِمْ في النّارِ إلّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟».(1)

مردى به رسول خدا گفت: «به من سفارشى كن، فرمود: زبانت را نگه دار، سپس گفت: يا رسول اللَّه به من سفارش كن، فرمود: واى بر تو آيا جز اين نيست كه مردم براى آنچه با زبان درو مى كنند در دوزخ سرنگون مى شوند».

اين حديث به صورت ديگرى از معاذ بن جبل نقل شده است:

«قال: كُنتُ مع النّبيّ صلى الله عليه و آله في سَفَرٍ فَأصْبَحْتُ يوماً قريباً مِنْهُ، وَنَحْنُ نَسيرُ، فقلتُ: يا رسولَ اللَّهِ أخْبِرْني بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِى الْجَنّةَ، وَيُباعِدُنى مِنَ النّارِ، فأخْبَرَهُ إلى أن قال: ألا أُخْبِرُك بِمِلاكِ ذلِكَ كُلِّه؟ قلتُ: بلى يا رسولَ اللَّهِ، قال: كُفَّ عَلَيكَ هذا- و أشار إلى لِسَانِهِ- قُلتُ: يا نَبِىَّ اللَّهِ، وَإنّا لَمُؤاخَذُونَ بِما نَتَكَلَّمُ به؟ قال: ثَكَلَتْكَ أمُّكَ، وَهَل يُكِبُّ النّاسَ في النّارِ على وُجوهِهِم- أو قال: على مَنَاخِرِهِمْ- إلّاحَصائِدُ ألْسِنَتِهِم؟؛ معاذ بن جبل كه از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است مى گويد: در سفرى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودم، در صبحى به

ص: 45


1- تحف العقول، حكمت 156.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردم: عملى را به من يادآورى كن كه مرا وارد بهشت كرده و از آتش جهنّم دور كند؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از گفتن مطالبى به معاذ فرمود: آيا تو را خبر بدهم به ملاك و معيار اين مطالب؟ گفتم: بله، فرمود: نگه دارى زبان است. گفتم: اى پيامبر آيا ما به واسطه سخن گفتن مؤاخذه مى شويم؟ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا جز اين نيست كه مردم براى آنچه با زبان درو مى كنند در دوزخ سرنگون مى شوند؟».(1)

در روايات ما درباره دو مسأله بحث شده و اهمّيت فوق العاده اى براى هر دو بيان شده است كه يكى سكوت و ديگرى حفظ زبان است؛ علماى اخلاق معتقدند كه سالكان راه حق بدون رعايت سكوت و حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى شوند به جايى نمى رسند.

در دو مورد از آيات قرآن مسأله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده است؛ نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام؛ در آن لحظات طوفانى كه درد زايمان به حضرت مريم دست داد، غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت؛ به خصوص از اينكه نوزادش متولّد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى ايمان متوجّه او گردد، تا آنجا كه از خدا تقاضاى مرگ كرد، در اين هنگام ندايى شنيد كه به او دستور داد: «غمگين مباش، پروردگارت از پايين پاى تو چشمه آب گوارايى جارى ساخته (و درخت خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هر گاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدى سخن نمى گويم؛ «فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً»».(2)

و مى دانيم كه نذر همواره به كارى تعلّق مى گيرد كه داراى رجحان و مطلوبيّت

ص: 46


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1314، ح 3973.
2- مريم، آيه 26.

الهى باشد، بنابراين «روزه سكوت» در آن امّت يك عمل الهى بوده كه در شريعت اسلام تحريم شده است.

در آيه ديگر همين سوره اشاره ديگرى به اهمّيت سكوت ديده مى شود، آنجا كه در داستان حضرت زكريّا عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه مژده تولّد حضرت يحيى عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد، در حالى كه هم خودش پيرو ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه اى كرد «قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِّى آيَةً» و به او وحى شد كه: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم رانخواهى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند) «قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيّاً»».(1)

همين معنا در سوره آل عمران آيه 41 نيز آمده است.

در روايات ما هم اهمّيت زيادى به سكوت داده شده كه به بخشى از آن اشاره مى كنيم:

1. در زمينه تأثير سكوت در تفكر عميق و استوارى عقل، رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا رَأَيْتُمُ المُؤمِنَ صَموتاً فَأدْنوا مِنْهُ فإنَّه يُلْقىِ الْحِكْمَةَ وَالْمُؤمِنُ قَليلُ الكَلامِ كَثِيرُ العَمَلِ وَالمُنافِقُ كَثِيرُ الكَلامِ قَلِيلُ العَمَلِ ؛ هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت به شما القا مى كند، و مؤمن كمتر سخن مى گويد و بسيار عمل مى كند و منافق بسيار سخن مى گويد وكمتر عمل مى كند».(2)

2. از بعضى از روايات به دست مى آيد كه يكى از مهمترين عبادات سكوت است؛ از جمله در مواعظ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مى خوانيم: «ارْبَعٌ لا يُصِيبُهُنَّ إلّا مُؤْمِنٌ، الصَّمْتُ و هُو أوَّلُ العِبادَةِ؛ چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادت مى باشد».(3)

ص: 47


1- مريم، آيه 10.
2- بحار الانوار، ج 75، ص 312.
3- ميزان الحكمه، مادّه« صمت».

3. از بعضى احاديث استفاده مى شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«كانَ المَسيحُ عليه السلام يقولُ: لاتُكْثِرِ الكَلامَ فى غَيرِ ذِكْرِاللَّه فانَّ الَّذِينَ يُكْثِرونَ الكلامَ في غَيرِاللَّهِ قاسِيَةٌ قُلُوبُهُم ولكِنْ لايَعْلَمونَ ؛ حضرت مسيح عليه السلام مى فرمود: جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى گويند، دلهايى پرقساوت دارند ولى نمى دانند».(1)

4. امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«انَ الصّمْتَ بابٌ مِنْ أبوابِ الحِكْمَةِ، انَّ الصَمْتَ يُكْسِبُ المَحَبَّة انَّهُ دليلٌ على كُلِّ خَيرٍ؛ سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبّت مى آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است».(2)

5. سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

مردى نزد آن حضرت آمد و طالب سعادت و نجات بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت سازد؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا؛ سپس حضرت دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داده و فرمود: «فَاصْمِتْ لِسانَكَ إِلّا مِن خيرٍ؛ سخن مگو جز در جايى كه خير است» و در پايان افزود: هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد.(3)

بعد از ذكر اين مقدّمه به حديث مورد بحث بر مى گرديم و چند نكته را يادآور مى شويم:

ص: 48


1- اصول كافى، ج 2، باب الصمت و حفظ السان، ح 11.
2- همان مدرك، ح 1.
3- اخلاق در قرآن، ج 1، ص 298 به بعد.

نكته اوّل: حديث مى فرمايد اين افراد را به صورت در آتش مى اندازند، چرا؟ به يكى از جهات ذيل.

الف) صورت عضو بسيار حسّاسى است به همين جهت انسان وقتى مى خواهد زمين بخورد ناخودآگاه دستش را سپر صورت مى كند تا آسيبى به صورت نرسد.

ب) به خاطر تحقير آميزبودن آن است.

ج) عضوى كه باعث گناه شده، بسوزد.

نكته دوم: از روايت استفاده مى شود كه اصلاح زبان، كليد اصلاح انسان و انحراف آن سبب انواع انحرافات است، چرا كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيّت انسان و مهمترين دريچه روح است.

به تعبير ديگر، آنچه در صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابه لاى گفته هاى او ظاهر مى شود. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«تَكَلَّموا تُعْرَفوا فَانَّ الْمَرْءَ مَخْبوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ ؛ سخن بگوييد تا شناخته شويد همانا شخصيت هر كس زير زبانش نهفته است».(1)

تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد

نكته سوم: به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه دارد، بسيار زياد مى باشد.

مرحوم «فيض كاشانى» در كتاب «المحجّة البيضاء» و «غزالى» در «احياءالعلوم» بحث مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند. غزالى بيست انحراف و آفت براى زبان شمرده كه از جمله آنها موارد زير است:

1. بيهوده گويى و پرحرفى.

2. بد زبانى و دشنام.

3. مزاح و شوخيهاى ركيك و زشت.

ص: 49


1- بحارالانوار، ج 68، ص 287؛ محجّة البيضاء، ج 5، ص 193.

4. مسخره كردن و استهزاى ديگران.

5. فاش كردن اسرار مردم.

و ... و علماى اخلاق ده مورد ديگر هم اضافه كرده اند كه مجموع آن به 30 آفت مى رسد.

يكى از اين گناهان و آفتها كه در آيات و روايات بر اهمّيت آن تصريح شده مسأله «غيبت» است، چرا كه سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيّت و آبرو و شخصيّت اوست، و هر چيزى كه آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهم تر است، و به اين جهت گاهى اوقات گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند، و حيثيّت آنها لكّه دار نشود.

فلسفه ديگر اينكه «غيبت»، بدبينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد، بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد و گاه سرچشمه نزاع هاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

در حديثى آمده است كه روزى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله با صداى بلند خطبه مى خواند و فرياد مى زد: «اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد نه با قلب، غيبت مسلمانان را نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننماييد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در درون خانه اش رسوايش مى كند».(1)

در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «مَنْ ماتَ تائِباً مِنَ الْغِيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الجَنَّةَ، وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً علَيها فَهُوَ أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ

ص: 50


1- محجّة البيضاء، ج 5، ص 252.

كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته، اوّلين كسى است كه وارد دوزخ مى شود».(1)

امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: «مَنْ روى على مؤمنٍ روايةً يُريدُ بِها شَيْنَهُ وَهَدْمَ مُروءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أعْيُنِ الناسِ، أخْرَجَهُ اللَّهُ مِن وِلايَتِهِ إلى وِلايَةِ الشَّيْطانِ، فلا يَقْبَلُهُ الشَّيْطانُ ؛ كسى كه به منظور عيب جويى و آبرو ريزى مؤمنى، سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، ولى شيطان هم او را نمى پذيرد».(2)

«غيبت» يعنى در غياب كسى سخن گفتن، منتها سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد؛ خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى؛ در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتّى در امورى كه مربوط به اوست، مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان او و مانند اينها؛ بنابراين اگر كسى صفات ظاهرى و آشكار ديگرى را بيان كند، غيبت نخواهد بود، مگر اينكه قصد مذمّت و عيب جويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است. مثل اينكه در مقام بدگويى بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياه رنگ يا كوسه، اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعاً در آن شخص باشد، اما اگر صفتى اصلًا وجود نداشته باشد، آن وقت «تهمت» خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الغِيْبَةُ أَنْ تَقولَ فى أخيكَ ما سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، و أَمّا الْأَمْرُ الظّاهِرُ فيهِ، مِثْلُ الحِدَّةِ وَالْعَجَلَةِ، فَلا، وَالْبُهْتانُ أنْ تقولَ فيه ماليسَ فيه ؛ غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداوند پنهان داشته، و امّا چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله كه غيبت به حساب نمى آيد، امّا تهمت اين است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد».(3)

ص: 51


1- محجّة البيضاء، ج 5، ص 252.
2- وسائل الشيعه، ج 8، باب 158، ح 2.
3- اصول كافى، ج 2، باب الغيبة و البهت، ح 7.

خداوند در قرآن از غيبت نهى كرده و مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ».(1)

خداوند در اين آيه غيبت را به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه مى كند كه اين زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن را مى رساند.

در شأن نزول جمله «لَايَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضاً» آمده كه اين آيه درباره دو نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه رفيقشان

سلمان

را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرستاده بودند تا غذايى براى آنها بياورد، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نيز

سلمان

را سراغ

اسامة بن زيد

كه مسئول بيت المال بود فرستاد،

اسامه

گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از

اسامه

بدگويى كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره

سلمان

هم گفتند:

اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن خشك خواهد شد.

سپس خودشان به راه افتادند تا نزد

اسامه

بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسّس كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عرض كردند:

اى رسول خدا ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ايم. فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را خورده ايد و آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.(2)

علاج غيبت و توبه آن:

«غيبت» مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجاً به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذّت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است. اينجاست كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان

ص: 52


1- حجرات، آيه 12.
2- تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 135؛« قرطبى» در تفسير خود اين شأن نزول را با تفاوتى نقل كرده است.

انگيزه هاى درونى غيبت بپردازد، انگيزه هايى همچون «بخل»، «حسد»، «كينه توزى»، «عداوت» و «خود برتربينى».

بايد از طريق خودسازى و تفكّر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتايج شومى كه ببار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس، اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد. سپس در مقام توبه برآيد، و از آنجا كه غيبت جنبه «حقّ الناس» دارد، اگر به صاحب غيبت دسترسى دارد ومشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند به صورت سربسته باشد، به عنوان مثال بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى غيبت شما كرده ام، مرا ببخش، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.

و اگر دسترسى به آن فرد را ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى كند.(1)

موارد استثنا:

آخرين سخن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگرى استثناهايى دارد، از جمله اين كه گاه در مقام «مشورت» به عنوان مثال براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى از انسان سؤالى مى كند، امانت در مشورت ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيّتى انجام مى گيرد حرام نيست.

همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق وتظلّم صورت گيرد غيبت حرام نيست.

البتّه كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح «متظاهر به فسق» است، از موضوع

ص: 53


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 193.

غيبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجّه داشت كه اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متظاهر است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش دادن به غيبت، و حضور در مجلس غيبت نيز جزء محرّمات است. براساس پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه ردّ غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيّتش به خطر مى افتد دفاع كنند.(1)

ص: 54


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 194.

12: مقام حضرت زهرا عليها السلام

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «اوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الجَنَّةِ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَثَلُها في هذِةِ الأُمّةِ مَثَلُ مَرْيَمَ في بني إسْرائِيلَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اوّلين كسى كه وارد بهشت مى شود، فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله است و او در ميان اين امّت مانند مريم در بنى اسرائيل است».

آيا اين اولويت، مطلق است يا نسبى؟ ظاهر اين است كه مطلق است و مفهومش اين است كه حتّى قبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و انبيا و امامان وارد بهشت مى شود، چرا كه انبيا ممكن است در قيامت در مقابل امّت مسئوليّت داشته باشند.

چنين مقامى بسيار والاست و نشان مى دهد كه حضرت زهرا عليها السلام برترين افراد و زنان است و اين بهشت است كه مشتاق چنين افرادى است، و آغوش باز مى كند، و با وجود حضرت فاطمه عليها السلام و امثال آن حضرت، عظمت پيدا مى كند.

قرآن مى فرمايد: « «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ...»؛ توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است ...».(2)

ص: 55


1- كنز العمّال، ج 6، ص 219، از اهل سنّت؛ در بحارالانوار، ج 43، ص 44 قسمت اوّل حديث آمده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:« اوّل شخص تدخل الجنّة فاطمة».
2- محمّد، آيه 15؛ رعد، آيه 35.

و فاطمه اوّلين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى است كه داراى برترين تقواست، و ما نيز به آن مقدار كه تقوا داريم به فاطمه عليها السلام نزديك و جزء پيروان او هستيم.

ص: 56

13: رضايت خدا يا خلق

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن أرْضى سُلْطاناً بما يُسْخِطُ اللَّهَ خَرَجَ مِنْ دِينِ اللَّهِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه پادشاهى را در چيزى خوشحال كند در حالى كه آن چيز سبب خشم خداوند باشد از دين خدا خارج شده است».

كسى كه براى خشنود كردن بنده اى خدا را ناخشنود كند به اين معناست كه آن بنده را در سرنوشت خود مؤثّرتر مى داند و اهمّيتى كه به اين مخلوق مى دهد بيش از اهميّتى است كه به خالق خود مى دهد.

و در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد: «مَنْ طَلبَ رِضَى مَخْلوقٍ بِسَخَطِ الخَالِقِ سَلَّط اللَّهُ عزَّوجَلّ عليهِ ذلِكَ المَخْلوق ؛ هر كه خشنودى مخلوق را بر خشم خالق محترم تر شمرد خداوند عزّوجلّ آن مخلوق را بر وى مسلّط گرداند».(2)

اين يك نوع شرك است. قرآن مى فرمايد:

« «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُّشْرِكُونَ»؛ بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند؛ مشركند»(3) چرا كه براى مخلوق عبادت مى كنند و جلب توجّه مخلوق را بر

ص: 57


1- تحف العقول، حكمت 172.
2- همان مدرك، حكمت 132.
3- يوسف، آيه 106.

خدا مقدّم مى دارند در ذيل اين آيه حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه مى فرمايد: «إنّ أخْوَفَ ما أخافُ عَلَيكُمُ الشِّرْكُ الْأصْغَرُ، قالوا: وَمَا الشِّرْكُ الْأصْغَرُ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: الرِّياءُ يقول اللَّهُ تَعالى يَوْمَ الْقِيامَةِ إذا جاءَ النّاسُ بأعمالِهِم: اذهَبُوا إلَى الَّذِينَ كُنْتُمْ تُراؤونَ فى الدُّنْيا، فَانْظُروا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُم مِنْ جَزاءٍ؟؛ خطرناك ترين چيزى كه از آن براى شما مى ترسم، شرك اصغر است. اصحاب گفتند: شرك اصغر چيست؟ فرمود: رياكارى، روز قيامت هنگامى كه مردم با اعمال خود در پيشگاه خدا حاضر مى شوند، پروردگار به آنها كه در دنيا ريا كردند مى فرمايد: به سراغ كسانى كه به خاطر آنها ريا كرديد برويد، ببينيد پاداشى نزد آنها مى يابيد؟».(1)

شخصى كه رزق خود را از طريق نامشروع مى طلبد، شرك خفى دارد؛ يعنى خدا را عادل نمى داند كه از طريق حلال به او روزى بدهد.

مهم اين است كه قلب از اين شرك ها پاك بشود تا نور توحيد در آن بتابد؛ براى انجام هر كارى بايد ببينيم كه خدا در اين مسأله چه مى پسندد، نه اينكه ديگران چه مى پسندند، چرا كه اگر خشنودى خدا را در نظر بگيريم، خشنودى خلق خدا در سايه آن بدست مى آيد.

در بعضى از روايات كه در تفسير آيه 106 سوره يوسف آمده است، مى خوانيم:

«منظور شرك در نعمت است به اين معنا كه موهبتى از خداوند به انسان برسد و بگويد اين موهبت از ناحيه فلان كس به من رسيده و اگر او نبود من ميمردم و يا زندگانيم بر باد مى رفت و بيچاره مى شدم».(2)

چنين شخصى غير خدا را شريك در بخشيدن روزى و مواهب شمرده است.

ارزش هر عملى بستگى به نيت وانگيزه آن دارد، و به تعبير ديگر از ديدگاه اسلام، اساس هر عملى را «نيّت» تشكيل مى دهد، آن هم نيّت خالص. در حديث معروفى

ص: 58


1- تفسير نمونه، ج 10، ص 91.
2- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 475؛ اصول كافى، ج 2، ص 292.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: «إنَّما الأعْمالُ بِالنِّيّاتِ، وَلِكُلِّ امْرِى ءٍ مانَوى ؛ هر عملى بستگى به نيّت فرد دارد، وبهره هر كس براساس نيّتى است كه در عمل دارد».(1)

در توضيح اين حديث آمده است؛ آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا حتّى نيّت به دست آوردن «عقال» (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مى بندند) پيكار كند، بهره اش فقط همان است.

اينها همه به خاطر آن است كه «نيّت» هميشه به عمل شكل مى دهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مى دهد، تمام تلاشش اين است كه مردم از آن بهره بيشترى گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مى دهد، به بهره گيرى نيازمندان اهمّيت نمى دهد.

جامعه اى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود، بلكه تمام برنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد.

روايات در نكوهش ريا بسيار زياد است. پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سَيَأْتي عَلى النّاسِ زمانٌ تَخْبثُ فيهِ سَرائِرُهُمْ، وَتَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتَهُم، طَمَعاً في الدُّنْيا، لايُريدونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دِينُهُمْ رِياءاً، لايُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقابٍ، فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الغَريقِ فَلايَستَجيبُ لَهُمْ ؛ زمانى بر مردم فرا مى رسد كه به خاطر طمع در دنيا باطنهاى آنها زشت و آلوده و ظاهرشان زيبا مى شود، اين در حالى است كه علاقه اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى شود، و ترس خدا، در دل آنها از بين مى رود، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى كند، و هرقدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند، هرگز دعايشان مستجاب نمى شود».(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّ المُرائى يُدْعى يَوْمَ القِيَامَةِ بِأربعةِ أسْماء: يا كافِرُ! يا فاجِرُ! يا غادِرُ يا خاسِرُ! حَبِطُ عَمَلُكَ، وَبَطَلَ أجْرُكَ، فَلا خَلاصَ لَكَ الْيَوم، فَالْتَمِسْ أجْرَك مِمَّن كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ ؛ شخص ريا كار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مى شود: اى كافر!

ص: 59


1- ميزان الحكمه، ج 10، ص 277؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 35، ابواب مقدّمات العبادات باب 5، ح 10.
2- اصول كافى، ج 2، باب الرياء، ح 14.

اى فاجر! اى حيله گر! واى زيانكار! عملت نابود شده و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه براى او عمل كردى».(1)

ص: 60


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 51، ح 16.

14: نقد و نسيه وايمان به غيب

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «طُوبى لِمَنْ تَرَكَ شَهْوَةً حاضِرةً لِمَوعودٍ لَمْ يَرَهُ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه لذت آماده اى را وا نهد براى موعودى كه نديده».

طوبى مؤنث اطيب (پاكيزه تر) است و چند معنا برايش گفته شده: يكى به معناى زندگى پاكيزه است براى كسى كه داراى اين صفت باشد. دوم به معناى خوشا به حال اوست. سوم درختى است در بهشت.(2)

روايت مى فرمايد: خوشا به حال كسى كه چيزى را كه مطابق شهوت او و نقد است ترك مى كند براى چيزى كه نسيه است و ظاهراً آن را نديده است.

اين همان است كه مى گويند: انسان نمى تواند نقد را به خاطر نسيه ترك كند، و يكى از برترى هاى دنيا در چشم دنياپرستان نقد بودن آن است، در مقابل، منافع نسيه است كه آفاتى دارد و ممكن است نقد نشود.

بعضى اين منافع نقد و نسيه را تعميم مى دهند و در مسائل آخرت هم جارى مى كنند كه همان منطق معروف ابن سعد است كه وقتى حضرت به او فرمود: از

ص: 61


1- تحف العقول، حكمت 119؛ بحارالانوار، ج 74، ص 153.
2- ( تفسير مجمع البيان ذيل آيه 29 سوره رعد) براى« طوبى» ده معنا نقل كرده است.

جنگ با من صرف نظر كن. گفت: فكر مى كنم، تا صبح فكر كرد، بعد گفت: مى گويند:

بهشت و جهنّم و عذاب هست، اگر راست باشد، بعداً توبه مى كنم و اگر دروغ باشد به دنيايم رسيده ام. بعد گفت: دنيا نقد است و آخرت نسيه و انسان عاقل نقد را به نسيه نمى فروشد.

من كه امروزم بهشت نقد حاصل مى شودوعده فرداى زاهد را چرا باور كنم پيروان اين مكتب زيادند، اينها دو اشتباه بزرگ مرتكب مى شوند: اوّل اينكه وعده هاى الهى براى افراد باايمان نسيه نيست، نسيه درجايى است كه طرف ضعيف است ونمى تواند به وعده هايش عمل كند، امّا كسى كه قادر مطلق و صادق و حكيم است نقد و نسيه ندارد و وعده هايش عين واقعيّت است و سوخت و سوز ندارد.

دوم اينكه در زندگى دنيا هم بسيارى از مواقع نسيه را بر نقد مقدّم مى دارند، به عنوان مثال تمام كشاورزان نقدشان را كه بذر است مى دهند، به انتظار محصولى كه در سال آينده بدست مى آورند، و يا تمام كسانى كه سرمايه گذارى مى كنند، نقد را مى دهند براى نسيه فردا، چون مسأله اهم و مهم است.

انسان اگر در اين عمر كوتاه تقوا را رعايت كند، يك عمر جاويدان غرق در نعمت خواهد داشت، كه در اين صورت لذت آماده را فداى نعمتى مى كند كه آن را نديده است.

وقتى كسى لذت آماده را براى موعودى كه نديده ترك كند اين نشانه ايمان است و اگر ايمان به خدا و غيب نداشته باشد لذت آماده را ترك نمى كند.

مهمترين لذّات دنيا مثل برق در گذر است امّا قرآن درباره لذّات آخرت مى فرمايد:

« «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمّى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است اين پاداش عظيم جزاى اعمالى است كه انجام داده اند».(1)

ص: 62


1- سجده، آيه 17.

در اين آيه «نفس» به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معناى عموم است، و همه نفوس حتّى رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرشتگان مقرّب را شامل مى گردد كه اين نعمتها ولذّات روحانى در فكرشان خطور نكرده. وقتى انسان اين وعده ها را مى بيند چشم پوشى از شهوات بر او آسان مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى مى فرمايد:

«انَّ اللَّهَ يقولُ: اعْدَدَتُ لِعِبادِىَ الصّالحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا اذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لَا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛ خداوند مى فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده و بر فكر كسى نگذشته است».(1)

علاوه بر اين، انسان در دنيا هم نتيجه اش را مى بيند. در حديثى داريم كه اگر انسان چشمش به نامحرم بيفتد و چشم بپوشد، خداوند ايمانى به او مى چشاند كه لذّت و نورانيّت آن را احساس مى كند.

ص: 63


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 149.

ص: 64

15: استفاده از موقعيّت «وحدت»

اشاره

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «انَّ المُؤْمِنَ يَأْخُذُ بِأدَبِ اللَّهِ، اذا أَوْسَعَ اللَّهُ عَلَيْهِ اتَّسَعَ، وَاذا أَمْسَكَ عَنْهُ أَمْسَكَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مؤمن مؤدّب به ادب خداست، مى بيند خداوند با او چه رفتار مى كند، هر وقت نعمت بيشترى به او داد او هم وسعت بيشترى در كار خيرش مى دهد (چنان نيست كه بخيل در علم، مال و خدماتش باشد) و وقتى ندارد وظيفه اى هم ندارد».

مقصود روايت همان قسمت اوّل است كه وقتى خداوند سرمايه اى به او مى دهد كه شامل انواع سرمايه هاى مادّى ومعنوى مثل مقام، نفوذ اجتماعى، علم، قوه تفكر و ... مى شود، از آن سرمايه استفاده مى كند و هرچه عنايت خدا به او بيشتر شود او هم عنايتش به ديگران بيشتر مى شود.

حضرت استاد به تناسب روز درباره وحدت بحثى را ارائه دادند كه در ذيل آورده مى شود:

در مورد وحدت سه مطلب عمده قابل توجّه است:

ص: 65


1- تحف العقول، حكمت 135.

1. تعريف وحدت

مراد از وحدت بين مذاهب اسلامى چيست؟

مراد اين نيست كه سنّى ها را شيعه و يا شيعه ها را سنّى كنيم، چرا كه هيچ كدام در عمل حاضر نيستند از عقيده خود دست بردارند، بلكه منظور اين است كه در موضوعات مشتركى كه داريم وحدت عمل داشته باشيم، مثل اينكه خدا واحد است، نبىّ واحد است، قبله و كتاب واحد است و بيت المقدّس سرزمين اسلام است و بايد نجات پيدا كند و كشورهاى اسلامى نبايد تحت سيطره كفر باشند و ...

اينها از امورى است كه شيعه و سنّى در آن اتّفاق نظر دارند.

2. انگيزه ها و اهداف وحدت

كشورهاى اسلامى از قدرت ويژه اى برخوردارند، به عنوان مثال از نظر جمعيّت، فرهنگ اسلامى، مناطق سوق الجيشى، منابع زيرزمينى و امور ديگر در دنيا ممتازند، اگر كشورهاى اسلامى دست به دست هم ندهند پايمال دشمنان مى شوند و اگر دست به دست هم بدهند مى توانند در مقابل دشمنان سربلند و پيروز باشند.

احساس خطر و ضرر شديدى كه عدم وحدت در پى دارد بايد انگيزه اى شود تا مسلمين در مقابل كشورهاى قدرتمند به وحدت برسند، چرا كه ظالمين با هم متّحد شده اند تا مانع نفوذ اسلام در ميان ملّتها گردند.

حال بر فرض دشمن هم نداشته باشيم با وحدت مى توانيم در جهان ترقّى كرده و قدرت خود را عالم گير كنيم و فرهنگ دينى اسلامى خود را گسترش بدهيم.

3. اسباب و عوامل وحدت

وحدت در ذات انسان نهفته شده و عالم، عالم وحدت است. تفرقه عللى دارد كه اگر آنها را بشناسيم و از بين ببريم وحدت حاصل مى شود، مثل سلامتى كه نبايد

ص: 66

گفت چرا سالم هستيم بلكه بايد پرسيد چرا مريض مى شويم، وقتى علت بيمارى از بين برود، سلامتى حاصل مى شود.

يكى از علت هاى تفرقه، عدم ارتباط با همديگر است، وقتى با يكديگر در ارتباط نباشيم، و نسبت به هم شناخت نداشته باشيم حاضر نيستيم با يكديگر همكارى كنيم.

در ميان اهل سنّت تبليغ زيادى مى شود كه شيعه اين قرآن مرسوم را قبول ندارد و قرآن ديگرى دارد، اگر بيايند و قرآنهاى موجود در مساجد و تفسيرهاى ما را ببينند اين بدبينى برطرف مى شود.

يكى ديگر از علل تفرقه، آلت دست دشمنان شدن است، چرا كه اين دشمن است كه فعّاليّت كرده و وهّابيها و سنّى ها را در مقابل شيعه قرار داده است. براى از بين بردن اين توطئه بايد ارتباط زيادى بين شيعه و سنى برقرار شود تا منطق ما را بشنوند و از دور قضاوت نكنند. خداوند مى فرمايد: « «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا»؛ و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد».(1)

اين آيه مسأله اتّحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه را مطرح مى كند كه از اهمّيت فوق العاده اى برخوردار است. در احاديثى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است بر لزوم و اهمّيت اين موضوع با تعابير مختلفى اشاره شده است:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كالبُنْيانِ يَشُدُّ بَعضُه بَعْضاً؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن، جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».

و نيز فرمود: «المُؤْمِنونَ كالنَّفْسِ الواحِدَة؛ مؤمنان همچون يك روحند».

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر

ص: 67


1- آل عمران، آيه 103.

همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد، اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود».(1)

بنى آدم اعضاى يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(2) يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است كه مسلمانان را از هر نژاد و هر قبيله، و داراى هر زبان و هر سن و سال، با يكديگر برادر مى داند.

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را در حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب مى كند. در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده است كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم.

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المُسْلِمْ أخوالمُسْلِم، لايَظْلِمُه، ولايَخْذِلُه، ولايُسْلِمُه ؛ مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريش برنمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد».(3)

2. در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: «مَثَلُ الأَخَوَيْنِ مَثَلُ اليَدَيْنِ تَغْسِلُ إحداهما الاخرى ؛ دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد (با يكديگر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند)».(4)

3. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «المُؤمِنُ أخوالمُؤمِنِ، كالجَسَدِ الواحِدِ إذا اشْتَكى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ ألَمَ ذَلِكَ في سائرِ جَسَدِه، و أرواحُهُما مِن روحٍ واحِدةٍ؛ مؤمن برادر مؤمن است، و همگى به منزله اعضاى يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر

ص: 68


1- تفسير روح الجنان، ج 2، ص 450.
2- حجرات، آيه 10.
3- محجّة البيضاء، ج 3، ص 332، كتاب آداب الصحبة و المعاشرة، باب 2.
4- همان مدرك، ص 319.

عضوها آرامش ندارند، چرا كه ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده است».(1)

روايتى هم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده است كه از جامع ترين روايات در اين زمينه است و علاقه مندان مى توانند به تفسير نمونه (2) مراجعه كنند، و همچنين در حديثى از امام على عليه السلام درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلاف ها نقل شده است.(3)

در نهج البلاغه مى خوانيم: «وَالْزَموا السَّوادَ الْأعْظَم، فَانَّ يَدَاللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَايّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَانَّ الشَّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَما أنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئبِ ؛ هميشه همراه جمعيّتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، همچنان كه گوسفند تنها، طعمه گرگ است».(4)

ص: 69


1- اصول كافى، ج 2، ص 133، باب اخوة المؤمنين بعضهم لبعض، ح 3.
2- تفسير نمونه، ج 22، ص 74.
3- همان مدرك، ج 23، ص 462.
4- نهج البلاغه، خطبه 127.

ص: 70

16: شكر نعمت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «مَنْ تَقَدَّمَتْ الَيْهِ يَدٌ، كانَ عَليهِ مِنَ الحَقِّ أن يُكافِى ءَ، فانْ لَم يفعَلْ فالثّناءُ، فإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَقَدْ كَفَرَ النِّعْمَةَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه نعمت به او برسد (يد به معناى نعمت است) اگر مقابله به مثل نكند (لفظا تشكر نكند) كفران نعمت كرده است».

به طور اجمال از آيات و روايات چنين به دست مى آيد كه اسلام بر پايه حق شناسى است. اگر كسى خدمتى به شما كرد، آن را از ياد نبريد و اين خدمت را روزى جبران كنيد. گاه انسان نمى تواند جبران كند، يا به خاطر اينكه توانايى او كم است و يا خدمتى كه به او شده به قدرى زياد است كه قابل جبران نيست؛ در اين صورت حدّاقل بايد با زبانش تشكّر كند در غير اين صورت كفران نعمت كرده و مستحق زوال نعمت است.

كسانى كه به ما خدمت مى كنند بسيارند، پدر، مادر، استاد، همسايگان، علما، شهدا و ...، و ما مديون خدمات زيادى هستيم و عوامل زيادى دست به دست هم داده اند تا ما بتوانيم از آسايش برخوردار و از علم و دانش بهره مند شويم و

ص: 71


1- تحف العقول، ص 55.

نمى توانيم همه آنها را جبران كنيم، بنابراين لااقل بايد قدرشناسى كنيم.

قرآن مى فرمايد:

« «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛ اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است».(1)

شكر نعمت، نعمتت افزون كندكفر، نعمت از كفت بيرون كند

مطابق آيه نه تنها نعمت از او گرفته مى شود بلكه عذاب الهى جانشين نعمت مى شود.

اين درباره نعمتهايى كه از ناحيه انسانها به هم مى رسد نيز صادق است كه اگر بتوانيم جبران كنيم و اگر نتوانيم با زبان شكرش را انجام مى دهيم، امّا درباره نعمت الهى كه سرتاپاى ما را فرا گرفته چگونه مى توانيم شكر كنيم؟! نعمت وجود، عقل، سلامت، هدايت، ايمان، ولايت و ... حتّى اگر شكر بگوييم خود شكر هم نعمت است. در عبارت امام سجاد عليه السلام آمده است: «فَكَيْفَ لى بِتَحْصيلِ الشُّكْرِ و شُكْرى ايّاكَ يَفْتَقِرُ إلى شُكْرٍ، فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَىَّ لِذلكَ انْ اقولَ لَكَ الحمدُ؛ چگونه مى توانم حقّ شكر تو را بجاى آورم، درحالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد، و هر زمان كه مى گويم تو را سپاس بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم تو را سپاس».(2)

به همين جهت بزرگان مى گويند كه شكر نعمت خدا فقط يك راه دارد و آن اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى اوست، همان گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد:

«خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه حقّ شكر مرا ادا كن، عرض كرد:

پروردگارا چگونه حقّ شكر تو را ادا كنم، در حالى كه هر زمان شكر تو را بجا آورم،

ص: 72


1- ابراهيم، آيه 7.
2- مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد عليه السلام در بخش دوم مفاتيح نوين اثر آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى.

اين موفقيّت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود: اى موسى الآن حقّ شكر مرا ادا كردى، چون مى دانى حقّ اين توفيق از ناحيه من است».(1)

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

ما نعمتهاى زيادى داريم كه هر كدام از آنها با دنيا برابرى مى كند، اگر چشم يا عقل ما را بگيرند و تمام دنيا را بدهند، راضى نيستيم. اين آبى كه سطح چشم قرار دارد اگر نباشد پلك روى چشم مى سايد و در مدّت كوتاهى چشم زخم مى شود، امّا اين آب، آن را نرم نگه مى دارد كه پلك بتواند به سادگى بالا و پايين رود.

اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را صحيح در مسيرش مصرف كنيم، شكر عملى اوست، و اگر وسيله اى شد براى طغيان، خودپرستى، غرور، غفلت، بيگانگى و دورى از خدا اين عين ناسپاسى است.

حق همى گويد چه آوردى مرااندرين مهلت كه دادم من تو را

پنج حس را در كجا پالوده اى گوهر ديده كجا فرسوده اى

امام صادق عليه السلام فرمود: «كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموش نكنى، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و دستورات او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى».(2)

و نيز فرمود: «شُكْرُ النِّعْمَةِ اجتِنابِ المَحَارِم ؛ شكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود».(3)

رواياتى درباره شكر نعمت:

1. امام على عليه السلام در يكى از حكمتهاى خود مى فرمايد: «اذا وَصَلَتْ الَيْكُم أَطْرافُ

ص: 73


1- اصول كافى، ج 2، باب الشكر، ح 27.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 710.
3- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 529.

النِّعَمِ فَلا تُنَفِّروا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ؛ هنگامى كه مقدّمات نعمتهاى خداوند به شما مى رسد سعى كنيد با شكرگزارى، بقيّه را به سوى خود جلب كنيد، نه آنكه با شكرگزارى كم آن را از خود برانيد».(1)

2. تنها شكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمتها كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكّر نماييم و حقّ زحمات آنها را از اين طريق ادا كنيم، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نماييم.

در حديثى از امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد: «روز قيامت خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند:

پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى. سپس امام فرمود:

أَشْكُرُكُمْ للَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ ؛ شكر گزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجاى آورند».(2)

كمترين حدّ تشكّر آن است كه برخوردها، پرمحبّت و صميمى بوده واز هرگونه آزار و رنجش به دور باشد و عالى ترين تشكّر آن است كه در برابر خوبى افراد، چندين برابر خوبى كرده و خوبى آنها را در ظاهر و باطن، و زبان و عمل به بهترين وجه جبران نماييم. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النّاسَ لَمْ يَشْكُرِاللَّهَ ؛ كسى كه از انسانها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است».(3)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرْ والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از پدر و مادرش تشكر نكند، شاكر خداوند هم نبوده است».(4)

در زندگى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام موارد متعدّدى ديده مى شود كه از افراد نيكوكار قدردانى و تشكّر مى كردند كه چند نمونه از آن را ذكر مى كنيم:

ص: 74


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 13.
2- اصول كافى، ج 3، ص 156، باب الشكر، ح 30.
3- آثار الصادقين، ج 9، ص 465.
4- بحارالانوار، ج 74، ص 68.

الف) پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به پاس خدمات حضرت خديجه عليها السلام همواره از او ياد مى كرد و از خدمتهاى او قدردانى و تشكّر مى نمود و بر او درود مى فرستاد و از درگاه خدا براى او طلب آمرزش مى نمود و مى فرمود: خديجه وقتى به من پيوست كه همه از من دور مى شدند. او در راه اسلام، هرگز مرا تنها نگذاشت و همواره از من حمايت نمود. خدا او را رحمت كند كه بانوى پربركتى بود و من از او داراى شش فرزند شدم.(1)

ب) در دوران شيرخوارگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چند روز كنيز آزاد شده ابولهب به نام ثُوَيْبه و مدّتى هم حليمه سعديّه به او شير دادند و از او سرپرستى كردند. سالها از اين ماجرا گذشت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خاطر محبّتهاى ثُوَيْبه در دوران شيرخوارگى، به او احترام مى گذارد؛ حتّى در مدينه براى او كه در مكّه مى زيست لباس و هديه هاى فراوانى مى فرستاد، ثويبه در سال هفتم هجرت از دنيا رفت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از وفات او غمگين گرديد، از خويشان او جويا شد تا به آنها محبّت كند و به اين ترتيب از زحمات گذشته او سپاسگزارى نمايد.

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در 25 سالگى در مكّه با حضرت خديجه عليها السلام ازدواج كرد، يك سال براثر خشكسالى، قحطى شد و حليمه سعديّه به علت تهيدستى به مكّه آمد تا معاش زندگى خود را تأمين نمايد. نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اموال خديجه چهل گوسفند و شتر به حليمه داد و به پاس خدمات گذشته او، احترام شايانى به او نمود.(2)

ج) پيرمردى نابينا و مسيحى به محضر اميرمؤمنان على عليه السلام آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران چنين وانمود كردند كه نبايد به او كمك كرد. على عليه السلام پس از تحقيق دريافت كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار كرده و در خدمت اسلام بوده

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 16، ص 12؛ اسدالغابة، ج 5، ص 438.
2- كحل البصر، ص 54؛ بحارالانوار، ج 15، ص 401.

است، فرمود: شگفتا! او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذار كرده ايد؟ آنگاه دستور داد از بيت المال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه اى براى او تعيين نمود.(1) به اين ترتيب، از كار او در ايّام جوانى قدردانى كرد، هرچند او مسيحى بود.

3. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در همه لحظات عمر خود، نهايت شكرگزارى در پيشگاه خداوند را در عالى ترين مراتبش انجام مى دادند.

آنها مظهر شكر و بندگى و اطاعت بودند و شكر خود را به صورت عبادت و نهايت خضوع در برابر خداوند آشكار مى ساختند كه به ذكر چند نمونه از مقام بندگى وشكرگزارى آنها اكتفا مى كنيم:

ابن عبّاس مى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شبى كه روز آن جنگ بدر رخ داد از شب تا صبح نماز مى خواند و اشك مى ريخت و با نهايت خضوع دعا مى كرد و مى گفت:

اللّهمَ انْجِزْلى ما وَعَدْتَنى ؛ خدايا آنچه را به من وعده داده اى به آن وفا كن. و به سجده مى رفت و در سجده زار زار مى گريست و خدا را عبادت مى كرد».(2)

آن بزرگوار آنقدر براى نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد و آنقدر نماز شب خواند كه چهره اش زرد شد. آنقدر هنگام عبادت مى گريست كه بى حال مى شد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند گناه گذشته و آينده تو را بخشيده است، چرا خود را اين گونه به زحمت مى اندازى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «أفَلا اكونُ عَبَداً شكوراً؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟».(3)

امام باقر عليه السلام در شأن پدرش امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند ... او در نخلستان داراى پانصد درخت خرما بود و در كنار هر كدام از آنها، دو ركعت نماز مى خواند. هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگش

ص: 76


1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 292، ح 811.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 317.
3- همان مدرك، ج 17، ص 257.

تغيير مى كرد و حال او در نماز همچون حال بنده ذليل در برابر پادشاه بزرگ بود.

اعضاى بدنش مى لرزيد و به گونه اى نماز مى خواند كه گويى آخرين نماز اوست و هرگز بعد از آن زنده نمى ماند».

شبى مشغول نماز بود، يكى از پسرانش در كنارش به زمين افتاد و دستش شكست اهل خانه جيغ و فرياد كشيدند، همسايه ها آمدند و شكسته بند آوردند، آن كودك از شدت درد فرياد مى كشيد، شكسته بند، دست او را بست، ولى امام سجّاد عليه السلام هيچ كدام از اين فريادها را نشنيد، تا اينكه صبح آن شب متوجّه شد دست پسرش برگردنش آويزان است، فرمود: چه شده؟ ماجرا را به اطلاع آن حضرت رساندند.

در مورد ديگرى آن حضرت در حال سجده نماز بود، آتش سوزى در خانه رخ داد، حاضران فرياد مى زدند: «يَابْنَ رَسولِ اللَّهِ النّارُ النّارُ؛ اى پسر رسول خدا آتش! آتش!».

آن حضرت سرش را بلند نكرد تا اينكه آتش خاموش گرديد. پس از سجده به آن حضرت گفته شده چه چيز تو را از آتش سوزى باز داشت؟ فرمود: «الْهَتْنى عَنْها النّارُ الْكُبْرى ؛ آتش عظيم دوزخ، مرا از اين آتش سوزى سرگرم و غافل ساخت».(1)

ص: 77


1- بحارالانوار، ج 46، ص 80.

ص: 78

17: آثار گناه

اشاره

عن أبى جعفرٍ عليه السلام قال: وَجَدْنا في كِتابِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «أذاظَهَرَ الزِّنا مِنْ بَعْدى كَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ، وَ اذا طُّفِفَ الْمِكْيالُ و الميزانُ أَخَذَهُم اللَّهُ بِالسّنينَ وَالنَّقْصِ، وَاذا مَنَعوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأرْضُ بَرَكاتِها مِنَ الزَّرْعِ وَالثِّمارِ وَالْمَعادِنِ كُلِّها، وَإذا جارُوا فى الأَحْكامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ اذا نَقَضوا العَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَاذا قَطَعوا الْأرْحامَ جُعِلَتِ الأموالُ فى أَيْدىِ الأشْرارِ، وَاذا لَمْ يَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ يَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ وَ لَمْ يَتَّبِعوا الأَخْيارَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى سَلَّطَ اللَّهُ عَليهمْ شِرارَهُمْ فَيَدْعو خِيارُهُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ».(1)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «در كتاب رسول خدا صلى الله عليه و آله يافتم: هرگاه پس از من زنا پديدار شود، مرگ ناگهانى فراوان گردد، و هرگاه از پيمانه و ترازو كم شود، خداوند آنان را به قحطى و كمى (خواربار و ساير وسايل زندگى) گرفتار مى كند، و هرگاه از دادن زكات دريغ كنند، زمين بركات خود را از زراعت و ميوه ها و معادن از آنها دريغ مى كند، وهرگاه در احكام به ناحق حكم كنند، در ستم و دشمنى با هم گرفتار مى شوند و چون پيمان شكنى كنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلّط كند، و

ص: 79


1- اصول كافى، ج 4، ص 81؛ تحف العقول، حكمت 129.

چون قطع رحم كنند خداوند اموال (و ثروتها) را در دست اشرار قرار دهد، و چون امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى از نيكان اهل بيت من ننمايند، خداوند اشرار آنان را بر ايشان مسلّط گرداند، پس نيكان آنها دعا كنند و مستجاب نشود».

نتايج گناه در زندگى انسان:

الف) عقوبتهاى اخروى كه همان تجسّم اعمال است كه فعلًا موضوع بحث نيست.

ب) آثارى كه در قلب انسان مى گذارد مانند انواع تاريكيها و حجابها، و از بين بردن توفيقات، نشاط قلبى و نشاط عبادت، اين هم از محلّ بحث خارج است.

ج) آثار اجتماعى گناه است.

تمام گناهان آثارى در زندگى بشر دارند و نابسامانى در زندگى بوجود مى آورند كه اين آثار موضوع بحث است:

1. گناهانى كه رابطه آن با اثرش شناخته شده است يعنى مى توانيم بدانيم كه اين گناه اين اثر را دارد، مثلا اگر دروغ زياد شود اعتماد مردم به يكديگر از بين مى رود و سوء ظن و عدم همكارى زياد مى شود و نمى توان زندگى مشترك داشت.

2. رابطه ماوراى طبيعى، يعنى ما نمى دانيم كه اگر كسى اين گناه را مرتكب شود خداوند چه اثرى در آن مى گذارد.

در حديث فوق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اگر زنا زياد شود مرگ ناگهانى مثل سكته زياد مى شود، چه سكته مغزى كه بخشى از مغز از كار مى افتد، يا سكته قلبى كه قلب از كار مى افتد، اينها مرگ ناگهانى درونى است.

مرگ ناگهانى بيرونى هم داريم كه زلزله و امثال آن است، البتّه روايت بيشتر تأكيد بر جنبه درونى دارد كه وقتى زنا زياد شود مرگ و مير زياد مى شود، چرا كه شهوترانى تعادل مغز و قلب را به هم مى زند و به دنبال آن مرگ ناگهانى يا عقوبت ناگهانى است.

ص: 80

در حديث ديگرى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا مَعْشَرَ المسلمينَ ايّاكُمْ وَالزِّنا فَانَّ فيهِ سِتَّ خصالٍ، ثَلاثٌ في الدُّنْيا و ثلاثٌ فى الآخِرَةِ، فَامّا الّتى في الدُّنْيا فَإنَّه يَذْهَبُ بِالبَهاءِ، وَ يُورِثُ الْفَقْرَ، وَ يُنْقِصُ العُمُرَ، وَ امَّا الّتى فى الآخِرَةِ فَانَّهُ يُوجِبُ سَخَطَ الرَّبِّ وسوءَ الحِسابِ و الخلودَ في النّارِ؛ اى گروه مسلمانان از زنا پرهيز كنيد كه در آن شش خصلت و نتيجه زشت هست، سه در دنيا و سه در آخرت، امّا آن سه كه در دنياست:

زيبايى را مى برد و پريشانى و تنگدستى مى آورد، و عمر را كوتاه مى كند، و امّا آن سه كه در آخرت است: موجب خشم خدا، و بدى حساب، و جاويدان ماندن در آتش دوزخ مى گردد».(1)

و اين بدان خاطر است كه:

اوّلًا: اسلام زندگى دنيا و آخرت را مرتبط به يكديگر مى داند وهمچنان كه مى خواهد سعادت دنياى مردم را تأمين كند، در فكر تأمين سعادت زندگى پس از مرگ آنها نيز مى باشد.

ثانياً: بدين وسيله ايمان به معاد و حساب روز جزا و كيفر اخروى را در دل مردم تقويت مى كند و آنها را از كيفر روز قيامت بيم مى دهد و با بيان اين حقيقت كه هيچ عملى بى حساب نمى ماند، به طرز صحيحى در نهان و آشكار جلوى مردم را از گناه كردن مى گيرد، و سدّ محكمى ميان آنان و گناه ايجاد مى كند، و انسان را در برابر طوفان شهوات و غرايز چون كوهى محكم، پابرجا و استوار مى سازد.

چنانكه در حديث آمده: «المُؤمِنُ كالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّكُهُ الْعواصِف ؛ مؤمن چون كوه محكمى است كه بادهاى سخت او را نمى لرزاند».(2)

زيرا اگر ايمان به كيفر روز جزا در كار نباشد، قانونهاى اجتماعى تنها در ظاهر مى توانند تاحدود كمى جلوى تجاوزات را، آن هم به طور ناقص بگيرند، امّا وقتى

ص: 81


1- خصال صدوق، باب الستة، ص 320.
2- شرح اصول كافى، ج 9، ص 181.

گناهكار در جاى خلوتى قرار گيرد و وسايل گناه برايش آماده باشد، قدرتى جز ايمان به معاد نمى تواند جلوى او را از ارتكاب گناه وجنايت بگيرد.

در ادامه حديث حضرت مى فرمايد: اگر كم فروشى كند خداوند قحطى مى آورد، يعنى شما كم مى فروشى، خداوند هم كم مى كند و قحطى مى شود كه بين اين دو رابطه معنوى وجود دارد، و يا اگر منع زكات كنند، زمين بركاتش را منع مى كند، اعم از زراعت، ميوه و معادن؛ كه اين مربوط به حكمت خداوند است همان گونه كه عمل مى كنى به همان ميزان پاداش دريافت مى كنى.

هنگامى كه در احكام ظلم كرده و ظلم ظالمان را اجرا كنند و حكم جائرانه بدهند، زندگى آنها همكارى با ظلم و در خدمت ظلم مى شود.

وقتى نقض عهد كنند، خداوند دشمنان را بر آنها مسلّط مى كند، چون پيمان شكنى اعتماد را از بين مى برد و وقتى اعتماد از بين رفت، اتّحاد از بين خواهد رفت و دشمنان مسلّط مى شوند.

وقتى قطع رحم كنند، ثروتها در دست اشرار قرار داده مى شود، چون قطع رحم اثر وضعى دارد كه اگر رحم نكنى، خداوند هم رحم نمى كند و جامعه اسلامى محتاج به كارهاى ديگران مى شود.

وقتى امر به معروف ونهى از منكر نكنند، خداوند اشرار را بر آنها مسلّط مى كند، چون اگر بى تفاوت باشند، اشرار در بى تفاوتى مسلّط مى شوند، و اگر احساس مسئوليّت كنند، اشرار مجال پيدا نمى كنند تا مسلّط شوند.

بنابراين آثار وضعى گناه مثل علّت و معلول است، به عنوان مثال اگر شراب بخورد ولى نداند كه شراب است، حرام نيست امّا اثر وضعى خود را كه مستى است، مى گذارد.

اثر وضعى گناه گاهى در بدن و گاه در روح انسان است و قلب را سياه كرده، نورانيّت را از بين مى برد.

ص: 82

18: نظافت و آراستگى

اشاره

قالَ الرِّضا عليه السلام: «مِنْ أَخْلاقِ الأنْبياءِ التَّنَظُّف».(1)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «پاكيزه بودن از اخلاق انبياست».

از جمله شرايطى كه براى انبيا ذكر مى كنند اين است كه صفاتى كه باعث تنفّر است در آنها نباشد. ممكن است در ميان آنها فردى نابينا باشد، مثل يعقوب عليه السلام كه نابينا شد، امّا به بيمارى تنفّرآميز مبتلا نمى شوند، و اين افسانه اى كه درباره حضرت ايّوب عليه السلام نقل شده كه بدنش كرم زد، دروغ است و ساخته افراد خرافى است.

همچنين انبيا اخلاقى كه مايه تنفّر است را هم نبايد داشته باشند، به عنوان مثال نبايد تندخو و خشن باشند، چون نقض غرض مى شود، چرا كه خداوند نبى را براى جلب مردم فرستاده است و اگر تندخو باشد مردم از او دورى مى كنند.

همچنين انبيا از انحرافات اجتماعى كه لكّه ننگى به حساب مى آيد نيز بايد دور باشند، چون موجب تنفّر مى شود، به عنوان مثال اگر همسر پيغمبر از جادّه عفّت انحراف داشته باشد باعث تنفّر مى شود و مردم به او اعتماد نمى كنند، و امّا زن حضرت لوط عليه السلام و يا پسر حضرت نوح عليه السلام فقط انحراف اعتقادى و ايمانى داشتند.

ص: 83


1- بحارالانوار، ج 78، ص 335؛ تحف العقول، حكمت 4.

از اينجا مى فهميم كه چرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به عطريّات و وسايل خوش بو اهمّيت مى داد، و مقيّد به نظافت بود، مسواك مى زد، و زمانى كه مى خواست از خانه خارج شود، خود را در ظرف آب نگاه مى كرد.

مطابق اين حديث امام عليه السلام يكى از اخلاق انبيا را نظافت معرّفى كرده كه شامل نظافت ظاهرى و باطنى مى شود، يعنى آنها هم نظافت اخلاقى و هم نظافت ظاهرى داشتند.

اين يكى از اصول مشترك در زندگى همه امامان معصوم عليهم السلام بوده كه علاوه بر آراستگى باطن و روح و روان، ظاهرى زيبا، پاكيزه و آراسته داشته اند.

بعضى خيال مى كنند همين مقدار كه انسان ايمان محكم، و باطنى پاك داشته باشد كافى است، و ظاهر و شكل و قيافه، هرگونه باشد عيبى ندارد، چنين خيالى از نظر اسلام خيال باطل مى باشد، بلكه به عكس بخشى از برنامه ها و دستورهاى اسلام مربوط به نظافت، زيبايى و آراستگى ظاهر، مثل قيافه و لباس و رنگ و بو است، براى روشن شدن اين مطلب، لازم است به بررسى آن از جهت آيات، روايات و سيره بزرگان دين بپردازيم.

زيبايى و آراستگى ظاهر از ديدگاه قرآن:

قرآن هيچ گاه اين حس را سركوب و استفاده از آن را منع نكرده و با صراحت اعلام مى دارد كه زينتهايى كه خدا داده در ابتدا و بالذات متعلّق به بندگان خوب وصالح خداست و ديگران ريزه خوار سفره مؤمنان هستند.

قرآن مجيد مى فرمايد:

« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ اى پيامبر بگو: «چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده

ص: 84

است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا متعلّق به آنهايى است كه ايمان آورده اند (اگرچه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت به مؤمنان اختصاص خواهد داشت، اين چنين آيات را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم».(1)

و مى فرمايد: « «يَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ ...»؛ اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد».(2)

اين جمله مى تواند هم اشاره به «زينتهاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتّب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود، و هم شامل «زينتهاى معنوى» يعنى خصايص انسانى و فضايل اخلاقى و پاكى نيّت و اخلاص.(3)

مرحوم بحرانى در ذيل آيه «خُذُوا زِينَتَكُمْ ...» نقل مى كند: حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در موقع نماز بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد. هنگامى كه از آن حضرت علّت را جويا شدند فرمود: «انَّ اللَّه تعالى جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمالَ فَاتَجَمَّلُ لِرَبّى وَ هُو يَقولُ:

«خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»

فَاحَبَّ أن ألْبَسَ أجْوَدَ ثِيابى ؛ خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، به همين جهت من براى پروردگارم خود را آرايش مى كنم كه فرموده است زينتهاى خود را در هنگام عبادت در برگيريد. پس خداوند دوست مى دارد كه من بهترين لباسم را بپوشم».(4)

و باز مرحوم بحرانى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام لباس زيبايى پوشيده بود، عبّاد بن كثير با حضرت برخورد كرد و لب به اعتراض گشود و گفت: تو از خاندان نبوّتى، پدرت (على عليه السلام) اين گونه لباس نمى پوشيد، لباس او بسيار ساده بود. چرا چنين لباس زيبايى به تن كرده اى؟ بهتر نبود لباس ساده تر و ارزان ترى مى پوشيدى؟

ص: 85


1- اعراف، آيه 32.
2- اعراف، آيه 31.
3- تفسير نمونه، ج 6، ص 147.
4- تفسير برهان، ج 2، ص 10؛ تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 19.

امام صادق عليه السلام فرمود: «واى بر تو اى عبّاد! چه كسى حرام كرده است زينتهايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را؟ خداوند دوست دارد نعمتى را كه به بنده اى عطا كرده است آن را بى كم و كاست در برش ببيند (يعنى دوست دارد كه بنده اش به طور كامل از آن بهره گيرد).(1)

قرآن نيز مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده برخود حرام نكنيد، و از حدّ تجاوز ننماييد، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد».(2)

در شأن نزول اين آيه آمده: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود. اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند و به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفتند پاره اى از لذّتها و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت بپردازند، ... عثمان مظعون قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت بپردازد.

روزى همسر عثمان بن مظعون كه زن جوان و صاحب جمالى بود، نزد عايشه آمد، عايشه از وضع او متعجّب شد و گفت: چرا به خودت نمى رسى، و زينت نمى كنى؟! در پاسخ گفت: براى چه كسى زينت كنم؟ همسرم مدّتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيّت پيش گرفته است، اين سخن به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و فرمان داد كه همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، حضرت بالاى منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را برخود حرام كرده ايد؟ من سنّت خود را براى شما بازگو مى كنم، هركس از آن روى گرداند از من نيست، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش

ص: 86


1- تفسير نمونه، ج 6، ص 11؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 347.
2- مائده، آيه 87.

دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم ...».(1)

در روايات اسلامى و گفتار امامان معصوم عليهم السلام از هر عاملى كه موجب ناپاكى و كثيفى مى شود نهى شده، و به هر امرى كه باعث پاكيزگى و بهداشت مى گردد تأكيد شده است. به عنوان نمونه چند روايت را ذكر مى كنيم:

الف) على بن جعفر عليه السلام مى گويد: «عن أخيهِ أبي الحسن عليه السلام: سألتُه عن قصّ الشاربِ، أمِنَ السُّنَّةِ؟ قال: نعم.

وقال أميرالمؤمنين عليه السلام: أخْذُ الشاربِ مِن النظافَةِ، وهو مِن السَنَّة؛ از برادرم امام كاظم عليه السلام در مورد كوتاه نمودن شارب پرسيدم كه آيا از سنّت است؟ فرمود: آرى.(2) اميرمؤمنان عليه السلام هم فرمود: كوتاه كردن شارب از نظافت واز سنّت پاك اسلام است».(3)

از آنجا كه شارب و سبيل بلند كمينگاه ميكروب خواهد شد، و عملى بر خلاف بهداشت و نظافت است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى فهماندن مطلب به مردم عصرش، به جاى ميكروب، از شيطان نام برده، چراكه شيطان در اصل به معناى هر موجود موذى است؛ و چنين فرمود:

«لايُطَوِّلَنَّ احَدُكُم شارِبَهُ، فَانَّ الشَّيطانَ يَتَّخِذُهُ مَخابِياً؛ قطعاً هيچ يك از شما سبيل خود را بلند نكند، زيرا اگر بلند كند، شيطان آن را كمينگاه خود قرار مى دهد».(4)

ب) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ناخنها به اين خاطر گرفته مى شوند كه آنها محل خوابگاه شيطان است».(5)

ج) رسول خدا صلى الله عليه و آله دندان چند نفر از مسلمانان را زرد ديد، به آنها فرمود: «چرا دندانهاى شما زرد و كثيف است؟ چرا مسواك نمى زنيد؟».(6)

ص: 87


1- تفسير نمونه، ج 5، ص 60.
2- فروع كافى، ج 6، ص 478.
3- تحف العقول، ص 102.
4- فروع كافى، ج 5، ص 448.
5- مكارم الاخلاق، ص 72.
6- فروع كافى، ج 6، ص 495.

د) امام كاظم عليه السلام فرمود: «الْعِطْرُ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلين ؛ استفاده از عطر، از شيوه هاى رسولان خداست».(1)

و نيز امام صادق عليه السلام فرمود: «كانَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُنْفِقُ فىِ الطِّيبِ اكْثَرَ مِمّا يُنْفِقُ فىِ الطَّعامِ ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه براى مصرف عطر و بوهاى خوش، خرج مى كرد، بيشتر از آن بود كه براى غذا مصرف مى نمود».(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «با هر چيزى كه توان داريد نظافت كنيد، چرا كه خداوند متعال، اسلام را بر اساس نظافت بنا كرده است، و جز انسان پاكيزه و پاك وارد بهشت نگردد».(3)

آراستگى ظاهرى در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام:

1. ابوايّوب انصارى ميزبان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مى گويد: «شبى براى پيامبر صلى الله عليه و آله غذايى همراه پياز و سير آماده كرديم و به حضور آن حضرت برديم. حضرت از غذا نخورد، و آن را رد كرد، ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا نديديم. من بى تابانه به حضور آن حضرت رفته و عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت چرا از غذا نخوردى، و جاى دست شما در آن غذا نبود تا با خوردن آن قسمت، طلب بركت كنيم؟ در پاسخ فرمود: آرى غذاى امروز «سير» داشت و چون من در اجتماع شركت مى كنم و مردم از نزديك با من تماس مى گيرند و با من سخن مى گويند، از خوردن غذا معذورم. ما آن غذا را خورديم، و از آن پس چنان غذايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آماده نكرديم».(4)

2. امام صادق عليه السلام به قدرى از عطريّات استفاده مى كرد، كه هرگاه كسى وارد

ص: 88


1- فروع كافى، ج 6، ص 511.
2- همان مدرك، ص 512.
3- ميزان الحكمه، ج 10، ص 93.
4- سيره ابن هشام، ج 2، ص 144.

مسجد مى شد و او را نمى ديد، از محلّى كه بوى عطر از آن استشمام مى شد، مى فهميد كه امام صادق عليه السلام در همان محل بوده است، زيرا محلّ سجده او هميشه خوشبو بود.(1)

3. حسن بن جهم مى گويد: «به محضر امام كاظم عليه السلام رفتم، ديدم موى صورتش را با رنگ سياه، رنگين نموده است، عرض كردم: فدايت شوم، محاسنت را رنگ كرده اى؟ فرمود: همانا خضاب كردن پاداش دارد، خضاب و آراستگى موجب افزايش حفظ عفّت زنان مى گردد، زيرا بعضى از زنان بر اثر آن كه همسرانشان خود را نمى آرايند، به فساد و بى عفّتى كشيده مى شوند».(2)

ص: 89


1- فروع كافى، ج 6، ص 511.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 100.

ص: 90

19: صله رَحِم

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «صِلُوا ارْحامَكُمْ وَ لَوْ بِالسَّلامِ».(1)

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «صله أرحام خود كنيد حتى اينكه سلام كردن باشد».

در آيات و روايات تأكيد فراوانى درباره صله رَحِم شده است. خداوند مى فرمايد: « «وَيَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ و كسانى كه پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روى زمين فساد مى كنند، اينها زيانكارانند».(2)

مصداق صله رحم چيست؟ رحم كيانند؟ صله چيست؟ و فلسفه اش كدام است؟ بيشتر مردم صله رحم را مستحب مى دانند و حال آنكه صله رحم يكى از واجبات و قطع رحم يكى از گناهان كبيره است.

ظاهر رحم كه در روايات آمده، تمام ارحام را شامل مى شود و دليلى نداريم كه فقط طبقه اوّل ارث، داخل ارحام باشد و طبقات ديگر داخل نباشد، منتها چگونگى

ص: 91


1- تحف العقول، حكمت 165؛ بحارالانوار، ج 74، ص 104، ميزان الحكمه، ج 4، ص 89.
2- بقره، آيه 27.

صله مختلف است يعنى صله اى كه درباره درجه اوّل مثل پدر، مادر و فرزند است، غير از آن صله اى است كه درباره وابستگان درجه دوم است.

صله چيست؟ صله يك معناى عرفى دارد كه داشتن نوعى رابطه است كه اين رابطه مختلف است، گاهى رابطه به اين است كه زندگى پدر و مادرى را كه در مضيقه هستند تأمين كند، (وجوب نفقه مصداق صله رحم است) و گاهى وجوب نفقه نيست، بلكه خبر داشتن از بيماران آنها و كمك كردن به گرفتاريها و مشكلات آنها در حد توان، مصداق صله است، و گاهى با يك سلام، صله رحم صورت مى گيرد، به عبارت ديگر طورى باشد كه او را بيگانه ندانند.

فلسفه صله رحم چيست؟ اسلام روى مسأله وحدت وانسجام خيلى سرمايه گذارى مى كند به همين جهت وحدت را چند مرحله اى كرده است، مرحله اوّل وحدت در خانواده و مرحله دوم وحدت در بين فاميلها و مرحله بعد وحدت در كل مؤمنان وجامعه اسلامى است، چرا كه هميشه براى اصلاح، تقويت و پيشرفت جامعه، وحدت، از ضروريّات است؛ و با پيشرفت و تقويت تمام واحدهاى كوچك، اجتماع عظيم، خود به خود اصلاح خواهد شد. وحدت هزينه زيادى لازم دارد، در صورتى كه تفرقه با يك سوء ظن حاصل مى شود.

اهمّيت صله رحم تا حدّى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ وَتَزِيدُ فى الأعمارِ و إن كانَ أهْلُها غَيْرَ أخيارٍ؛ پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزايد، هر چند انجام دهندگان آن از نيكان نباشند».(1)

و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صِلْ رَحِمَكَ وَلو بِشَرْبَةٍ مِن ماءٍ، و أفْضَلُ ما يُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأذى عنها؛ پيوند خويشاوندى خويش را حتّى با جرعه اى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لااقل) از تو آزار و

ص: 92


1- سفينة البحار، ج 1، ص 514.

مزاحمتى نبينند».(1)

زشتى و گناه قطع رحم به حدّى است كه امام سجّاد عليه السلام به فرزندش نصيحت مى كند كه از همنشينى با پنج گروه دورى كن، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند: «وإيّاكَ وَمُصاحَبَةَ القاطِعِ لِرَحِمِه فإنّى وَجَدتُه مَلْعوناً في كِتابِ اللَّهِ عَزّوجَلّ فى ثلاث مَواضِع: قال اللَّه عزّوجلّ:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ انْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدوا فى الارْضِ وَ تُقَطِّعوا أَرْحامَكُمْ أولئِك الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّه»؛ از مصاحبت قطع رحم كننده دورى كن چرا كه من آنها را در سه آيه از قرآن ملعون يافتم» سپس حضرت آيه 22 سوره محمّد را تلاوت فرمود، امّا دو آيه ديگر كه در ذيل حديث آمده يكى آيه 25 سوره رعد و ديگرى آيه 27 سوره بقره كه در يكى لعن، صريحاً آمده و در ديگرى كنايتاً.(2)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ لا يَدْخُلونَ الجَنّةَ: مُدْمِنُ خَمْرٍ وَ مُدْمِنُ سِحْرٍ وَقاطِعُ رَحِمٍ ؛ سه گروه هستند كه هرگز داخل بهشت نمى شوند، شراب خواران، ساحران و قطع كنندگان رحم».(3)

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: «إنّ رَجُلًا من خثعم سأل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أيّ الأعمالِ أبْغَضُ إلَى اللَّهِ؟ فقال: الشِّرْكُ بِاللَّه. قال: ثمّ ماذا؟ قال: قَطِيعَةُ الرَّحِمِ ؛ زشت ترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است؟ فرمود: شرك به خدا. پرسيدند: بعد از آن؟ فرمود: قطع رحم».(4)

آثار و بركات صله رحم در زندگى:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الحِسابَ يومَ القِيامَةِ وَ هىَ مَنْسَأَةٌ فى العُمُرِ و تَقِىِ مَصارِعَ السّوءِ؛ صله رحم حساب روز قيامت را آسان و عمر را طولانى

ص: 93


1- سفينة البحار، ج 1، ص 514.
2- اصول كافى، ج 2، باب من تكره مجالسته، ح 7.
3- خصال صدوق، ج 1، ص 179، شماره 243.
4- المحاسن، ج 1، ص 295، ح 460.

مى كند، و از مرگ ناگوار جلوگيرى مى كند».(1)

و همچنين فرمود: صله رحم:

1. اعمال انسان را پاك و پاكيزه مى كند.

2. اموال را پر رونق و پر بركت مى سازد.

3. بلاها و حوادث ناگوار را دفع مى كند.

4. رزق و روزى را زياد مى كند.(2)

امام باقر عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «ثَلاثُ خِصالٍ لايَموتُ صاحِبُهُنَّ أَبَداً حتّى يَرى وَ بالَهُنَّ: الْبَغْىُ وقطيعَةُ الرَّحِمِ وَالَيمينُ الكاذِبَةِ يُبارِزُ اللَّهَ بِها؛ سه خصلت است كه دارندگان آن از دنيا نروند، تا مجازات و نتيجه آن را در دنيا ببينند:

ستم كردن، قطع رحم كردن و قسم خوردن به دروغ كه بوسيله آن با خدا مبارزه شود».(3)

مرحوم نراقى چند حديث پرمعنا در باب صله رحم نقل مى كند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تَقْطَعْ رَحِمَكَ وَ انْ قَطَعَتْكَ ؛ قطع رحم مكن، اگر چه با تو قطع رابطه كند».(4)

و فرمود: «رحم و امانت روز قيامت در دو طرف صراطند، چون صله رحم كننده و امانت گذار بر صراط بگذرد به بهشت درآيد، و چون خائن امانت و قاطع رحم بگذرد هيچ عملى با اين دو گناه به او سود نبخشد و صراط او را در آتش سرنگون كند».(5)

اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه اى مى فرمايد: «أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الذُّنوبِ الّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ؛ از گناهانى كه در نابودى (گنه كار) شتاب كند به خدا پناه مى برم»،

عبداللَّه بن كَوّاء

ص: 94


1- اصول كافى، ج 3، ص 229، ح 32.
2- اصول كافى، ج 2، باب من تكره مجالسة، ح 33.
3- خصال صدوق، ج 1، ص 124؛ ثواب الاعمال صدوق، ص 493.
4- جامع السعادات، ج 2، باب صله رحم.
5- همان مدرك.

يَشْكُرى

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين آيا گناهانى هست كه در فناى آدمى شتاب كند؟

حضرت فرمود: «نَعَمْ وَيْلَكَ، قَطِيعَةُ الرَّحِم ؛ آرى واى بر تو، آن قطع رحم است، خانواده اى هستند كه گرد هم مى آيند و يارى هم مى كنند و با اينكه اهل گناهند خداوند به آنها روزى مى دهد، وخانواده اى از هم جدا مى شوند و از يكديگر مى برند، پس خداوند آنها را محروم مى كند با اينكه اهل تقوا هستند».(1)

و فرمود: هرگاه مردم قطع رحم كنند، اموال و ثروتها در دست اشرار قرار مى گيرد.(2)

ص: 95


1- جامع السعادات، ج 2، باب صله رحم.
2- همان مدرك.

ص: 96

20: تعادل در كسب دنيا

قال عليه السلام: «تَفرَّغوا مِنْ هُمومِ الدُّنيا ما اسْتَطَعْتُم فانَّهُ مَنْ أَقْبَلَ عَلَى اللَّهِ تعالى بِقَلْبِه جَعَلَ اللَّهُ قُلوبَ الْعِبادِ مُنْقادَةً الَيْهِ بِالْوُدِّ وَ الرَّحْمَةِ، وَ كانَ الله الَيْهِ بِكُلِّ خَيْرٍ أَسْرَعُ».(1)

از احاديث است كه: «هرچه مى توانيد از سرگرميهاى دنيا خود را رها كنيد، پس به درستى كه هركس با قلبش متوجّه خدا شود، خداوند محبّت و رحمت مردم را متوجّه او مى كند و خداوند سريع تر از هر چيزى به او خير مى رساند».

مخاطب اين حديث كسانى هستند كه وقتى به آنها گفته مى شود كه چرا در انجام وظايف الهى كوتاهى مى كنيد و عبادت را خوب انجام نمى دهيد، و چرا به كار آخرت نمى پردازيد و فقط غرق در دنيا هستيد؟ در پاسخ مى گويند: چه كار كنيم، گرفتاريم، از كسب و كار مى مانيم.

هموم دنيا در اين حديث به معناى غم و غصّه نيست، بلكه به معناى آن چيزى است كه انسان را مشغول مى كند؛ بنابراين معناى روايت اين است كه تا آنجا كه مى توانيد از فكرهاى دنيوى فراغت پيدا كنيد و خيال نكنيد كه اگر سراغ آخرت برويد از دنيا باز مى مانيد، چرا كه: اوّلًا، خداوند به «وُدّ و رحمت» قلوب بندگان را

ص: 97


1- بحارالانوار، ج 77، ص 166.

منقاد و مطيع چنين شخصى مى كند، يعنى سيل عواطف مردم به سوى شخصى كه به سمت خدا رفت سرازير مى شود، و آن شخص با اقبال مردم روبه رو مى شود.

ثانياً، اينكه خداوند چنين كسى را به سرعت به خير و سعادت مى رساند.

مردم سه گروهند:

گروه اوّل: كه بيشتر اينگونه اند كسانى هستند كه بيشتر زندگى آنها صرف دنيا مى شود.

گروه دوم: كسانى كه گمان مى كنند دنبال زندگى نرفتن و سربار جامعه شدن فضيلت است.

گروه سوم: كسانى كه معتدل و بر جادّه مستقيم هستند و به مقدارى كه حفظ آبرو كنند و آبروى جامعه اسلامى نرود، دنبال تلاش و فعّاليّت مى روند؛ كه در احاديث آمده اين تلاش هم جزء آخرت به حساب مى آيد.

شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمده و عرض كرد: مى ترسم دنبال دنيا و كسب و كار بروم و دنيا پرست بشوم؟ امام عليه السلام فرمود: اين پولى كه بدست مى آورى براى چيست؟ گفت: انفاق فى سبيل الله مى كنم، حج بجا مى آورم، صله رحم مى كنم و خانواده خود را آبرومند نگه مى دارم. حضرت فرمود: اين دنيا نيست كه تو خيال مى كنى، بلكه اين آخرت است، ظاهرا دنبال دنيا هستى ولى هدفت آخرت است.

ص: 98

21: مالك نفس شدن

قَالَ الصّادِقُ عليه السلام: «مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ اذا رَغِبْ وَ اذا رَهَبْ و اذا اشْتَهى و اذا غَضِبَ و اذا رَضِىَ، حَرَّمَ اللَّه جَسَدَهُ عَلَى النّارِ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هركه در رغبت، ترس، شهوت، خشم و شادى خوددار باشد خداوند تنش را بر آتش حرام مى كند».

مطابق روايت كسى كه مالك پنج چيز باشد (به عبارت ديگر در پنج حالت مالك خويش باشد) بدنش بر آتش حرام است:

الف) در موقعى كه به چيزى علاقه دارد، او را عاشق بى قرار نكند و حلال و حرام، خوب و بد، مكروه و واجب را فراموش نكند.

ب) اگر از چيزى مى ترسد و يا از كسى متنفّر است اين بغض، حجاب و سبب كوتاهى در وظايف شرعيّه اش نشود و يا اگر با كسى دشمن است اين دشمنى سبب غيبت و بدگويى آن فرد نشود.

ج) اگر به چيزى علاقه پيدا كرد، مالك نفس خويش باشد تا او را به حرام نيندازد.

ص: 99


1- وسايل الشيعه، ج 11، ص 123، ابواب جهاد النفس، باب 1، ح 8؛ تحف العقول، حكمت 42.

د) هرگاه نسبت به كسى غضبناك شد، مالك نفس خويش باشد تا از حق تجاوز نكند.

ه) هرگاه از كسى خشنود شد، مالك نفس خويش باشد و معيارش خدا باشد نه مال و ثروت.

اگر مالك اين پنج چيز شد خداوند بدنش را بر آتش حرام مى كند.

از خدا بخواهيم كه هميشه امير نفس باشيم نه اسير نفس.

ص: 100

22: حكمت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «غَريبَتانِ فَاحْتَمِلُوهُما: كَلِمَةُ حِكْمَةٍ مِنْ سَفيهٍ فَاقْبَلوها، وَ كَلِمَةُ سَفَهٍ مِنَ حَكيمٍ فَاغْفِروها».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دو چيز استثنايى است، اوّل اينكه اگر كلامى حكمت آميز از انسان نادان صادر شد، آن را بپذيريد، دوم اينكه هر گاه شخص حكيمى كلام اشتباهى گفت، قبول نكنيد و از سخن او پيروى نكنيد».

اين حديث همان مضمون «أُنْظُر إلى ما قال وَلا تَنْظُر الى مَنْ قال

» است يعنى نگاه به سخن كن، چه كار دارى گوينده آن كيست؛ اگر كلام خوب بود، از بچّه يا نادان يا كافر هم بود بپذير، چون گاهى حرف خوب از انسان ناصالح صادر مى شود و دليلى براى نپذيرفتن آن وجود ندارد.

قرآن مى فرمايد: « «فَبَشِّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ پس بندگان مرا بشارت ده، همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند».(2)

ص: 101


1- تحف العقول، حكمت 185؛ خصال صدوق، باب الاثنين، ص 34، ح 3.
2- زمر، آيه 18.

مطابق اين آيه قرآن مى فرمايد: بهترين كلام را انتخاب كن و تعصّب نداشته باش، كه سنّش زياد باشد و در مسائل علمى متبحّر باشد، بلكه از هر كس كلام خوب را شنيدى، آن را بپذير.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النّفاقِ ؛ گفتار حكمت آميز گمشده مؤمن است، پس حكمت را بگير هرچند از اهل نفاق صادر شود».(1)

از سوى ديگر گاهى عالم بزرگوارى اشتباه مى كند، نبايد تعصّب داشته باشيم كه چون بزرگ است بايد از او پذيرفت؛ نه، اين طور نيست، البتّه در مقابل خطاى عالم بايد مؤدّب بود، و احترام آنها را حفظ كرد، و نبايد حرمت شكنى كرد، چرا كه آنها معصوم نيستند و جائز الخطا مى باشند.

در پايان ذكر اين نكته لازم است كه انسان بايد در تمام عمر دنبال حقيقت باشد، بعضى عادت دارند كه از زيردست چيزى نمى شنوند، كه در اين صورت در زندگى عقب هستند، بلكه بايد به اشتباه خود اعتراف كرد و اين حجابها را كنار زد.

ص: 102


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 80.

23: خوف از خدا و قناعت

اشاره

قالُ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: «مَنْ خافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيا، وَ مَنْ رَضِىَ مِنَ الدُّنْيا بِما يَكْفيهِ كانَ أَيْسَرُ ما فيها يَكْفيهِ».(1)

حضرت مى فرمايد: «كسى كه از خدا بترسد نفسش در دنيا با سخاوت است، وكسى كه در دنيا به آنچه نصيبش گشته است راضى باشد كمترين چيز دنيا او را بس است».

در اين حديث دو مطلب بيان شده:

1. خوف از خدا

كسى كه از خدا بترسد نفسش با سخاوت است، يعنى به سادگى حاضر است از زرق و برق دنيا چشم پوشى كند. و بين اين دو مسأله رابطه منطقى وجود دارد به اين معنا كه وقتى خوف از خدا دارد، معرفة اللَّه دارد، چرا كه سرچشمه خوف معرفت است، تا خدا را نشناسد خائف نيست؛ البتّه خدا ترس ندارد، چون غفور و رحيم است. در همه قرآن به جز يك سوره از او به رحمانيّت ياد شده است.

ص: 103


1- بحارالانوار، ج 74، ص 169.

در واقع ترس از گناهان و خوف از اعمال است، البتّه خوف از خدا سرچشمه ديگرى هم دارد كه آن ادراك عظمت خداست، وقتى خدا را با عظمت خاص او مى شناسد و خود را آن قدر كوچك مى بيند، وحشت مى كند. بعضى هستند كه وقتى در مقابل افراد بزرگ قرار مى گيرند احساس وحشت مى كنند، كه اين خوف از عظمت است.

كسى كه خدا را به عظمت شناخت، دنيا در نظرش كوچك مى شود، به عنوان مثال كسى كه دريا را بشناسد، قطره آب در نظرش كوچك است، و يا كسى كه آفتاب را ببيند يك شمع در نظرش بى ارزش است. وقتى غير خدا در نظرش بى ارزش شد، سخاوت مى كند، كسى كه دريا دارد صرف نظر كردن از يك قطره برايش آسان است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «وَ انَّ دُنْياكُم عِنْدىِ لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فى فَمِ جَرادَةٍ تَقْضِمُها؛ و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزش تر است».(1)

اين يك واقعيّت است، كسى كه با خدا آشناست دنيا از يك برگ هم در نظرش كوچكتر است.

2. قناعت

اشاره

در بخش دوم روايت حضرت مى فرمايد: كسى كه در زندگى قانع باشد، راحتى و آرامش دارد و آلودگى او كم و اعصابش راحت است.

«قناعت»، اكتفا به مقدار ناچيزى از وسايل زندگى در حدّ ضرورت و نياز است.(2)

قناعت يكى از ويژگيهاى افراد با ايمان و از امتيازات انسانهاى با فضيلت است.

افراد قانع هيچ گاه چشم طمع به مال و منال ديگران ندارد و براى كسب مال و مقام، شخصيّت والاى خود را كوچك نمى كنند.

ص: 104


1- نهج البلاغه، خطبه 224.
2- مفردات راغب، واژه« قنع».

قناعت وسيله اى است براى تحصيل سعادت ابدى، زيرا هركه در خوراك و پوشاك به قدر ضرورت قناعت نمايد، هميشه فارغ البال و آسوده خاطر است و اشتغال به امر دين و سلوك راه آخرت براى او ممكن خواهد بود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «طوبى لِمَنْ هُدِىَ لِلْإسْلامِ، وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَنَعَ بِهِ ؛ خوشا به حال آنكه به اسلام گرايد و معيشت او به قدر كفاف باشد و به آن قناعت كند».(1)

«رُوِي أنّ موسى عليه السلام سأل ربّه تعالى وقال: أيّ عِبادِكَ أغنى قال: أقْنَعُهُم بما أعْطَيْتُهُ ؛ در روايت آمده كه حضرت موسى عليه السلام از خداى تعالى پرسيد كه كدام يك از بندگان تو غنى ترند؟ فرمود: هركدام قانع ترند».(2)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ابنَ آدَم، إن كنتَ تُريدُ مِنَ الدُّنيا ما يَكْفِيكَ، فإنّ أيْسَرَ ما فيها يَكْفِيك، وإن كنتَ إنّما تُريد مالا يكفِيك فإنّ كُلَّ ما فيها لايكفِيكَ ؛ اى فرزند آدم، اگر از دنيا به قدر كفايت مى خواهى اندكى از آن تو را كافى است و اگر زيادتر از حق خود مى طلبى، همه آنچه در آن است تو را كافى نخواهد بود».(3)

و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِاليَسيرِ مِنَ الْمَعاشِ، رَضِىَ اللَّهُ عنه بِاليَسيرِ مِنَ الْعَمَلِ ؛ هر كه از خدا به معيشت اندكى راضى شود خدا نيز به عمل اندك او راضى مى شود».(4)

آثار مادّى و معنوى قناعت:
اشاره

قناعت آثار مادّى و معنوى فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

ص: 105


1- جامع السعادات، ج 2، ص 139.
2- همان مدرك، ص 140.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.
الف) قناعت باعث عزّت و سربلندى

فردى كه داراى مناعت طبع و عزّت نفس است، در نزد همگان عزيز و سربلند است، ولى كسى كه به مال ديگران چشم طمع داشت، خود را اسير و ذليل ساخته و مردم با چشم حقارت به او مى نگرند.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «آدمى را قناعت براى دولت مندى، و خوش خلقى براى فراوانى نعمت ها كافى است».

از امام على عليه السلام سؤال شد تفسير آيه «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»(1) چيست؟ فرمود:

قناعت است.(2)

ب) قناعت، مالى است تمام نشدنى و بى نيازى واقعى است

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الْقناعَةُ كنزٌ لايَفْنى ؛ قناعت گنجى است كه فانى نمى شود».(3)

وهمچنين مى فرمايد: «القناعةُ مالٌ لايَنْفَدُ؛ قناعت مالى است كه تمام نمى شود».(4)

ج) قناعت باعث آسايش خاطر و آرامش روان

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه به اندازه كفايت از دنيا بهره مند باشد، به آسايش دست يابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى كه دنياپرستى كليد دشوارى، و مركب رنج و گرفتارى است».(5)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقام دعا عرضه داشت:

اللّهُمَّ ارزُقْ مُحَمّداً وَآلَ مُحَمّدٍ وَ مْن احَبَّ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفافَ والكَفافَ وَ ارْزُقْ مَنْ

ص: 106


1- نحل، آيه 97.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار 229.
3- مشكوة الانوار، ص 132.
4- ميزان الحكمه، ج 8، ص 280.
5- نهج البلاغه، كلمات قصار، 371.

أَبْغَضَ مُحَمّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمالَ وَالْوَلَدَ؛ خدايا به محمّد و آل محمّد و دوستانش عفّت نفس و پاك دامنى و به اندازه كفايت، روزى مرحمت فرما و به دشمنان آنها مال و فرزند بده».(1)

در حديث ديگرى امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به شتر چرانى برخورد كرد و كسى را فرستاد تا مقدارى شير بگيرد. شتربان گفت: آنچه در پستان شترهاست براى صبحانه قبيله و آنچه در ظرفهاست براى شام آنهاست و مورد نياز خودمان مى باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا مال و فرزندانش را زياد كن.

سپس به گوسفند چرانى برخورد كرد و كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. چوپان گوسفندان را دوشيد و هرچه در ظرف داشت در ظرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ريخت و گوسفندى نيز براى آن بزرگوار فرستاد و گفت: آنچه شير در نزد ما بود، همين مقدار است و اگر بيش از اين نياز داريد، مى توانيم براى شما آماده كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا او را به قدر كفاف روزى ده. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله براى كسى كه جواب منفى داد، دعايى كردى كه همه ما آن دعا را دوست داريم ولى براى كسى كه نياز شما را برآورده كرد، دعايى كردى كه هيچ كدام از ما آن را دوست نداريم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ ما قَلَّ وَ كَفى خيرٌ ممّا كَثُرَ وَالْهى اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمّداً وَآلَ محمدٍ الْكَفافَ ؛ آنچه كم باشد و كفايت كند، بهتر است از آنچه زياد باشد و دل انسان را از ياد خدا باز دارد، سپس فرمود: خدايا به محمّد و آل محمّد به قدر كفاف روزى عطا كن».(2)

در تاريخ آمده عثمان دويست دينار به وسيله دو نفر از غلامانش براى ابوذر فرستاد، كه احتياجاتش را تأمين كند. ابوذر پرسيد: آيا عثمان به كس ديگرى از مسلمانان چنين پولى داده است؟ گفتند: خير. ابوذر گفت: من هم يك مسلمانم،

ص: 107


1- اصول كافى، ج 2، ص 140، ح 3؛ بحارالانوار، ج 79، ص 59.
2- اصول كافى، ج 2، ص 140، ح 4.

پس آنچه به من مى رسد، به آنان نيز بايد برسد. گفتند: عثمان گفت اين پول مال شخصى خودم مى باشد و با حرام آميخته نشده است. ابوذر گفت: من از بى نيازترين مردم هستم و احتياجى به آن ندارم.

غلامان گفتند: ما كه چيزى نزد تو نمى بينيم؟ گفت: من دو قرص نان جو دارم و به اين پول احتياجى ندارم و به خدا سوگند كه آن را نمى پذيرم، زيرا من ولايت على عليه السلام و اهل بيت او را كه پاك هستند و به حق دعوت مى كنند دارم، به همين جهت بى نيازم.(1)

آثار سوء عدم قناعت:
الف) طمع عامل ذلت و خوارى

اگر كسى به آنچه خدا براى او مقدّر كرده راضى نباشد، چشم طمع به مال، يا مقام ديگران خواهد دوخت و براى جلب توجّه و بهره مندى از وى ناگزير است در برابرش خضوع كرده و زبان به اظهار فقر و درماندگى خود و تعريف بى جا و تملّق و چاپلوسى از او بگشايد تا دل او را به دست آورد و از او بهره مند گردد. در اين حالت، انسانيّت انسان وشخصيّت او پايمال مى گردد وموجب ذلّت وخوارى او خواهد شد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الطّامِعُ فى وَثاقِ الذُّلِ ؛ طمع كار همواره زبون وخوار است».(2)

ب) طمع عامل آلودگى به گناه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: طمع را از خود دور سازيد، زيرا طمع كليد تمام گناهان و سرچشمه زشتيهاست و تمام نيكيها را از بين مى برد.(3)

ص: 108


1- سفينة البحار، ج 2، ص 452.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 226.
3- سفينة البحار، ج 2، ص 93؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 70.
ج) طمع عامل فقر و احتياج

از آنجا كه طمع كار به آنچه خود دارد قانع نبوده و آن را براى تأمين نيازمنديهايش كافى نمى داند، با چشم دوختن به مال و دارايى ديگران هميشه خود را محتاج و نيازمند به آنها نشان مى دهد، و در نظر مردم نيز درمانده و نيازمند جلوه مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكَ وَالطَّمَعَ فَانَّهُ الْفَقْرُ الحاضِرُ؛ خود را از طمع دورگردان، چرا كه طمع، فقر و درماندگى بالفعل است».(1)

طمع پسنديده

گاه تصوّر مى شود كه «طمع» هميشه يك صفت ناپسند و مذموم است، حال آنكه با نگاه به آيات و روايات متوجّه مى شويم كه «طمع» ذاتاً نه خوب است و نه بد، بلكه هرگاه متعلّق طمع، ناپسند و رذيله باشد، طمع به آن نيز ناپسند خواهد بود، مانند طمع به ثروت اندوزى، مقام، شهوت و ... امّا هرگاه متعلّق طمع، امر پسنديده و ممدوح باشد، طمع به آن نيز پسنديده و مطلوب خواهد بود، مانند طمع به مغفرت الهى، كسب فضايل، صفات نيك، بهشت و ....

اميدواريم خداوند صفت نيك قناعت را در ما بوجود آورد و صفت طمع مذموم را از ما دور گرداند؛ إن شاءاللَّه.

ص: 109


1- مستدرك الوسائل، ج 7، ص 229؛ بحارالانوار، ج 69، ص 408.

ص: 110

24: حيا

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «الْحَياءُ مِنَ الإيمانِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حيا از ايمان است».

علماى علم اخلاق حيا را حالت انقباض نفس مى دانند كه در مقابل زشتيها خود را عقب مى كشد. سرچشمه حيا مثل بسيارى از عكس العملهاى انسان همان معرفت و شناخت است. انسان وقتى زشتى عملى را مى شناسد خودش را در مقابل آن حفظ مى كند.

حيا يك عامل مهمّ باز دارنده است و باعث مى شود كه انسان به بسيارى از گناهان آلوده نشود، به عنوان مثال، حيا مانع مى شود از اينكه دروغ بگويد، غيبت كند يا ريا كند. و خودش را در مقابل چنين اعمالى حفظ مى كند.

وقتى حياى انسان از بين رود، ديگر ميان او و گناهش مانعى وجود نخواهد داشت.

در احاديث اهل بيت عليهم السلام روى حيا تأكيد بسيار شده است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث مورد بحث مى فرمايد: حيا و شرم، از ايمان است.

ص: 111


1- تحف العقول، حكمت 161.

حيا يك حالت دفاعى است مثل سيستم دفاعى بدن كه وقتى ميكروبى وارد بدن مى شود اين سيستم آن را نابود مى كند.

و همچنين حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ؛ كسى كه خطايش زياد شود حيايش كم مى شود (چون وقتى يك بار گناه كند خجالت مى كشد؛ امّا وقتى تكرار شد ديگر خجالت نمى كشد و حيا كم مى شود) و كسى كه حيايش كم شد، زهدش كم مى شود (پرهيز از گناه نمى كند) و كسى كه پرهيز از گناهش كم شود، قلبش مى ميرد، و كسى كه قلبش بميرد، اهل جهنّم است».(1)

پس بى حيايى انسان را به جهنّم مى كشاند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا إيمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ ؛ كسى كه ايمان ندارد، حيا نيز ندارد».(2)

در هر جامعه اى گناه تكرار شود، حيا از بين مى رود و هرگاه گناه تكرار بشود ابهّت آن جامعه از بين مى رود يا ابهت آن گناه يا ابهت آن كار خوب از بين مى رود.

چه كنيم كه حيا زياد شود و اين سپر هميشه باشد؟

دو راه وجود دارد:

1. كسب معرفت بيشتر؛ يعنى در مورد عواقب گناه بيشتر فكر كنيم و درباره خدا معرفتمان بيشتر شود، و باور كنيم كه عالم محضر خداست.

2. وقتى گناهى از ما سر زد، فوراً توبه كرده و اين ديوار شكسته را تعمير كنيم.

ص: 112


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 349.
2- اصول كافى، ج 3، ص 166؛ بحارالانوار، ج 71، ص 331؛ ميزان الحكمه، مادّه« الحياء».

25: قرآن، پيامبر و انفاق

اشاره

قالت فاطِمةُ الزَّهْراءُ عليها السلام: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ، تِلاوَةٌ كِتابِ اللَّهِ، وَالنَّظَرُ في وَجْهِ رَسولِ اللَّهِ، وَالإنْفاقُ في سَبيلِ اللَّهِ».(1)

حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد: «سه چيز از دنياى شما محبوب من است: اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه كردن به چهره رسول اللَّه، سوم انفاق در راه خدا».

شخصيّت افراد متفاوت و داراى مراتب و درجاتى است، و از چند راه مى توان شخصيّت افراد را شناخت.

1. از راه «دعا»، كه ببينيم دعايش چگونه است، آيا فقط براى خود و فرزندانش دعا مى كند، كه در اين صورت خيلى حقير است، و يا اينكه دعايش عمومى است.

على عليه السلام وقتى دعا مى كند اين گونه است: خدايا آنچه از خوبيها به اوليايت درگذشته عنايت كردى و در حال عنايت مى كنى و در آينده عنايت خواهى كرد، به من عطا كن.

درباره حضرت زهرا عليها السلام آمده است كه امام حسن عليه السلام مى فرمايد: مادرم را در شب جمعه ديدم كه تا صبح مشغول عبادت پروردگار و پيوسته در حال ركوع

ص: 113


1- صحيفة الزهرا، قول 19.

وسجود بود تا اينكه سفيده صبح نمايان گشت، شنيدم كه مؤمنين را يك يك نام مى بَرد و دعا مى كرد امّا براى خودش دعا نكرد، عرض كردم: مادرجان چرا براى خودت دعا نمى كنى؟

فرمود: اوّل همسايه بعد خويشتن،

الجارُ ثُمَّ الدّار.(1)

2. راه دوم براى شناخت فرد «شعر» است كه چه شعرهايى را حفظ مى كند يا مى سرايد.

3. از راه محبوبيتهاى انسانى يعنى چه چيزهايى را دوست دارد.

در اين حديث حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد: از دنياى شما سه چيز محبوب من هست:

اوّل: تلاوت قرآن

اشاره

قرآن پاك ترين كتاب از مبدأ پاكى و طهارت، بر پاك ترين قلب عالم هستى و از لبان پاك ترين مخلوق الهى، بر عالم وجود عرضه گرديد؛ به همين دليل كسانى مى توانند به اين كتاب نزديك شوند و از آن بهره گيرند كه ظاهر و باطنى پاك و طاهر داشته باشند. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ* لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».(2)

در قرآن خداوند پيامبرش را به چند كار مأمور مى كند كه يكى از آن كارها اين است: « «وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ»؛ من مأمورم كه قرآن را تلاوت كنم».(3)

و در جاى ديگر مى فرمايد: « «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»؛ پس آن مقدار كه براى شما ميسّر است، قرآن تلاوت كنيد».(4)

ص: 114


1- كشف الغمّه، ج 2، ص 94.
2- واقعه، آيات 77- 79.
3- نمل، آيه 92.
4- مزمّل، آيه 20.
آداب تلاوت قرآن:
اشاره

در قرآن و روايات، براى تلاوت و بهره گيرى از آيات، آداب و شرايطى بيان شده كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

1. پاكيزگى

« «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛ و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند (/ دست يابند)».(1)

اين تعبير هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى دارد كه براى تماس با قرآن بايد با طهارت و وضو باشيم، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها زمانى ميسّر است كه از رذايل اخلاقى پاك باشيم.

2. طهارت دهان

احاديثى از ائمّه عليهم السلام وجود دارد كه از دهان به عنوان «راه قرآن» و «يكى از راههاى پروردگار» ياد شده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نَظِّفُوا طريق القرآنِ. قيل: يا رسولَ اللَّهِ وما طَرِيقُ القرآنِ؟ قال: أفواهَكُم. قيل: بِماذا؟ قال: بالسّواكِ ؛ راه قرآن را پاكيزه سازيد. پرسيدند: اى رسول خدا راه قرآن چيست؟ فرمود: دهانهاى شما. پرسيدند:

چگونه پاكيزه كنيم؟ فرمود: با مسواك زدن».(2)

در حديث ديگرى امام رضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «أفواهُكُمْ طَريقٌ مِنْ طُرُقِ رَبِّكُمْ، فَأَحَبُّها إلَى اللَّهِ أطْيَبُها ريحاً، فَطَيِّبُوها بِما قَدَرْتُم عَلَيهِ ؛ دهانهاى شما راههاى پروردگارتان است، آن را پاكيزه سازيد».(3)

ص: 115


1- واقعه، آيه 79.
2- المحاسن، ج 2، ص 558، ح 928.
3- همان مدرك، ص 559، ح 929.

دهانى كه غذاى مشكوك و حرام وارد آن مى شود، دهانى كه گناهان بزرگى چون دروغ، تهمت و غيبت را مرتكب مى شود، دهانى كه دل دردمندان را مى شكند، دهانى كه پيوسته مسلمانان از شرّ آن در واهمه و عذاب هستند چگونه مى تواند محلّ تلفّظ آيات قرآن باشد؟ تلاوت قرآن بايد از دهانى پاك بگذرد و گرنه آب صاف در يك نهر آلوده، بالاخره آلوده خواهد شد. اگر قرآن از دهان ناپاك بيرون آيد، مصداق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه: «رُبَّ تالٍ للقرآنِ والقرآنُ يَلْعَنُهُ ؛ چه بسا تلاوت كننده قرآن، كه قرآن او را لعن مى كند».(1)

3. پناه بردن به خدا

به هنگام تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده، به خدا پناه برد، چنانكه آمده است: « «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»؛ هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شرّ شيطان مطرود، به خدا پناه بر».(2)

4. تلاوت به صورت ترتيل

قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، و توأم با تفكّر:

« «وَرَتِّلِ القرآنَ تَرْتيلًا»؛ و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان».(3)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنّ الْقرآنَ لايُقْرَأُ هَرْمَةً ولكنْ يُرَتَّلُ تَرْتيلًا، إذا مَرَرْتَ بآيةٍ فيها ذِكْرُ النّارِ، وقَفْتَ عِنْدَها وَتَعَوَّذْتَ باللَّهِ مِنَ النّار؛ قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده توقّف كن و بينديش (و مى انديشى) و به خدا از آتش دوزخ پناه بر».(4)

ص: 116


1- بحارالانوار، ج 92، 184؛ ميزان الحكمه، ماده« قرء»؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 291.
2- نحل، آيه 98.
3- مزمّل، آيه 4.
4- الكافى، ج 2، ص 617، ح 2؛ وسائل الشيعه، ج 6، ص 216، ح 7770.
5. «تدبّر و تفكّر» در آيات قرآن

قرآن مى فرمايد: « «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»؛ آيا درباره قرآن نمى انديشند».(1)

در حديثى آمده است كه اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند، مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بجا بياورند.

عن أبى عبدالرحمن السّلمي، قال: حدّثنا مَنْ كانَ يُقْرِئنا مِنَ الصّحابَةِ أنَّهُم كانوا يأخُذونَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَشْرَ آياتٍ، فَلا يَأْخُذون في العَشْرِ الآخر حتّى يَعْلَموا ما في هذِه مِنَ العِلْمِ وَالْعَمَلِ.(2)

و در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اعْرِبوا القرآنَ وَالتَمِسُوا غَرائِبَهُ ؛ قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد».(3)

آثار تلاوت قرآن:
1. نورانيّت قلب

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انَّ هذِهِ القُلوبَ تَصْدَأُ كَما يَصْدَأُ الحديدُ. قيلَ: يا رسولَ اللَّه فَما جَلاؤها؟ قال: تَلاوَةُ القرآنِ ؛ اين دلها نيز همانند آهن زنگ مى زند. عرض شد:

اى رسول خدا، صيقل دهنده دلها چيست؟ فرمود: تلاوت قرآن».(4)

2. ايجاد معنويّت در اهل منزل

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما اجتمَعَ قَومٌ في بيتٍ مِنْ بُيوت اللَّهِ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَيَتَدارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ، إلّانَزِلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَةُ، وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الملائِكَةُ

ص: 117


1- نساء، آيه 82.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 106.
3- همان مدرك.
4- ارشادالقلوب، ص 78؛ و كنزالعمّال، ح 2441.

وَذكَرهُمُ اللَّهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ ؛ هيچ گروهى در خانه اى از خانه هاى خدا براى تلاوت كتاب خدا و مباحثه آن جمع نمى شوند، مگر آنكه آرامش بر آنان فرود مى آيد و رحمت ايشان را فرا مى گيرد و فرشتگان آنان را در ميان مى گيرند».(1)

3. توسعه روزى و حضور ملائكه در منزل

«عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: أميرالمُؤمنين عليه السلام: البَيتُ الذي يُقْرَأُ فيهِ القُرآنُ و يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّوجَلّ فيه، تَكْثُرُ بَرَكتُه وَتَحْضُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَهْجُرُه الشَّياطِينُ وَيضيُ لأهْلِ السَّماءِ كما تُضِي ءُ الكَواكِبُ لأهْلِ الأرْضِ، و إنَّ البَيْتَ الّذي لايُقْرَأُ فِيهِ القُرْآنُ ولا يُذْكَرُ اللَّهُ عزَّوَجَلّ فيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَتَهْجُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَحْضُرُهُ الشَّياطِينُ ؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

على عليه السلام فرموده است: خانه اى كه در آن قرآن خوانده مى شود، و نام خدا در آن برده شود، بركت در آن خانه زياد مى شود، وملائكه در آن حضور پيدا مى كنند، و شيطانها از آن خانه دور مى شوند، و براى اهل آسمان مى درخشد همان گونه كه ستارگان براى اهل زمين مى درخشند، و خانه اى كه قرآن در آن خوانده نمى شود و نام خدا در آن برده نمى شود، بركت آن خانه كم است، و ملائكه از آن خانه رانده و دور مى شوند و شيطانها در آن خانه حاضر مى شوند».(2)

شاكيان در قيامت:

در قيامت شاكيانى هستند كه از انسان شكايت مى كنند:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت نزد خداوند شكايت مى كند و مى گويد:

« «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»؛ و پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند».(3)

ص: 118


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 75.
2- اصول كافى، ج 4، ص 413.
3- فرقان، آيه 30.

اين شكايت پيامبر صلى الله عليه و آله امروز نيز هم چنان ادامه دارد، كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى كه عامل پيروزى و حركت و ترقّى است، قرآنى كه برنامه زندگى در آن وجود دارد؛ اين قرآن را رها ساختند و دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند و قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است؛ تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند، و براى افتتاح خانه نو و يا حفظ مسافر و شفاى بيماران و حدّاكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

نقل شده است كه ناپلئون در مورد مسلمانان تحقيق مى كند و مى پرسد: مركز علمى مسلمين كجاست؟ مصر را معرّفى كردند، او پس از ورود به مصر با مترجم عرب به كتابخانه آن شهر وارد شد و گفت: يكى از اين كتابها را براى من بخوان. او دست برد يكى را برداشت ديد قرآن است، باز كرد و اين آيه آمد: « «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ»؛ اين قرآن، به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى كند».(1)

مترجم آيه را براى ناپلئون ترجمه كرد، پس از آن ناپلئون چند روز پشت سرهم مى آمد و آياتى از قرآن را برايش قرائت و ترجمه مى كردند؛ بعد از آن ناپلئون دو جمله گفت:

الف) اگر مسلمانان از دستور جامع اين كتاب استفاده كنند ذلّت نخواهند ديد.

ب) تازمانى كه اين قرآن بين مسلمين حكومت مى كند، مسلمانان تسليم ما نخواهند شد، مگر اينكه بين آنها و اين قرآن جدايى بيفكنيم.

2. يكى ديگر از شاكيان در روز قيامت قرآن است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ثَلاثَةٌ يَشْكونَ إلَى اللَّهِ عَزَّوجَلّ: مَسْجدٌ خَرابٌ لا يُصَلّي فيه أهلُهُ، وَ عالِمٌ بَيْنَ جُهّالٍ، وَمُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيهِ غُبارٌ، لا يُقْرَءُ فِيه ؛ سه چيز نزد خدا شكايت مى كنند:

مسجدى كه خراب شده و در آن نماز خوانده نمى شود، عالمى كه در بين مردم قرار دارد و از او بهره نمى برند، و قرآنى كه غبار روى آن را گرفته و خوانده نمى شود».(2)

ص: 119


1- اسراء، آيه 9.
2- خصال صدوق، ص 142؛ اصول كافى، ج 4، ص 417.

دوم: نگاه به چهره رسول خدا

دومين چيزى كه حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم و محبوب من است، نگاه كردن به صورت رسول اللَّه است، و اين به چند جهت است:

يكى به خاطر اينكه پدر است و نگاه محبّت آميز به چهره پدر عبادت است. و دوم به خاطر اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عالم است و نگاه به چهره عالم عبادت است و سوم به خاطر اينكه پيامبر است.

سوم: انفاق

اشاره

سومين چيزى كه حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم: انفاق در راه خداست.

«انفاق» يك قانون عمومى در جهان طبيعت و در سازمان بدن هر موجود زنده است. به عنوان مثال در طبيعت، خورشيد، نورش را رايگان در اختيار ما و طبيعت مى گذارد، و يا وقتى كه يك دانه در زمين مى افشانيم، هفتاد دانه يا بيشتر از آن را در اختيار ما قرار مى دهد.

در سازمان بدن موجودات نيز به همين صورت است، به عنوان مثال قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلّولها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان، همه از نتيجه كار خود انفاق مى كنند، چرا كه زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.

انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» همه روزيها و مواهب را عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود، بلكه خوشحال است، چرا كه مال خدا را به بندگان او بخشيده، امّا نتايج و بركات مادّى ومعنويش را براى خود خريده است؛ اين طرز فكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند، و باعث مى شود كه هركس خود را مديون بداند و از مواهبى كه دارد در اختيار همه نيازمندان بگذارد و

ص: 120

همچون آفتاب نورافشانى كند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.

چند نكته در باره انفاق:

1. انفاق، مايه فزونى است نه كاهش؛ قرآن مى فرمايد: « «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»؛ هرچيزى را (در راه او) انفاق كنيد، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند)؛ و او بهترين روزى دهندگان است».(1)

از اين تعبير مى فهميم كه:

اوّلًا: «شى ء» به معناى وسيع كلمه، انواع انفاقها را اعمّ از مادّى و معنوى، كوچك و بزرگ، به هر انسان نيازمند اعمّ از صغير و كبير، همه را شامل مى شود.

ثانياً: انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن مى دهد، چرا كه خداوند تضمين كرده، كه با مواهب مادّى و معنوى خود كه چندين برابر است، جاى آن را پر كند.

در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه مى فرمايد: «يُنادي مُنادٍ كُلَّ لَيْلَةٍ: لِدُوا لِلْموتِ، وَيُنادي مُنادٍ: ابْنُوا للخَرابِ. ويُنادي منادٍ: اللَّهُمَّ هَبْ لِلْمُنْفِقِ خَلَفاً، وَيُنادي مُنادٍ اللّهُمَّ هَبْ لِلْمُمْسِكِ تَلَفاً. وَيُنادي مُنادٍ: لَيْتَ النّاسَ لَمْ يُخْلَقُوا. ويُنادى منادٍ: لَيْتَهُمْ إذ خُلِقوا فَكّروا فِيما لَهُ خُلِقوا؛ هرشب منادى آسمانى ندا مى دهد بزاييد براى مردن. و منادى ديگرى ندا مى دهد بنا كنيد براى ويرانى. و منادى ديگرى ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار ده. و منادى ديگر ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه امساك مى كنند عوضى قرار ده. و منادى ديگرى مى گويد: اى كاش مردم آفريده نمى شدند. و منادى ديگرى صدا مى زند اى كاش اكنون كه آفريده شده اند، انديشه مى كردند كه براى چه آفريده شده اند».(2)

در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بِالنَّفَقَةِ؛ كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».(3)

ص: 121


1- سبأ، آيه 39.
2- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 39 سوره سبأ.
3- تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 340.

2. انفاق بايد از مال حلال و مشروع باشد، چرا كه خداوند غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد.

در حديثى آمده است: شخصى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: دو آيه در قرآن است كه من طبق دستور آن دو آيه عمل مى كنم ولى نتيجه نمى گيرم. امام عليه السلام فرمود: آن دو آيه كدام است؟ عرض كرد: نخست اين سخن خداوند كه مى فرمايد:

« «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم»(1) و من خدا را مى خوانم امّا دعايم مستجاب نمى شود.

آيه ديگر اينكه خداوند مى فرمايد: « «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»؛ و هرچيزى را (در راه خدا) انفاق كنيد، خدا عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند)؛ و او بهترين روزى دهندگان است»،(2) امّا من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند، عايد من نمى شود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟

عرض كرد: نه. فرمود: پس علّت عدم استجابت دعا چيست؟ عرض كرد: نمى دانم.

امام عليه السلام فرمود: ولى من مى دانم كسى كه اطاعت خدا كند در آنچه امر به دعا كرده، و جهت دعا را رعايت كند، اجابت خواهد كرد، عرض كرد: جهت دعا چيست؟

فرمود: نخست حمد خدا مى كنى، و نعمت او را يادآور مى شوى، سپس شكر مى كنى، بعد درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستى، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى و اقرار مى كنى و از آنها به خدا پناه مى برى و توبه مى نمايى، اين است جهت دعا.

امّا در مورد آيه دوم، فكر مى كنى خداوند خلف وعده مى كند؟ عرض كرد: نه فرمود: پس چرا جاى انفاق پر نمى شود؟ عرض كرد: نمى دانم، امام عليه السلام فرمود: اگر كسى از شما مال حلالى بدست آورد و در راه حلال انفاق كند، هيچ درهمى را انفاق

ص: 122


1- غافر، آيه 60.
2- سبأ، آيه 39.

نمى كند مگر اينكه خداوند عوضش را به او خواهد داد.(1)

3. صدقه اوّل به دست خدا مى رسد بعد به دست سائل؛ در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «إنّ الصّدقَةَ تَقَعُ في يَدِاللَّهِ قَبْلَ أنْ تَصِلَ إلى يَدِ السائِل ؛ صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار گيرد، به دست خدا مى رسد».(2)

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «إنّ الصَّدَقةَ لا تَقَعُ في يَدِالْعَبْدِ حتّى تَقَعَ في يَدِ الرَّبِ ؛ صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلًا در دست خدا قرار گيرد».(3)

حتّى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند، جز صدقه كه مستقيماً به دست خدا مى رسد.(4)

اين مضمون از طريق اهل سنّت نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در صحيح مسلم و بخارى آمده است: «هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلال نمى پردازد- و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد، حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(5)

اين احاديث بيانگر اهميّت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان است.

از بعضى احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند، نخست دست خود را به علامت احترام و تعظيم مى بوسيدند، سپس آن را به نيازمندان مى دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آن را مى بوسيدند و مى بوييدند و به او باز مى گردانيدند، چرا كه با دست خدا روبرو بودند.

ص: 123


1- تفسير برهان، ج 3، ص 354؛ اصول كافى، ج 2، باب الثناء قبل الدعاء، ح 8.
2- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 104 سوره توبه.
3- تفسير عياشى، ذيل آيه 104 سوره توبه.
4- همان مدرك.
5- تفسير المنار، ج 11، ص 33؛ بحارالانوار، ج 96، ص 134.

4. در مورد اثرهاى انفاق روايت هاى فراوانى از معصومين عليهم السلام وارد شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَتَزيدانِ في الأعمارِ؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند».(1)

امام باقر عليه السلام فرموده است: «البِرُّ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزيدانِ في العُمُرِ ويَدْفَعانِ عن سَبْعينَ مِيْتَةِ سُوءٍ؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد».(2)

انفاق مانع هلاكت اجتماع است، و هنگامى كه مسأله انفاق فراموش شود و ثروتها در يك قطب جمع شود، افرادى محروم و بينوا به وجود مى آيند، و ديرى نخواهد گذشت كه يك انفجار عظيم در اجتماع به وجود مى آيد كه نفوس و اموال سرمايه داران در آتش آن خواهد سوخت.

5. انفاق نبايد همراه با منّت باشد. قرآن مى فرمايد: « «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ بخششهاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد».(3)

از اين جمله استفاده مى شود كه پاره اى از اعمال ممكن است نتايج اعمال نيك را از بين ببرد و اين همان مسأله «احباط» است.

در اين آيه خداوند انفاق همراه با منّت و آزار را به قطعه سنگى كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد تشبيه مى كند كه بذرهايى در آن افشانده شود و باران درشت به آن برسد و همه خاكها و بذرها را بشويد. اين گونه افراد هم از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و بهره اى نمى برند و هم بذرهايى كه افشانده اند را از دست مى دهند.

انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر خشنودى خدا و پرورش فضايل انسانى و تثبيت اين صفات در درون جان خود، اقدام به انفاق مى كنند.

6. انفاق از آنچه را كه دوست داريد، قرآن مى فرمايد: « «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا

ص: 124


1- تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 354.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 23، ماده« صدقه».
3- بقره، آيه 264.

مِمَّا تُحِبُّونَ»؛ هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد».(1)

در اينكه مقصود از كلمه «برّ» در اين آيه چيست؟ مفسّران نظرات مختلفى دارند.

بعضى آن را به معناى بهشت و بعضى به معناى پرهيزكارى و تقوا، و بعضى به معناى پاداش نيك گرفته اند؛ ولى «برّ» معناى وسيعى دارد و به تمام نيكيها واعمال پاك گفته مى شود. بنابراين يكى از شرايط رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى، انفاق كردن از اموالى است كه انسان علاقه زيادى به آنها دارد.

در ذيل اين آيه در تفاسير آمده است: يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به نام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى بسيار مصفّا و زيبا داشت، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر صلى الله عليه و آله به آن باغ مى رفت، از آن آب ميل مى كرد و وضو مى گرفت. علاوه برهمه اينها آن باغ درآمد خوبى براى ابوطلحه داشت. پس از نزول آيه فوق او به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است، و من مى خواهم آن باغ را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بَخٍ بَخٍ ذلِكَ مالٌ رابِحٌ لَك ؛ آفرين برتو، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود» سپس فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابوطلحه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را عمل كرد و آن را درميان بستگان خود تقسيم كرد.(2)

7. خداوند مجازات ثروت مندانى كه انفاق نمى كنند را بيان كرده و مى فرمايد:

« «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ* يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ»؛ و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و

ص: 125


1- آل عمران، آيه 92.
2- تفسير مجمع البيان و صحيح مسلم و صحيح بخارى ذيل آيه مورد بحث.

پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند، آنها را به عذاب دردناكى بشارت بده، در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند؛ (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد (و گنجينه ساختيد!) پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!».(1)

بعضى معتقدند اينكه خداوند در ميان تمام اعضاى بدن تنها «پيشانى» و «پشت» و «پهلو» را ذكر كرده، به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را درهم مى كشيدند و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خوددارى مى كردند و گاهى به آنان پشت مى نمودند.(2)

جابربن عبداللَّه انصارى مى گويد: روزى نماز عصر را با پيغمبر صلى الله عليه و آله خوانديم.

اصحاب اطرافش نشسته بودند ناگاه پيرمردى خدمت رسول خدا رسيد كه لباس كهنه اى پوشيده بود و از شدّت پيرى و ناتوانى نمى توانست بر جاى خودش قرار گيرد.

پيغمبر متوجّه او شد و از احوالش پرسيد؛ عرض كرد: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مردى گرسنه هستم سيرم كن، برهنه ام لباسى به من عطا كن، تهى دستم چيزى به من بده، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من اكنون چيزى ندارم ولى تو را به جايى راهنمايى مى كنم شايد حاجتت برآورده شود، برو به منزل شخصى كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند؛ برو به خانه دخترم فاطمه عليها السلام شايد به تو چيزى عطا كند. سپس به بلال فرمود: پيرمرد ناتوان را به خانه فاطمه راهنمايى كن.

بلال به اتّفاق پيرمرد به خانه فاطمه رفتند. پيرمرد عرض كرد سلام بر شما اى خانواده نبوّت و مركز نزول فرشتگان. فاطمه عليها السلام جوابش را داد و فرمود كيستى؟

عرض كرد: فقيرى هستم كه به خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوى شما فرستاد.

ص: 126


1- توبه، آيه 34 و 35.
2- تفسير نمونه ذيل آيه 34 و 35 سوره توبه.

اى دختر پيغمبر من هم گرسنه ام هم برهنه ام و هم فقيرم لطفاً من را بى نياز كنيد.

حضرت فاطمه كه هيچ غذايى در خانه سراغ نداشت، پوست گوسفندى را كه فرش امام حسن و امام حسين عليه السلام بود به پيرمرد داد.

پيرمرد عرض كرد: اين پوست چگونه نياز من را برطرف مى كند؟ حضرت فاطمه عليها السلام گلوبندى را كه دختر عمويش به وى هديه كرده بود به او داد و فرمود: اين را بفروش و زندگى خودت را با آن تأمين كن.

پيرمرد برگشت و جريان را خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد. آن حضرت گريست و فرمود: گردن بند را بفروش تا خدا به بركت عطاى دخترم براى تو گشايشى فراهم سازد. عمّار ياسر از رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه گرفت كه آن گردن بند را خريدارى كند.

از پيرمرد پرسيد آن را چقدر مى فروشى؟ گفت: به بهاى آن كه شكمم را از نان و گوشت سير كنى، و يك برد يمانى بر تنم بپوشانى تا با آن نماز بخوانم، و يك دينار پول بدهى تا مرا نزد اهل و عيالم برساند. عمّار گفت: من اين گردن بند را به بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و يك حيوان سوارى و نان و گوشتى كه تو را سير كند مى خرم. پيرمرد گردن بند را به عمّار فروخت و پولش را تحويل گرفت و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشت. حضرت از او پرسيد: آيا نيازت برطرف شد؟

عرض كرد: آرى، به بركت عطاى فاطمه عليها السلام بى نياز شدم. حضرت فرمود: خدا در عوض، به فاطمه عطايى بكند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد. و بعد به اصحابش فرمود: خدا در اين دنيا چنين عطايى را به فاطمه كرده است، زيرا پدرى مثل من و شوهرى مثل على و فرزندانى چون حسن و حسين به او داده است. وقتى عزرائيل فاطمه را قبض روح مى كند و در قبر از او بپرسند پيغمبرت كيست؟ جواب مى دهد: پدرم. و اگر بپرسند: امامت كيست؟ جواب مى دهد: شوهرم على عليه السلام.

خدا گروهى از ملائكه را مأموريّت داده كه بعد از مردنش پيوسته بر او و پدر و

ص: 127

شوهر و فرزندانش درود مى فرستند. آگاه باشيد كه هركس مرا بعد از وفات زيارت كند مثل آن است كه در زمان حيات به زيارتم آمده باشد و هركس به زيارت فاطمه ام برود مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد.

عمّار گردن بند را گرفت و خوش بو نمود و در پارچه يمانى گذاشت و به غلامش گفت: اين را ببر خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم كن، خودت را نيز به آن حضرت بخشيدم. وقتى غلام پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت، حضرت مال را با غلام به فاطمه بخشيد.

فاطمه گردن بند را گرفت و غلام را آزاد نمود، هنگامى كه غلام ديد آزاد شده است، خنديد. علّت خنده اش را پرسيدند، جواب داد: از بركت اين گردن بند مرا شگفت آمد، زيرا گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشش داد و تهى دستى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد نمود، در حالى كه باز به صاحبش رسيد.(1)

ص: 128


1- بحارالانوار، ج 43، ص 56.

26: عفو و گذشت

اشاره

قال على عليه السلام: «الْعَفْوُ يُفْسِدُ مِنَ الَّلئيمِ بِقَدْرِ اصْلاحِهِ مِنَ الْكريمِ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «عفو و گذشت افراد لئيم و پست را فاسد مى كند، به همان اندازه كه افراد با فضيلت را اصلاح مى نمايد».

يكى از بزرگ ترين فضايل اخلاقى، عفو و گذشت و ترك انتقام جويى به هنگام قدرت است. ادامه حيات اجتماعى مبتنى بر عفو و گذشت است، زيرا اگر همه مردم در گرفتن حقوق خويش سخت گير باشند و از كوچك ترين لغزشى چشم پوشى نكنند، زندگى بسيار تلخ خواهد شد و روح صفا و صميميّت به كلّى از ميان جامعه رخت بر خواهد بست.

بسيارى از مردم كنيه ها را در سينه هاى خود پنهان مى كنند و در انتظار روزى هستند كه بر دشمن خود پيروز شوند و چندين برابر انتقام بگيرند، و از همه بدتر اينكه گاه به اين صفت زشت افتخار هم مى كنند.

غارتها، هتك ناموسها، قتل عامها به طور معمول زاييده همين خوى زشت

ص: 129


1- بحارالانوار، ج 77، ص 419؛ كنزالفوائد، ج 2، ص 182؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 270.

حيوانى است. امّا سيره انبيا اين بوده است كه هنگام پيروزى حتّى الامكان گذشته ها را با آب عفو بشويند و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدّل سازند. آيات و روايات فراوانى در بيان فضيلت عفو، و نكوهش از روح انتقام جويى وجود دارد، و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام گواه بسيار زنده اى بر اين معناست كه نمونه هايى از آيات و روايات و سيره معصومين عليهم السلام را بيان مى كنيم.

عفو در قرآن:

قرآن مى فرمايد: « «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»؛ (به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، به نيكيها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن)».(1)

اين سه دستور كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داده شده، بيانگر اهميّت عفو و گذشت است. دستور اوّل توصيه به عفو مى كند. دستور دوم اشاره به اين دارد كه بيش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد. و در دستور سوم توصيه به بى اعتنايى نسبت به مزاحمتهاى جاهلان است كه آن نيز آميخته با نوعى عفو و گذشت مى باشد.

در حديثى آمده است كه وقتى آيه فوق نازل شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: منظور از اين آيه چيست؟ و چه كارى بايد انجام دهد؟ جبرئيل عرض كرد:

نمى دانم بايد از درگاه خداوند سؤال كنم. بار ديگر برگشت و عرض كرد: «انَّ اللَّهَ سَيَاْمُرُكَ انْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ ؛ خداوند به تو دستور مى دهد كسى را كه به تو ستم كرده عفو كنى و كسى كه تو را محروم كرده مشمول عطاى خود سازى و كسى كه از تو بريده با او پيوند محبّت برقرار كنى».(2)

ص: 130


1- اعراف، آيه 199.
2- تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 512.

« «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند، آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است».(1)

اين آيه ناظر به جريان افك است يعنى تهمتى كه بعضى از منافقان به يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله زده بودند و از اين طريق مى خواستند حيثيّت پيامبر و اسلام را زير سؤال ببرند و نشان مى دهد كه عفو و گذشت درباره همه مطلوب است، حتّى گناه كاران و آلودگان؛ زيرا اين آيه زمانى نازل شد كه گروهى از اصحاب بعد از داستان افك قسم ياد كردند به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند كمك مالى نكنند. اين آيه نازل شد و آنها را از شدّت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد.(2)

به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه عفو به معناى گذشت است امّا «صَفْح» علاوه بر گذشت، به روى خود نياوردن و ترك ملامت است كه مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد.

عفو در روايات:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى مى فرمايد:

«اذا كانَ يومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ: مَنْ كانَ اجْرُهُ عَلىَ اللَّهِ، فَلْيَدْخُلِ الْجَّنَةَ، فَيُقالُ: مَنْ ذَالذّى اجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؟ فَيُقالُ: الْعافونَ عَنِ النّاسِ فَيَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حسابٍ ؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود ندا دهنده اى صدا مى زند هركس اجر او بر خداست وارد بهشت شود، گفته مى شود چه كسى اجرش بر خداست؟ در پاسخ مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، و آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند».(3)

ص: 131


1- نور، آيه 22.
2- براى آگاهى بيشتر از داستان افك به تفسير نمونه، ج 14، ص 394، ذيل آيه 11 سوره نور مراجعه نماييد.
3- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 379.

2. امام على عليه السلام مى فرمايد: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ ؛ عفو و گذشت تاج فضايل اخلاقى است».(1)

مى دانيم تاج هم نشانه عظمت و قدرت است و هم زينت، كه بر بالاترين عضو بدن يعنى سر گذاشته مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه عفو و گذشت در ميان همه فضايل اخلاقى موقعيّت خاصّى دارد.

3. باز هم امام على عليه السلام مى فرمايد: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لايَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَلا يَسْتُرُ الْعَوْرَةَ؛ بدترين مردم كسى است كه از لغزشها نمى گذرد و عفو نمى كند، و عيوب مردم را نمى پوشاند».(2)

4. عفو مايه عزّت است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «عَليكُمْ بِالْعَفْوِ فَانَّ الْعَفْوَ لايَزيدُ الْعَبْدَ الّا عِزّاً فَتَعا فَوْا يُعِزُّكُمُ اللَّهُ ؛ عفو و بخشش را شيوه خود قرار دهيد، زيرا گذشت جز به عزت انسان نمى افزايد، پس نسبت به يكديگر گذشت داشته باشيد تا خدا شما را عزيز كند».(3)

5. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مُرُوَّتُنا أهْلَ البيتِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا و اعْطاءُ مَنْ حَرَمَنا؛ روش مردمى ما خاندان عبارت است از: عفو و گذشت نسبت به كسانى كه بر ما ستم كرده اند و بخشش به كسانى كه از ما دريغ داشته اند».(4)

انواع عفو:

فضيلت عفو و گذشت به عنوان يك اصل از نظر شرع، عقل، كتاب و سنّت جاى ترديد نيست؛ امّا اين بدين معنا نيست كه استثنايى نداشته باشد، بلكه مواردى پيش

ص: 132


1- شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، ح 520.
2- شرح غررالحكم، ج 4، ص 175، ح 5735.
3- الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص 75؛ و اصول كافى، ج 2، ص 108، ح 5.
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 523؛ تحف العقول، حكمت 26؛ بحارالانوار، ج 71، ص 401.

مى آيد كه عفو و گذشت سبب جرأت جانيان و جسارت خاطيان مى شود كه در اين صورت بايد از عفو و گذشت صرف نظر كرد و به مجازات عادلانه پرداخت. حديثى كه در اوّل بحث يادآور شديم به اين استثنا اشاره دارد كه عفو و گذشت، افراد لئيم و پست را فاسد مى كند به همان اندازه كه افراد با فضيلت را اصلاح مى كند. اين حديث دو معنا دارد:

اوّل: آدم كريم وقتى عفو مى كند، عفوش سبب اصلاح است، چون جلب محبّت مى كند و اصلًا به ياد نمى آورد و فراموش مى كند، امّا لئيم عفوش آميخته با منّت و آزار است و در مناسبتهاى مختلف به يادش مى آورد و آزارش مى دهد؛ به عنوان مثال اگر به فقير چيزى نمى دهى لااقل با او نيكو سخن بگو و عذر خواهى كن و بگو اى كاش مى توانستم به تو كمك كنم، اين كار بهتر از صدقه اى است كه اذيت و آزار را به دنبال داشته باشد و بگويد: اين پول را بگير و ديگر اينجا نيا و مزاحم من نشو، زيرا اين كار باعث مى شود كه تمام آثار كمك كردن از بين برود.

دوم: انسان كريم را وقتى عفو مى كنى، باعث اصلاحش مى شود، در رفتارش تجديد نظر مى كند، امّا آدمهاى لئيم را اگر عفو كنى جسورتر مى شود.

نكته ديگر اينكه عفو در مسائل شخصى پسنديده است، امّا در مسائل عمومى و حقوق الهى نكوهيده و مذموم است. چرا كه سنّت و روش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه متجاوز به حقوق الهى را مجازات مى كرد، و حدّ خدا را جارى مى ساخت و شفاعت هيچ شفاعت كننده اى را نمى پذيرفت. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم:

الف) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «كانَ لِأُمِّ سَلَمَةٍ زوج النبيّ صلى الله عليه و آله أمَةٌ فَسَرَقَتْ مِنْ قَوْمٍ، فَأتِيَ بِها النّبِيّ صلى الله عليه و آله، فَكَلَّمَتْهُ أمُّ سَلَمَةٍ فيها، فقال النّبيّ صلى الله عليه و آله: يا أمّ سَلَمَة هذا حَدٌ من حُدودِ اللَّهِ لايَضِيعُ فَقَطَعَها رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ؛ امّ سلمه همسر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كنيزى داشت كه سرقت كرده بود. كسانى كه مال آنها غارت شده بود حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند تا آن كنيز را مجازات كند. أمّ سلمه درباره كنيز خود نزد پيامبر شفاعت كرد، آن

ص: 133

حضرت فرمود: اين حدّى است از حدود الهى كه نبايد ناديده گرفت. سپس دست كنيز را قطع كرد».(1)

ب) زنى از خاندان اشراف به نام فاطمه مرتكب سرقت شد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد حدّ الهى را درباره او جارى كنند، قبيله بنى مخزوم از اين جريان به شدّت ناراحت شدند و كوشيدند تا به هر وسيله ممكن مانع اجراى حد شوند، به اين جهت از اسامة بن زيد كه مورد توجّه رسول خدا بود تقاضا كردند كه با آن حضرت در اين باره صحبت كند و از ايشان تقاضاى عفو نمايد. هنگامى كه اسامه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره گفتگو كرد، حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: آيا درباره حدّى ازحدود خداشفاعت مى كنى؟ سپس از جا حركت كرد وضمن خطبه اى فرمود: اى مردم علّت اينكه ملّتهاى قبل از شما هلاك شدند، اين بود كه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد، او را مجازات نمى كردند، امّا اگر از مردم ضعيف و گمنام كسى دزدى مى كرد، حكم خدا را اجرا مى كردند. سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه دست به چنين كارى بزند، حكم خدا را درباره او نيز اجرا مى كنم چرا كه در برابر قانون خدا فاطمه مخزومى با فاطمه محمّدى يكسان است.(2)

سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در زمينه عفو

هنگامى كه ابوسفيان و عبدالله بن اميّه اظهار پشيمانى كردند، امام على عليه السلام به آنها فرمودند: برويد در مقابل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همان جمله اى كه برادران يوسف در مقابل عذرخواهى از حضرت يوسف اظهار داشتند بر زبان جارى كنيد، پيامبر شما را خواهد بخشيد. آنها خدمت رسول خدا آمده و گفتند: « «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّالَخَاطِئِينَ»؛ به خداسوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيده؛ و ماخطاكاربوديم».(3)

ص: 134


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 332.
2- صحيح مسلم، ج 5، ص 114.
3- يوسف، آيه 91.

سپس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى عفو كردند. حضرت اين آيه را تلاوت فرمود و از خطاى آنها درگذشت: « «لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمْ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مى بخشد؛ و او مهربانترين مهربانان است».(1)

همچنين هنگامى كه سپاهيان آن حضرت مكّه را فتح كردند و خواستند وارد شهر شوند، يكى از آنان به نام سعدبن عبّاده كه فرمانده سپاه بود- شعار مى داد:

«الْيَوْمَ يومُ الْمَلْحَمَه اليَومُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَه ؛ امروز روز جنگ و نبرد است، امروز زنها اسير مى شوند».

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين شعار با خبر شد، سخت بر آشفت و به على عليه السلام دستور داد پرچم را از دست سعد بگيرد و او را از مقام فرماندهى عزل كرد، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بَلِ الْيَوْمَ يومُ الْمَرْحَمَةِ؛ امروز روز رحمت و بخشش است».(2)

در حديثى كه در كتب شيعه و سنّى در ذيل آيه 134 سوره آل عمران نقل شده مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين عليهما السلام به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام عليه السلام از روى خشم سربلند كرد، كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ». امام فرمود: خشم خود فرو بردم، عرض كرد:

«وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»

. فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، گفت:

«وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».

امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.(3)

ص: 135


1- يوسف، آيه 92.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 272.
3- تفسير درّالمنثور و نورالثقلين ذيل آيه 134 سوره آل عمران؛ براى مطالعه بيشتر در زمينه عفو به كتاب اخلاق در قرآن، ج 3، تأليف آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى مراجعه شود.

ص: 136

27: عفّت

اشاره

قال على عليه السلام: «تَمامُ الْعَفافِ الرِّضا بِالْكَفافِ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «كمال عفت اين است كه انسان به آنچه كه دارد راضى باشد».

عفّت در لغت به معناى خوددارى و امتناع است (2) و در اصطلاح به معناى خوددارى از شهوت رانى حرام است.

راغب در مفردات مى گويد: «العِفَّةُ حُصولُ حالَةٍ لِلنَّفْسِ تَمْتَنِعُ بِها عن غَلَبَةِ الشَّهْوَةِ، وَالمُتَعَفِّفُ، المُتَعاطِى لِذلِكَ بِضَرْبٍ مِنَ المُمارِسَةِ وَالقَهْرِ وَأصْلُه الاقْتِصارُ على تَناوُلِ الشَّى ءِ القَليلِ ؛ عفت، بوجود آمدن حالتى براى نفس انسان است كه او را از غلبه يافتن شهوت حفظ مى كند و عفيف كسى است كه اين حالت را بر اثر تمرين و تلاش بدست مى آورد و ريشه آن اكتفا كردن بر استفاده از امكانات كم است».(3)

در ميان علماى علم اخلاق معروف است كه اخلاق فضيلت ميانه و معتدلى است بين افراط و تفريط اخلاقى كه رذيله هستند. آنها براى اخلاق معتقد به چهار

ص: 137


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419.
2- مجمع البحرين، مادّه« عفّت».
3- مفردات راغب، شماره 339.

خلق اصلى هستند كه عبارتند از: شجاعت، عفّت، حكمت و عدالت كه اساس و پايه تمام علم اخلاق است، پس عفّت فضيلت و حدّ اعتدال قوّه شهويّه است آن هم به معناى عام كلمه كه هر جاذبه اى را نسبت به چيزى قوّه شهويّه مى گويند مانند جاذبه مال، مقام، شهوت جنسى و غيره كه اگر از حد بگذرد، حرص است و اگر به حدّ اعتدال نرسد، تنبلى و ركورد است و اگر حدّ اعتدال باشد عفاف است.

مى گويند ثروتهاى دنيا در سه مرحله مصرف مى شود:

اوّل: ضرورتهاست كه حداقل ضروريات زندگى لباس، غذا، و مسكن است.

دوم: مسير رفاهى است كه مقدارى از مرحله اوّل بالاتر است.

سوم: شهوت و هوسهاست، آمار نشان مى دهد كه قسمت عمده اموال دنيا در اين مرحله مصرف مى شود.

اگر زندگى كسى مرحله اوّل باشد بارش سبك است و اگر دومى و معتدل باشد عفيف است و اگر به مرحله سوم رسيد مايه بدبختى است و بار به قدرى سنگين است كه از طريق مشروع قابل حل نيست و حلال و حرام با هم مخلوط مى شود.

انسان بايد قانع باشد در غير اين صورت حدّى براى توقّف ندارد.

عفّت نيز مانند ساير صفات كمال، از مراتبى برخوردار است، كه بالاترين مرتبه آن، خوددارى و پرهيز از تمام محرّمات و نافرمانيهاست و به پرهيز از محرّمات شهوانى محدود نمى شود.

حضرت على عليه السلام به محمّدبن ابى بكر فرمود:

«اعْلَم أَنَّ أفضَلَ العِفَّةِ الوَرَعُ فى دينِ اللَّهِ وَ العَمَلُ بِطاعَتِهِ ؛ بدان كه برترين پاكدامنى پرهيزگارى در دين خدا و عمل به طاعت پروردگار است».(1)

بنابراين خوددارى از شهوت حرام، از بزرگترين و دوست داشتنى ترين مراتب عفّت است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أحَبُّ الْعفافِ الَى اللهِ تعالى، عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ

ص: 138


1- بحارالانوار، ج 77، ص 390.

الْفَرجِ ؛ محبوب ترين پاكى نزد خداى تعالى، پاكى شكم و شهوت جنسى است».(1)

امام على عليه السلام خطاب به كميل مى فرمايد: «يا كُمَيْلُ انَّ احَبَّ ما تَمْتَثِلُهُ العِبادُ إلى اللَّهِ بَعْدَ الإقرارِ بِهِ وبأَوْليائِهِ التَّعَفُّفُ وَالتَّحَمُّلُ والاصْطِبارُ؛ محبوب ترين چيزى كه بندگان خدا اطاعت فرمانش را در آن مى كنند بعد از اقرار به خدا و اوليايش سه چيز است:

عفّت، تحمّل و صبر».(2)

و از آن حضرت مى خوانيم: «ما الُمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللَّه بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أن يَكونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلائِكةِ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد امّا خويشتندارى مى كند، چنين شخصى نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان خدا باشد».(3)

هرچه عفّت بيشتر شود، حيا هم بيشتر مى شود و درجه غيرت هركس به اندازه درجه عفّت اوست و ميزان عفّت هر كس به قدر غيرت اوست.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «دَليلُ غِيْرَةِ الرَّجُلِ عِفَّتُهُ ؛ پاكدامنى مرد دليل بر غيرت مند بودن اوست».(4)

و فرمود: «...

وَعِفَّتُه على قَدْرِ غِيرَتِهِ ؛ و پاكدامنى او به ميزان غيرت اوست».(5)

و فرمود: «مَنْ عَفَّتْ أَطْرافُهُ حَسُنَت أوصافُهُ ؛ كسى كه چشمش را پاك نگه دارد اوصاف و اخلاقش نيكو گردد».(6)

و نيز فرمود: «لا تَكْمُلُ المَكارِمُ، إلّابالعَفافِ والإيثارِ؛ فضايل اخلاقى جز با پاكدامنى و ايثار كامل نمى گردد».(7)

ص: 139


1- تنبيه الخواطر، ص 282.
2- تحف العقول، ص 167 با ترجمه.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، 474.
4- غررالحكم، شماره 5408.
5- نهج البلاغه، كلمات قصار، 47؛ بحارالانوار، ج 70، ص 4.
6- غررالحكم، شماره 5428.
7- همان مدرك، شماره 5418.

و فرمود: «الْعَفافُ يَصونُ النَّفْسَ وَ يُنَزِّ هُها عَنِ الدَّنايا؛ پاكدامنى نفس را محافظت كرده و آن را از پستها دور نگه مى دارد».(1)

و فرمود: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ، وَ عَظُمَ عِندَاللَّهِ قَدرُهُ ؛ هركس پاكدامنى پيشه كند، بار گناهانش سبك مى شود و مقامش نزد خداوند بالا مى رود».(2)

و فرمود: «إذا أَرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أعَفَّ بَطنَهُ وَ فَرْجَهُ ؛ هنگامى كه خداوند نسبت به كسى اراده نيكى داشته باشد، شكم و دامن او را پاك مى گرداند».(3)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عِفّوا عَن نِساءِ النّاسِ، تَعِفَّ نِساؤُكُم ؛ نسبت به زنان مردم پاكدامن باشيد تا نسبت به زنان شما پاكدامن باشند».(4)

پيامدهاى بى عفّتى (شهوت رانى):

1. فرجام سياه

شهوت مانند مارى خوش خط و خال است كه به محض نزديك شدن و تماس با آن، زهر خود را تزريق مى كند. لذا بايد مواظب بود تا براى برخوردارى از لذّتى آنى و فانى، به دامى بزرگ و طولانى گرفتار نشويم.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «أَوَّلُ الشَّهْوَةِ طَرَبٌ وَ آخِرُها عَطَبٌ ؛ ابتداى شهوت شادى است و پايان آن هلاكت و نابودى است».(5)

2. اندوه فراوان

انسان با پرده درى و باز گذاشتن درهاى اعضا و جوارح خود هميشه در حال نياز

ص: 140


1- غررالحكم، شماره 5420.
2- همان مدرك، شماره 5426.
3- همان مدرك، شماره 9263.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 270.
5- غررالحكم، شماره 6946.

و تشنگى است، اين حالت روانى منشأ افسردگيها، اندوه ها و غصّه هاى نامحدود مى شود و چنين انسان تشنه اى دائم به خيال آب، چشم به سراب دارد.

على عليه السلام مى فرمايد: «كَمْ مِنْ فَرِحٍ افضى به فَرَحُهُ الى حُزْنٍ مُخَلَّدٍ؛ چه شادمانيهاى زيادى كه شادى آن به اندوه جاودانى ختم مى شود».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزناً طَويلًا؛ چه شهوتهايى كه لذتش ساعتى بيش نيست، امّا اندوهى طولانى در پى دارد».(2)

3. بردگى روح

انسانى كه زمام خود را به دست اعضا و جوارحش بسپارد، به اسارت آنها در مى آيد.

على عليه السلام مى فرمايد: «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أسيرٌ لا يَنْفَكُّ أسْرُهُ ؛ بنده شهوت، اسيرى است كه هرگز از اسارت بيرون نيايد».(3)

ص: 141


1- غررالحكم، شماره 7395.
2- بحارالانوار، ج 77، ص 82.
3- غررالحكم، شماره 6966.

ص: 142

28: ياد خدا بودن

اشاره

قال علىّ عليه السلام: «كلُّ قَولٍ لَيْسَ لِلّهِ فيهِ ذِكْرٌ فَلَغْوٌ، و كُلُّ صَمْتٍ لَيْسَ فيه فِكْرٌ فَسَهْوٌ، وكلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فيه اعْتِبارٌ فَلَهْوٌ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «هر سخنى كه ذكر خدا در آن نباشد بيهوده است، و هر سكوتى كه در آن فكر كردن نباشد سهوست، و هر نظرى كه در آن عبرت نباشد لهوست».

امام على عليه السلام ترسيم مهمّى از يك انسان مؤمن و آگاه كرده كه مطابق آن انسان داراى سه حالت است: يا متكلّم است يا ساكت و يا نظر به چيزهايى در خارج مى كند؛ مؤمن در اين سه حالت بايد سه برنامه داشته باشد، اگر سخن مى گويد، سخنى از خدا بگويد و ذكرى از خدا در او باشد؛ اگر سكوت مى كند، سكوتش آميخته با تفكر باشد؛ و اگر نگاه مى كند، نگاهش عبرت باشد. سخنى كه خالى از ذكر باشد لغوست و سكوتى كه خالى از فكر باشد سهوست و نظرى كه خالى از عبرت باشد لهوست. اگر بتوانيم اين برنامه را در زندگى رعايت كنيم، زندگى ما عوض مى شود، يعنى اگر سخن مى گوييم ياد خدا باشد چرا كه اگر انگيزه الهى در آن

ص: 143


1- بحارالانوار، ج 74، ص 406.

باشد؛ درس، كار و خريد و فروش ذكر خدا مى شود، و سكوتهايى كه مى كنيم، درباره اولياء اللَّه، معاد و يا مسائلى كه انگيزه الهى دارد فكر كنيم در اين صورت فكرمان هم خدايى مى شود. نگاهمان هم اگر داراى انگيزه الهى باشد ذكر اللَّه است.

مهم اين است كه اين قلب نميرد و زنده باشد؛ زنده ماندن قلب هم به ذكر، فكر و عبرت ميسّر مى گردد.

در كتاب «سفينة البحار» مادّه «وعظ» از «امالى صدوق» نقل مى كند كه: «روى أنّهُ كتَب هارونُ الرّشيدُ إلى أبى الحسَنِ موسى بن جعفر عليه السلام: عِظْنِى و أَوْجِزْ، فكتَب إليه: ما مِنْ شَيْ ءٍ تَراهُ عَيْنُكَ إلّاوفيه مَوْعِظَة؛ هارون الرشيد براى موسى بن جعفر عليه السلام نامه نوشت كه مرا موعظه كن. امام عليه السلام در جواب نوشت: آنچه چشمت مى بيند موعظه است» يعنى تمام اتفاقاتى كه در اطراف تو رخ مى دهد ديدن آن براى تو موعظه است.

در دعاى روز چهارم ماه مبارك رمضان مى خوانيم: «اللّهُمَّ ... وَاذِقْنى فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ ؛ خدايا شيرينى ذكر و ياد خويش را به من بچشان».

از آنجا كه عوامل غفلت در زندگى مادّى بسيار فراوان است و نيروها و وسوسه هاى شياطين از هر طرف به سوى انسان حمله ور مى شود، براى مبارزه با آن راهى جز ذكر كثير نيست و ذكر زياد يعنى توجّه به خدا با تمام وجود.

« «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً* وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد».(1)

بايد در همه حال به ياد خدا بود. به هنگام عبادت، صحنه هاى گناه، به هنگام نعمت و به هنگام بلا و مصيبت. در حديثى كه در «صحيح ترمذى» و «مسند احمد» از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است چنين مى خوانيم: از آن حضرت پرسيدند: «أىُّ العِبادِ أفْضَلُ درجةً عِنْدَاللَّه يومَ القِيامَةِ؛ كدام يك از بندگان در روز

ص: 144


1- احزاب، آيه 41 و 42.

قيامت مقامشان از همه برتر است؟» فرمود: «الذاكِرون اللَّهَ كثيراً؛ آنها كه خدارا بسيار ياد مى كنند». ابو سعيد مى گويد: عرض كردم: «يا رسول اللَّه و مِنَ الغازى في سَبيلِ اللَّه؟؛ آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا مقام بالاترى دارند؟» فرمود: «لو ضَرَبَ بسَيفِهِ في الكُفّارِ وَالمُشْرِكينَ حتّى يَنْكَسِرَ وَيَخْتَضِبَ دَماً، لكانَ الذّاكِرونَ اللَّهَ أفْضَلَ درَجةً مِنه ؛ اگر با شمشيرش آنقدر بر پيكر كفّار و مشركين بزند كه شمشيرش بشكند و با خون رنگين شود، آنها كه بسيار ياد خدا مى كنند از او برترند».(1)

چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كُلّ أحَدٍ يَموتُ عطشاناً إلّاذاكِر اللَّه ؛ هر كسى هنگام مرگ تشنه جان مى دهد مگر كسى كه ذاكر خدا باشد».(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «يَموتُ الُمؤمِنُ، بِكُلِّ مِيْتَةٍ، يَمُوتُ غَرَقاً، وَيَمُوتُ بِالهَدْمِ، ويُبْتَلى بِالسَّبْعِ، وَيَمُوتُ بِالصّاعِقَةِ، ولا يُصِيب ذاكِرَاللَّه ؛ شخص مؤمن ممكن است با هر مرگى بميرد، غرق شود و يا دچار حيوان درنده شود و يا صاعقه او را فرا بگيرد، امّا شخص ذاكر هرگز با اين گونه مرگها نمى ميرد».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: زمانى كه حضرت موسى بن عمران با خداوند مناجات مى كرد عرض كرد: «يا رَبّ أبَعيدٌ أنتَ مِنّى فأُنادِيكَ أم قَريبٌ فأُناجِيكَ؟؛ آيا از من دورى تا با صداى بلند تو را بخوانم يا نزديك هستى تا اينكه با تو نجوى كنم؟»

«فأوحى اللَّه جلّ جلاله: أنا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنى ؛ خداوند مى فرمايد: من همنشين كسى هستم كه مرا ياد مى كند».(4)

ياد خدا براى روح انسان غذاست و تنها با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد:

« «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»».(5)

ص: 145


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 351.
2- بحارالانوار، ج 81، ص 240؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 413.
3- همان مدرك، ج 93، ص 162؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 414.
4- همان مدرك، ج 93، ص 153؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 415.
5- رعد، آيه 28.

ونتيجه آرامش و اطمينان قلب همان است كه در سوره فجر آمده است: « «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً* فَادْخُلِى فِى عِبَادِى* وَادْخُلِى جَنَّتِي»».(1)

براى ذكر خداوند حدّى نيست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَا مِنْ شَيْ ءٍ إلّاوَلَهُ حَدٌّ يَنتَهي إلَيْهِ إلّاالذِّكْرُ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهي إلَيْهِ ؛ براى هر چيزى حدّى است كه منتهى به آن مى شود جز ذكر خدا كه براى آن حدّى نيست» سپس افزود: خداوند فرايضى را واجب كرده و هركه آن را بجا آورد، همان حد و انتهاى آن است؛ ماه رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج نيز همينطور، جز ذكر خدا كه خداوند به كم آن راضى نيست و براى آن حدّى قائل نشده، سپس به عنوان شاهد اين آيه را خواند كه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً».(2)

و امام عليه السلام در توضيح اين روايت مى فرمايد: پدرم امام باقر عليه السلام فراوان ذكر خدا مى كرد، با او راه مى رفتيم ذكر خدا مى گفت، به هنگام غذا خوردن به ذكر خدا مشغول بود، هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكر خدا غافل نمى شد و ما را به ذكر خدا فرمان مى داد، در پايان فرمود: خانه اى كه قرآن در آن تلاوت شود و ذكر خدا در آن گفته شود، بركتش زياد خواهد شد و فرشتگان در آن حضور مى يابند و شيطان ها از آن فرار مى كنند؛ براى اهل آسمان مى درخشد همانگونه كه ستاره براى اهل زمين درخشان است، امّا خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست، بركاتش كم و فرشتگان از آن فرار مى كنند؛ و شيطان ها در آن حضور دائم دارند.(3)

ص: 146


1- فجر، آيه 27- 30.
2- احزاب، آيه 41.
3- اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء« باب ذكر اللَّه عزوجل».

انواع ذكر:

1. ذكر لفظى: زبان به ذكر خدا مشغول باشد.

2. ذكر قلبى: باطن آدمى مشغول به ذكر باشد. ذكر قلبى مى تواند با ذكر زبانى همراه باشد كه در اين صورت نورانيّت مضاعف مى شود.

3. ذكر عملى: عمل او به گونه اى باشد كه حكايت از شوق و محبّت به خداوند و تسليم و اطاعت نسبت به دستورات او داشته باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ذكر خدا بايد در هر حال باشد و ذكر خدا، گفتن «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ ولا إلهَ إلّااللَّهُ وَاللَّه أكبَر

» نيست، بلكه وقتى با چيزى كه بر او حرام است روبرو گردد از خدا بترسد و آن را ترك كند».(1)

اوقات ذكر خدا:

1. هنگام برخورد با دشمن.

2. هنگام كارو كوشش.

3. زمان خشم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اوْحى اللَّهُ الى نَبِىٍّ مِنْ انْبيائِهِ: ابْنَ آدَم اذكُرنى عِنْدَ غَضَبِكَ اذْكُرْكَ عِنْدَ غَضَبى ؛ خداوند به يكى از انبيائش فرمود: اى فرزند آدم مرا هنگام خشمت به ياد آور، من تو را هنگام خشمم به ياد مى آورم».(2)

4. در شادمانيها:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «فىِ التَّوراةِ مكتوبٌ: يا موسى اذْكُرنى فىِ خَلَواتِكَ وَ عِنْدَ سُرورِ لَذّاتِك اذْكُرْكَ عِنْدَ غَفَلاتِكَ ؛ در تورات نوشته شده اى موسى! در خلوتها مرا ياد كن و نيز در هنگام شاديهايت مرا ياد كن، تا من در هنگام لغزشهايت تو را به ياد آورم».(3)

ص: 147


1- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 358.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 321.
3- همان مدرك، ج 13، ص 328.

موانع ذكر خدا:

1. اولاد و اموال

بسيارى از افراد براى بدست آوردن مال و مقام و شهوت، دست به هر كارى مى زنند و حلال و حرام خدا را فراموش مى كنند و نيز به سبب عشق به فرزندانشان، خدا را فراموش كرده و از ياد خدا غافل مى شوند.

قرآن مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْخَاسِرُونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، از زيانكارانند».(1)

2. شيطان

شيطان سوگند ياد كرده كه فرزندان آدم عليه السلام را گمراه كرده و آنان را از راه خدا منحرف گرداند، به همين جهت خداوند خطر او را نيز گوشزد كرده، آنجا كه مى فرمايد: « «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»؛ شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا باز دارد».(2)

3. ناشكرترين عضو

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«لَيْسَ فىِ الْجَوارِحِ اقَلُّ شُكراً مِنَ الْعَيْنِ، فلا تُعطوها سُؤلَها فَتَشْغَلُكُمْ عَنْ ذِكرِاللَّهِ ؛ درميان اعضا ناشكرتر از چشم نيست، به خواهشهاى او تن ندهيد كه شما را از ياد خدا غافل مى كند».(3)

ص: 148


1- منافقون، آيه 9.
2- مائده، آيه 91.
3- بحارالانوار، ج 77، ص 179.

نتايج دورى از ياد خدا:

1. سختى زندگى

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً»؛ هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت».(1)

2. همراهى با شيطان

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»؛ و هركس از ياد خدا رويگردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست».(2)

3. قساوت قلب

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«ايّاكَ وَالْغَفْلَة فَفيها تَكونُ قَساوَةُ الْقَلْبِ ؛ از غفلت بر حذر باش كه در آن قساوت قلب است».(3)

خداوند به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:

«لا تَنْسَنىِ عَلى كُلِّ حالٍ وَلا تَفْرَح بِكَثْرَةِ المالِ فَانّ نِسيانى يُقْسىِ القُلوبَ ؛ اى موسى، مرا در هيچ حالى فراموش نكن و به زيادى ثروت خود خوشحال مباش، زيرا فراموش كردن من قلبها را سخت مى گرداند».(4)

ص: 149


1- طه، آيه 124.
2- زخرف، آيه 36.
3- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 93.
4- بحارالانوار، ج 74، ص 34.
4. خودفراموشى

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ و همچون كسانى نباشيد، كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار كرد».(1)

5. عدم قبول اعمال

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«لا عَمَلَ لِغافِلٍ ؛ عملى از غافل پذيرفته نمى شود».(2)

ص: 150


1- حشر، آيه 19.
2- غررالحكم، شماره 5767.

29: آزمايش الهى

اشاره

قال عليٌّ عليه السلام: «ثَلاثَةٌ يُخْتَبَرُ بها عُقولُ الرِّجالِ، المالُ والمُصِيبَةُ والوِلايَةُ».

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «سه چيز است كه خرد مردان را با آن آزمايش مى كنند: مال، مصيبت و مقام».

و در غررالحكم اين حديث اينگونه بيان شده:

«ثَلاثٌ يُمْتَحَنُ بهاعُقولُ الرِّجالِ، هُنَّ: المالُ، وَ الوِلايَةُ وَالمُصيبَةُ

سه چيز است كه خردهاى آدميان با آنها آزموده مى شود: دارايى، دوستى و مصيبت».(1)

على عليه السلام مى فرمايد: «لا يَقولَنَّ احَدُكُمْ: «الّلهمَّ انّي اعوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَيْسَ احَدٌ الّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلى فِتْنَةٍ، وَلكِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلّاتِ الْفِتَنِ ...؛ هيچ يك از شما نگويد «خدايا به تو پناه مى برم از امتحان شدن» زيرا هيچ كس نيست مگر اينكه امتحانى دارد. ولى كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد، از «امتحان گمراه كننده» به خدا پناه ببر، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: بدانيد كه اموال و اولاد شما مايه امتحان شما هستند؛(2) معناى اين سخن آن است كه خداوند مردم را به اموال و

ص: 151


1- ميزان الحكمه، ج 9، ص 71.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 93.

اولادشان آزمايش مى كند، تا آن كس كه از روزيش خشمگين است از آن كس كه شاكر و راضى است شناخته شود، هر چند خداوند سبحان از مردم به خودشان آگاه تر است، ولى اين به خاطر آن است كه افعالى كه با آن استحقاق ثواب و عقاب پيدا مى كنند ظاهر گردد؛ زيرا بعضى از مردم (مثلًا) پسر را دوست دارند و از دختر متنفّرند و بعضى مال فراوان مى خواهند و از كمبود مال ناراضى هستند.

يكى از قوانين عالم هستى مسأله امتحان و آزمايش است. اگر كسى بگويد به خدا پناه مى برم از امتحان، معنايش اين است كه پناه مى برم از اينكه آفريده شوم، چون آفرينش از امتحان جدا نيست، عالم خلقت، عالم امتحان است؛ از آدم شروع شد و تا پايان دنيا هم ادامه دارد.

آزمايش الهى گسترده است و زمان و مكان معيّن در آن نيست. مادّه آزمايش هم در آن معيّن نيست. آزمايش هم انواعى دارد و اين امتحان و آزمايش هدف آفرينش است.

فلسفه امتحان:

امتحان خداوند از انسان براى كشف باطن او نيست، چون خداوند به اسرار آگاه است، بلكه امتحان براى ظهور استحقاق است كه چه كسى استحقاق ثواب را دارد و چه كسى ندارد. قرآن مى فرمايد: « «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ* وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»؛ آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم» به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم)، بايد علم خداوند در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقّق يابد».(1)

ص: 152


1- عنكبوت، آيه 2 و 3.

انواع آزمايش:

بعضى از امتحانها سخت و بعضى آسان است. در آيات قرآن نمونه هايى از آزمايش الهى بيان شده: « «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً»؛ و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم».(1)

« «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ»؛ قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه ها آزمايش مى كنيم؛ و بشارت ده به استقامت كنندگان».(2)

امتحان نسبت به موقعيّت اشخاص متفاوت است، آنها كه قوى ترند امتحان آنها سنگين تر است و آنها كه ضعيف ترند به همان نسبت امتحان مى شوند؛ انبيا و اوليا هم امتحان داشتند.

قرآن نمونه هايى از امتحانات پيامبران را بازگو كرده است، آنجا كه مى فرمايد:

« «وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»؛ هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود».(3)

در زمان پادشاهى نمرود دانشمندان علم هيئت به او خبر دادند كه كودكى به دنيا مى آيد و مردم را از بت پرستى باز مى دارد و حكومت او را سرنگون مى كند.

نمرود تصميم گرفت كه زنها را از مردها جدا كند و هر پسرى كه به دنيا مى آيد را بكشد. نوشته اند تا صدهزار طفل را از بين برد. در اين زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به دنيا آمد و مادرش او را تا سيزده سال در غار پنهان كرد، امتحان اوّل او مبارزه با بت پرستى بود او بتهايى را كه پرستش مى شدند، شكست؛ ولى نمروديان بر ضدّ ابراهيم عليه السلام تبليغ كردند و مردم را بر عليه او شوراندند و حتّى زنانى كه كارشان پشم

ص: 153


1- انبياء، آيه 35.
2- بقره، آيه 155.
3- بقره، آيه 124.

ريسى بود از درآمد آن هيزم تهيّه مى كردند، حتّى بيماران وصيّت مى كردند كه مقدارى از اموالشان را هيزم بخرند و حاجتمندان به عنوان نذر هيزم مى آوردند، مدّت چهل روز اقدام به جمع آورى هيزم كردند و آتش بزرگى را افروختند و با منجنيق ابراهيم عليه السلام را داخل آن انداختند؛ در اين زمان جبرئيل به او گفت: «ألَكَ حَاجَةٌ؟؛ آيا نيازى به كمك من دارى؟» حضرت جواب داد: «امّا اليكَ فَلا؛ به تو نيازى ندارم». جبرئيل گفت: «فاسْألْ رَبّك ؛ حاجتت را از خدا بخواه». حضرت گفت: او از وضعيت من آگاه است پس همين كافى است. اينجا بود كه آتش مورد خطاب قرار گرفت: « «يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛ اى آتش بر ابراهيم سرد و سالم باش».(1)

لذا آتش براى حضرت ابراهيم، گلستان شد. برخى از مفسّران مى گويند:

آرام ترين، راحت ترين و بهترين روزهاى عمر حضرت ابراهيم عليه السلام همان روزى بود كه وى در دل آتش به سر مى برد.(2)

جالب اينكه در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه نمرود تصميم گرفت ابراهيم عليه السلام را از آن سرزمين تبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود. ابراهيم عليه السلام به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است، اگر مى خواهيد مالم را بگيريد پس عمرى را كه در اين سرزمين مصرف كرده ام به من بازگردانيد.

تصميم بر اين شد كه يكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم عليه السلام را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او باز گردانند. هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، دستور داد اموال و گوسفندانش را به او باز گردانند تا همراه خود ببرد و گفت من مى ترسم كه اگر او در اينجا بماند دين و آيين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان برساند: «إنَّهُ إنَّ بِقَيَ

ص: 154


1- انبياء، آيه 69.
2- امتحان سنّت الهى وعامل تكامل، ص 60.

في بِلادِكُم أفْسَدَ دِينَكُم وَأضَرَّ بآلِهَتِكُمْ

».(1)

دومين آزمايش ابراهيم عليه السلام زمانى بود كه به دوران پيرى رسيد و چون همسرش سارا عقيم بود، به پيشنهاد سارا با كنيز او هاجر ازدواج كرد و خداوند اسماعيل را به او داد. در اين زمان مأمور شد تا اسماعيل و هاجر را از فلسطين به حجاز ببرد. زمانى كه اسماعيل به نوجوانى رسيد، آزمايش ابراهيم عليه السلام شروع شد و خداوند از او خواست كه فرزندش را قربانى كند و ابراهيم عليه السلام اسماعيل عليه السلام را به قربانگاه برد واز امتحان سربلند بيرون آمد و در نتيجه از مرتبه نبوّت كه ابلاغ احكام است، به مقام امامت كه اجراى احكام است، رسيد. « «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛ من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم».(2)

بعضى از مفسّران در توضيح اين آيه گفته اند: «بَذَلَ نَفْسَهُ لِلنِّيرانِ، وَقَلْبَهُ للرَّحمانِ وَوَلَدَهُ لِلْقُربانِ ومَالَهُ للإخْوانِ ؛ ابراهيم در راه خدا تن را به آتش و قلب را به خدا، و فرزند را به قربانى، و اموال را به برادران و ياران سپرد».(3)

قرآن در جاى ديگر درباره حضرت سليمان عليه السلام مى فرمايد: « «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»؛ و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جاى آوردم يا كفران مى كنم؟!».(4)

مطابق حديث مورد بحث عقل مردان با سه چيز آزمايش مى شود:

اوّل: مال است؛ كسى كه به خاطر مال، ايمان و تقوايش را از دست مى دهد، در واقع شخصيّت خود را از دست داده و در اين امتحان مردود است؛ چرا كه مال ابزار است و هدف نيست.

ص: 155


1- تفسير نمونه، ج 13، ص 453.
2- بقره، آيه 124.
3- تفسير نمونه، ج 22، ص 549.
4- نمل، آيه 40.

دوم: مصيبت هايى است كه پيش مى آيد و تحمل افراد را امتحان مى كند. زندگى خالى از مصيبت نيست و اينها آزمايش است تا روشن شود كه شخص در مصائب چه مى كند، اگر صبر كند، حرفهاى نامناسب نزند، كفران و ناشكرى نكند مأجور است.

در ميان پيروان مكتب انبيا نمونه هاى درخشانى از صبر و پايدارى در صحنه امتحان ديده مى شود كه هر كدام مى تواند الگو و اسوه باشد.

ام عقيل زنى مسلمان و باديه نشين بود. كه فرزند خود را همراه شتران به باديه مى فرستاد. روزى تعدادى ميهمان بر او وارد شدند، در همان وقت به او خبر دادند كه شتر خشمگين فرزندش را در چاه انداخته است و از دنيا رفته است؛ زن با ايمان، به كسى كه خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت: از مركب پياده شو، و به پذيرايى از مهمانها كمك كن، گوسفندى داشت به او داد تا آن را ذبح كند و غذا را آماده كرد و نزد ميهمانان گذاشت. آنها مى خوردند و از صبر و استقامت اين زن در شگفت بودند، يكى از حاضران مى گويد: هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شديم، زن با ايمان نزد ما آمد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه از قرآن به خوبى آگاه باشد؟ يكى از حاضران گفت: بلى من آگاهم، گفت: آياتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مايه آرامش خاطر من گردد، او مى گويد: من اين آيات را براى او خواندم:

« «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ* الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ* أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ»؛ و بشارت ده به استقامت كنندگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم. اينها همانها هستند كه لطف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدايت يافتگان».(1)

سپس زن رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز خواند و عرض كرد: «اللّهُم انّى

ص: 156


1- بقره، آيه 155- 157.

فَعَلْتُ ما امَرْتَنى، فَانْجِزْلى ما وَعَدْتَنى ؛ خداوندا من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم و رشته شكيبايى را رها نساختم، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات بر من وعده داده اى بر من ارزانى دار».

سپس اضافه كرد: اگر بنا بود در اين جهان كسى براى كسى بماند ... يكى از حاضران مى گويد من فكر كردم مى خواهد بگويد فرزندم براى من باقى مى ماند، امّا ديدم چنين ادامه داد: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى امّتش باقى مى ماند.(1)

سوم: ولايت كه همان مقام است و بعضى از افراد با آن امتحان مى شوند. بعضى وقتى مقام پيدا مى كنند خود را گم نمى كنند مثل امام خمينى قدس سره كه خود را گم نكرد و تا آخر خود را طلبه مى دانست.

امّا بعضى هستند كه چون ظرفيّت ندارند وقتى به مقام مى رسند حركات، حرفها، و نگاهشان عوض مى شود.

ص: 157


1- سفينة البحار، ج 2، ص 7، مادّه« صبر».

ص: 158

30: بهاى بدن انسان

قال الكاظم عليه السلام: «أما انَّ أَبْدانَكُمْ لَيْسَ لَها ثَمَنٌ الّا الجَنَّةَ، فَلا تَبيعوها بِغَيْرِها».(1)

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «آگاه باشيد! بدنهاى شما جز بهشت بهايى ندارد، به چيز ديگرى نفروشيد».

شبيه اين جمله را حضرت على عليه السلام نيز فرموده است: «أَلا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِها؟ انَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الّا الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعُوها الّا بِها؛ آيا آزاد مردى پيدا مى شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش وا گذارد؟ بدانيد جان شما بهايى جز بهشت ندارد، به كمتر از آن نفروشيد».(2)

از سوره والعصر استفاده مى شود كه انسان هميشه در زيان طبيعى است؛ در درون ذات انسان سرمايه اى است كه به تدريج فانى مى شود: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ» چرا كه سرمايه انسان عمر اوست و نمى شود آن را نگه داشت، به تدريج فانى مى شود و هر نَفَس گامى به سوى مرگ است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ الى أَجَلِهِ

».(3)

پس عمر سرمايه اى است رو به زوال و انسان گرفتار خسران است. اين سرمايه

ص: 159


1- تحف العقول، ص 410.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 456.
3- همان مدرك، 74.

قابل تبديل است، اگر سرمايه يك سرمايه دار طلا باشد باقى مى ماند، امّا اگر سيب باشد بايد تبديل كند چون در غير اين صورت خراب مى شود، حال عمر را كه سرمايه اى رو به زوال است به چه تبديل كند كه زيان نكند؟ هركس اين سرمايه عمر را با چيزى معامله مى كند، بعضى با هوا و هوس و لذّتهاى دنيا و بعضى با جمع آورى ثروت و بعضى با كسب مقام.

از ديدگاه قرآن همه اينها زيان است و تنها كسانى سود مى كنند كه قرآن اشاره كرده است: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». اين آيه براى نجات از خسران به چهار اصل اشاره مى كند:

اصل اوّل: مسأله ايمان است كه به طور مطلق ذكر شده است، تا شامل ايمان به همه مقدّسات گردد.

اصل دوم: عمل صالح است كه ثمره ايمان است، به همين دليل اغلب در آيات قرآن «عمل صالح» همراه «ايمان» به عنوان «لازم و ملزوم» يكديگر آمده است:

« «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»؛ هر فرد از مرد يا زن عمل صالحى انجام دهد، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم».(1)

اصل سوم: دعوت همگانى و عمومى به سوى حق است، تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند.

اصل چهارم: صبر و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن است.

در حديث مورد بحث مى فرمايد: آگاه باشيد بدن و وجود شما هيچ بهايى جز بهشت ندارد اگر به غير آن بفروشيد ضرر كرده ايد. اين جنّت فقط نعمت مادّى نيست بلكه قرب به خدا و

رضى الله عنهم

است، قرآن مى فرمايد:

« «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً* فَادْخُلِى فِى عِبَادِى*

ص: 160


1- نحل، آيه 97.

وَادْخُلِى جَنَّتِى»؛ تو اى روح آرام يافته، به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو».(1)

مرحوم نراقى مى گويد: شيّادى به مغازه يك خواروبار فروش مراجعه كرد و گفت: اين گردوها هزار تايش چند است؟ گفت: مثلًا ده ريال، گفت: صد تا چند است؟ گفت: يك ريال، گفت: يكى چقدر است؟ گفت: ارزشى ندارد، گفت: يك دانه به من بده، گرفت و رفت. دوباره برگشت و گفت: خود شما گفتيد يك دانه ارزش ندارد، يك دانه به من بده؟ او هم داد و رفت و براى بار سوم و چهارم برگشت و تقاضاى يك دانه گردو كرد. صاحب مغازه يقه او را گرفت و گفت: تمام سرمايه مرا مى خواهى از دستم ببرى، به بهانه اين كه يكى يكى ارزش ندارد.

مرحوم نراقى بعد از نقل اين داستان مى گويد: شيطان با عمر انسان همين كار را مى كند. همه عمر خيلى زياد است امّا يك ساعت مهم نيست، به تدريج ساعتها را مى گيرد، امروز و فردا را مى گيرد يك وقت مى بينيم كه تمام عمر را داده ايم.

خوش به حال كسى كه قبل از آنكه عمر خود را از دست بدهند قدرش را بدانند؛ چرا كه زيانكاران واقعى آنها هستند كه عمر را از دست داده اند.

ص: 161


1- فجر، آيه 27- 30.

ص: 162

31: گوشه گيرى

قال الكاظم عليه السلام: «يا هِشامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالى اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيا وَالرّاغِبينَ فيها، وَرَغِبَ فيما عِنْدَ رَبِّه وَكانَ اللَّهُ آنِسَهُ فىِ الوَحْشَةِ وَصاحِبَهُ فىِ الوَحْدَةِ وَ غِناهُ فرى الْعَيْلَةِ وَمُعِزَّهُ في غَيْرِ عَشيرَةٍ».(1)

امام كاظم عليه السلام به هشام فرمود: «صبر و سازش با تنهايى نشان قدرت عقل است، هركه با خداى تبارك و تعالى آشنا شود، ازدنيا و دلباختگان دنيا كناره گيرد، و بدانچه نزد خداست دل بندد، خدا در وحشت انيس او، و در تنهايى رفيق او، و بى نيازى او در زمان ندارى وعزّت او در بى كسى است».

حديث درباره بحث جدايى از اهل دنياست، و منظور از «وحدت» در اين حديث، وحدت در مقابل اهل دنياست. فرمود: صبر بر كناره گيرى از اهل دنيا نشانه قدرت عقل است، پس كسى كه خدا را به خوبى بشناسد از اهل دنيا و راغبين در دنيا جدا شده و راغب فيما عنداللَّه مى شود و در اين صورت است كه خداوند چند هدف براى او تشكيل مى دهد: اوّل اينكه در وحشت، انيس او خداست، دوم اينكه در تنهايى، همنشين او خداست سوم اينكه بى نيازى او در فقر خداست و چهارم

ص: 163


1- بحارالانوار، ج 70، ص 111؛ ميزان الحكمه، مادّه« العزلة».

اينكه عزّت دهنده او خداست بدون اينكه داراى عشيره و خاندان باشد.

بحث اجتماعى يا انفرادى زندگى كردن در ميان علماى علم اخلاق بسيار مطرح شده است. بسيارى از آنها معتقد بودند كه عزلت گزيدن و به تنهايى زندگى كردن سبب تكامل انسان است، لذا پيروان خود را به جدايى از مردم و تنهايى دعوت مى كردند، ولى از نظر قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام «عزلت» پسنديده نيست، چون زندگى و روح انسان، روح اجتماعى است و انسان مدنى بالطبع است؛ بهترين عبادات ما كه نماز جمعه و جماعت و حج است، در جمع انجام مى گيرد و اگر اصل، گوشه گيرى است پس اين جمع براى چيست؟

منتها يك استثنا دارد كه در روايات آمده است و اين سبب شده است كه بعضى خيال كنند اصل در «عزلت» است، روايت مى فرمايد: زمانى كه فساد بر اهل زمان غلبه پيدا كند وظيفه انسان گوشه گيرى است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام درباره علّت گوشه گيرى ايشان سؤال شده است ايشان در جواب مى فرمايند: «فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَالإخوانُ، فَرَأيْتُ الانْفِرادَ أسكَنَ لِلفُؤادِ؛ زمانه فاسد شده و برادران تغيير كرده اند، بنابراين، آرامش دل را در تنهايى يافتم».(1)

امّا اين در صورتى است كه واقعاً فساد در همه جا باشد در غير اين صورت گوشه گيرى و تنهايى، سرچشمه بسيارى از مفاسد است؛ يكى از مفاسد آن بدبينى نسبت به مردم است. دوم خودبينى و خودخواهى است كه خود را اعلم الناس و ازهد الناس مى داند و باعث مى شود شيطان هم در تنهايى او را وسوسه كند؛ و سوم اينكه اخلاق انسان در تنهايى بد و خشن مى شود.

امّا گاهى اوقات چاره اى نيست جز اينكه انسان گوشه گيرى اختيار كند كه حديث مورد بحث به آن اشاره دارد.

مرحوم نراقى در «جامع السعادات» بحث گسترده اى در باب «عزلت» دارد كه

ص: 164


1- بحارالانوار، ج 47، ص 60؛ ميزان الحكمه، مادّه« العزلة».

خلاصه آن را ذكر مى كنيم:

كسى كه به مقام انس رسيد، دوستى خلوت و عزلت و دورى از مردم بر دل او غالب مى شود، زيرا مصاحبت و آميزش با مردمان دل را از توجّه تام به خدا مشغول مى سازد.

از عزلت و مصاحبت كداميك برتر است، زيرا علما در اين مسأله دو نظر دارند، و اخبار نيز در اين باره مختلف است، جمعى از علما عزلت و گوشه گيرى را بر مصاحبت ودر آميختن با مردم ترجيح مى دهند، و جمعى ديگر آميزش و آمد و شد با مردم را بر گوشه گيرى برگ مى دانند.

گروه اوّل: بر اساس آنچه در مدح و ستايش و فوايد عزلت رسيده نظر دارند، مانند سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه وقتى از آن حضرت درباره راه نجات پرسيده شد، فرمود: در خانه خود بنشين، و دين خود را نگاهدار، و برگناه خود گريه كن.

و گفتار امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: زمانه تباه گشت، و برادران دگرگون شدند، و تنهايى و انفراد براى آرامش خاطر و اطمينان قلب بهتر است.

و فرمود: آشنايان خود را كم كن، و از آن كه مى شناسى بيگانه شو.

و امّا فوائد عزلت بسيار است: مانند فراغت براى عبادت، ذكر، فكر، انس گرفتن به مناجات خدا، و دورى از گناهانى كه اغلب انسان به سبب آميزش با مردم در معرض آنهاست، مانند غيبت، رياكارى و ديگر آفات زبان.

گروه دوم: كه مصاحبت را بر عزلت و گوشه گيرى ترجيح مى دهند بر اساس ظواهر اخبار در ستايش رابطه و انس و الفت گرفتن وفوايد آن نظر دارند. مانند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «مَنْ فارَقَ الجماعةَ ماتَ ميتَةَ الْجاهِليَّةِ؛ هركه از جماعت جدا شود به راه و رسم جاهليّت بميرد».

و فرمود: از غار نشينى بپرهيزيد، وبا عامّه مردم و جماعت باشيد و در مساجد حاضر شويد.

ص: 165

فوايد ارتباط با مردم نيز فراوان است، مانند تعليم و تعلّم، و كسب اخلاق فاضله از همنشينى با صاحبان آن، و شنيدن مواعظ و نصايح، و رسيدن به ثواب، حضور در نماز جمعه و جماعت و تشييع جنازه، عيادت بيماران، ديدار برادران، برآوردن حاجات نيازمندان، رفع ظلم از مظلومان و شاد كردن مؤمنان.

پس نمى شود به طور مطلق بر ترجيح يكى بر ديگرى حكم كرد و صحيح اين است كه گفته شود: افضل بودن يكى از آن دو نسبت به اشخاص و احوال و زمان و مكان تفاوت مى كند، براى بعضى گوشه گيرى و عزلت تام، بهتر است، و براى بعضى ديگر رابطه و آمد و شد. و براى بعضى ديگر ميانه روى در عزلت و الفت.

براى كسى كه به مقام انس و استغراق رسيده، خلوت و عزلت پسنديده تر است.

اويس قرنى گفته است: هيچ كس را نيافتم كه پروردگار خود را بشناسد و با غير خدا انس گيرد.

و يكى ديگر از بزرگان مى گويد: شادى و لذّت مؤمن در خلوت و تنهايى به مناجات پرودرگار خويش است.

يكى از بزرگان نيز مى گويد: انسان به سبب خالى بودن از فضيلت، احساس تنهايى و وحشت مى كند، پس به واسطه ملاقات و رابطه با مردم شاد مى گردد و وحشت را از خود دور مى كند؛ و چون ذات آدمى با فضيلت شد، طالب تنهايى مى شود تا از تفكّر يارى جويد و علم و حكمت را بيرون كشد.(1)

ص: 166


1- جامع السعادات، ج 3، ص 244.

32: همنشينى

اشاره

قال عليُّ بن الحُسَين عليه السلام: «مَجالِسُ الصّالِحينَ داعيةٌ الَى الصَّلاحِ، وَ آدابُ العُلَماءِ زيادَةٌ فىِ العَقْلِ، وَ طاعَة وُلاةِ الأمْرِ تَمامُ العِزِّ».(1)

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «وقتى صالحان در يك جا جمع مى شوند به نيكى دعوت مى كنند، و معاشرت با دانشمندان فزونى در خرد است، و طاعت واليان امر (حكّام الهى) كمال عزّت است.

زندگى انسان دسته جمعى است و تنها نمى تواند زندگى كند. انسان در زندگى جمعى نياز به رفيق دارد و بدون رفيق زندگى ناگوار است و روح ناآرام مى شود، لذا زندانهاى انفرادى بسيار سخت است و اگر طولانى باشد باعث جنون مى شود».

امام سجّاد عليه السلام در اين حديث سه نصيحت فرموده است:

1. همنشين

شخصيّت انسان داراى ابعادى است، و امورى كه شخصيّت انسان را تشكيل مى دهند مختلفند، مانند جنبه هاى وراثت، پدر و مادر، استاد و وسايل ارتباط

ص: 167


1- تحف العقول، حكمت 35.

جمعى. يكى از امورى كه در ترسيم شخصيّت انسان خيلى مؤثّر است، همنشين است. همنشين در وضع روحى و فكرى و اخلاقى انسان تأثير مى گذارد؛ و اثرش به قدرى زياد است كه گاهى يك همنشين خوب انسان را بهشتى و يك همنشين بد انسان را جهنّمى مى كند. بنابراين بايد در انتخاب دوست براى خود، كاملًا مراقب باشيم.

حديثى از امام على عليه السلام گواه بر اين مطلب است كه مى فرمايد: «اذَا اشْتَبَهَ عَلَيْكُم حالُ الرَّجُلِ فَلَمْ تَعْرِفُوهُ فَانْظُروا الى خُلَطائِهِ وَ جُلَسائِهِ فَانَّ الْمَرْءَ عَلى دينِ خَليلِهِ وجَليسِهِ ؛ اگر حال كسى بر شما مشتبه شد و نمى توانيد بفهميد كه خوب است يا بد، به دوستان و همنشينانش نگاه كنيد چرا كه انسان دين دوستانش را دارد».

اين روايت نشان مى دهد كه دين و ايمان انسان بستگى به دوست او دارد.

در روز قيامت جهنّميان به جهنّم و بهشتيان به بهشت مى روند، امّا از آيات استفاده مى شود كه اينها يك ارتباطى باهم دارند و هم ديگر را مى بينند و گاهى گفتگوهايى بين آنها ردّ وبدل مى شود، از جمله آن گفتگوها اين است كه بهشتيان مى گويند: « «مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ»؛ چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟» آنها دلايلى ذكر مى كنند: « «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ»؛ مى گويند ما از نمازگزاران نبوديم، و اطعام مستمندان نمى كرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين و هم صدا بوديم»، و سرانجام آن « «وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ»؛ و همواره روز جزا را انكار مى كرديم».(1)

امام سجّاد عليه السلام در تفسير اين حديث مى فرمايد: همنشينى با نيكان، انسان را به نيكى دعوت مى كند. همنشينى با ائمّه عليهم السلام افراد بسيارى را بزرگ كرده است، به عنوان مثال فضّه كه خادمه حضرت زهرا عليها السلام بود و مستجاب الدعوه شد و بيست سال با قرآن سخن مى گفت و يا قنبر با امام على عليه السلام همنشين شد و به مقام عالى

ص: 168


1- مدّثر، آيه 42- 45.

رسيد، بنابراين همنشينى ناخود آگاه در انسان اثر مى گذارد.

خداوند نتيجه دوستى بد را در قيامت بيان كرده و مى فرمايد:

« «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا* يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِيلًا* لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا»؛ و به خاطر بياور روزى را كه ظالم دست خويش را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم! اى واى بر من كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم. او مرا از ياد (حق) گمراه ساخت، بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است».(1)

مفسران در شأن نزول اين آيات گفته اند: در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو دوست به نام عقبه و ابى در ميان مشركين بودند. هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله برسد، هرچند اسلام را نپذيرفته بود. روزى از سفر آمد و طبق معمول غذايى آماده و دوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز دعوت نمود، هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت من دهى، عقبه شهادتين به زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد و گفت: اى عقبه از آيينت منحرف شدى؟ او گفت: نه به خدا سوگند من منحرف نشدم، ولى مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد، بى آنكه غذا خورده باشد، به همين جهت شهادت دادم. ابى گفت: من هرگز از تو راضى نمى شوم، مگر اينكه در برابر او بايستى و به او توهين كنى، عقبه

ص: 169


1- فرقان، آيه 27- 29.

اين كار را كرد و مرتد شد، و سرانجام در جنگ بدر در صف كفّار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در جنگ احد كشته شد.

آيات فوق نازل شد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند، شرح داد.(1)

تأثيرپذيرى انسان از همنشين و دوست تا حدّى است كه از حضرت سليمان عليه السلام چنين نقل شده: «لاتَحكُمُوا على رَجُلٍ بِشَيْ ءٍ حتّى تَنْظُروا إلى مَن يُصاحِبُ، فإنّما يُعرَفُ الرَّجُلُ بِأشكالِهِ وَ أقرانِهِ، وَ يُنسَبُ الى أصحابِهِ وَأخدانِهِ ؛ درباره كسى قضاوت نكنيد تا آنگاه كه ببينيد با چه كسى دوستى مى كند، چرا كه انسان به وسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود».(2)

2. آداب علما عقل انسان را زياد مى كند

آداب يعنى حرفهاى علما با علما و اهل فضل، چرا كه گاهى حرفهاى عادى آنها در انسان اثر مى كند، علاوه بر اين زندگى آنها هم الهام بخش است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «در شگفتم از كسى كه خواهان داشتن ياران بسيار است، چگونه با دانشمندان خردمند و پرهيزكار مصاحبت نمى كند تا از فضايل آنها بهره گيرد و در پرتو دانش آنها هدايت شود و مصاحبت آنان او را آراسته گرداند؟».(3)

3. اطاعت حاكم عادل نوعى عزّت است

حكومت اسلامى كه تشكيل مى شود مردم بايد از آن حكومت اطاعت كنند و مخالفت نكنند، چرا كه عزّت آنها از بين مى رود.

ص: 170


1- تفسير نمونه، ج 15، ص 67.
2- تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
3- غررالحكم، شماره 6277.

33: مرگ و حيات قلب

اشاره

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ثلاثَةٌ مُجالَسَتُهُم تُميتُ القَلْبَ: الجلوسُ مَعَ الأنْذالِ وَالحَديثُ مَعَ النِساءِ، وَالجُلُوسُ مَعَ الأغنياءِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سه گروه هستند كه همنشينى با آنها قلب را مى ميراند: همنشينى با شخص خسيس و گفتگو با زنان و همنشينى با توانگران».

«انذال» جمع نَذْل به معناى شخص خسيس است كه تمام سخنش از بخل و مسائل پست و پايين است. در اينجا بيشتر بخل مالى مراد است كه انسان را از شخصيّت عالى پايين مى آورد.

طايفه دوم كه از همنشينى با آنان نهى شده زنان هستند كه طبيعتشان اين است كه از زرق و برق دنيا سخن بگويند. البتّه زنان با ايمان حسابشان جداست و افراد معمولى مراد است كه وقتى دور هم مى نشينند، حرف آنها اين است كه زينت آلات را چه كردى، دست بند و گوشواره چه شد، در عقد فلانى چه گذشت، مهريّه فلانى چه بود و خلاصه محور صحبتها فقط دنيا و زينت است.

طايفه سوم اغنيا هستند كه در ميان آنها هميشه سخن از پول است كه در فلان

ص: 171


1- تحف العقول، حكمت 127؛ خصال صدوق، ص 87.

معامله فلان مقدار سود كردم، فلان كس خانه اين چنينى ساخته و ....

بنابراين وجه جامعى بين اين سه گروه هست كه از دنيا و امور مادّى سخن به ميان آوردن و فرو رفتن در عالم مادّه است كه قلب انسان را مى ميراند، چون حيات قلب در معنويّت و تقواست و به همين جهت وقتى انسان مجذوب عالم مادّه شود قلب او مى ميرد.

البتّه اين به صورت يك قاعده است كه استثنا دارد چون زنان و توانگران با ايمان هم هستند، ولى اكثر توانگران فخرفروشى مى كنند، و همچنين اكثر زنان در مورد زينت صحبت مى كنند و اين قلب ديگر مجال ندارد به خدا فكر كرده و درد فقرا را درك كند.

در مقابل افرادى هم هستند كه نگاه به آنها قلب را زنده مى كند و انسان را به ياد خدا، معنويّت و قيامت مى اندازد.

از آيات و روايات چنين استنباط مى شود كه براى قلب انسان حيات و مرگى است، غير از اين حيات و مرگى كه جنبه فيزيكى دارد.

گاهى قلب مى ميرد و گاهى زنده مى شود، گناهان قلب را مى ميراند و توبه آن را زنده مى كند. قرآن مى فرمايد: « «إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ* وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ»؛ مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند فرا خوانى، و نيز نمى توانى كوران را از گمراهيشان برهانى، تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليم هستند».(1)

حيات مادّى آثارى دارد كه زندگى و توليد مثل و ... از آن قبيل است. حيات معنوى هم آثارى دارد كه نورانيّت، علم، تقوا و ... از آن قبيل است، علاوه بر اين

ص: 172


1- نمل، آيه 80 و 81.

بركاتى در اجتماع دارد و در ايثار و فداكارى و هدايت مردم مؤثّر است.

مرگ «قلب» اين است كه مواعظ را مى شنود ولى تكان نمى خورد و در او اثر نمى گذارد. فقير دردمند را مى بيند ولى عكس العمل نشان نمى دهد؛ گاهى قلب چنان زنده است كه كلمه اى از امام على عليه السلام مى شنود وصيحه مى زند و روى زمين مى افتد.

اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به گناه كردن (حتى كوچك) ادامه دهد به تدريج با آن انس مى گيرد؛ نخست يك حالت است بعداً يك عادت مى شود سپس مبدّل به يك ملكه مى گردد و جزء بافت انسان مى شود و كارش به جايى مى رسد كه بازگشت براى او ممكن نيست. اين همانند كسى است كه آگاهانه با وسيله اى چشم و گوش خود را كور و كر مى كند تا چيزى را نبيند و نشنود؛ اينها كسانى هستند كه قلبشان سياه شده است و افرادى هستند كه وقتى عمل خلافى را انجام مى دهند، ابتدا خودشان معترفند كه صد در صد خلافكار و گنهكارند و به همين دليل از كار خود ناراحتند، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند اين ناراحتى از بين مى رود و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جايى مى رسد كه نه تنها ناراحت نيستند بلكه خوشحالند و آن را وظيفه انسانى يا دينى خود مى شمرند.

در حالات حجّاج بن يوسف آمده كه مى گفت: اين مردم گنهكارند من بايد بر آنها مسلّط باشم و به آنها ستم كنم. گويى اين همه جنايت را مأموريّتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت.

و نيز نقل شده است: يكى از سپاهيان چنگيز در يكى از شهرهاى مرزى ايران سخنرانى مى كرد و گفت: مگر شما معتقد نيستيد كه خداوند عذاب رابر گنهكاران نازل مى كند، ما همان عذاب الهى هستيم، پس هيچ گونه مقاومت نكنيد.

مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر گناهى از او سر زد بلافاصله آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر

ص: 173

زند.

در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است: «ما مِنْ عَبْدٍ إلّاوفي قَلْبه نُكْتَةٌ بَيْضاءُ، فإذا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ في النُّكْتَةِ نُكتةٌ سَوداء، فإن تابَ ذهَب ذلِك السَّوادُ، وإنْ تَمادى في الذنوبِ، زادَ ذلك السَّوادُ حتّى يُغَطّي البَياضَ، فإذا غَطّى البَياضَ، لم يَرْجِعْ صاحِبُهُ إلى خَيْرٍ أبداً؛ هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه سفيد و درخشنده اى است، هنگامى كه گناهى مرتكب شود در آن منطقه سفيد نقطه سياهى پيدا مى شود كه اگر توبه كند، آن سياهى برطرف مى شود و اگر ادامه دهد بر سياهى افزوده مى شود تا تمام سفيدى را مى پوشاند و ديگر صاحب چنين دلى هرگز به خير و سعادت باز نمى گردد».(1)

مجالست و همنشينى:

اشاره

يكى از عواملى كه شخصيّت انسان را مى سازد همنشين اوست.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «المَرْءُ على دِينِ خَلِيلِه و جَليسِه ؛ انسان بر دين دوست و همنشين خود است».

و فرمود: «وَ مَنِ اشْتَبَه عَلَيْكُم أمْرُه و لَمْ تَعْرِفوا دِيْنَهُ، فَانْظُروا إلى خُلَطائِه، فإن كانوا أهْلَ دينِ اللَّهِ فَهُوَ على دينِ اللَّهِ، و إن كانوا على غَيْرِ دينِ اللَّه فَلا حَظَّ لَه مِن دِينِ اللَّهِ ؛ هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند، او نيز پيرو آيين خداست، و اگر بر آيين خدا نباشند، او نيز بهره اى از آيين حق ندارد».(2)

انتخاب دوست را ساده نگيريد، وسواس داشته باشيد، نگذاريد فرزندان شما با هر كس دوستى كند، شاهدش همين است كه مجالست با اين چند گروه قلب را

ص: 174


1- تفسير نمونه، ج 1، ص 81 به بعد.
2- تفسير نمونه، ج 15، ص 73.

مى ميراند.

در كتاب «ميزان الحكمه»(1) احاديث فراوانى در باب قلب در موضوعات مختلف ذكر شده است كه علاقه مندان مى توانند به آن مراجعه كنند. ما در اين مختصر نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. اقسام قلب

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «القُلوبُ ثلاثةٌ: قَلبٌ مَنكوسٌ لا يَعى على شى ءٍ مِن الخَيرِ و هُو قَلبُ الكافِرِ، و قلبٌ فيهِ نُكتَهٌ سَوْداءٌ فَالْخيرُ و الشَّرُّ فيهِ يَعْتَلِجانِ فَما كانَ مِنهُ أقوى غَلَبَ علَيهِ، و قَلبٌ مَفتوحٌ فيهِ مِصباحٌ يَزْهَرُ ولا يُطفَأُ نُورُهُ إلى يَومِ القِيامَةِ وَ هو قَلبُ المؤمِن ؛ دلها سه گونه است دلى كه واژگون است، كه هيچ خيرى در آن نيست و آن دل كافر است. دلى كه در آن نقطه اى سياه وجود دارد، در اين دل خوبى و بدى با يكديگر مى ستيزند و هركدام نيرومندتر بود بر ديگرى چيره مى گردد. دلى گشاده كه در آن چراغى مى درخشد و نورش تا روزقيامت خاموش نمى شود و آن دل مؤمن است».(2)

2. طهارت قلب

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «طَهِّروا قُلوبَكُم مِن دَرَنِ السّيِّئاتِ تُضاعَفْ لَكُمُ الحَسَناتُ ؛ دلهاى خود را از چرك گناهان پاك كنيد، تا حسنات شما دوچندان شود».(3)

و فرمود: «طَهِّروا قُلوبَكُم مِن الْحِقْدِ فانَّهُ داءٌ مُوبى ءٌ؛ دلهاى خود را از كينه پاك كنيد زيرا كينه مرضى مسرى است».(4)

ص: 175


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 213 به بعد.
2- معانى الاخبار، ص 395.
3- غرر الحكم، شماره 6021.
4- همان مدرك، شماره 6017.
3. عوامل قساوت قلب

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ما جَفّتِ الدُّموعُ إلّالِقَسوةِ القُلوبِ، وَ ما قَسَتِ القُلوبُ إلّالكَثرَةِ الذُّنوبِ ؛ اشكها نمى خشكد مگر به سبب سخت شدن دلها و دلها سخت نشود مگر به سبب زيادى گناهان».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تُكْثِروا الكلامَ بغَيرِ ذِكرِاللَّهِ، فانَّ كَثرَةَ الكلامِ بِغَيْرِ ذِكرِاللَّهِ قَسَوَةُ القَلبِ، انَّ أَبْعَدَ النّاسِ مِن اللَّهِ القَلبُ القاسىِ ؛ در غير از ياد خدا، زياده گويى نكنيد، زيرا زياده گويى در غير ياد خدا، موجب سنگدلى مى شود چرا كه شخص سنگدل از خدا دور است».(2)

4. آنچه دل را زنده مى كند

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام چنين وصيت مى كند: «أحْىِ قَلْبَكَ بالمَوعِظَةِ، وأَمِتْهُ بِالزَّهادَةِ؛ دل خويش را با موعظه، زنده كن و با دل كندن از دنيا، بميرانش».(3)

و نيز مى فرمايد: «مُعاشَرَةُ ذَوىِ الفَضائلِ حَياةُ القُلوبِ ؛ همنشينى با انسان با فضيلت، دلها را زنده مى كند».(4)

ص: 176


1- علل الشرايع، ص 81.
2- امالى طوسى، ص 3.
3- نهج البلاغه، نامه 31.
4- غررالحكم، شماره 9769.

34: كار و بى كارى

اشاره

قال علىٌّ عليه السلام: «إنْ يَكُنِ الشُّغْلُ مَجْهَدَةً، فَاتِّصالُ الفَراغِ مَفْسَدَةٌ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اگر كاركردن مايه رنج و زحمت است، هميشه بيكار بودن نيز موجب فساد و تباهى است».

بحث «كاركردن» و نتيجه آن و هم چنين «بيكارى» و اثراتش بسيار مهم است چرا كه «كار» جلوى بسيارى از مفاسد اجتماعى را مى گيرد كه يكى از مهمترين عوامل اين فساد بيكارى است.

در روايات آمده كه بهترين زمان فعّاليّت شيطان بعد از نماز مغرب و عشا است و ساعات اوّل شب به عنوان ساعات غفلت شمرده مى شود كه فريضه نماز غفيله نيز به اين منظور است، چون اين ساعات پايان كار و ساعت بيكارى است.

حديث مذكور كار را يك عامل در مقابل فساد و بيكارى را همراه با فساد ذكر مى كند. ولى گذشته از اين، كار در جاى خودش اهميت زيادى دارد. علماى بزرگ همه فعّال بودند و سفر و حضر براى آنها فرق نمى كرد.

در روايات اسلامى، به مسأله تلاش و كوشش براى كسب روزى اهميّت فوق

ص: 177


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419.

العاده اى داده شده و از سستى و تنبلى نهى شده است، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«لا تَكسَلوا فى طَلَبِ مَعايِشِكُم، فانّ آباءَنا كانوا يَركُضُونَ فيها و يَطلُبُونَها؛ در تحصيل روزى تنبلى نكنيد، زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آن را طلب مى كردند».(1)

و در جايى ديگر مى فرمايد: «الكادُّ على عِيالِهِ كالمُجَاهِدِ فى سَبيلِ اللَّهِ ؛ كسى كه براى روزى خانواده خود، تلاش مى كند، مانند مجاهد در راه خداست».(2)

حتّى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تأمين معاش براى زندگى بروند.(3)

از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند به داوود عليه السلام وحى فرمود: اگر از بيت المال نمى خوردى و با دستت كار مى كردى، البتّه نيكو بنده اى بودى، حضرت فرمود: پس داوود عليه السلام چهل بامداد گريست، آنگاه خداوند به آهن وحى كرد: براى بنده ام داود نرم شو. پس خداوند متعال، آهن را در دست داوود نرم گردانيد. از آن پس داوود، روزى يك زره مى بافت و آن را به هزار درهم مى فروخت.

پس (در يك سال) سيصد و شصت زره بافت و آن را به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و بدين ترتيب از بيت المال بى نياز شد.(4)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «انّى لَأُبْغِضُ الرجُلَ أن يَكونَ كَسْلاناً عن أمرِ دُنياهُ، وَ مَن كَسِلَ عَن أمرِ دُنياهُ فهُو عن أَمرِ آخِرَتِهِ أَكسَلُ ؛ من از مردى كه در كار دنيايش تنبل باشد متنفر هستم، كسى كه در كار دنيا سهل انگار و تنبل باشد، در كار آخرتش نيز چنين است».(5)

ص: 178


1- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 157؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 38.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.
3- همان مدرك، ص 50.
4- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 326.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 37.

و موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ تعالى لَيُبْغِضُ العَبدَ النَّوّامَ، انَّ اللَّهَ تعالى لَيُبْغِضُ العَبدَ الفارِغَ ؛ خداوند بنده پر خواب و انسان بى كار را دشمن مى دارد».(1)

به اين نكته بايد توجّه داشت كه آنچه اهميّت دارد كيفيّت كار است نه كميّت آن؛ و اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «زياد بودن عمل» تكيه نكرده است، بلكه همه جا به «كيفيّت عمل» اهميّت داده است. همچنين عامل اصلى سعادت انسان سعى و تلاش است و تنها با اظهار ايمان و سخن به دست نمى آيد: « «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»؛ پاداش هر انسانى در گرو اعمال خودش است».(2)

« «وَأَنْ لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ؛ و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست».(3)

خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد: « «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ»؛ پس هنگامى كه از كار مهمّى فارغ مى شوى به كار ديگرى مشغول شو».(4)

هرگز بيكار نباش، تلاش و كوشش را كنار مگذار، پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان كارى را آغاز كار ديگرى قرار بده. هدف آيه اين است كه پيامبر را به عنوان يك الگو و سرمشق از اشتغال به استراحت بعد از پايان يك امر مهم باز دارد، و تلاش مستمر و پيگير را در زندگى به او گوشزد كند، چون اصولًا بيكار بودن و فراغت كامل مايه خستگى، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى و در بسيارى از مواقع مايه فساد و تباهى و بروز انواع گناهان است.(5)

ص: 179


1- الفقيه، ج 3، ص 169.
2- مدّثر، آيه 38.
3- نجم، آيه 39.
4- شرح، آيه 7.
5- تفسير نمونه، ج 27، ص 128.

فرازهايى از كار در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام:

پيامبر صلى الله عليه و آله و همه امامان عليهم السلام به كار و كوشش براى تأمين معاش، علاقمند بودند و به دنبال آن مى رفتند و آن را عبادت خدا مى دانستند. در اينجا به ذكر چند فراز از زندگى آنها مى پردازيم:

1. روزى شرايط مادّى زندگى بر امام على عليه السلام به قدرى تنگ شد كه دچار گرسنگى شديد گرديد. از خانه بيرون آمد و به جستجوى كار پرداخت. در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به حوالى مدينه برود تا شايد در آنجا كار پيدا شود، به آنجا رفت، ناگاه ديد زنى خاك الك كرده و منتظر كارگرى است كه آب بياورد و آن را گل نمايد. حضرت على عليه السلام با او صحبت كرد و دريافت كه او در انتظار كارگر بوده است.

پس از قرارداد در مورد مزد كارگرى، على عليه السلام مشغول آب كشيدن از چاه وآماده كردن گل براى ساختمان شد و در پايان كار، مزد خود را كه مقدارى خرما بود از آن زن گرفت و به مدينه بازگشت. وقتى به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، ماجرا را بيان نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام با هم نشسته و از آن خرما خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گرديد.(1)

2. شخصى مى گويد: على عليه السلام را ديدم، مقدارى خرما خريدارى كرده و خود شخصاً آن را بر دوش گرفته و مى برد، به جلو رفتم و عرض كردم: اى اميرالمؤمنين اجازه بده من به جاى شما اين بار را حمل كنم فرمود: «ابُوالْعِيالِ احَقُّ بِحَمْلِهِ ؛ سرپرست اهل و عيال، شايسته تر است كه خود بار زندگى را به سوى خانه اش حمل كند».(2)

توجّه به اين نكته در اينجا لازم است كه اميرمؤمنان على عليه السلام با كار و كوشش و كشاورزى و احداث چشمه ها و نخلستانها، از ثروتمندترين افراد عصرش گرديد و

ص: 180


1- بحارالانوار، ج 41، ص 33.
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 23.

هزار برده از مزد دسترنج خود خريد و آزاد كرد و همه باغهاى احداثى خود را وقف مستمندان و تهيدستان نمود.(1)

3. انس بن مالك مى گويد: پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ تبوك بازگشت، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و با پيامبر صلى الله عليه و آله دست داد و مصافحه كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه صدمه و آسيبى به دست تو رسيده كه دستت زبر و خشن شده است؟ سعد عرض كرد: اى رسول خدا با طناب و بيل كار مى كنم و درآمدى براى معاش زندگى خود و خانواده ام به دست مى آورم و به اين علت دستم خشن شده است. «فَقَبَّلَ يَدَهُ رسولُ اللَّهِ وَ قال: هذهِ يَدٌ لا تَمَسُّهَا النّارُ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله دست سعد را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش دوزخ با آن تماس پيدا نمى كند».(2)

ص: 181


1- فروع كافى، ج 5، ص 74.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 269.

ص: 182

35: عطاء به اندازه ظرفيّت

قال الكاظم عليه السلام: «وَاذا ارادَ اللَّهُ بِالذَّرَّةِ شَرّاً أَنْبَتَ لَها جَناحَيْنِ فَطارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّيْرُ».(1)

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «اگر خداوند بخواهد بلايى بر سر مورچه ها بياورد به آنها دو بال مى دهد تا پرواز كنند و طعمه پرندگان شوند».

در اين جمله نكته ظريفى نهفته شده است. گاهى انسان از نداشتن بعضى امكانات شكايت مى كند، در حالى كه حكمت خداوندى ايجاب كرده كه اين چنين باشد، و اگر اين چنين نبود و او برخوردار از آن امكانات مى شد چه بسا باعث نابودى او مى گرديد. مورچه در روى زمين آهسته راه مى رود و دشمنى هم ندارد، فكر مى كند كه اگر مى توانست پرواز كند به تمام آرزويش رسيده است، ولى خبر ندارد كه اگر اين بال و پر را مى داشت در آسمان طعمه پرندگان مى شد و بلاى جانش مى گشت.

انسان هميشه دل در گرو نداشته هاى خود دارد ولى اگر خوب دقت كند متوجه مى شود كه اگر او برخوردار از آن نعمتها بود نخواهد توانست به كمال مورد نظر خداوند نايل گردد. ما هميشه يك روى سكّه را نگاه مى كنيم و از آن طرف سكّه خبر

ص: 183


1- تحف العقول، ص 642.

نداريم، لذا انسان بايد هميشه بگويد: خدايا خير دنيا و آخرت را به من بده.

ثعلبة بن حاطب انصارى مرد فقيرى بود و مرتّب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و اصرار داشت كه پيامبر در حقّش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «قَلِيلٌ تُؤَدِّى شُكْرَهُ خَيْرٌ مِن كَثِيرٍ لَاتُطِيقُه ؛ مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى». آيا بهتر نيست كه تو به پيامبر خدا تأسّى كنى و با حداقل امكانات بسازى، ولى ثعلبه دست بردار نبود، و سرانجام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: به خدايى كه تو را به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آن را مى پردازم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى او دعا كرد، چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت و ثروت سرشارى براى او باقى گذاشت.

طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و گوسفند زاد و ولد كرد، آنچنان كه نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنان مشغول و سر گرم زندگى مادّى شد كه در جماعت و حتّى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.

پس از مدّتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيّت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حقّ الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر «جزيه» است؛ ما مسلمان شديم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات، چه فرقى ميان ما وغير مسلمانان باقى مى ماند؟ هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخن او را شنيد فرمود: «يَا وَيْحَ ثَعْلَبة! يا وَيْحَ ثعلبة!؛ واى بر ثعلبه، اى واى بر ثعلبه» و دراين هنگام آيات 75 تا 78 سوره توبه نازل شد «وَمِنْهُمْ مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ ...».(1)

به همين جهت خداوند به اندازه ظرفيّت افراد به آنها عطا مى كند.

ص: 184


1- تفسير نمونه، ج 8، ص 48.

36: دنياى مؤمن و كافر

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «الدُّنْيا سِجْنُ المُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِر».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».

فلسفه پيدايش زندان:

فلسفه پيدايش زندان دو چيز بود، يكى اينكه افرادى شرور بودند و به خاطر آنكه از شرّ آنها در امان باشند آنها را به زندان مى انداختند و تنبيهى بود براى اشرار، ديگر اينكه اين نوعى مجازات است چون طبيعت انسان آزادى خواه است، اگر به زندان بيفتد، زجر مى كشد؛ حتّى حيوانات هم اگر در قفس باشند ناراحت هستند.

حيوانى كه آزاد است اگر او را در قفس بيندازند، ديگر نمى خواند. اگر مى بينيد كه حيوانى در قفس مى خواند، به اين علت است كه در قفس متولد شده است و نمى داند آزادى يعنى چه؟

انسان به آزادى علاقه دارد، چون تكاملش را در آزاد بودن مى بيند و اگر به زندان بيفتد، از فعّاليّتهاى زندگى باز مى ماند.

ص: 185


1- ميزان الحكمه، ج 3، ص 318.

حديث مى فرمايد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. انسان داراى دو جنبه است: «روح» و «جسم»؛ گاهى روح آزاد و گاهى در زندان است. همينطور گاهى جسم آزاد و گاهى در زندان است، و گاهى اينها در دو جهت مخالف هم قرار مى گيرند، يعنى جسم در زندان و روح آزاد است، همان چيزى كه يوسف عليه السلام گفت:

« «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ ...»؛ يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند».(1) يعنى اينها مرا به چيزى دعوت مى كنند كه روح مرا به زندان مى كشد و اگر جسم من به زندان بيفتد براى من محبوب تر است. از اينجا معلوم مى شود كه چرا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، دنيا جايى است كه روح مؤمن در محدوديّت قرار دارد هرچند جسم او متنعّم باشد، زيرا جسم براى او معيار نيست.

ولى كافر عكس آن است يعنى اهل جسم و مادّه است، دنيا براى او بهشت است و در قيامت وقتى در عذاب الهى گرفتار مى شود براى او زندان است.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه بهشتيان گروه گروه دور هم هستند امّا دوزخيان خير، زندانهاى انفرادى دارند و حتّى اين مقدار كه آرامش پيدا كنند و همدردى داشته باشند را هم ندارند.

بر فرض كه مؤمن در اين دنيا داراى نعمت باشد، امّا در مقايسه با آن نعمتهاى الهى كه بعد از مرگ دارد، زندان است. امّا كافر هر قدر در اين دنيا بيچاره باشد باز هم در مقايسه با عذاب خدا در قيامت، بهشت او به حساب مى آيد.

نكته تربيتى و اخلاقى حديث اين است كه در مقابل مشكلات دنيا بايد صبور باشيم، چون دنيا هرچه باشد زندان است و اگر مى بينيم بعضى از كفّار متنعّم هستند، غصّه نخوريم چون بهشت آنهاست.

على عليه السلام در نهج البلاغه دنيا را مدح مى كند. حضرت شنيد كه كسى مذمّت دنيا

ص: 186


1- يوسف، آيه 33.

مى كند و به او فرمود: اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى، و فريفته باطلهاى آن هستى، آيا تو خود مغرور به دنيا هستى و سپس مذمّت آن مى كنى، تو از جرم دنيا شكايت دارى يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟ «...

انَّ الدُّنيا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها، وَدارُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها، وَدارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعظ بِها. مَسْجِدُ احِبّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلّى مَلائِكَةِ اللَّهِ، وَمَهبِطُ وَحْىِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ اوْلِياءِ اللَّه ؛ اين دنياجايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه بگيرد، و محلّ اندرز است براى آن كه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خداست، و نماز گاه فرشتگان پروردگار، و محلّ نزول وحى اللَّه، و تجارت خانه اولياى حق».(1)

از اين كلام حضرت على عليه السلام روشن مى شود كه دنيا را مى شود از دو زاويه نگاه كرد: يكى دنيايى كه هدف باشد، و اين مذموم است و ديگر دنيايى كه وسيله رسيدن به آخرت باشد پسنديده است.

دنيا مسجد اولياى خداست تا سجده كنند و نماز بخوانند و تجارت خانه است تا از آن براى آخرت خود بهره گيرند.

مرگ وقتى براى مؤمن فرا مى رسد به معناى شكسته شدن زندان و آزاد شدن از زندان است.

از خدا بخواهيم ايمان ما را به حدّى برساند كه مرگ را لحظه شكستن زندان بدانيم و اين ميسّر نمى شود مگر اينكه تهذيب نفس و عمل صالح داشته باشيم.

ص: 187


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 131.

ص: 188

37: حسن عاقبت

فرازى از زيارت حضرت معصومه عليها السلام:

«اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّى ما أَنَا فيهِ».

«پروردگارا من از تو درخواست مى كنم كه عاقبت مرا به سعادت ختم كنى و ايمانى را كه اكنون دارم از من سلب نكنى».(1)

مسأله عاقبت به خيرى بسيار مهم است، چرا كه گاهى انسان يك عمر در مسير حق است امّا با يك حادثه منحرف مى شود و يا بر عكس ابتدا بر باطل بوده است ولى پايانش به سعادت ختم مى شود، مثل حرّبن يزيد رياحى كه امام حسين عليه السلام درباره او مى فرمايد: «بأبى أنت و أمى ؛ پدر و مادرم فداى تو باد» كه اين جمله را درباره ديگران نفرمود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

كَتَبَ إلى بعضِ النّاسِ: إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حتّى تُقْبَضَ وأنْتَ في أفْضَلِ الأعمالِ ...

. در ادامه روايت مى فرمايد: اگر اين سه كار را انجام دهى در بهترين حالات از دنيا

ص: 189


1- مفاتيح نوين، بخش سوم، زيارت حضرت معصومه عليها السلام.

خواهى رفت:

1. نعمت را در معصيت خدا خرج نكن، اين كار مثل اين است كه پولى از كسى بگيرى و خنجر بخرى و در شكم او فرو كنى، با هر عضوى معصيت كنى همه از آن خداست، عمر، ثروت و ...

2. انسان گناه مى كند و خدا بردبار و حليم است و مجال توبه مى دهد، خيال نكن كه گناه نكردى مغرور بشوى.

3.

وأكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنا ...

كسانى كه به ما محبت دارند و فضايل ما را مى گويند، محترم بشمار. به عنوان مثال اگر به فقير كمك مى كنى به خاطر شيعه بودن و محبّت ما اهل بيت باشد.

ما از عاقبت خود خبر نداريم، و همه طالب حسن عاقبت هستند. شخصى نقل مى كرد در مشهد با سه نفر از بزرگان برخورد كردم و از هر كدام جداگانه پرسيدم: اگر همين حالا يك دعاى مستجاب داشته باشيد چه چيز از خدا مى خواهيد؟ گفتند: از خدا مى خواهيم كه عاقبت ما را به خير كند.

گاهى مرگ هنگام طاعت مى آيد، مثلًا سربه سجده مى گذارد و بلند نمى شود و گاهى مرگ هنگام معصيت مى آيد، به عنوان مثال يك عمر در صف عزاداران است امّا آخر در حال شراب خوارى جان مى دهد.

دوستى على عليه السلام:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب مى شدند خداوند جهنّم را خلق نمى كرد».

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با عدّه اى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند، در اين هنگام چهار نفر سياه پوست، تابوتى را به سمت گورستان مى بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: جنازه را بياوريد، حضرت روى آن را گشود و فرمود: اى على اين شخص

ص: 190

رياح غلام سياه پوست بنى نجّار است. على عليه السلام با ديدن آن غلام فرمود: هر وقت اين غلام مرا مى ديد شاد مى شد و مى گفت: من تو را دوست دارم. وقتى پيامبر اين سخن را شنيد، برخاست و دستور داد جنازه را غسل دهند، سپس لباس خود را به عنوان كفن بر تن او نمود و در تشييع جنازه او به راه افتاد. در بين راه صداى عجيبى از آسمان بلند شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام آمدند؛ سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را برخاك نهاد و سنگ لحد را چيد و در پايان فرمود: ياعلى، نعمتهاى بهشتى كه به اين غلام مى رسد همه به خاطر محبّت و دوست داشتن توست.

در تاريخ نمونه هاى فراوانى داريم كه عاقبت بخير شدند مانند: بشر حافى، فضيل عياض، سحره فرعون، زليخا، و آسيه زن فرعون.

در روايات اسلامى درباره سعادت به طور گسترده بحث شده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شخص سعادتمند و خوشبخت مى فرمايد: خوشبخت كسى است كه سراى باقى را كه نعمتش پايدار است، بر سراى فانى كه عذابش بى پايان است برگزيند و از آنچه در اختيار دارد براى سرايى كه بدانجا رود پيش فرستد، قبل از آن كه آنها را براى كسى گذارد كه وى با انفاق آن خوشبخت مى شود، ولى خود او با فراهم آوردن آن بدبخت شده است.(1)

امورى كه موجب خوشبختى مى گردد:

1. همنشينى با علما،

امام على عليه السلام مى فرمايد: «جالِسِ العُلماءَ تَسعَدْ؛ با دانشمندان همنشينى كن، تا خوشبخت شوى».(2)

ص: 191


1- ميزان الحكمه، مادّه« السعادة».
2- همان مدرك.

2. ايمان،

همچنين آن حضرت فرموده است: از طريق ايمان است كه مى توان از قلّه خوشبختى بالا رفت و به شادمانى رسيد.(1)

3. پايبندى به حق،

و نيز فرمود: «فى لُزُومِ الحَقِّ تَكونُ السَّعادَةُ؛ خوشبختى، در پايبندى به حق است».(2)

4. محاسبه نفس،

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مَن حاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ؛ هركه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت مى شود».(3)

5. و آن حضرت فرمود: سه چيز است كه اگر رعايت كنى خوشبخت شوى:

هرگاه نعمتى به تو رسيد خدا را سپاس گويى، هرگاه روزيت دير رسيد از خدا آمرزش بخواهى و هرگاه سختى به تو رسيد جمله «لاحَوْلَ ولاقُوَّة إلّاباللَّهِ

» را زياد بگويى.(4)

6. و باز هم فرمود: «لا يَسْعَدُ امْرِؤٌ الّا بِطاعَةِ اللَّهِ سُبْحانَهُ، و لا يَشْقَى امرِؤٌ الّا بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ ؛ هيچ مردى جز با طاعت خداى سبحان خوشبخت نشود و هيچ مردى جز با معصيت خدا بدبخت نگردد».(5)

نشانه هاى خوشبختى

در روايات ما موارد متعدّدى ذكر شده كه اگر در كسى باشد از خوشبختى آن

ص: 192


1- ميزان الحكمة، ماده« السعادة».
2- همان مدرك.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.
5- همان مدرك.

شخص به حساب مى آيد كه فهرست وار ذكر مى كنيم:

1. خالى بودن دل از كينه و حسادت.

2. توفيق داشتن براى انجام كارهاى نيك.

3. بخشندگى، يكى از دو سعادت است.

4. توفيق براى خوشبختى و عدم توفيق براى بدبختى است.

5. كتمان و رازدارى، گوشه اى از سعادت است.

6. سه نشانه خوشبختى: همسر سازگار، فرزند نيكوكار، و درآمدى كه در روز، آن را به دست آورد و شب خانواده اش را بى نياز كند.

7. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «چهار ويژگى از خوشبختى مرد اين است كه:

همنشينان شايسته، فرزند نيكوكار، زن سازگار داشته باشد و اين كه محل كسب او در شهر خودش باشد».(1)

افراد بد عاقبت

كسانى كه بد عاقبت شدند بسيار فراوانند كه نمونه هايى را بيان مى كنيم:

1. بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى عليه السلام از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السلام قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى عليه السلام يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.

اين افراد ويژگى هايى دارند كه قرآن در آيات 176 و 175 سوره اعراف آن

ص: 193


1- ميزان الحكمه، ماده« السعادة».

ويژگى ها را چنين بيان مى كند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند.(1)

چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى عليه السلام و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد؛ خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مى زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت.(2)

2. سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر صلى الله عليه و آله بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على عليه السلام بيعت نكرد ولى پس از امام عليه السلام وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على عليه السلام مى پردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه

» و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.

معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و

خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة

شد.(3)

3. حسان شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه در

ص: 194


1- تفسير نمونه، ج 7، ص 11.
2- تفسير قمى، ج 1، ص 248.
3- سفينة البحار، مادّه« سعد».

غدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد:

وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فانَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اماماً و هادِياً

«پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».

همين حسان پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به انحراف گراييد و در زمان خلافت على عليه السلام، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت؛ و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ او معلوم مى گردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك ؛ تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مى كنى مورد تأييد مى باشى».

4. قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على عليه السلام بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام عليه السلام 80 تازيانه به خاطر شراب خوارى و 20 تازيانه به خاطر بى حرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد.

از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.

5. طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.

6. زبير از خواصّ پيامبر صلى الله عليه و آله و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على عليه السلام و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم صلى الله عليه و آله تا به خلافت رسيدن امام عليه السلام همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على عليه السلام را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىٍّ و أَنْتُم أحياء؛ آيا شما زنده ايد و با على اينگونه رفتار مى شود».

او از وفاداران به امام على عليه السلام بود، وقتى على عليه السلام فرمود: وفاداران من فردا صبح

ص: 195

با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند؛ و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على عليه السلام بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام عليه السلام شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ اللَّه ...؛ چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».

و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبداللَّه به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبداللَّه سبب گمراهى او شد.

7. على عليه السلام در جلسه اى كه جمعى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه

». جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شده ام.

امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة؛ خدايا اگر دروغ مى گويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.

نمونه هاى ديگرى كه علاقه مندان مى توانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از:

عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.

هميشه و در هر حال از خدا بخواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير بگرداند، إن شاء اللَّه تعالى.

ص: 196

38: فضيلت علم و عالم

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «لاخَيْرَ فى العَيْشِ الّا لِرَجُلَيْن: عالمٍ مُطاعٍ، و مُسْتَمِعٍ واعٍ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «زندگى براى دونفر خوب است: يكى عالم مطاع و دوم شنونده نگهدارنده».

كلمه «واع» از وَعْى به معناى نگهدارنده است. در اين حديث مى فرمايد زندگى براى دو نفر خوب است: اوّل عالمى كه از علم او استفاده شود، و دوم شنونده اى كه بشنود و عمل كند. اگر اين دو دست به دست هم بدهند سعادت جامعه تضمين مى شود.

اين دو قيد كه در روايت آمده، ساده نيست. عالم چه كند كه مطاع شود و مستمع چه كند كه واعى شود.

مطاع شدن شرايطى دارد و اوّلين شرطش اين است كه آنچه مى گويد به آن ايمان داشته باشد. وقتى مى گويد تا پاى جان ايستاده ام، ايستاده باشد مثل خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه اوّلين كسى بود كه ايمان آورد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ».(2)

ص: 197


1- بحارالانوار، ج 74، ص 168؛ خصال صدوق، ج 1، ص 41، باب الاثنين.
2- بقره، آيه 285.

من كه به خود ايمان ندارم چه انتظارى دارم كه مصداق عالم مطاع شوم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنقدر به آورده هايش ايمان دارد كه وقتى مى بيند ديگران ايمان نمى آورند و در راه ضلالت قرار دارند، مى خواهد دق كند و از بس كه عبادت مى كند پاهايش ورم مى كند: « «مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ؛ ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى».(1)

شرط دومش اين است كه همانطور كه مى گويد عمل كند، اگر مى گويد زندگى ساده اى داشته باشيد، اوّل بايد از خود شروع كند، اگر از تقوا و راستگويى مى گويد اوّل خودش بايد عامل به آن باشد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه، أَفْضَل مِنْ سَبعينَ أَلْف عابدٍ؛ عالمى كه از علمش استفاده شود بهتر از هفتاد هزار عابد است».(2)

مسأله مهم در ميان اهل علم تنها فرا گرفتن علم و عمل كردن به آن نيست، گرچه اين دو خوب و صحيح است امّا مسأله مهم اين است كه مردم از اين علم بهره اى ببرند و هم خود به تكامل برسند و هم اجتماع را به مسير سعادت رهنمون شوند.

علماى بزرگى داشتيم كه مظهر علم و تقوا بودند امّا مردم از علم آنها بهره اى نگرفتند و علم را با خود به قبر بردند و اين ضايعه بزرگى است. آنچه باعث مى شود كه عالم از هفتاد هزار عابد بالاتر شود، «ينتفع بعلمه» است و دليلش اين است كه عابد گليم خويش برون مى برد زآب و فقط خودش را نجات مى دهد اما عالم سعى مى كند كه بگيرد غريق را، و گاهى هزاران نفر به بركت علم او نجات پيدا مى كنند.

حالا چه كنيم كه «ينتفع بعلمه» بشويم و علم ما مورد بهره بردارى قرار بگيرد؟

چند راه وجود دارد:

اوّل: اينكه مسلّح به سلاح بيان و قلم شويم، چرا كه بيشتر، با اين دو روش

ص: 198


1- طه، آيه 2.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 18؛ تحف العقول، حكمت 19.

مى شود علوم را منتشر كرد و اين ميسّر نمى شود مگر با تمرين و ممارست بسيار زياد. شايد مانند علّامه مجلسى افراد زيادى داشته باشيم، علامه مجلسى اهل قلم بود و اين همه آثار با ارزش را به يادگار گذاشت.

دوم: پرورش شاگرد است كه بايد به تدريس عادت كنيم.

سوم: اينكه انسان از نظر تقوا الگو شود كه اخلاق و معاشرت او باعث توجّه ديگران به سوى اسلام بشود.

امام على عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «تَعَلَّموا العِلْمَ فَإنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنةٌ، و مُدَارسَتَه تَسْبِيحٌ و البَحْثَ عنه جِهادٌ، وتَعْلِيمَهُ لِمَن لا يَعْلَمُه صَدَقةٌ؛ علم را ياد بگيريد چرا كه يادگيرى علم حسنه و مذاكره آن به منزله تسبيح و بحث درباره آن جهاد و تعليم آن به كسى كه نمى داند نوعى صدقه و انفاق در راه خداست».(1)

اين چهار مرحله را كه در روايت آمده هر كس بايد طى كند، اوّل: فراگيرى علم، دوم: تثبيت آن علم، سوم: توسعه و تكميل آن، و چهارم: نشر آن در ميان مردم است.

بعضى خيال مى كنند كه جهاد فقط با جان است در حالى كه جهاد با جهل و جهاد با تهاجمات فرهنگى دشمن از مصاديق بارز جهاد است. وقتى اسم صدقه به ميان مى آيد بعضى خيال مى كنند فقط صدقه مالى مراد است و حال اينكه نشر علم از بالاترين انفاقهاست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «العِلْمُ وَدِيعَةُ اللَّهِ فى أرْضِهِ، والعُلَماءُ أُمَناؤه عليهِ، فَمَن عَمِلَ بِعلْمِهِ أدّى أمانَتَهُ، و مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ كُتِبَ فى ديوانِ الخائنين ؛ علم وديعه و امانت خدا در زمين است و علما امانت دار آن هستند، پس كسى كه به علمش عمل مى كند، اداى امانت كرده و كسى كه به علمش عمل نكند نامش در دفتر خائنين ثبت مى شود».(2)

ص: 199


1- بحارالانوار، ج 1، ص 166.
2- همان مدرك، ج 74، ص 166.

علم طريقيّت به عمل دارد و موضوعيّت ندارد و تمام برنامه هاى انبياى الهى مقدمه تربيت انسان است. علم بى عمل انسان را از خدا دور مى كند و عالم اگر به علمش عمل نكند، نه تنها خودش بيچاره مى شود، بلكه سخنانش هم بى اثر مى شود. همانطورى كه باران روى سنگ بند نمى شود و مى ريزد موعظه عالم بى عمل هم از دل مردم مى ريزد. چه جالب مى فرمايد امام على عليه السلام: اى مردم اگر شما را به چيزى دعوت مى كنم قبل از شما خودم انجام مى دهم و اگر از چيزى نهى مى كنم اوّل خودم آن را ترك مى كنم.

ص: 200

39: نشانه مؤمن

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «مَن سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ ساءَتْهُ سَيَّئتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه نيكيها او را خوشحال و بديها او را ناراحت كند، مؤمن است».(1)

اين حديث ممكن است دو معنا داشته باشد يكى اينكه از حسنات و سيّئات خودش متأثّر بشود يعنى اگر حسنه اى انجام داد خوشحال شود و اگر سيئه اى انجام داد ناراحت شود. و معناى ديگر اينكه مربوط به ديگران باشد كه از حسنات ديگران خوشحال و از سيّئات آنها ناراحت شود و امكان اين هم هست كه مفهوم عام داشته باشد و شامل هر دو مورد بشود كه اين نشانه ايمان است.

گاهى انسان كار خوبى انجام مى دهد و يا ديگران كار خوبى انجام مى دهند، امّا در او اثر نمى گذارد، و گاهى كار بدى انجام مى دهد و يا ديگران انجام مى دهند، امّا در او تأثيرى ندارد و بى تفاوت است، اين نشانه عدم ايمان است، چون حقيقت ايمان آن چيزى است كه به وجود انسان جهت بدهد و اگر جهت ندهد معلوم مى شود كه پايه و اساسى ندارد، در مقابل چيزى كه هماهنگ باايمان اوست براى او

ص: 201


1- بحارالانوار، ج 74، ص 168.

جاذبه دارد و آنچه ناهماهنگ است براى او نفرت آور است كه اين نشانه ايمان است.

اگر بخواهيم ايمانمان را آزمايش كنيم از همين معيار مى توانيم استفاده كنيم كه اگر كار بدى انجام داديم تا شب ناراحت بوده، و اگر كار خوبى انجام داديم هر وقت آن كار خير را مى بينيم خوشحال شويم كه خدابه ما توفيق داده است، اين دليل بر ايمان ماست.

از اينجا به اين نكته مى رسيم كه يكى از مراحل امر به معروف ونهى از منكر، درونى و قلبى است به اين معنا كه اگر خلافى در عالم رخ داد و از دستش كارى ساخته نيست ولى در قلبش احساس ناراحتى مى كند، و اگر عمل نيكى در عالم رخ داد در قلبش احساس خوشحالى مى كند.

پناه ببريم به خدا از روزى كه گناه كنيم و ناراحت نشويم و يا كار خيرى كرده و خوشحال نشويم. اين ناراحتى در مقابل گناه، مرحله اى از توبه و پشيمانى است.

ص: 202

40: ياران امام زمان عليه السلام

قال لوط عليه السلام:

«لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ».(1)

قرآن مجيد از زبان حضرت لوط عليه السلام مى فرمايد: «اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم؛ يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود».

حديثى درباره اصحاب و ياران حضرت ولى عصر عليه السلام و قدرت و قوّت آنها در ذيل اين آيه كه مربوط به قوم لوط و دعا و تقاضاى حضرت لوط است وارد شده است هنگامى كه مهمانانى از فرشته نزد حضرت لوط آمدند، در عين حال كه حضرت هنوز آنها را نمى شناخت. عده زيادى براى مزاحمت مهمانان به سوى خانه لوط عليه السلام حركت كردند؛ حضرت ناراحت شد و فرمود: اى كاش قدرت داشتم و شما را درهم مى كوبيدم.

راوى از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را سؤال مى كند. حضرت مى فرمايد: لوط آرزو مى كرد كه يكى از ياران مهدى (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) در اختيار او باشد، بعد امام توضيح مى دهد كه ياران مهدى (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) اين چنين هستند: «انَّ الرَّجُلَ مِنْهُم يُعطى قُوَّةَ أربَعينَ رَجُلًا و انَّ قَلْبَهُ لَأشَّدُ منْ زُبَرِ الْحَديدِ

ص: 203


1- هود، آيه 80.

وَلَوْ مَرُّوا بِجِبالِ الْحَديدِ لَقَطَعوها

». امام سه ويژگى براى ياران مهدى عليه السلام بر مى شمرد: اوّل اينكه يكى از آنها به اندازه چهل انسان قدرت دارد، قوّت از نظر مديريّت، ايمان، تقوا، علم و دانش.

دوم اينكه قلب آنها، يعنى اراده، شجاعت و شهامت آنها، مثل آهن محكم و شكست ناپذير است.

سوم اينكه اگر از كوه هاى آهن بگذرند آنها را در هم مى شكنند.

در واقع بايد همين گونه باشد، چرا كه آنها مى خواهند دنيا را دگرگون كنند. اين اشتباه است كه اگر كسى خيال كند همه كارها با اعجاز و دعا انجام مى شود؛ بلكه از اسباب ظاهرى و آدمهاى لايق و شايسته نيز كمك گرفته مى شود.

يار آن حضرت بودن خودسازى مى خواهد و بايد نيروى علم، ايمان و ايثار را در خود زنده كنيم تا آن لياقت حاصل شود. در روايات آمده است انتظار، بزرگ ترين عبادت است. «أفْضَلُ العِبادَةِ انْتِظارُ الفَرَجِ

».(1)

بدين جهت است كه بزرگ ترين اثر تربيتى را در شخص منتظر دارد، شخصى كه انتظار امام زمان عليه السلام را مى كشد، سعى مى كند خود را به آن حضرت نزديك كرده و اعمال و رفتارش را درست كند؛ حسادت، كينه، نفاق و كارهاى خلاف را از خود دور كرده و خود را به فضايل اخلاقى آراسته كند.

اميدواريم چشم ما به جمال نورانى آن حضرت روشن و منوّر گردد و از ياران خاصّ آن حضرت به حساب آييم. إن شاءاللَّه.

ص: 204


1- بحارالانوار، ج 52، ص 125.

منابع

1. قرآن

2. نهج البلاغه

3. آثار الصادقين- مرحوم احسانبخش

4. احياء علوم الدين- غزالى

5. اخلاق در قرآن- آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى

6. ارشاد القلوب- ابومحمّد ديلمى

7. اسدالغابة- ابن اثير

8. اصول كافى- محمّد بن يعقوب الكلينى

9. الأمالى- شيخ صدوق

10. الامالى- شيخ طوسى

11. الحقائق فى محاسن الأخلاق- ملامحسن فيض كاشانى

12. امتحان سنّت الهى و عامل تكامل- حسين شفايى

13. بحارالانوار- محمد باقر مجلسى

14. تحف العقول- شيخ على بن شعبه حرانى

15. تفسير المنار- محمّد رشيد رضا

16. تفسير برهان- سيّد هاشم بحرانى

17. تفسير درّالمنثور- عبدالرحمن السيوطى

18. تفسير روح البيان- اسماعيل حقّى البروسى

ص: 205

19. تفسير روح الجنان- ابوالفتوح رازى

20. تفسير قرطبى- محمّد بن احمد انصارى قرطبى

21. تفسير قمى- على بن ابراهيم قمى

22. تفسير مجمع البيان- شيخ طبرسى

23. تفسير نمونه- آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى

24. تفسير نورالثقلين- الحويزى عبد على العروسى

25. تنبيه الخواطر- مجموعه ورام

26. تهذيب الاحكام- شيخ طوسى

27. ثواب الأعمال- شيخ صدوق

28. جامع السعادات- محمّد مهدى نراقى

29. حياة الامام موسى بن جعفر عليه السلام- شيخ باقر شريف القرشى

30. خصال- شيخ صدوق

31. سفينة البحار- شيخ عبّاس قمى

32. شرح غررالحكم- جمال الدين ابن الحسين الخوانسارى

33. شرح نهج البلاغه- ابن ابى الحديد

34. صحيح بخارى- محمّد بن اسماعيل بخارى

35. صحيح مسلم- مسلم بن حجاج

36. صحيفة الزهرا- شيخ جواد قيّومى

37. علل الشرايع- شيخ صدوق

38. فاطمه بانوى نمونه اسلام- ابراهيم امينى

39. فروع كافى- مرحوم كلينى

40. كحل البصر- شيخ عباس قمى

41. كشف الغمّه- شيخ على بن عيسى اربلى

ص: 206

42. كنزالعمّال- متّقى هندى

43. كنزالفوائد- شيخ ابوالفتح كراجكى

44. مجمع البحرين- فخرالدين الطريحى

45. مجموعه ورام- ابو الحسن ورام بن ابى فراس الأشترى

46. محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء- ملّا محسن كاشانى

47. مستدرك الوسائل- محدّث نورى

48. معانى الاخبار- شيخ صدوق

49. مفاتيح نوين

50. مفردات الفاظ القرآن- راغب اصفهانى

51. مكارم الأخلاق- شيخ حسن طبرسى

52. من لايحضره الفقيه- شيخ صدوق

53. ميزان الحكمه- محمّدى رى شهرى

54. وسائل الشيعه- شيخ حرّ عاملى

ص: 207

جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري : 3 جلد

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

ص: 1

اشاره

گفتار معصومين عليهم السلام

درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

تدوين محمد عبدالله زاده.

ص: 2

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدّمه:

بسم اللّه الرحمّن الرّحيم

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده است؛ چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.

با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند؛ زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سال هاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى- مدّظلّه العالى- مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم، برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه عليهم السلام بهره مند شوند و إن شاءاللَّه از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گيريم كه مى فرمايد:

«مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً عالِماً؛ هر كس براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند

ص: 7

او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(1)

نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات، بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.

در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبداللَّه زاده

10/ 11/ 1388

ص: 8


1- خصال، ج 2، باب الاربعين، حديث هاى 15، 16، 17، 18 و 19

1: عبرت و چند صفت ديگر

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إنَّ المُؤْمِنَ إذا نَظَر اعْتَبَرَ، وإذا سَكَتَ تَفَكَّرَ، وإذا تَكَلَّمَ ذَكَرَ، وإذا اسْتَغْنى شَكَرَ، وإذا أصابَتْهُ شِدَّةٌ صَبَرَ ...؛ به راستى چون مؤمن بنگرد، عبرت گيرد و چون سكوت كند، بينديشد و چون سخن گويد، ذكر گويد و چون بى نياز شود، شكر كند و چون در سختى افتد، صبر كند ...».(1)

در واقع پنج صفت از اوصاف مؤمن در صدر اين حديث مطرح شده است كه مى توان گفت از پايه هاى اصلى صفات نيك انسان به شمار مى آيد، و اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش كنيم بايد آن را به اين حديث عرضه بداريم.

اين پنج صفت عبارتند از: نظر، تفكّر، تذكّر، شكر و صبر.

اوّلين مرحله خودسازى، نظر است؛ نگاه كردن به عالم هستى و عبرت گرفتن، نگاه كردن به تاريخ بشر و سرنوشت شوم ظالمان و نام نيك پاكان و نيكان؛ نگاه كردن به اطراف خود و دوستانى كه سال هاى گذشته كنار ما بودند و الآن نيستند، نه تنها نگاه كردن به آيات آفاق بلكه نگاه به آيات انفسى و صفات خويش و نظر كردن به نقطه ضعف ها و نقطه قوّت ها، كه در ادامه در باب عبرت

ص: 9


1- تحف العقول؛ و بحارالانوار، ج 75، ص 51، ح 79

سخن خواهيم گفت.

مرحله دوم تفكّر است كه اگر انسان بخواهد واقعاً خودسازى كند بايد مقدارى از وقت خود را در شبانه روز براى انديشه و تفكّر بگذارد. جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكّر يا تعقّل يا تذكر است؛ گاه مى فرمايد: «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».(1)

و گاه مى فرمايد: «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».(2)

و گاه مى فرمايد: «كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ».(3)

از اين قبيل تعبيرات در قرآن فراوان است كه دعوت به «عقل و تعقّل» و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در بيش از 40 آيه از قرآن مجيد وارد شده است.(4)

در روايات اسلامى مسأله فكر و انديشه در درجه اوّل اهميّت قرار گرفته و تعبيرات گويا و جالبى در آن ديده مى شود؛ مانند:

1. امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

«لَيْسَ العِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إنَّما العِبَادَةُ التَّفَكُّرُ في أمْرِ اللَّهِ عَزّوجَلّ ؛ عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است».(5)

2. مصاديق تفكّر در روايات اين چنين بيان شده است:

الف) شخصى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد اين كه مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه:

«تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ؛ يك ساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است» منظور از آن چيست؟ و چگونه بايد تفكّر كرد؟

ص: 10


1- نحل، آيه 11 و 69
2- حشر، آيه 21 و اعراف، آيه 176
3- بقره، آيه 219 و 266
4- تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيه 146 سوره سبأ
5- اصول كافى، ج 2، كتاب« الكفر و الايمان» باب التفكر

امام عليه السلام فرمود:

«يَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بالدّارِ فَيَقُولُ: أيْنَ سَاكِنُوكِ، أيْنَ بَانُوكِ، مَالَكِ لَا تَتَكَلَّمِين؟؛ هنگامى كه از كنار ويرانه يا خانه اى (كه خالى از سكنه شده) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى؟».(1)

ب) امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفْسِ وَيَقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، ويُقَوّيِ الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ ويُرِقُّ الطَبْعَ، وَيُكْسِرُ اعْلامَ الهَوى ويُطْفِى ءُ نارَ الحِرْصِ، ويُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى مَا قَالَ النَّبيٌّ صلى الله عليه و آله: فِكْرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، و به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى كند، و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».(2)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

«كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ رحمهم الله التَّفَكُّرَ والإعتِبار؛ بيشترين عبادت ابوذر تفكّر و عبرت گرفتن بود».(3)

پس اگر انسان تمام وقتش را براى زندگى و درس و بحث بگذارد و انديشه خودسازى و تحليل اعمال خود نباشد به جايى نخواهد رسيد.

مرحله سوم تذكّر است. نگاه مى كنم بعد فكر مى كنم و به نتايجى مى رسم و اين نتايج را بايد پشت سر هم يادآورى كنم تا فراموش نشود.

مرحله چهارم شكر است كه انسان وقتى نگاه مى كند و خود را غرق نعمت هاى خدا مى بيند و بعد تفكّر مى كند نسبت به آن كسى كه منعم به اين

ص: 11


1- سفينة البحار، مادّه« فكر»
2- بحارالانوار، ج 6، ص 133
3- نورالثقلين، ج 5، ص 274

نعمت بود و بعد اين نعمت را پشت سرهم يادآورى مى كند بايد شكرگزار باشد و اين نعمت را در جايش مصرف كند و رضاى منعم را در صرف نعمت هايش در نظر بگيرد.

مرحله پنجم صبر است، مشكلات و گرفتارى ها و هيجانات شهوات و موانعى كه در راه خودسازى وجود دارد اگر صبر نداشته باشد نمى تواند اين مراحل را طى كند.

يك رابطه منطقى در اين صفات وجود دارد كه حضرت بيان فرمود و بايد خود را عرضه بداريم به كلام مولا على عليه السلام و به هر اندازه كه آن صفات در ما هست به همان اندازه مؤمن هستيم و به هر اندازه از اين صفات دور باشيم از حقيقت ايمان دوريم.

يكى از بهترين و مؤثرترين راه هاى آگاه شدن مطالعه تاريخ پيشينيان است.

واژه «اعتبار» در اصل از «عبور» گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم «عبرة» گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است، و «عبارت» را از اين جهت عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اصطلاح «تعبير خواب» به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد، و به همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد «عبرت» مى گويند، چون انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى كند.

مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و پادشاهان قوم سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه اى و ناز و نعمت بى حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را درهم پيچيد، براى همه ما درس عبرت بزرگى است و در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مأمور نابوديشان شد.

ص: 12

و به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند:

«أغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيا مِن حَالٍ إلى حَال

».(1)

در روايتى آمده هنگامى كه على عليه السلام به طرف «صفين» براى مبارزه با معاويه مى رفت بر مداين گذشت (يكى از بناهاى پرشكوه ايران قديم ايوان مداين است كه امروزه خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد. مدائن پايتخت ايران قديم بود كه در زمان شاهان ساسانى ساخته شد و ديوار مداين يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است كه امروز جز خرابه، اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است) يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسومِ دِيارِهِمْ فَكَأنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعادٍ

«بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد) گويى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند».

امام على عليه السلام مى فرمايند: چرا اين آيه را نخواندى: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ* وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ* وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ* كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ* فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ»(2)؛ چه بسيار باغ ها و چشمه ها كه به جاى گذاشتند و كشتزارها و قصرهاى پرارزش و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن غرق در شادمانى بودند! اين چنين بود (ماجراى آنها!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه به آنها مهلتى داده شد».(3)

ص: 13


1- سفينة البحار، مادّه« عبر»
2- دخان، آيه 25- 29
3- سفينة البحار، مادّه« مدن»

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و نداشتن يار و ياور دلسوزى براى آنها باشد، چون در ميان عرب رسم است هنگامى كه مى خواهند اهميّت مقام كسى را كه مصيبتى بر او وارد شده بيان كنند، مى گويند:

آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند.

اين احتمال هم داده شده كه منظور، گريستن اهل آسمان ها و زمين است؛ زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند.

بعضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص خودنمايى مى كند. چنانكه در روايتى مى خوانيم:

«لَمّا قُتِلَ الحُسَيْنُ بنُ عليِّ بنِ أبي طالبٍ عليه السلام بَكَتِ السَّماءُ عَلَيْهِ وَبُكاؤها حُمْرَةُ أطرافِها؛ هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد آسمان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد».(1)

و امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«بَكَتِ السَّماءُ على يَحْيى بنِ زَكَرِيّا وَ عَلى الحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ عليهما السلام أربَعِينَ صَباحاً، وَلَمْ تَبْكِ إلّاعَلَيْهِما، قُلْتُ: وَمَا بُكاؤُها؟ قال: كانَتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَتَغِيبُ حَمْراء؛ آسمان بر يحيى بن زكريا و بر حسين بن على عليهما السلام چهل روز گريه كرد و بر كسى غير از آن دو چنين گريه نكرده است؛ راوى مى گويد: سؤال كردم گريه آسمان چگونه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد».(2)

اما در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرموده اند:

«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاوَلَهُ بابٌ يَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَبابٌ يَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَإذا ماتَ بَكَيا عَلَيهِ ؛ هيچ مؤمن نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند».(3)

ص: 14


1- مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث
2- همان مدرك
3- همان مدرك

اين روايت منافاتى با روايت قبل ندارد چون در مورد شهادت امام حسين عليه السلام و يحيى بن زكريا عليه السلام مسأله، جنبه عمومى در تمام آسمان داشته و آنچه در اين روايت آمده، جنبه موضعى دارد.

از كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان، خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است، حكيم خاقانى، شاعر قرن ششم است كه همراه كاروان حج هنگام مراجعت از كعبه در حالى كه از مداين عبور مى كرد اين قصيده معروف را سرود كه چند بيتش چنين است:

هان اى دل عبرت بين، از ديده عبر كن هان ايوان مداين را آيينه عبرت دان

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونوپند سر دندانه، بشنو ز بن دندان

گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم اكنون گامى دو سه بر ما نِه اشكى دو سه هم بفشان

***

ص: 15

ص: 16

2: حسن خلق

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«خِيارُكُمْ أَحْسَنُكُم أَخلاقاً الّذِينَ يَأْلِفُونَ وَيَؤْلَفُون ؛ بهترين شما، خوش خلق ترين شما هستند، آنان كه با مردم الفت مى گيرند و مردم هم با آنها الفت مى گيرند و مى جوشند».(1)

به همين مضمون احاديث ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است:

«أفْضَلُكُم إيماناً أَحْسَنُكُم أخلاقاً

».(2)

«أكْمَلُ المُؤْمنينَ إيماناً أحْسَنُهُمْ خُلُقاً

».(3)

بهترين افراد از ديدگاه پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى هستند كه داراى اين سه ويژگى باشند:

الف) كسانى كه در برخورد با مردم اخلاقشان از همه بهتر باشد.

ب) كسانى كه با مردم دوستى و الفت دارند.

ج) كسانى كه بين مردم ارتباط برقرار مى كنند وقلب ها را به هم نزديك مى سازند.

ص: 17


1- بحارالانوار، ج 74، ص 151؛ وتحف العقول، حكمت 73
2- تحف العقول، حكمت 69
3- أمالى الطوسى؛ و بحارالانوار، ج 71، ص 389

اين الفت قلب ها مسأله اى است بسيار مهم كه يكى از معجزات پيامبر صلى الله عليه و آله به حساب مى آيد. خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«... لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قلوبهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ...»؛ اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها پيوند دهى، نمى توانستى؛ ولى خداوند در ميان آنها پيوند ايجاد كرد».(1)

اما اينكه الفت به چه وسيله اى ايجاد شده است در آيه ديگر بيان مى كند:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ...»؛ به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».(2)

اين اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه باعث جذب مردم به آن حضرت و الفت مردم با يكديگر شد. درباره حسن خلق پيامبر صلى الله عليه و آله و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانى آن حضرت سخن زياد گفته شده كه براى همه ما درس اخلاق مى باشد و در حديثى كه امام حسين عليه السلام از على عليه السلام درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق آن حضرت سؤال كرد و على عليه السلام به طور مشروح پاسخ آن را داد كه ما بخشى از اين حديث را ذكر مى كنيم:

رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با همنشينانش چنين بود:

«دائِمَ البِشْرِ، سَهْلَ الخُلُقْ، لَيِّنَ الجَانِبِ، لَيْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلِيظٍ وَلا صَخّابٍ وَلا فَحّاشٍ وَلا عَيّابٍ وَلا مَدّاحٍ، يَتَغَافَلُ عمّا يَشْتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، وَلا يُخِيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قد تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثلاثٍ: المِراءِ والإكثارِ وَما لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ بين ثلاثٍ: كانَ لا يَذمُّ أَحَداً ولا يُعَيِّره ولا يَطلُبُ عَثَراتِه ولا عَوْرَتَهُ؛

دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از

ص: 18


1- انفال، آيه 63
2- آل عمران، آيه 159

او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت؛ سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود؛ و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود، و از لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم را به رويشان نمى آورد.(1)

خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره الفت و دوستى دل هاى مردم جمله اى دارد خطاب به بنى عبدالمطلب كه مى فرمايد:

«يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِب، إنّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بأمْوالِكُمْ، فالْقُوهُمْ بِطَلاقَةِ الوَجْهِ وَحُسْنِ البِشْرِ؛ اى فرزندان عبدالمطلب: شما نمى توانيد با اموالتان دل هاى مردم را به خود جلب كنيد (چون سرمايه ها محدود است و خواسته هاى مردم نامحدود) لكن سرمايه اى به شما نشان مى دهم كه نامحدود است و فناناپذير و آن سرمايه اخلاق است (كه مى توان همه جا آن را مصرف كرد و تمام هم نمى شود و باعث جلب مردم مى شود)».(2)

اگر بخواهيم در بين مردم جايگاهى پيدا كنيم راهى جز حسن خلق و جوشيدن با مردم و اظهار محبّت كردن با آنها نيست، خداوند در آيه 128 توبه پنج صفت براى پيامبر مى شمارد:

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ».

1. پيامبر از خود شماست و از ميان شما برخواسته است. 2. دردهاى شما براى او درد است و دلسوز شما است. 3. اصرار بر هدايت شما دارد. 4. رئوف است. 5. مهربان است و خطاهاى شما را مى بخشد.

چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمان

ص: 19


1- معانى الاخبار، ص 83، به نقل از تفسير نمونه، ج 24، ص 378
2- كافى، ج 2، ص 84

پرتوى از خلق و خوى پيامبر صلى الله عليه و آله در خشش داشته باشد.

روايات درباره حسن خلق فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّما المُؤْمِنُ لَيَدْرِكُ بِحُسْنِ خُلُقِه دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصايِمِ النَّهارِ؛ مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(1)

2. و از آن حضرت روايت شده است:

«مَا مِنْ شَي ءٍ أثْقَلُ في المِيْزانِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ ؛ چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق نيكو نيست».(2)

3. و همچنين فرموده اند:

«أكْثَرُ مَا يُدْخِلُ النّاسَ الجَنَّةَ تَقْوى اللَّهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ ؛ بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و حسن خلق است».(3)

4. امام رضا عليه السلام مى فرمايند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإنَّ حُسْنَ الخُلُقِ في الجَنَّةِ لا مَحَالَةَ، وَايّاكُمْ وَسُوءَ الخُلُقِ فَانَّ سُوءَ الخُلُقِ فِى النّارِ لا مَحَالَةِ؛ بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است».(4)

خوشرويى مبدأ بسيارى از آشنايى هاست و اگر اين خوشرويى با نيت پاك الهى انجام گيرد علاوه بر اينكه كليد محبّت و دوستى را به دست او داده ايد «حسنه» و «عبادت» نيز به حساب مى آيد. چرا كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«تَبَسُّمُ الرَّجُلِ في وَجْهِ أخيهِ حَسَنَةٌ؛ لبخند انسان به چهره برادر دينى اش حسنه است».(5)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند:

«ما حَدُّ حُسْنِ الخُلْقِ؟ قال: تُليِنُ جانِبَكَ وتُطَيِّبُ كلَامَكَ وتَلْقى أخاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ؛

حدّ و مرز اخلاق نيك چيست؟ فرمود: آن است

ص: 20


1- مجمع البيان، ج 10، ص 333
2- همان مدرك
3- سفينة البحار، مادّه« خلق»
4- مجمع البيان، ج 10، ص 108
5- اصول كافى، ج 2، ص 188، عربى

كه اخلاقت را نرم كنى، كلامت را پاكيزه سازى، و با چهره اى باز و گشاده با برادران دينيت روبه رو شوى».(1)

اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در اين زمينه پيرو پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام باشيم. ان شاءاللَّه.

ص: 21


1- معانى الاخبار صدوق، ص 253

ص: 22

3: مبغوض ترين مردم

امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:

«أَلا وَإنّ أبْغَضَ النّاسِ إلىَ اللَّهِ مَنْ يَقْتَدِي بِسُنَّةِ إمامٍ وَلا يَقْتَدِي بِأَعْمالِه ؛ آگاه باشيد مبغوض ترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى بداند اما به اعمال او پايبند نباشد».(1)

براى روشن شدن اين حديث دو نكته را بيان مى كنيم:

1. قول، فعل و تقرير معصوم عليه السلام حجّت است و سنّت را مجموعه اى از اينها مى دانيم، يعنى وقتى دنبال رهبرى مى رويم فقط به سخنش توجّه نداريم بلكه اعمال و كردار و سكوتش هم براى ما معيار است.

2. يكى از مسائلى كه اسلام به شدت آن را نهى مى كند، نفاق و منافق است؛ چرا كه اينها گفتارشان با اعمالشان يكى نيست.

با توجّه به اين دو نكته معناى حديث روشن مى شود كه مبغوض ترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه از نظر اعتقاد مكتبى دنبال امامى هستند، اما از نظر برنامه هاى عملى دنبال آن پيشوا نيستند؛ يعنى پيشوا را در سخنانش پيشوا مى دانند نه در اعمالش. از اين گونه احاديث چنين برمى آيد كه مسائل اعتقادى با

ص: 23


1- تحف العقول، حكمت 17

اينكه زيربناست اما اگر پشتوانه عملى نداشته باشد بى ارزش است و اين را مى رساند كه اعتقاد متزلزل است؛ چون اگر اعتقاد راسخ باشد محال است كه در اعمال انسان انعكاس پيدا نكند.

شخصى محضر امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: آيا ايمان همان اعتقاد و شهادتين به زبان است يا عمل هم جزء آن است؟ امام عليه السلام فرمود:

«الإيمانُ عَمَلٌ كُلُّه؛

ايمان تمامش عمل است و شهادتين گوشه اى از ايمان است».

نكته مهمّى كه بايد واعظين و مبلغين توجّه داشته باشند اين است كه اگر بخواهيم مواعظ ما در دل ها اثر بگذارد بايد ابتدا خود بدان عمل كنيم، چرا كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اگر عالمى به سخنش عمل نكند مواعظ او از دل ها مى ريزد همان گونه كه قطره هاى باران از سنگ هاى سخت مى ريزد؛

انَّ العالِمَ اذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقلب ها كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا

».(1)

قطره هاى باران در سنگ اثر نمى كند اما در خاك نرم فرو مى رود خيس مى كند و چشمه و قنات درست مى شود و بذرها را سيراب مى كند و باغ و مزارع از آن بوجود مى آيد. عالم اگر به علمش عمل نكند نفوذ كلامش به صفر مى رسد.

اميدواريم خداوند توفيق علم همراه با عمل را به همه ما عنايت فرمايد.

ص: 24


1- مقدّمه كتاب معالم الدين

4: بدترين فقر

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«الفَقْرُ المَوْتُ الأحْمَرُ، فَقِيل: الفَقْرُ مِنَ الدّنانيرِ والدَّراهِم؟ قَالَ: لا، ولكِنْ مِنَ الدِّينِ ؛ فقر مرگ سرخ است، سؤال شد آيا منظور فقير بودن از نظر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر در دين منظور است».(1)

به همين مضمون حديث ديگرى وارد شده:

«مِنْ وَصايا النّبيِّ لِعَليٍّ (صلوات اللَّه عليهما): الْفَقْرُ الْمَوتُ الأكْبَرُ، فَقِيلَ لَهُ: الفَقْرُ مِن الدِّينَارِ والدِّرْهَمِ؟ فَقالَ: الفَقْرُ مِن الدِّين

».(2)

يكى از مسائلى كه در دستورات اسلامى آمده «جهاد اكبر» است كه همان جهاد با نفس است و اين نام گذارى از طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود هنگامى كه بعد از بازگشتن از يكى از جنگ ها فرمود: در جهاد اصغر پيروز شديد بر شما باد به جهاد اكبر؛ سؤال شد جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس است، اما اينكه چرا جهاد با نفس را جهاد اكبر دانست و جهاد با دشمن را جهاد اصغر، به چند دليل است:

ص: 25


1- بحارالانوار، ج 72، ص 40؛ و ميزان الحكمه، ج 7، ص 513
2- بحارالانوار، ج 77، ص 63

الف) جهاد با دشمن مقطعى است و تمام مى شود اما جهاد با نفس دائمى است.

ب) جهاد با دشمن در يك يا چند جبهه است اما جهاد با نفس به چند جبهه خلاصه نمى شود، بلكه ده ها جبهه داريم، در جبهه حسد، كبر، طمع و ....

ج) جهاد اصغر با دشمن خارجى است، اما جهاد اكبر با دشمن درونى است كه مشكل تر است.

د) جهاد اكبر پايه جهاد اصغر است يعنى اگر كسى در جهاد اكبر پيروز شد در جهاد اصغر هم پيروز مى شود و تسليم نمى شود كسانى به جبهه مى روند كه از نظر اخلاقى خودساخته ترند.

ه) در جهاد اكبر يك سلسله جاذبه هاى منفى وجود دارد كه در جهاد اصغر وجود ندارد، در جهاد اكبر هوا و هوس و جاذبه شهوات و گناهان مختلف در مقابل انسان صف كشيدند در حالى كه در جهاد اصغر دشمن خارجى جاذبه اى ندارد.

با ذكر اين مقدمه به سراغ حديث امام صادق عليه السلام مى رويم كه مى فرمايند: فقر مرگ سرخ است. توضيح اين كه: مرگ دو نوع است يكى مرگ سرخ است كه به قتل مى رسد و كشته مى شود و ديگرى مرگ سياه است كه از راه طبيعى از دنيا مى رود.

امام عليه السلام فرمود: فقر مرگ سرخ است، راوى سؤال كرد آيا منظور فقر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر دينى و ايمانى و اخلاقى است.

مقصود حضرت اين است كه كسى كه سرمايه معنوى دارد اگر عالم را از او بگيرند برايش فرق نمى كند، اما كسى كه سرمايه معنوى ندارد اگر عالم را به او بدهند باز احساس نياز مى كند، فقر اخلاقى مرگ سرخ و مصيبت بزرگى است.

كسى كه غناى معنوى داشته باشد حاضر نيست يك لحظه از سجده هاى

ص: 26

نيمه شب خود را با تمام دنيا و آنچه در آن است معامله كند، لذت خواندن يك آيه قرآن و فهم آن را با تمام دنيا معامله نمى كند.

كسى كه غناى معنوى داشته باشد آرامش دارد و از هيچ چيز نمى ترسد: أَلا إنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (1)؛ آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند.»

ص: 27


1- يونس، آيه 62

ص: 28

5: دو برنامه در زندگى

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلى ما يَعْنِيهِ وَجَعَلَ كُلَّ جِدِّهِ لِما يُنْجيهِ ؛ خوشا به حال كسى كه همتش همه مصروف كارى باشد كه او را به كار آيد و تمام كوشش را براى چيزى قرار دهد كه او را (فرداى قيامت از آتش دوزخ) رهايى بخشد».(1)

يكى از امتيازاتى كه خداوند به بشر داده، اراده و اختيار است كه موجودات ديگر ندارند و اينكه انسان مكلف است و حامل امانت الهى است به خاطر همين مختار بودن اوست.

على عليه السلام مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه دو برنامه در زندگى خود دارد:

1. اراده و همّتش متوجّه امورى است كه به او ارتباط دارد؛ و در امورى كه به او مربوط نيست دخالت نمى كند و وقتش را براى آن هدر نمى دهد.

2. تمام كوشش خود را در مسيرى قرار مى دهد كه سبب نجات او شود.

كلمات على عليه السلام كوتاه اما بسيار پرمحتواست؛ وقتى انسان به زندگى خود نگاه مى كند متوجه مى شود گاهى اوقات در بسيارى از چيزهايى كه به او مربوط

ص: 29


1- غرر الحكم، ج 2، ص 465

نيست دخالت مى كند، كه باعث مى شود مشكلاتى براى او به وجود بيايد؛ مثلًا حرف هايى مى زند كه ربطى به او ندارد و باعث اختلاف بين افراد مى شود و يا در مسائلى كه مربوط به همسايه اش است دخالت مى كند و اينها باعث مى شود وقت انسان هدر برود و چيزى براى قيامت ذخيره نكند، انسان بايد سعى كند كارى كه در زندگى خود انجام مى دهد يا براى خودش مفيد باشد يا خدمت و كارگشايى براى ديگران باشد نه اينكه خداى نكرده مزاحم و سربار ديگران و جامعه باشد.

***

ص: 30

6: معاد

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ فَاسْتَكْثَرَ مِنَ الزَّادِ؛ خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و توشه آن را زياد كند».(1)

يكى از موضوعاتى كه بيشترين آيه در قرآن درباره آن نازل شده مسأله معاد است. آيات زيادى در مورد بهشت و دوزخ و روز حساب و سؤال و جواب روز قيامت، در قرآن وجود دارد. بيشتر اين آيات در سوره هاى مكى، كه در اوايل دعوت پيامبر نازل شده، آمده است. و از آيات قرآن استفاده مى شود كه از جمله مسائلى كه پيامبران به آن دعوت مى كردند و بر آن تأكيد داشتند، مسأله معاد بود.

و اين همه تأكيد درباره معاد به خاطر اين است كه ايمان به معاد چهره ديگرى به زندگى انسان مى دهد و انسانى كه معاد را باور دارد با انسانى كه معاد را باور ندارد تفاوت دارند، آن كه معاد را باور ندارد مرگ را پايان زندگى مى داند، اما كسى كه به معاد ايمان دارد مرگ را اوّل زندگى و راحتى خود مى داند و عالم در نظرش يك مزرعه و گذرگاه است.

اعتقاد به معاد به زندگى انسان شكل، مسؤوليت و هدف مى دهد. كسى كه

ص: 31


1- غرر الحكم، ج 2، ص 466

مى داند تمام كارهايش زير نظر است و مورد حساب قرار مى گيرد هرگز يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز نخواهد بود. نقش معاد در تقوا و امانت و امنيّت بر كسى پوشيده نيست.

ياد قيامت و مرگ شهوات را از بين مى برد، ريشه هاى غفلت را مى خشكاند، قساوت را از انسان دور مى كند و دنيا را در جلوى چشم انسان كوچك مى كند.

ميوه درخت معاد تقوا است و كسى كه تقوا ندارد هنوز معاد در زندگى او جا نگرفته است؛ لذا پايبند به چيزى نيست و گوش، چشم، زبان و اعضاى ديگرش آلوده است.

حضرت على عليه السلام در اين حديث مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد به ياد جايگاه عدل، به ياد زمانى كه پرونده را به دست او مى دهند و مى گويد: اين چه كتابى است كه همه چيز را از كوچك و بزرگ ثبت كرد، وقتى به ياد معاد افتاد زاد و توشه آن را فراهم مى كند و زاد و توشه هر سفرى متناسب با آن سفر است و زاد و توشه سفر قيامت تقوا است.

از خداوند مى خواهيم تقوا را به همه ما عنايت فرمايد.

***

ص: 32

7: تفسير به رأى

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرأيِهِ فَأصابَ لم يُوْجَرْ، وَانْ أخْطَأَ كانَ إثْمُهُ عَلَيْهِ ؛ كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند و تفسيرش درست باشد مأجور نيست و اگر نادرست باشد گناهش به گردن اوست».(1)

قرآن مهمترين سند اسلام و مهمترين وسيله رابطه ما با خداست. در اسلام چيزى با اهميّت تر از قرآن نداريم، قرآن كلام خداست و همان طورى كه ذات خداوند نامتناهى است كلام خدا هم نامتناهى است. درياى بيكرانى است كه عمق آن حدى ندارد و هر چه در آن انديشه كنيم به انتها نخواهيم رسيد. بنابراين هر كدام از ما به اندازه پيمانه وجودى و فهممان از آن بهره مى بريم.

حديث مى فرمايد: كسى كه با رأيش قرآن را تفسير كند هر چند به حقيقت پى ببرد ولى اجر و ثوابى نخواهد داشت و اگر خطا كند گناه آن به گردن خودش است. منظور از تفسير به رأى چيست؟ تفسير به رأى يعنى اين كه انسان براى پيش داورى خود از قرآن شاهدى بياورد، مثلًا در مورد مسأله اى تحقيق مى كند و براى اينكه نظر خاص خودش را اعمال كند در قرآن جستجو مى كند و براى

ص: 33


1- بحارالانوار، ج 92، ص 110

موضوع بحث خود شاهدى پيدا مى كند؛ در هر حال منظور او اين نيست كه از قرآن چيزى بفهمد و هادى خود قرار دهد. بسيارى از مذاهب انحرافى كه در جامعه به وجود آمده به دليل همين پيش داورى ها درباره قرآن بود كه به جاى اين كه خود را بر قرآن عرضه كنند، قرآن را بر خود عرضه مى كنند؛ در صورتى كه بايد ببينيم قرآن چه مى گويد نه اينكه ما چه مى گوييم.

اميد داريم كه همه ما عامل به قرآن باشيم و مورد شفاعت آن در روز قيامت قرار گيريم.

***

ص: 34

8: عزت و افتخار

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إلهى كَفى بى عِزّاً أنْ أكونَ لَكَ عَبْداً وكَفى بى فَخْراً أنْ تكونَ لى ربّاً ...؛ خدايا اين عزت، مرا بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس است كه تو پروردگار منى».(1)

در اين حديث روى چهار مسأله تكيه شده است: عزت، فخر، عبوديت و ربوبيّت؛ وقتى حقيقت اين چهار كلمه معلوم شود محتواى حديث هم روشن خواهد شد. عزّت يعنى سربلندى و قدرتى كه شكست ناپذير است؛ على عليه السلام مى فرمايد: من وقتى اين قدرت را پيدا مى كنم كه بنده تو باشم چون قدرت خداوند بى نهايت است و اگر قطره وجود ما به اقيانوس بى انتهاى خداوند پيوند يابد شكست ناپذير مى شويم و جاودانه خواهيم شد.

يكى از اصولى كه در زندگى همه امامان عليهم السلام وجود داشت، عزت نفس و دورى از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان مى داند:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ».(2)

ص: 35


1- كتاب الخصال، باب التسعه
2- سوره منافقون، آيه 8

عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشى است كه انسان را از هرگونه خوارى دور مى كند. يكى از مهم ترين راه هاى به دست آوردن عزت، دورى از گناه و نافرمانى خداست. امام حسن عليه السلام در اين زمينه مى فرمايند:

«اذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرةٍ، وَهَيْبَةً بِلا سُلطانٍ، فَاخْرُجْ منْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللَّهِ الى عزِّ طاعَةِ اللَّهِ ؛ هرگاه خواستى عزّت داشته باشى بدون اين كه فاميل داشته باشى، و عظمت بدون سلطنت داشته باشى، از ذلت معصيت خداوند به سوى عزّت طاعت او خارج شو».(1)

هيچ كس بر اثر طاعت، كوچك نشده و هيچ كس بر اثر معصيت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانى خداوند و كشتن امام حسين عليه السلام خواست به مقام دنيايى برسد امّا موفّق نشد. بنى اميّه و بنى عباس خواستند امامان عليهم السلام را كه در مسير طاعت خدا بودند كوچك كنند اما موفّق نشدند، چرا كه هر كسى كه در مسير طاعت خداست عزيز مى شود و هر كسى كه در مسير معصيت خدا قرار دارد ذليل خواهد شد.

«زليخا» وقتى پير و نابينا و فقير شد در يكى از روزها عظمت يوسف پيامبر را ديد به همين نكته اعتراف كرد و دو جمله گفت:

جمله اوّل:

«الْحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ الْعَبيدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِ ؛ حمد خداى را كه بندگان را پادشاه قرار مى دهد به خاطر طاعتشان».

جمله دوم:

«الحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ المُلُوكَ عَبيداً لِعِصْيانِهِمْ ؛ حمد خداى را كه پادشاهان را بنده قرار مى دهد به خاطر عصيانشان».

يعنى يوسف پيامبر بر اثر اطاعت عزيز شد و من بر اثر عصيان كوچك و خوار شدم.

در تاريخ آمده كه يكى از خلفاى عباسى بيمار شد، و پزشكان از درمان او

ص: 36


1- بحارالانوار، ج 44، ص 139

عاجز شدند؛ يكى از آنان به خليفه گفت: آنچه كه مربوط به علم پزشكى بود انجام داديم ولى سلامتى شما باز نگشت پس يك راه بيشتر براى خوب شدن شما وجود ندارد و آن اين كه شخصى كه دعايش به اجابت مى رسد در حق تو دعا كند. خليفه دستور داد موسى بن جعفر عليه السلام را حاضر كنند، هنگامى كه امام عليه السلام نزد خليفه آمد درد خليفه برطرف شد. خليفه به امام عرض كرد: به حقّ جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله بگو بدانم چه دعايى در حق من كردى؟ امام عليه السلام فرمود: گفتم:

«اللَّهُمَّ كَما أرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَارِهِ عِزَّ طاعَتى ؛ خدايا همان گونه كه نتيجه ذلّت بار گناه خليفه را به او نشان دادى، نتيجه عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده».(1)

امام به او فهماند كه گناه انسان را ذليل واطاعت پروردگار انسان را عزيز مى كند.

مسأله ديگرى كه امام على عليه السلام روى آن تأكيد مى كند افتخار است؛ افتخار يعنى ارزش يافتن، هنگامى ارزش واقعى پيدا مى كنيم كه مربى و مالك و هادى ما خدا باشد؛ به همين علت امام على عليه السلام افتخار خود را تربيت يافته خدا مى داند.

بايد احساس كنيم كه بنده هستيم و از خود چيزى نداريم و هميشه خود را بدهكار درگاه خداوند بدانيم نه طلب كار.

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جاى آورد(2)

مولا چه مى گويد: در داستان بشر حافى آمده كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: اگر خود را بنده مى دانست اين كار را نمى كرد. به سوى امام آمد و اظهار پشيمانى كرد و گفت مى خواهم بنده باشم.

اگر انسان حقيقت عبوديت را فراموش كند به خلاف كشيده مى شود.

خدايا ما را بنده واقعى خود قرار بده.

ص: 37


1- بحارالانوار، ج 48، ص 140
2- سعدى

ص: 38

9: تباه كردن عمل

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ ظَلَمَ أجيراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَحَرَّمَ عَلَيْهِ ريحَ الْجَنَّةِ وَإنَّ ريحَها لَيُوجَدُ مِنْ مَسيرَةٍ خَمْسَمِأَةِ عامٍ ؛ هر كس به كارگرى در مورد دستمزدش ستم روا دارد، خداوند عمل او را تباه مى كند و بوى بهشت را كه از فاصله پانصد سال راه استشمام مى شود به او حرام مى گرداند».(1)

در قرآن سه عنوان داريم: 1. حبط 2. احباط 3. تكفير.

حبط: به معناى باطل و بى خاصيّت نمودن عمل است.

احباط: ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان بعد از بين برود.

تكفير: كيفر گناهان پيشين بر اثر اعمال نيك از ميان برود.

از بررسى آيات و روايات استفاده مى شود كه حبط كاملًا واقعيت دارد و از جمله مواردى كه حبط در آن مسلّم است مسأله كفر و ارتداد است؛ امّا گناهان ديگر آيا باعث حبط اعمال مى شود يا نه؟ گناهانى داريم كه در رديف كفر و شرك است و موجب باطل شدن اعمال مى شود، از جمله آن گناهان كه در اين حديث آمده ظلم به كارگر است و از بين بردن حق او است. در حديث دو جمله آمده:

ص: 39


1- مكارم الاخلاق، ص 428؛ و سفينة البحار، مادّه« أجر»

يكى اينكه ظلم به كارگر باعث حبط عملش مى شود و ديگر اينكه اين گناه باعث مى شود كه بوى بهشت را استشمام نكند چرا كه بوى بهشت در فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد؛ يعنى اين افراد نزديك بهشت هم نمى شوند كه اين نهايت دورى از رحمت خدا را مى رساند. درباره عاق والدين هم روايت داريم كه بوى بهشت به مشام كسى كه عاق شده است نمى رسد.

در سفينةالبحار مادّه «أجر» حديثى از امام رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه:

«إنّ اللَّه تَعالى غافِرُ كُلِّ ذَنْبٍ، الّا مَنْ جَحَدَ مَهْراً أَوْ اغْتَصَبَ أجيراً أجْرَهُ أو بَاعَ رَجُلًا حُرّاً؛ خداوند سه گناه را نمى بخشد كسى كه حق اجيرش را ندهد، و كسى كه مهر زنش را ندهد، و كسى كه شخصى حرّ را به عبد درآورد و بفروشد».

يكى از نكاتى كه از آيات و روايات به دست مى آيد اين است كه اصل انجام دادن عمل يك مطلب و نگاهدارى آن مطلب ديگرى است كه مهمتر از خود عمل است؛ يك عمل سالم و مفيد عملى است كه از آغاز بى عيب باشد و تا پايان عمر از آن مراقبت و محافظت بشود. لذا در حديثى از امام باقر عليه السلام وارد شده كه فرموده است:

«الْإبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ اشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ ...؛ نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است».(1) راوى سؤال مى كند كه منظور از نگهدارى عمل چيست؟ امام مى فرمايد: انسان بخشش مى كند و يا انفاق در راه خداوند مى كند و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مى شود، سپس در جايى آن را مطرح مى كند اين انفاق پنهانى حذف مى شود و به جاى آن انفاق آشكار نوشته مى شود، دگر بار در جايى ديگر آن را مطرح مى كند باز حذف مى شود و به عنوان ريا نوشته مى شود.

عواملى كه باعث نابودى اعمال مى شود فراوان است كه چند نمونه آن را ذكر مى كنيم:

ص: 40


1- اصول كافى، ج 2، باب ريا، ح 16

1. منّت گذاردن و آزار دادن؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند؛ و به خدا و روز واپسين، ايمان نمى آورد».(1)

خداوند در اين آيه دو عامل بطلان عمل را بيان كرده يكى منّت و آزار، و ديگرى ريا و كفر.

2. «عجب» عامل نابودى آثار اعمال است كه در حديث آمده:

«العُجْبُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النارُ الْحَطَبَ ؛ عجب حسنات انسان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را از بين مى برد».(2)

3. «حسد» باعث باطل شدن اعمال مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إيّاكُمْ والحَسَد فَانَّ الحَسَدَ يأكُلُ الحَسَناتِ كَما تأكُلُ النّارُ الحَطَبَ ؛ برحذر باشيد از حسد چون حسد حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را مى خورد».(3)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«فَاعْتَبِروا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بإبْلِيسَ إذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَجُهْدَهُ الجَهِيدَ، وكانَ قد عَبَد اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةَ؛

بنابراين از آنچه خداوند در مورد ابليس انجام داده عبرت گيرد زيرا اعمال طولانى و كوشش هاى فراوان او را (بر اثر تكبر) از بين برد در حالى كه او شش هزار سال خداوند را عبادت مى نمود ...».(4)

خدايا ما را از شرّ حسد و حاسدان دور نگه دار.

ص: 41


1- سوره بقره، آيه 264
2- روح البيان، ج 8، ص 522
3- بحارالانوار، ج 73، ص 255
4- نهج البلاغه، خطبه 192

ص: 42

10: كنترل شهوت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«وَأَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَواتِ، وَيَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ، فَإنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إلّاما رَحِمَ اللَّهُ ؛ و نيز او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابجاى خود را درهم بشكند، و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى را پيش گيرد زيرا كه نفس اماره انسان را به بدى وا مى دارد، مگر آنكه رحمت خدا شامل حال او شود».(1)

على عليه السلام به مالك اشتر فرمان مى دهد كه هنگامى كه نفس سركش تو مى خواهد چموشى كند و از كنترل خارج شود بايد آن را مهار كنى و به وسيله تقوا آن را رام نمايى.

از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه نفس انسان داراى سه مرحله است:

1. نفس اماره: يعنى روح سركش كه هميشه انسان را به بدى ها دعوت مى كند، و شهوات و بدى ها را در نظرش زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر در پايان كار خود به آن اشاره كرد و گفت: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»؛ من خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به

ص: 43


1- نهج البلاغه، نامه 53، فرمان امام به مالك اشتر نخعى

بدى ها امر مى كند».(1)

2. نفس لوّامه: روحى است بيدار و نسبتاً آگاه كه اوّل در دامان گناه مى افتد امّا كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت بازمى گردد، اين همان چيزى است كه به آن وجدان اخلاقى مى گويند كه در بعضى بسيار قوى است و در بعضى ضعيف و ناتوان است و ممكن است بر اثر كثرت گناه از كار بيفتد.

3. نفس مطمئنّه: يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، و نفس سركش را رام كرده است كه در سوره فجر آيه 27 و 28 به آن اشاره شده است: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً»؛ تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است».

تعبير به «راضية» به خاطر آن است كه تمام پاداش وعده هاى الهى را مى بيند و يكپارچه راضى و خشنود مى شود. امّا تعبير به «مرضية» به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

عن سَديرِ الصَّيْرَفيّ قال: قُلتُ لأبي عبدِ اللَّهِ عليه السلام: جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللَّهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِيَّ اللَّهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً صلى الله عليه و آله لَأنا أبَرُّ بِكَ وأشْفَقُ عَلَيْكَ مِن والدٍ رَحيمٍ لَوْ حَضَرَكَ إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: وَيُمَثَّلُ له رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم عليهم السلام فَيُقال له: هذا رسولُ اللَّهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ عليهم السلام رُفَقاؤُكَ. قال: فَيَفْتَحُ عَيْنَيْهِ فَيَنْظُرُ فَيُنادِي روحَهُ مُنادٍ مِن قِبَلِ رَبِّ العِزَّةِ فيقولُ:

«يا أيّتُها النّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ»

إلى محمّدٍ وأهلِ بيتِه

«ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً»

بالوِلايَةِ

«مَّرْضِيَّةً»

بالثّواب

«فَادْخُلِي في عِبادِي»

يعني محمّداً وأهلَ بيتِه

«وَادْخُلِي

ص: 44


1- سوره يوسف، آيه 53

جَنّتي»

فما شَي ءٌ أحَبُّ إليهِ مِن استِلالِ روحِه واللّحوقِ بالمُنادِي.

در روايتى يكى از ياران امام صادق عليه السلام از آن حضرت پرسيد: آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرده، من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هاى خود را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام وفاطمه عليها السلام وحسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان از ذريّه او را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السلام دوستان تواند. او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى خداوند بزرگ ندا مى دهد و مى گويد: يا ايتها النفس المطمئنه، اى كسى كه به محمد و خاندانش اطمينان داشتى بازگرد به سوى پروردگارت، در حالى كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمد و اهل بيتش عليهم السلام و داخل شو در بهشتم، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى پيوندد.(1)

ص: 45


1- تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 27- / 30 سوره فجر به نقل از كافى، ج 3، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه

ص: 46

11: عطا به اندازه كرامت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّويلَةِ؛ كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود».(1)

در بين علما بحثى است كه آيا ثوابى كه خداوند مى دهد به عنوان استحقاق است يا تفضّل است يا اثر اعمال انسان است؟ آنها كه مى گويند تفضّل است تحليل آنها اين است كه تمام هستى ما از آن خداست، لذا آنچه مى دهد عطا و تفضل است چون مزد و استحقاق، موقعى است كه ما از خود چيزى داشته باشيم.

علاوه بر اينكه آنچه از اعمال انجام مى دهيم مصالح و مفاسدش به خود ما برمى گردد، لذا استحقاق معنا ندارد بلكه تفضل است.

ولى ما نوع ديگرى از استحقاق را قائليم نه به عنوان كارگر و كارفرما بلكه به اين معنا كه وقتى فرمان خدا را اطاعت كرديم يك انسان لايقى مى شويم و وجود لايق مستحق انعام و عطاى الهى است، از باب اينكه خداوند حكيم است و به انسان لايق مى بخشد و كسى كه گنهكار است لايق جهنم است، ولى در عين حال

ص: 47


1- نهج البلاغه، حكمت 232

خداوند آن قدر لطف دارد كه خود را بدهكار كرده و ما را طلب كار و مى فرمايد:

«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»؛ هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: اى مردم به خدا قرض بدهيد؛ اين لطف خداست كه خود را وام گيرنده و مردم را وام دهنده مى داند.

اين حديث مورد بحث نمونه اى از لطف خداوند است كه كسى كه با دست كوتاه براى خدا عطا كند با دست بلند خداوند به او عطا مى كند، خداوند آنچه به ما مى دهد تناسب با اعمال ما ندارد بلكه تناسب با كرامتش دارد او با كرمش با ما حساب مى كند نه اينكه ببيند ما چه كرديم. لذا در اعمال ماه رجب مى خوانيم:

«يا مَنْ يُعْطىِ الكثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَأَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً؛ اى كسى كه در برابر اطاعت اندك، عطاى بسيار مى دهى، اى كه عطا كنى به هر كه از تو خواهد، اى كه عطا كنى به كسى كه از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى».(2)

تمام عباداتى كه انجام مى دهيم، شكر يك نعمت كوچك خدا را نمى توانيم بجا بياوريم، آيا در خانه او نرفتن و اطاعتش نكردن بى انصافى نيست.

خدايا به كوچكى ما نگاه نكن بلكه به بزرگى خود نگاه كن و عطاياى خود را از ما دريغ نفرما.

ص: 48


1- سوره هود، آيه 6
2- مفاتيح نوين، ص 606

12: فتنه

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ما كُلُّ مَفْتُونٍ يُعاتَبُ ؛ هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد (چه بسا بى تقصير باشد)».(1)

براى فهميدن معناى كلام امام عليه السلام بايد معناى فتنه و عتاب را بدانيم.

كلمه فتنه موارد استعمالش متعدد است يك معنايش وارد شدن در بلا و حوادث گوناگون است. معناى ديگرش امتحان و آزمايش است. «إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلدُكُمْ فِتْنَةٌ»؛ اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند».(2)

بين اين دو معنا يك رابطه نزديكى وجود دارد چون حوادث و بلاها و مصائب در بسيارى از موارد وسيله آزمايش و امتحان است.

معناى سومى هم براى فتنه ذكر شده كه فريب خورده است و مى شود با دو معناى قبل ارتباط داد كه گاهى بلاها و حوادث باعث فريب انسان مى شود، لذا مى شود براى فتنه يك مشترك معنوى ذكر كرد.

عتاب به معناى سرزنش كردن است.

ص: 49


1- نهج البلاغه، حكمت 15
2- سوره تغابن، آيه 15

براى جمله امام عليه السلام دو احتمال و معنا ذكر شده است:

1. اين معنا را ابن أبى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه بيان مى كند: يعنى اگر كسى يك حادثه اى براى او اتّفاق افتاد خيلى به آن اهميّت ندهد و اعتنا نكند.

شأن نزول هم براى اين جمله امام عليه السلام ذكر شده كه به هنگام حركت امام عليه السلام براى سركوب شورشيان بصره، سعد بن وقّاص، و محمد بن مسلمه، و اسامة بن زيد و عبداللَّه بن عمر آماده حركت نشدند، امام از آنها پرسيد چرا آماده جهاد نمى شويد؟ گفتند از اينكه مسلمانى را بكشيم ناراحتيم. امام فرمود: بر بيعت من وفاداريد؟ گفتند: آرى، امام فرمود: به خانه هايتان برويد. آن گاه حضرت حكمت 15 را زمزمه كرد چون بعضى آمدند به حضرت گفتند: فلانى نيامده، حضرت اين جمله را فرمود يعنى رهايشان كنيد و اهميّت ندهيد.

2. معناى دوّمى كه براى اين حديث ذكر شده اين است كه: هر كس دچار بلا و مشكلى شده را نبايد سرزنش كرد و هر منحرف را نمى توان سرزنش كرد، بلكه در خيلى از موارد بايد هدايتش كرد، چون غير از معصوم عليه السلام همه جائزالخطا هستند و نبايد يك لغزش را به رخ او كشيد و آبرويش را برد. چرا كه مؤمن احترامش از كعبه بيشتر است:

«الْمؤمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ

».(1)

در حديثى آمده كه كسى كه مؤمنى را ملامت كند نمى ميرد مگر اينكه خودش دچار همان بلا شود.

اميدواريم خداوند ما را از لغزش ها حفظ فرمايد.

ص: 50


1- خصال، ج 1، ص 27

13: عامل تحقير، ذليل و توهين

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَزْرى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَهانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ ؛ هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده، و كسى كه ناراحتى هايش را فاش كند به ذلت خويش راضى شده، و كسى كه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است».(1)

قيمت و ارزش هر انسانى را خودش تعيين مى كند نه جامعه، جامعه همان قيمتى كه انسان روى خود مى گذارد تعيين مى كند، لذا انسان نبايد خود را ارزان عرضه كند.

با ذكر اين مقدّمه، در حديث فوق سه نكته قابل ذكر است: يكى اينكه عامل تحقير انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟ دوم اينكه چگونه انسان خود را ذليل مى كند و عامل ذلّت چيست؟ و سوم اينكه عامل اهانت انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟

ص: 51


1- نهج البلاغه، حكمت 2

1. عامل تحقير انسان:

«أزرى» يعنى عيب نهادن، تحقير كردن و پست شمردن. كسى كه در باطنش طمع داشته باشد خودش را تحقير كرده، طمع حقارت مى آورد، شخصى كه طمع دارد در مقابل ثروتمندان و اغنيا خضوع مى كند و خودش را كوچك مى كند و در انظار مردم تحقير مى شود. در نتيجه جامعه هم بر اساس قيمت گذارى خود او برايش ارزش قائل مى شود.

روايات در باب طمع فراوان است: ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمايند: مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«عَلِّمنى يا رَسُولَ اللَّه شَيْئاً، فَقالَ صلى الله عليه و آله: عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمَّا فى أَيْدِى النّاسِ فَإنَّهُ الْغَنِىَ الْحاضِرُ، قالَ: زِدْنى يا رَسُولَ اللَّهِ قالَ: إيَّاكَ وَالطَّمَعَ فَإنَّهُ الْفَقرُ الْحاضِرُ؛ عرض كرد: اى پيامبر خدا چيزى به من تعليم كن. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از آنچه در دست مردم است نااميد باش كه بى نيازى آماده همين است. گفت: اى پيامبر خدا بيشتر برايم بگو: فرمود: از طمع پرهيز كن كه نيازمندى آماده همين است».(1)

همچنين امام على عليه السلام فرموده اند:

«ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشِّقاءُ؛ نتيجه طمع بدبختى است».(2)

امام هادى عليه السلام در حديثى مى فرمايند:

«الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ؛ طمع، خصلتى زشت است».(3)

امام كاظم عليه السلام به هشام فرمود: «از طمع بپرهيز و به آنچه مردم دارند، چشم داشتى نداشته باش، چشم داشت به مخلوق را در خود بميران زيرا طمع، كليد هر خوارى است و عقل را مى دزدد و انسانيّت را مى دَرَد و آبرو را مى آلايد

ص: 52


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 322
2- غرر الحكم، ص 359
3- الدرّة الباهرة، ص 42

و دانش را از بين مى برد».

طمع ممدوح و نيكو هم داريم كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً ...»؛ پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند».(1)

امام سجّاد عليه السلام در دعايش عرض مى كند:

«إذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ، وَإذا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْتُ ؛ سرورم چون به گناهان خود مى نگرم بيمناك مى شوم و چون به بخشش تو مى نگرم، طمع مى بندم».(2)

2. عامل ذلالت انسان:

فرمود كسى كه دردش را براى همه مى گويد و داد مى زند خودش را ذليل مى كند، انسان با شخصيت مسائلش را حفظ مى كند و دردهايش را براى ديگران بيان نمى كند. نقل مى كنند كه شخصى دندانش درد مى كرد و از شدت دندان درد داد و بيداد مى كرد و آه و ناله اش همه جا پيچيده بود. شخصى به او گفت: چقدر كم طاقتى؟ من سه سال است كه بينايى خود را از دست داده ام اما به احدى نگفتم.

على عليه السلام مى فرمايد:

«رَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ ؛ كسى كه از گرفتارى خود پرده بردارد، به خوارى تن داده است».(3)

3. عامل توهين انسان:

فرمود اگر زبانش را امير خود كند به خود توهين كرده و خودش را ارزان

ص: 53


1- سوره سجده، آيه 16
2- بحارالانوار، ج 98، ص 83
3- ميزان الحكمه، ج 3، ص 443؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 84

فروخته است. خوشا به حال كسى كه اختيار زبانش در دست اوست كه در اين صورت مى تواند از آن بهره هاى فراوان ببرد.

در حديثى على عليه السلام فرموده است:

«اللِّسانُ ميزانُ الإنسانِ ؛ زبان، وسيله سنجش انسان است».(1)

و همان حضرت مى فرمايند:

«إذا أصْبَحَ ابنُ آدَمٍ فإنَّ الأعْضاءَ كُلَّها تُكَفِّرُ اللِّسانَ فَتَقولُ: إتّقِ اللَّهَ فِينا فإنَّما نحقُ بِكَ، فإنِ اسْتَقَمْتَ استَقَمْنا وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنا؛

چون آدمى صبح كند، همه اندام ها در برابر زبان كرنش كرده و مى گويند: تقواى الهى را درباره ما رعايت كن، زيرا ما به تو بستگى داريم، اگر راست باشى، راست هستيم و اگر كج شوى، ما نيز كج مى شويم».(2)

امام على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَ لَايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ؛

ايمان هيچ بنده اى درست نشود، تا آنكه دلش درست شود و دلش درست نشود، تا آن گاه كه زبانش درست شود. بنابراين هر كس از شما كه مى تواند با دستى نيالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانى سالم از ريختن آبرو و حيثيت ايشان خداوند را ديدار نمايد، بايد چنين كند».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«سَلامَةُ الإنسانِ فى حِفْظِ اللِّسانِ ؛ سلامت انسان، در نگهدارى زبان است».(4)

و از على عليه السلام روايت شده است كه:

«مَنْ حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ ؛ هر كه زبانش را نگهدارد، خداوند عيبش را بپوشاند».(5)

ص: 54


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 490
2- صحيح ترمذى، ج 9، ص 247؛ به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 494
3- نهج البلاغه، خطبه 176
4- بحارالانوار، ج 71، ص 286
5- همان مدرك، ص 283

و همان حضرت فرموده است:

«اللِّسانُ سَبُعٌ، إنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ؛ زبان، درنده است اگر رها شود، گاز مى گيرد».(1)

ص: 55


1- نهج البلاغه، حكمت 60

ص: 56

14: چهار صفت ناپسند

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْبُخْلُ عارٌ، وَالجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلْدَتِهِ ؛ بخل ننگ است، ترس نقصان است و فقر شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مى سازد، و شخصى كه فقير است در شهرش نيز غريب و بيگانه است».(1)

اين چهار موردى كه در كلام امام بيان شده است با هم ارتباط دارند و همه آنها مبتنى بر مسائل مادّى است. در اوّلين جمله مى فرمايد: بخل ننگ است.

حقيقت ننگ آن چيزى است كه دور از شأن انسان باشد. ننگ نوعى عيب است كه به شرافت انسان لطمه مى زند، نقصان جسمانى عيب نيست، بلكه نقصان شخصيّتى و حيثيّتى، عار است. و بخل چون دون شأن انسان است در نتيجه عيب محسوب مى شود؛ چرا كه شأن انسان اين است كه با عالم هستى هم صدا باشد.

تمام عالَم در حال انفاق كردن هستند، خورشيد دائماً انفاق مى كند و نور مى دهد؛ زمين دائماً انفاق مى كند و مواد غذايى مى دهد؛ درياها، هوا، جانوران مثل زنبور عسل، گوسفند و حيوانات ديگر انفاق مى كنند و در اين ميان اگر انسان كه اشرف

ص: 57


1- نهج البلاغه، حكمت 3

مخلوقات هست انفاق نكند و بخل بورزد از موجودات ديگر پست تر خواهد بود و جز ننگ و عار چيز ديگرى نصيبش نخواهد شد.

رواياتى كه در نكوهش بخل بيان گرديده بسيار است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. حضرت على عليه السلام فرموده اند:

«الْبُخْلُ بِالمَوجودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالْمَعْبودِ؛ بخل ورزيدن به آنچه در دست دارى بدگمانى به معبود است».(1)

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«أقَلُّ النّاسِ راحةً البخيلُ ؛ آدم بخيل كمتر از همه مردم آسايش دارد».(2)

3. على عليه السلام مى فرمايند:

«لَيْسَ لِبَخيلٍ حَبيبٌ ؛ بخيل هيچ دوستى ندارد».(3)

4. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:

«البخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصِلِّ عَلَىَ ؛ بخيل واقعى كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد».(4)

5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: بخيل ترين مردم كسى است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.(5)

6. و همان حضرت فرموده است:

«انّ أبخَلَ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛ بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد».(6)

7. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: هر كس خانه اى داشته باشد و مؤمن به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند مى فرمايد: فرشتگان من بنده ام در سكونت دنيا بر بنده ام بخل ورزيد. سوگند به عزّت خودم كه او هرگز

ص: 58


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 375
2- بحارالانوار، ج 73، ص 300
3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 376
4- بحارالانوار، ج 73، ص 306
5- همان مدرك، ص 300
6- همان مدرك، ج 76، ص 4

وارد بهشت نخواهد شد. «...

وَعِزَّتى لايَسْكُنُ جِنانى أَبَداً

».(1)

8. امام صادق عليه السلام در حديثى فرموده اند: اميرالمؤمنين عليه السلام پنج بار شتر خرما براى مردى فرستاد ... فردى به على عليه السلام عرض كرد:

«واللَّهِ ما سَأَلَكَ فُلانٌ، وَلَقَدْ كانَ يَجْزِيهِ مِنَ الخَمْسَةِ الأوْساقِ وِسْقٌ واحِدٌ فقال له أميرُ المؤمنين عليه السلام: واللَّهِ لا كَثَّرَ اللَّهُ في المؤمِنينَ ضَرْبَكَ، أعُطِي أنَا وَتَبْخَلُ أنْتَ!؛

به خدا قسم فلانى از تو اين مقدار نخواسته است، يك بار شتر از پنج بار براى او كافى است. امام عليه السلام فرمود: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند. من مى بخشم و تو بخل مى ورزى»؟!(2)

در جمله دوم امام مى فرمايد: ترس در وجود انسان نقص است، چون ترس بى دليل سرمايه هاى انسان را بر باد مى دهد؛ توانايى سخن گفتن را دارد اما ترسو است در زمينه تبليغات دينى اگر كسى ترسو باشد نمى تواند مبلّغ خوبى باشد، توانايى تجارت را دارد اما ترسو است ...

راه مبارزه با ترس، وارد شدن در ميدان هاى كارى است.

و اگر انسان مى خواهد در زندگى ترس داشته باشد بايد از خدا بترسد كه در واقع ترس از گناهان خودش است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ: ذَنْبٍ قَدْ مَضى لا يَدْرِي ما صُنْعُ اللَّهُ فِيْهِ، وَعُمرٍ قد بَقِي لَايَدْرِي ما يَكتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكِ، فهو لا يصبح إلّا خائفاً ولا يصلحه إلّاالخوف؛

مؤمن ميان دو ترس به سر مى برد: گناهى كه در گذشته كرده است و نمى داند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده است يا نه) و عمرى كه باقى مانده است و نمى داند در آن مدّت چه گناهان مهلكى مرتكب خواهد شد، بنابراين مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند».(3)

ص: 59


1- عقاب الاعمال، ص 287
2- وسائل الشيعه، ج 6، ص 318
3- اصول كافى، ج 2، ص 71

از روايات به خوبى استفاده مى شود كه مؤمن بايد بين بيم و اميد بسر ببرد.

على عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:

«يا بُنىَّ خَفِ اللَّهَ خَوْفاً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأرضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ وَارْجُ اللَّهَ رَجاءً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ ؛ پسرم، از خدا چنان بترس كه اگر نيكى هاى مردم روى زمين را براى او بياورى از تو نپذيرد، و به خدا چنان اميدوار باشى كه اگر گناهان مردم روى زمين را براى او بياورى تو را بيامرزد».(1)

امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمّار فرمود:

«يا إسْحاقُ خَفِ اللَّهَ كأنَّكَ تَراهُ، وإنْ كُنْتَ لا تَراهُ فإنَّهُ يَراكَ فإنْ كُنْتَ تَرى أنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وإنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالمَعْصِيَةِ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِن أهْوَنِ النّاظِرين إلَيْكَ؛

اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويا او را مى بينى. اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمى بيند كافر شده اى، و اگر عقيده دارى كه تو را مى بيند و آشكارا نافرمانى او را مى كنى، او را از پست ترين نظر كنندگان به خودت قرار داده اى».(2)

امام صادق عليه السلام در حديث جالبى چنين فرموده اند:

«مَنْ خافَ اللَّهَ أَخافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شى ءٍ وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخافَهُ اللَّه مِنْ كُلِّ شى ءٍ؛ هر كه از خدا بترسد خدا هر چيزى را از او خواهد ترسانيد، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از هر چيزى خواهد ترسانيد».(3)

پيامدهاى ترس از خدا در روايات ما چنين بيان شده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه: خداوند فرموده است: «...

فإذا أمِنَنِي في الدُّنْيا أخَفْتُهُ يَوْمَ القِيامَةِ، وإذا خَافَنِي فِي الدُّنْيا أمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛

اگر بنده ام در دنيا خود

ص: 60


1- الاثنا عشرية، ص 40
2- اصول كافى، ج 2، ص 68
3- همان مدرك

را از من ايمن بداند در روز رستاخيز او را هراسان كنم و اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن گردانم».(1)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ، وَرادِعُها عَنِ الْمَعاصى ؛ ترس، بازداشتگاه نفس از گناهان وجلوگيرنده آن از نافرمانى هاست».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«مَنْ كَثُرَتْ مَخَافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ؛

آن كه ترس او زياد باشد، كمتر آسيب ببيند».(3)

و فرمود:

«الخَوْف مَظَنّة الأمْنِ؛

ميوه ترس، امنيّت است».(4)

در جمله سوم امام مى فرمايند: فقر انسان باهوش را گنگ مى كند و نمى گذارد حرف خود را بزند.

ايات در باب فقر فراوان است كه بعضى از روايات فقر را نكوهش مى كند و بعضى از روايات فقر را ستايش مى كنند و ما خلاصه اين دو دسته روايات را ذكر مى كنيم و سپس به بررسى اين روايات مى پردازيم.

در مورد نكوهش فقر، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً؛ نزديك است كه فقر به كفر بينجامد».(5)

و همان حضرت فرموده است:

«أللَّهُمَّ إنّى أعوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ والفَقْرِ، فقالَ رجلٌ: أَيَعْدلانِ؟ قالَ: نَعَم ؛ بارخدايا من از كفر و فقر به تو پناه مى برم. مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آرى».(6)

ازامام على عليه السلام روايت شده است:

«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ؛ فقر، مرگ بزرگ است».(7)

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 70، ص 379
2- ميزان الحكمه، ج 3، ص 183
3- همان مدرك
4- ميزان الحكمة، ج 3، ص 186
5- اصول كافى، ج 2، ص 307
6- كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج 7، ص 498
7- نهج البلاغه، حكمت 163

امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن چنين مى فرمايد: كسى را كه در پى تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن زيرا كسى كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است، فرزندم آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبه اش شناخته و دانسته نمى شود، فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مى نامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مى خوانند.

فرزندم هر كه به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود:

«بِالضَّعفِ فى يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقِلِهِ، وَالرِّقَّةِ فى دينِهِ، وَقِلَّةِ الحَياءِ فى وَجْهِهِ، فَنَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الفَقرِ؛ به سستى در يقين و كاستى در خرد و شكنندگى در دين و كمى شرم و حيا در چهره. پس پناه مى برم به خدا از فقر».(1)

امّا رواياتى كه در ستايش فقر وارد شده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الْفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ؛ فقر، افتخار من است و به آن مى بالم».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«الْفُقَراءُ أَصَدِقاءُ اللَّهِ ؛ فقرا، دوستان خدايند».(3)

جمع و تفسير اين روايات به اين است كه فقر به دو معنا پسنديده است و به يك معنى نكوهيده.

فقر پسنديده، يكى فقر الى اللَّه است كه خداوند مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ»؛ اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد و تنها خداوند است كه بى نياز و ستوده است».

آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است، و او خداست، همه موجودات سر تا پا نيازمند و فقير و وابسته به وجود او هستند.

ص: 62


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 505
2- بحارالانوار، ج 72، ص 55
3- الفردوس، ج 3، ص 157

همان گونه كه او نياز مطلق است، انسان ها فقر مطلقند.

دوم: زندگى ساده است كه پسنديده است. و اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فقر افتخار من است، منظور حضرت، فقر الى اللَّه و زندگى ساده است.

اما فقرى كه مذمت شده و نكوهيده است، فقر مالى و نياز داشتن به اين و آن است و شخص نيازمند وابسته است و شجاعت ندارد در نتيجه نمى تواند حرف خود را بزند.

و ادامه حديث مورد بحث كه مى فرمايد: آدم فقير در شهر خود نيز غريب است، اشاره به همين نوع فقر دارد.

***

ص: 63

ص: 64

15: اقسام سه گانه قلب

امام باقر عليه السلام مى فرماينند:

«إنَّ الْقلب ها ثَلاثَةٌ: قلبٌ مَنكوسٌ لا يَعِي شَيْئاً مِن الخَيْرِ وهو قلْبُ الكافرِ، وقلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوداءٌ والخَيْرُ والشَّرُّ فيه يَعتَلِجانِ فَأيُّهُما كانَتْ مِنهُ غَلَبَ عليهِ، وقَلْبٌ مَفْتُوحٌ فيهِ مَصابِيحٌ تَزْهَرُ لا يُطَفَى ءُ نُورهُ إلى يومِ القيامةِ وَهُوَ قَلْبُ المُؤْمِنِ ؛ بدرستى كه دل ها سه گونه است: دلى كه واژگون است، كه هيچ خيرى در آن نيست و آن دل كافر است. و دلى كه در آن نقطه سياه وجود دارد، در اين دل خوبى و بدى با يكديگر مى ستيزند و هر كدام نيرومندتر بود بر ديگرى چيره مى گردد، و دلى گشاده كه در آن چراغى مى درخشد، نورش تا روز قيامت خاموش نمى شود و آن دل مؤمن است».(1)

در قرآن و روايات تعبيرات گوناگونى در مورد عقل و فكر و روح انسان شده است؛ يكى از اين تعبيرات در مورد عقل، قلب است و قلب دو معنا دارد: يكى قلب جسمانى، ويكى هم قلب روحانى؛ قلب جسمانى همين تلمبه اى است كه در وسط سينه انسان است وخون را به تمام اعضاى انسان مى رساند و اما قلب روحانى همان عقل است. قلب در قرآن در مفهوم عقل و روح خيلى استعمال شده است.

ص: 65


1- محجة البيضاء، ج 5، ص 22

عقل از ريشه «عِقال» است، همان پابندى كه بر شتر مى زنند تا حركت نكند و عقل را از اين جهت عقل گفتند چون انسان را از زشتى ها باز مى دارد.

به اين علت به عقل، قلب هم مى گويند چون كه

يَتَقَلَّبُ مِن حَالٍ إلى حَالٍ

است؛ يعنى دائماً در حال دگرگونى است، مثل قلب جسمانى كه دائماً در حال تغيير است؛ لذا اگر يك دقيقه از كار بيفتد، عمر انسان به پايان مى رسد.

در روايات هم كلمه قلب زياد به كار رفته است از جمله همين روايت كه قلب هاى انسان ها را به سه گونه تقسيم مى كند:

1. بعضى از مردم قلبشان مانند ظرف وارونه است كه چيزى از سعادت و خير و انوار الهى در آن جاى نمى گيرد حتّى اگر پاى منبر رسول خداو ائمّه عليهم السلام هم بنشيند فايده ندارد. يكى از مهمترين عواملى كه باعث مى شود قلب انسان وارونه شود و بميرد، انس به گناه است و گناه روى گناه كه رسول خدا فرمود:

«الذَّنْبُ عَلى الذَنْبٍ»(1)

يعنى گناه روى گناه دل را مى ميراند و دل مرده دلى وارونه است.

2. بعضى از مردم قلبشان بر اثر گناه سياه مى شود كه هر گناهى نقطه سياهى است در قلب كه اگر توبه كند پاك مى شود و اگر گناه ادامه پيدا كند اين نقطه وسيع مى شود و تمام قلب را مى پوشاند كه قرآن مى فرمايد: «وَأَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ»؛ و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند».(2)

اين گونه افراد گاهى به سمت خير هستند و گاهى به سمت شرّ كه هر كدام از خير و شر كه نيرومندتر باشد بر ديگرى غلبه پيدا مى كند.

3. بعضى از مردم قلبشان گشاده و باز است نور خدا در آن مى درخشد و حقايق را درك مى كند و بر سر دوراهى مى تواند تصميم بگيرد.

مهم اين است كه انسان بتواند در زندگى خود به اين مرحله برسد كه اين نياز

ص: 66


1- خصال، ص 228
2- سوره بقره، آيه 81

به عمل مستمر و راز و نياز و ترك گناه و تهذيب نفس دارد. اميدواريم خداوند توفيق اين كار را به همه ما عنايت فرمايد. ان شاء اللَّه.

***

ص: 67

ص: 68

16: سؤال كردن- از خود راضى بودن

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْمَسْأَلَةُ خِباءُ الْعيب ها، وَمَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ ؛ پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و انسان از خودراضى، دشمنان او فراوانند».(1)

در اين حديث حضرت به دو نكته مهم اشاره فرموده است:

نكته اوّل درباره سؤال كردن است كه وسيله پنهان شدن عيب هاى انسان هاست. در آيات وروايات به اين مطلب اشاره شده كه چيزى را كه نمى دانيد بپرسيد. «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»؛(2) اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد».

فلسفه سؤال كردن اين است كه: ما اوّلين كسى نيستيم كه در اين دنيا زندگى مى كنيم بلكه قبل از ما انسان هاى زيادى آمدند و در اين دنيا زندگى كردند و تجارب زيادى كسب كردند و اين تجربيات بايد به نسل هاى آينده منتقل شود كه يكى از مهمترين راه هايش پرسش است. چرا كه استعدادهايى كه خداوند به مردم داده مختلف است و هر كسى در يك جهتى استعداد دارد و همه چيز را

ص: 69


1- نهج البلاغه، حكمت 6
2- سوره نحل، آيه 43

همگان مى دانند و سؤال كليدى است كه ما را به گذشتگان پيوند مى دهد و معلومات آنها را در اختيار ما قرار مى دهد. اما با اين حال بعضى از افراد سؤال را عيب و ننگ مى دانند و گاهى مى گويند خجالت مى كشيم سؤال كنيم و حال اينكه خجالت دو قسم است: يكى عاقلانه و ديگرى احمقانه. خجالت احمقانه اين است كه انسان چيزى را كه نمى داند خجالت بكشد كه سؤال كند، امّا خجالت عاقلانه آن است كه انسان از گناه خجالت بكشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«العِلمُ خَزائنٌ وَمفاتِيحُهُ السؤالُ، فَاسألُوا رحِمَكُمُ اللَّهُ فإنَّهُ يُؤجَرُ أربَعةٌ: السائلُ، والمُتكَلِّمُ، والمُستَمِعُ، والمُحِبُّ لَهُم ؛ دانش گنجينه هايى است و كليدهاى آن پرسش است، پس خدايتان رحمت كند، بپرسيد، كه با اين كار چهار نفر اجر مى برند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده و دوستدار آن».(1)

و همان حضرت فرموده است:

«السؤالُ نِصْفُ العِلم ؛ پرسش نيمى از دانش است».(2) و درباره خوب پرسيدن هم حديث از آن حضرت وارد شده كه نيمى از دانش است.

على عليه السلام به شخصى كه از آن حضرت سؤال مشكل آفرين پرسيد، فرمود:

«سَلْ تَفَقُّهاً وَلا تَسْأل تَعَنُّتاً، فإنّ الجَاهِلَ المُتَعَلِّمَ شَبيهٌ بِالعَالِمِ، وانّ العَالِمَ المتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ المتَعَنِّتِ؛

به قصد يادگرفتن بپرس، نه براى آزردن و خطا گرفتن؛ زيرا جاهلى كه در صدد آموختن باشد همانند عالم است و عالمى كه در بيراهه قدم نهد همچون جاهلى است كه به قصد خطا گرفتن مى پرسد».(3)

و اگر سؤال از انسان شد و جوابش را نمى داند، بگويد: نمى دانم نه اينكه جواب نادرست بدهد و دچار پيامدهاى آن شود.

ص: 70


1- تحف العقول، حكمت 39
2- ميزان الحكمه، ج 4، ص 331
3- نهج البلاغه، حكمت 320

نكته دوم: فرمود اگر كسى ازخودراضى باشد، ناراضى از او زياد مى شود؛ چون از خودراضى بودن موجب مى شود كه خودبرتربين و خودخواه شود و انتظار دارد كه همه بنده او باشند و براى او تعظيم كنند. اعمال انسان نبايد او را مغرور كند، چون اعمال ما در كنار كرامت و بزرگوارى خداوند ناچيز است

«وَما قَدْرُ أعْمالُنا فى جَنْبِ كَرَمِكَ

». غرور و غفلت سرچشمه هر هلاكتى است و مادر هر شقاوتى، غرور عبارت است از آرامش يافتن و مطمئن شدن به آنچه كه موافق با هوا و هوس باشد، گمان مى كند اعمال و افعالى كه انجام مى دهد درست است، مال حرام را در راه خير مصرف مى كند و مى پندارد كه عمل نيكى كرده است. آيات و روايات در مذمت غرور فراوان است. خداوند مى فرمايد: «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبكار شما را نسبت به (كَرَم) خدا بفريبد (و مغرور سازد)!».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يابنَ مَسْعودٍ، لاتَغْتَرَنَّ باللَّهِ، وَلاتَغْتَرنَّ بِصَلاحِكَ وَعِلْمِكَ وَعَمَلِكَ وَبِرِّكَ وعبادَتِكَ ؛ اى پسر مسعود، به خدا مغرور مشو و به پاكى و علم و عمل و نيكى و عبادت خود، فريفته مباش».(2)

همچنين امام على عليه السلام فرموده است:

«سُكونُ النَّفسِ الَى الدُّنيا مِنْ أعظَمِ الغُرورِ؛ دل بستن نفس به دنيا، بزرگ ترين فريب است».(3)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: شخص مغرور و فريفته، در دنيا مسكين و بينوا و در آخرت مغبون و زيانكار است، زيرا برتر را به پست تر فروخته است:

«لأنّه باعَ الأفضلَ بِالأَدْنى

».(4)

ص: 71


1- سوره لقمان، آيه 33 و سوره فاطر، آيه 5
2- مكارم الاخلاق، ج 2، ص 350
3- ميزان الحكمه، ج 7، ص 184
4- جامع السعادات، ج 3، ص 11 با ترجمه

ص: 72

17: درس توحيد و خداشناسى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«اعْجَبُوا لِهذَ الإنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَيَتَكلَّمُ بِلَحْمٍ، وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ ؛ تعجّب كنيد از اين انسان كه با يك قطعه «پى مى بيند، و با قطعه «گوشتى» سخن مى گويد، و با «استخوانى» مى شنود و از «شكافى» نَفس مى كشد. (يعنى اين كارهاى بزرگ و حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد)».(1)

در واقع اين حديث يكى از درس هاى بزرگ توحيد و خداشناسى است و تعبيرات بسيار عالى و رسا و جمله ها حساب شده است. چند موضوع است كه در انسان مهم است يكى چشم است كه مهمترين وسيله ارتباطى انسان با جهان خارج است؛ معلوماتى كه از طريق چشم به دست مى آوريم از همه معلومات ديگر بيشتر است.

وسيله ديگر گوش است كه معمولًا علوم نقلى از طريق آن به انسان منتقل مى شود. سوّمين وسيله زبان است كه وسيله تعليم و تعلّم و انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر است، كه اگر زبان نبود تمدن امروزى به وجود نمى آمد.

ص: 73


1- نهج البلاغه، حكمت 8

چهارمين وسيله كه باعث بقاى انسان است، تنفس است كه اگر دو دقيقه نفس كشيدن انسان قطع شود، مرگش حتمى است؛ چون مقاومت سلول هاى مغز انسان در مقابل كمبود اكسيژن، از تمام سلول هاى ديگر بدن كمتر است و حدّاكثر مقاومتش دو دقيقه است، انسان مقاومتش در برابر غذا زياد است تا جايى كه بعضى تا پنجاه روز بدون غذا مقاومت كردند، و در مقابل كمبود آب هم مى شود چند روز مقاومت كرد، اما در مقابل كمبود هوا، مقاومت بسيار اندك است.

على عليه السلام مى فرمايد ببينيد خداوند چه قدرت نمايى كرده و اين چهار دستگاه و ابزار مهم را با مصالح ارزان و كم اهميّت ساخته است.

از نظر ارزش مادّى نمى شود براى چشم قيمت گذاشت، شخصى نابينا حاضر است ميليون ها تومان بدهد تا بينايى خود را به دست آورد، امّا اگر مواد اين چشم را بيرون بياوريم يك تكه چربى است و ارزش مادّى ندارد.

گوش از نظر شكل و دستگاه قيمتى ندارد فقط چند تكّه استخوان است اما از نظر شنوايى و بهره بردارى از آن بسيار ارزشمند است.

زبان يك تكّه گوشت است، امّا اعجوبه اى است كه مى تواند جامعه و جهانى را اصلاح كند و يا ممكن است جهانى را بر هم بريزد. يكى از كارهاى مهمّ زبان، تكلّم است كه با فصاحت و بلاغت سخن مى گويد و باعث تعجّب انسان مى شود، علاوه بر اينكه كمك مؤثّرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش مهمّى دارد، مرتباً لقمه غذا را به زير دندان ها هل مى دهد و بعد از خوردن غذا و فضاى دهن و دندان ها را تميز مى كند، و در كنار زبان، خداوند «لب ها» را هم در اختيار ما قرار داد كه نقش مؤثّرى در تكلّم دارند چون بسيارى از مقاطع حروف بوسيله لب ها ادا مى شود؛ و حتى لب ها كمك زيادى به جويدن غذا، و حفظ رطوبت دهان، و نوشيدن آب مى كند؛ در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«إنَّ اللَّهَ تعالى يقولُ: يابْنَ آدَمَ إنْ نَازَعَكَ لِسَانُكَ فيما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ فَقَدْ أعَنْتُكَ عَلَيْهِ

ص: 74

بِطَبَقَتَيْنِ، فأطْبِقْ، وإنْ نازَعَكَ بَصَرُكَ إلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ فَقَدْ أعَنْتُكَ عَلَيْهِ بَطَبَقَتَيْنِ، فَأَطْبِقْ؛

خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: اى فرزند آدم، اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام، لب را فرو بند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلك ها را در اختيار تو قرار داده ام، آنها را فرو بند».(1)

چشم را معمولًا به يك دستگاه دوربين عكّاسى تشبيه مى كنند كه فوق العاده ظريف و دقيق است و در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، امّا از جهات زيادى قابل مقايسه با پيشرفته ترين دستگاه هاى عكس بردارى و فيلم بردارى نيست چون در اين دستگاه مردمك چشم كه همان دريچه تنظيم نور است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده و در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود. عدسى چشم دائماً تغيير شكل مى دهد گاهى قطر آن 5/ 1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر مى رسد و اين كار بوسيله عضلاتى كه اطراف عدسى قرار گرفته اند، انجام مى شود.

دستگاه عكاسى چشم در تمام طول عمر در چهار جهت مختلف حركت مى كند و عكس مى گيرد. چشم هاى انسان اين قدر حافظه اش قوى و گسترده است كه نيازى به عوض كردن فيلم ها ندارد. (بر خلاف دستگاه هاى عكس بردارى امروزى)

سطح چشم بايد دائماً مرطوب باشد و اين رطوبت دائمى از غدّه هاى اشك تأمين مى شود، كه از يك سو وارد چشم شده و از رگ هاى بسيار باريكى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود و به بينى ها منتقل مى شود و بينى را نيز مرطوب مى كند. اگر غده هاى اشك خشك شود چشم به خطر مى افتد و حركت

ص: 75


1- نورالثقلين، ج 5، ص 581

پلك ها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حد فعّاليّت كند، دائماً اشك به صورت جارى مى شود. يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شد بايد دائماً آب هاى زيادى را از صورت خشك كنيم.

اگر انسان مقدارى در اين عجايب خلقت دقت كند پى به عظمت آفريننده آن مى برد و ناخودآگاه سر تعظيم در مقابلش فرود خواهد آورد.

***

ص: 76

18: چگونه با مردم زندگى كنيم؟

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«خالِطُوا النَّاسَ مُخالَطَةً إِنْ مُتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ ؛ با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر مرديد براى شما اشك بريزند، و اگر زنده مانديد با اشتياق به سوى شما آيند».(1)

اساس تعليمات اسلامى بر اجتماع و جمعيّت است، يعنى اسلام اصل را جامعه مى داند و افراد در دل جامعه پرورش پيدا مى كنند و لذا مى بينيم كه عبادات در اسلام شكل جمعى دارد. اصل در نماز، جماعت است و نماز فرادى غير رسمى است. تمام اذكار در نماز جنبه جمعى دارد حتى اذان و اقامه اش و سوره حمد جمعى است. سلام نماز هم بر محور جماعت است. روح حج هم جماعت است. لذا هر چه پيوند جامعه را محكم كند مورد تأييد اسلام است و هر چه آن را سست كند مبغوض است. سخن چينى، غيبت و تهمت، پيوندها را قطع مى كند، اصلاح ذات بين، تعاون و همكارى، برآوردن حوائج مردم، محبوب است چون باعث پيوند است.

با توجّه به اين بينش برويم سراغ كلام على عليه السلام كه مى فرمايد طورى زندگى

ص: 77


1- نهج البلاغه، حكمت 10

كن كه فقدان شما دردناك باشد و زندگى شما مورد محبّت مردم باشد.

معمولًا جامعه را به بدن تشبيه مى كنند كه بدن انسان داراى گوش، چشم، دست و پا و غيره است، در جامعه هم افرادش اين گونه اند كه يك عده چشم جامعه اند، و يك عده گوش جامعه هستند و يك عده زبان گوياى جامعه هستند و يك گروه مغزهاى متفكّر يك جامعه هستند و گروهى دست و پاى يك جامعه و آنچه مهم است اين است كه انسان بايد سعى كند كه يك عضو مفيد جامعه باشد نه زائد جامعه كه بايد كنارش زد، بعضى افراد در جامعه هستند كه عضو مضرّ جامعه هستند و مردنشان جشن و شادى آور است و افرادى هستند كه عضو مفيد جامعه هستند كه مرگشان موجب غم و غصّه است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: مرد براى اداره خانه و خانواده اش بايد سه كار انجام دهد، هر چند بر خلاف طبع او باشد:

«مُعاشَرَةٍ جَميلَةٍ، وَسَعَةٍ بِتَقديرٍ، وَغِيْرَةٍ بِتَحَصُّنٍ ؛ خوشرفتارى، گشاده دستى به اندازه و غيرت و ناموس دارى».(1)

امام على عليه السلام فرموده است:

«ابذُلْ لِأخيكَ دَمَكَ وَمالَكَ، وَلِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَانْصافَكَ، وَلِلعامَّةِ بِشرَكَ وَإحسانَكَ ؛ جان و مالت را فداى برادرت كن و عدل و انصاف را نثار دشمنت ساز و خوشرويى و احسانت را به عموم مردم ببخش».(2)

امام حسن مجتبى عليه السلام فرموده اند:

«صاحِبِ النَّاسَ مِثلَ ما تُحبُّ أن يُصاحِبوكَ بِهِ ؛ با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو رفتار كنند».(3)

ص: 78


1- بحارالانوار، ج 78، ص 236
2- همان مدرك، ص 50
3- أعلام الدين، ص 297

19: عفو هنگام قدرت

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إِذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ ؛ هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى عفو را شكرانه اين پيروزى قرار ده».(1)

بر خلاف آنچه كه دشمنان اسلام در تبليغات خود بيان مى كنند كه اسلام به وسيله نيروى نظامى و شمشير پيشرفت كرد، ولى همان طور كه از مستندات تاريخى برمى آيد اسلام فقط براى از بين بردن موانع سر راه به جنگ متوسّل مى شد و بهترين سند تاريخى براى مدّعاى ما، فتح مكّه است كه بدون درگيرى و خون ريزى فتح شد و بعد از پيروزى، پيامبر مردم را مجبور به گرويدن به اسلام نكرد، بلكه فرمود: سه جا نقطه امن است، اوّل كسانى كه وارد مسجد الحرام شوند، دوم كسانى كه وارد خانه ابوسفيان شوند و سوم كسانى كه در خانه خود بمانند و اسلحه را زمين بگذارند. پيامبر صلى الله عليه و آله فقط بت ها را شكست اما اجبار به ترك بت پرستى هم نكرد ولى در عين حال مى بينيم كه «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً»(2) مردم فوج فوج به طرف اسلام مى آمدند با اينكه زور نظامى نبود. ببينيم

ص: 79


1- نهج البلاغه، حكمت 11
2- سوره نصر، آيه 2

چه عاملى باعث شد كه مردم عصر جاهلى كه فاقد سواد و تمدن و مردمى خشن و متعصّب بودند، به سوى اسلام گرايش پيدا كردند. با توجه به اين مقدّمه مى رويم سراغ حديث امام عليه السلام كه جواب در آن نهفته است. مردم انتظارشان اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى به مكّه مسلّط شد دستور قتل عام را صادر كند چرا كه سيره عرب در دوران جاهليّت همين بود.

امّا با اينكه قريش و مشركين، مسلمان هاى زيادى را به شهادت رسانده بودند، از جمله حمزه سيد الشّهدا، و آن همه جنگ ها بر عليه پيامبر صلى الله عليه و آله به راه انداختند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلقاء؛ برويد، همه شما آزاديد» و بعد دست بر پرده كعبه كرد و فرمود: تمام خون هايى كه تا حال ريخته شده زير پاى من و فراموش شده است.

امام على عليه السلام هم در اين جمله مى فرمايد: وقتى بر دشمنت مسلّط شدى عفو از دشمن را شكرانه پيروزى خود قرار بده. (البتّه استثنا هم دارد ولى ما اصل و پايه را مى گيريم كه عفو و گذشت است).

بحث عفو و گذشت از مسائل مهمّ در آيات و روايات است كه به طور مختصر توضيح مى دهيم؛ خداوند به پيامبرش مى فرمايد: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ»؛ پس، به نحو شايسته اى از آنها صرف نظر كن».(1) «صفح جميل» به معناى عفو بزرگوارانه است نه عفوى كه با بى اعتنايى و قهر كردن باشد، چرا كه كينه توزى و لجاجت، ويژه روح هاى حقير و همّت هاى پايين است، امّا آنها كه نظر بلند و روح بزرگ دارند، پوزش ها را مى پذيرند، از خطاهاى ديگران چشم مى پوشند و از حقّ شخصى خويش درمى گذرند. چون در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست.

ص: 80


1- سوره حجر، آيه 85

امام سجّاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق از خدا مى خواهد:

«وَسَدِّدْني لِأنْ اعارِضَ مَنْ غَشَّنِي بالنُّصْحِ وأجْزِي مَنْ هَجَرَنِي بِالبِرِّ واثيبَ مَن حَرَمَني بِالبَذْلِ واكافِى ءُ مَنْ قَطَعَنِي بالصِّلَةِ وَاحالِفَ مَنِ اغْتابَنِي إلى حُسْنِ الذِّكْرِ وأنْ أشكُرَ الحَسَنَةَ واغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ؛

خدايا مرا ثابت قدم و استوار بدار، تا با ناخالصان دغل كار، خيرخواهانه برخورد كنم، و هر كس از من دورى گزيد، من به او نيكى كنم، و به هر كس كه مرا محروم كرده، بذل و عطا كنم، و با آن كه با من قطع رابطه كرده، بپيوندم، و كسى را كه غيبت مرا كرده است، به خوبى ياد كنم، توفيقم بده كه نيكى را سپاسگزار باشم، و از بدى چشم بپوشم و درگذرم».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«عاتِبْ أَخَاكَ بِالْإِحْسانِ إلَيْهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَيْهِ ؛ برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است به وسيله نيكى سرزنش كن، و شر او را از طريق انعام و احسان به او برگردان».(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاداش كسانى كه عفو مى كنند مى فرمايند:

«اذا كانَ يومُ القِيامَةِ نَادى مُنادٍ: مَنْ كانَ أجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدخُلِ الجنَّةَ، فَيُقال: مَن ذَا الَّذِي أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؟ فَيُقال: العَافُونَ عَنِ النّاسِ، يَدخُلونَ الجنّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ؛

هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى از سوى خداوند ندا مى دهد كه هر كس اجر او بر خداست وارد بهشت شود، گفته مى شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«عَلَيْكُمْ بالعَفْوِ، فإنَّ العَفْوَ لايَزِيدُ العَبْدَ إلّاعِزّاً، فَتَعافُوا يُعِزِّكُمُ اللَّهُ؛

بر شما باد به گذشت، زيرا كه گذشت جز بر عزّت بنده نمى افزايد. پس يكديگر را گذشت كنيد، تا خداوند شما را عزّت بخشد».(4)

ص: 81


1- صحيفه سجّاديه، دعاى 20( دعاى مكارم الاخلاق)
2- نهج البلاغه، حكمت 158
3- تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 37- / 40 سوره شورى
4- اصول كافى، ج 2، ص 108

و همان حضرت فرموده است:

«مَن كَثُرَ عَفُوهُ مُدَّ فى عُمرِهِ ؛ هر كس پرگذشت باشد، عمرش دراز شود».(1)

خداوند نيز بخشنده است، در حديثى آمده كه عربى باديه نشين نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«يا رسولَ اللَّه، مَن يُحاسِبُ الخَلْقَ يومَ القِيامَةِ؟ قالَ: اللَّهُ عزّوجلّ. قالَ: نَجَوْنا وَ رَبِّ الكَعْبَةِ. قالَ: وكيفَ ذلكَ يا أعْرَابيُّ؟ قالَ: لأنَّ الكريمَ إذا قَدَرَ عَفا؛ عرب گفت: اى رسول خدا در روز قيامت چه كسى به حساب خلايق مى رسد؟ فرمود: خداوند عزوجل. باديه نشين گفت: به خداوندگار كعبه سوگند كه نجات يافته ايم. حضرت فرمود: چگونه، اى باديه نشين؟ عرض كرد: زيرا كريم هرگاه قدرت يابد، ببخشايد».(2)

ص: 82


1- أعلام الدين، ص 315
2- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 9

20: جاذبه و دافعه

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتيحُ لَهُ الْأَبْعَدُ؛ كسى كه نزديكانش او را رها سازند، آنها كه دورند او را مى برند».(1)

عدّه اى اين جمله امام عليه السلام را تطبيق كردند بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه منظور آن حضرت است و «اقرب» يعنى خويشاوندان او كه همان قريش و اهل مكّه باشند كه وقتى دست از يارى و كمك پيامبر برداشتند، دورافتادگان يعنى اهل مدينه حضرت را يارى كردند.(2)

ولى اين جمله امام عليه السلام يك معناى وسيع و گسترده اى دارد و اشاره به اين است كه اگر افرادى كه نزديك هستند نيروهاى آماده را جذب نكنند، دشمنان آن نيروها را جذب كرده و از آنها بهره بردارى مى كنند.

بايد بدانيم كه قانون جاذبه و دافعه يك قانون عمومى است كه بر سراسر نظام آفرينش حكومت مى كند و هيچ ذره اى از ذرات جهان هستى از دايره حكومت جاذبه عمومى خارج نبوده و همه محكوم آنند. و انسان ها هم از اين قانون مستثنا

ص: 83


1- نهج البلاغه، حكمت 14
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ذيل حكمت 14

نيستند و دوستى ها و دشمنى ها، جلوه اى از جذب و دفع انسانى است كه بر اساس سنخيت و يا ضدّيّت پى ريزى شده است، اينكه دو نفر دوست دارند با هم باشند به خاطر سنخيت بين آنهاست و اگر بينشان مشابهتى نباشد همديگر را جذب نمى كنند؛ و جذب و دفع دو ركن اساس زندگى بشر است.

انسان ها از لحاظ جاذبه و دافعه به طبقات مختلفى تقسيم مى شوند:

1. افرادى هستند كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه با كسى دوست هستند و نه با كسى دشمن؛ آنها افرادى هستند بى تفاوت كه موجودى بى ارزش و بى ثمر هستند و هدفشان فقط خوردن و خوابيدن است، مثل حيوانات.

2. مردمى كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه مردم خوبند و همه آنها را دوست دارند، اين هم از نظر اسلام مردود است چرا كه انسان بايد با خوبان خوب باشد و با بدان بد باشد، مؤمنان را به سوى خود جذب كند و افراد خائن را از خود دور كند.

3. مردمى كه دافعه دارند امّا جاذبه ندارند، با كارهايشان براى خود دشمن درست مى كنند امّا دوست پيدا نمى كنند، اينها هم افرادى ناتوان هستند چرا كه در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند: ناتوان ترين مردم كسى است كه از يافتن دوست ناتوان باشد.

4. مردمى كه هم جاذبه دارند هم دافعه؛ شخص مؤمن بايد در زندگى اين گونه باشد كه دوستان جان فشان پيدا مى كند و دشمنان را از خود دور مى كند.

پيشوايان ما اين گونه بودند.(1)

يك جامعه بايد هم نيروى جاذبه و هم نيروى دافعه داشته باشد، چنانكه قرآن مى فرمايد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»(2) كه دافعه اش در مقابل كفّار

ص: 84


1- اين تقسيمات چهارگانه از كتاب« دافعه و جاذبه على عليه السلام» از شهيد مطهرى گرفته شده است
2- سوره فتح، آيه 29

و جاذبه اش در مقابل خودى هاست. حال اگر آنجا كه بايد جاذبه داشته باشيم، تبديل به دافعه شود، مردم از حوزه جاذبه دور مى شوند و در حوزه جاذبه دشمن قرار مى گيرند، مثل كره ماه كه دور زمين مى گردد اگر دافعه زمين زياد شود از زمين دور مى شود و جذب كرات ديگر منظومه شمسى مى شود. نكته قابل توجّه اينكه بايد مراقب باشيم و با كوچك ترين نقطه ضعف، افراد را از خود نرانيم، چرا كه به غير از معصوم عليه السلام، همه جايز الخطا هستند و با كمترين خطا طردشان نكنيم. بعضى عادتشان است كه فقط نقاط ضعف را مى بينند و لذا مى بينيم كه غالباً بدبين هستند و اين خُلق شيطانى است. بايد در زندگى نقاط قوت ديگران را ببينيم و نقاط ضعف را به آنها گوشزد كنيم.

***

ص: 85

ص: 86

21: قدرت مسلمانان و عدم تشبه به كفّار

از امام عليه السلام درباره اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد كه حضرت فرمودند:

«غَيّرُوا الشَّيْبَ، وَلا تَشَّبَهُوا بِالْيَهُودِ فَقالَ عليه السلام: إنَّما قالَ صلى الله عليه و آله ذلِكَ والدّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الآنَ وَقَدِ اتَّسَعَ نِطاقُهُ، وَضَرَبَ بِجِرانِهِ، فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتارَ؛ موهاى سفيد را تغيير دهيد (رنگ كنيد) و خود را شبيه يهود نكنيد. امام عليه السلام فرمود: اين سخن را پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، امّا امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامى استوار شده، هر كسى هر چه را دوست دارد انجام دهد».(1)

راوى از يك طرف اين روايت را از رسول خدا شنيده از طرف ديگر مى بيند كه امام عليه السلام موهايش را تغيير نداده، لذا اين سؤال برايش مطرح شد و امام هم جواب دادند.

از اين روايت سه نكته استفاده مى شود:

1. مسلمانان علاوه بر اينكه از نظر معنوى قوى هستند، بايد تظاهر به قدرت كنند. چرا كه اگر مسلمانان اندك باشند، دشمن احساس قدرت مى كند و براى مسلمانان خطرناك است و اين حديث شاهد است بر اينكه مسلمانانى كه به

ص: 87


1- نهج البلاغه، حكمت 17

ظاهر پيرند و موى آنها سفيد است با خضاب كردن، خود را جوان نشان بدهند تا دشمن احساس رعب و وحشت بكند.

نمونه اين قدرت نمايى در تاريخ فراوان است كه يك مورد را ذكر مى كنيم:

«عمرةُ القضاء» كه هم عبادت بود و هم نمايش قدرت؛ اين همان عمره اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سال بعد از حديبيه يعنى در ذى القعده سال هفتم هجرت به اتّفاق يارانش انجام داد، و نامگذارى آن به اين نام به خاطر آن است كه در حقيقت قضاى سال قبل محسوب مى شد. طبق يكى از مواد قرارداد حديبيه، برنامه اين بود كه مسلمانان در سال آينده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز در مكّه توقّف نكنند، و در اين مدّت سران قريش و مشركان سرشناس مكّه از شهر خارج شوند، در بعضى از تواريخ آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله با يارانش محرم شدند، و با شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى «ظهران» رسيدند، در اين هنگام پيامبر اكرم يكى از يارانش را به نام «محمد بن مسلمه» با مقدار قابل ملاحظه اى اسب هاى سوارى، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اين برنامه را ملاحظه كردند به شدت ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت مى خواهد با آنها نبرد كند و قرارداد ده ساله خود را نقض كند، اين خبر را به اهل مكّه دادند، اما هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مكّه رسيد، دستور داد تيرها و نيزه ها و سلاح هاى ديگر را به سرزمينى به نام «ياجج» منتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آن هم غلاف كرده، وارد مكّه شوند. اهل مكّه هنگامى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند آنها قدرت مقابله با آن را دارند).

رؤساى مكّه از مكّه خارج شدند تا اين منظره را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولى بقيه اهل مكّه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه، و در پشت بام ها،

ص: 88

و در اطراف خانه خدا جمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند.

پيامبر صلى الله عليه و آله با ابهّت خاص وارد مكّه شد، و شتران قربانى فراوانى همراه داشت، با نهايت محبّت و ادب با اهل مكّه رفتار كرد و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرام را كمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و ستبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روح و فكر مردم مكّه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوّت و رشادت مسلمانان اثر گذارد.

اين عمره هم عبادت بود و هم نمايش قدرت و بذر فتح مكّه كه در سال بعد رخ داد در همان ايّام پاشيده شد و زمينه را براى تسليم مكّيان در برابر اسلام فراهم ساخت.(1)

اين دويدن و نشان دادن شانه ها معنايش قدرت نمايى است. و اين راهپيمايى ها و نمازجمعه ها از همين مقوله است.

2. نكته دوم اينكه قوانين و دستورات اسلام بعضى مقطعى است و بعضى دائمى امّا اصل در احكام اين است كه ابدى باشد و مقطعى بودن آن دليل مى خواهد. يك نمونه مقطعى بودن دستورات، همين حديث مورد بحث است.

3. نكته سوم مسأله عدم تشبّه به كفّار است؛ روايات داريم كه خود را شبيه به دشمن نكنيد، بعضى مطلق است و بعضى مصداق مشخص مى كند كه غذاى آنها را نخوريد و لباسى كه آنها مى پوشند نپوشيد؛ يعنى يك مسلمان بايد سعى كند كه در همه چيز استقلال داشته باشد و الا اگر در بعضى موارد وابسته باشد اين باعث مى شود كه با آمدن كفّار در جامعه اسلامى، فرهنگ آنها هم وارد جامعه شود و جامعه اسلامى را از داخل تهى كند.

ص: 89


1- تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيه 27 سوره فتح

ص: 90

22: يك درس بزرگ اجتماعى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَقيلُوا ذَوِي الْمُرُوءاتِ عَثَراتِهِمْ، فَما يَعْثَرُ مِنْهُمْ عاثِرٌ الّا وَيَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ ؛ از لغزش مرد نيك و باشخصيت، چشم پوشى كنيد چرا كه هيچ يك از آنها لغزش نمى كند مگر اينكه دست خدا به دست اوست و او را بلند مى نمايد».(1)

«اقيلوا» از ريشه اقاله است، يعنى صرف نظر كردن، برگرداندن و درگذشتن.

«مرؤته» از ريشه مرء است، يعنى شخصيت.

مى توان از اين حديث يك درس بزرگ اجتماعى گرفت و آن اين است كه:

اگر درباره افراد مى خواهيد قضاوت كنيد، يك بعدى قضاوت نكنيد، بلكه به هر يك از صفات او نمره بدهيد و سعى كنيد نقاط منفى را در زندگى او نبينيد.

به عبارت ديگر در زندگى منفى نگر نباشيد، بلكه مثبت انديش باشيد؛ هميشه خوبى هاى ديگران را بيان كنيم نه بدى هاى آنها را، چرا كه اگر خوبى هاى مردم را بيان كنيم، خوبى هاى ما را بيان مى كنند و اگر دنبال بدى هاى افراد و نقاط ضعف در زندگى آنها باشيم مطمئن باشيم كه بدى هاى ما را بيان مى كنند. همان گونه كه

ص: 91


1- نهج البلاغه، حكمت 20

با مردم عمل كنيم با ما عمل مى شود چرا كه دنيا دار مجازات است و هر عملى، عكس العملى دارد، مثلًا اگر در دامنه كوهى قرار بگيريد و با صداى بلند بگوييد سلام، صداى شما منعكس مى شود و به طرف شما باز مى گردد. اعمال انسان در زندگى همين گونه است كه عكس العملش را نشان مى دهد.

اگر در زندگى شيطان دقت كنيم خواهيم ديد كه عامل سقوط او، نگاه به نقطه منفى آدم بود، چرا كه وقتى خداوند آدم را آفريد دستور سجده را داد و شيطان سجده نكرد، وقتى خداوند علت عدم سجده را پرسيد، شيطان در جواب گفت:

خدايا من را از آتش آفريدى و آدم را از خاك و آتش از خاك برتر است، يعنى شيطان نقطه ضعف آدم را نگاه كرد كه آفرينش او از خاك باشد، اما نقطه قوت آدم را نگاه نكرد كه خداوند بعد از آفرينش آدم فرمود: من روحم را در او دميدم.

و سجده هم به خاطر فضيلت اين روح بود كه در آدم دميده شده بود.

شيطان با منفى نگرى خود عبادت شش هزار ساله اش را بى ارزش كرد. در زندگى نبايد شيطانى فكر كنيم، بلكه بايد نقاط قوت را قبل از نقاط ضعف ببينيم.

نبايد دوست را به خاطر يك لغزش از خود برانيم. معمولًا ما انسان ها اين گونه هستيم كه اگر كسى 99 بار به ما خوبى كند اما يك بار بدى، ما خوبى هاى او را فراموش كرده و همان يك بدى را به رخش مى كشيم.

در حديثى آمده كه حضرت عيسى عليه السلام با حواريون از جايى رد مى شدند، در راه سگ مرده را ديدند و هر كدام از صحابه براى اين سگ عيبى را بيان كردند، يكى گفت: چشم هايش چقدر كثيف است و يكى درباره گوش و ديگرى درباره بينى آن سگ بدگويى كرد، وقتى نوبت به حضرت عيسى عليه السلام رسيد گفت: عجب دندانهاى سفيدى دارد. اصحاب گفتند: اين سگ با اين همه عيب هايى كه دارد شما سراغ دندانش رفتيد؟ حضرت فرمود: حتّى اگر درباره حيوان هم قضاوت مى كنيد انصاف را رعايت كنيد و خوبى هاى او را هم در نظر بگيريد.

ص: 92

يك معلم هم وقتى مى خواهد به دانش آموزانش معدّل بدهد، هم درس هاى ضعيفش را نگاه مى كند و هم درس هاى قوى او را، نه اينكه فقط نقاط منفى او را نگاه كند.

يك مسلمان بايد در زندگى مانند زنبور عسل باشد و روى خوبى هاى افراد بنشيند و بيان كند، همان گونه كه زنبور عسل هميشه روى گل مى نشيند، نه اينكه مانند مگس باشد كه روى زخم كثيف مى نشيند.

***

ص: 93

ص: 94

23: معامله خداوند با گنهكاران

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«يَابْنَ آدَمَ، إذا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبحَانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَأَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ ؛ اى فرزند آدم، هنگامى كه ببينى پروردگارت پى در پى نعمت هايى را بر تو مى فرستد در حالى كه تو معصيت او را مى كنى بترس (كه مجازات سنگينى در انتظار توست)».(1)

در مقابل معاصى و گناهانى كه بندگان انجام مى دهند، خداوند با انسان سه نوع معامله مى كند:

1. گاهى فوراً او را مجازات مى كند كه اين يك نوع محبّت نسبت به بنده است كه او را بيدار مى كند؛ بسيارى از بلاها كفّاره معصيت است.

2. گاهى خداوند مهلت مى دهد تا از اين مهلت استفاده كند و برگردد و توبه كند.

3. خداوند در مقابل معصيت بنده اش به او نعمت مى دهد چون قبلًا هشدار داده ولى اثر نكرد. و مستحق مجازات است؛ امّا خداوند به او نعمت مى دهد و اين نعمت دادن به دو علت است، يكى اينكه غافل و مغرور بشود و بيشتر گناه

ص: 95


1- نهج البلاغه، حكمت 25

كند و دوم اينكه بعد از دادن نعمت هاى فراوان، يك دفعه مجازات مى كند كه اين نوع مجازات خيلى دردناك است كه انسانى را كه غرق در نعمت است يك دفعه غرق در عذاب كنند، و در اصطلاح قرآن نام اين نعمت را عذاب استدراجى مى گذارند: «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِأَياتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، ما آنان را از جايى كه نمى دانند، به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم».(1)

براى كلمه استدراج دو معنا ذكر شده يكى اينكه چيزى را به تدريج بگيرند چرا كه اصل اين ريشه از «درجه» گرفته شده كه به معناى پلّه است كه هرگاه چيزى را به تدريج و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته مى شود.

معناى ديگر استدراج «پيچيدن» است؛ همان گونه كه يك طومار را به هم مى پيچند.(2) و هر دو معنى به يك مفهوم كلى كه همان انجام تدريجى باشد برمى گردد. خداوند گناهكاران و افراد سركش را، فوراً گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت را به روى آنها مى گشايد كه يا اين نعمت ها باعث بيدارى آنها مى شود و يا اينكه به بى خبرى آنها مى افزايد كه در اين صورت مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله از نعمت، دردناك است، چرا كه در حالى كه غرق در ناز و نعمت هستند خداوند همه نعمت را از آنها مى گيرد و طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد.

امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايند: موقعى كه خداوند خير بنده اى را بخواهد به هنگامى كه گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شر بنده اى را (بر اثر اعمالش) بخواهد موقعى كه گناهى

ص: 96


1- سوره اعراف، آيه 182
2- مفردات راغب، ريشه« استدراج»

مى كند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش كند و به آن گناه ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»؛ يعنى از طريق نعمت ها به هنگام معصيت ها آنها را به تدريج از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم».(1)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام عرض كرد: من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشيد، خانه اى طلب كردم به من مرحمت فرمود، من از اين مى ترسم نكند اين استدراج باشد، امام فرمود: اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست (نعمت است).(2)

ص: 97


1- تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات 182 و 183 سوره اعراف
2- تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 42- / 45 سوره قلم

ص: 98

24: ضمير پنهان و آشكار و خودشناسى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ما أَضْمَرَ أَحَدٌ شيئاً إِلّا ظَهَرَ فِي فَلَتاتِ لِسانِهِ، وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ ؛ كسى چيزى را در دل پنهان نمى كند مگر اينكه در سخنانى كه از دهان او مى پرد و در چهره و قيافه اش آشكار مى گردد».(1)

روانشناسان معتقدند كه بشر داراى دو نيروى مختلف است يكى ضمير پنهان و ديگرى ضمير آشكار كه دستگاه خودآگاه و ناخودآگاه است. دستگاه خودآگاه همان دستگاه عقل است كه انسان با تفكّر كارى را انجام مى دهد كه آن ضمير آشكار است؛ اما دستگاه ناخودآگاه، همان ضمير باطنى است، در درون انسان يك نوع معرفت وجود دارد كه خود انسان به آن توجّه ندارد و بخش مهم دستگاه شعور انسان همين ضمير پنهان و ناخودآگاه است.

شعور انسان را تشبيه مى كنند به قطعه يخ شناور در آب كه حدود نُه دهم آن زير آب است و يك دهم آن روى آب، ضمير آگاه انسان آن خرد و دانش معمول انسان است، مثل آن مقدار يخى كه از آب بيرون است و ضمير پنهان انسان كه همان نيّت و باطن انسان است، مثل آن مقدار يخى است كه در آب پنهان است

ص: 99


1- نهج البلاغه، حكمت 26

و قسمت عمده شخصيت انسان را همان ضمير پنهان انسان تشكيل مى دهد.

راه شناخت ضمير ناآگاه، خطاها و كارهاى حساب نشده اى است كه انجام مى دهد چون انسان وقتى شعور و آگاهيش كار مى كند يك سلسله موانع و شرايط و قيود جلوى او را مى گيرد و اجازه نمى دهد كه دستگاه ناخودآگاهش را نشان دهد.

در منابع اسلامى به اين دستگاه درون اشاره شده كه اين روايت يك نمونه آن است كه امام فرمود: انسان چيزى را در باطنش پنهان نمى كند مگر اينكه جمله هايى كه از زبان او مى پرد و دگرگونى هايى كه بى اختيار در قيافه اش به وجود مى آيد، آشكار مى شود. اين نكته اوّل روانشناسى بود كه از اين حديث استفاده مى شد.

نكته دوم كه از اين روايت استفاده مى شود، خودشناسى است.

يكى از راه هاى اصلاح و تهذيب نفس، خودشناسى است وقتى انسان خود را نشناسد و از كاستى ها و عيب هاى خود باخبر نشود، به دنبال اصلاح خود نخواهد رفت.

وقتى انسان خود را شناخت و به كرامت و عظمت خود پى برد، هرگز خود را به بهاى ناچيز نمى فروشد، وقتى انسان خود را شناخت به استعدادهاى گوناگون كه خداوند در او نهفته است پى مى برد و آن را شكوفا مى كند، و كسى كه خود را شناخت هرگز خود را به رذايل اخلاقى آلوده نمى كند، چرا كه رذايل اخلاقى زندگى انسان را تباه مى كند و در جامعه زندگى را براى افراد تلخ مى گرداند.

روايات در باب خودشناسى فراوان است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«نَالَ الْفَوْزَ الأكْبَرَ مَنْ ظَفِرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛

كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است».(1)

ص: 100


1- غرر الحكم، ح 9965

و باز همان حضرت فرموده است:

«أكْثَرُ النّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفْسِهِ أخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ؛

كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت».(1)

از همان امام همام روايت شده است كه:

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ ؛ كسى كه در سايه خودشناسى براى خود كرامت و شخصيت قائل است شهواتش در نظر او خوار و بى ارزش خواهد بود».(2)

اين نكته را بايد توجّه داشته باشيم كه خودشناسى مقدّمه خداشناسى است چرا كه خداوند مى فرمايد: «سَنُرِيهِمْ ءَاياتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛ بزودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است».(3)

حديث معروف:

«مَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ ؛ هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت».(4) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و گاه به عنوان كلام معصوم عليه السلام آمده است كه براى اين حديث تفسيرهاى گوناگون ارائه شده:

1. اين حديث اشاره به برهان نظم دارد كه هر كس اسرار و نظام ساختمان روح و جسم خود را بداند، راهى به سوى خدا پيدا مى كند، چرا كه اين نظم عجيب حتماً از يك مبدأ عالِم و قادر سرچشمه گرفته است.

2. اشاره به برهان وجوب و امكان است چرا كه انسان وقتى در خود دقت كند مى بيند كه وجودى است وابسته و غير مستقل و نيازمند كه بدون تكيه به يك وجود مستقل و بى نياز، امكان بقا براى او نيست.

ص: 101


1- غررالحكم، ح 9034
2- نهج البلاغه، حكمت 449
3- سوره فصّلت، آيه 53
4- اين حديث در بحارالانوار، ج 92، ص 456؛ ج 59، ص 99؛ ج 66، ص 292 و ج 2، ص 32 آمده است

3. اشاره به برهان علّت و معلول است چون وقتى انسان به خود مى نگرد مى بيند كه روح و جسم او معلول علّت ديگرى است و آن علّت هم كه پدر و مادر او باشند باز معلول علّت ديگرى هستند و اين سلسله علّت و معلول نمى تواند تا بى نهايت پيش برود چون تسلسل لازم مى آيد و تسلسل باطل است، در نتيجه اين علل و معلولات بايد به علّت نخستين كه همان علّة العلل و واجب الوجود است كه هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و محتاج ديگرى نيست، ختم شود.

مانع بزرگى كه بر سر راه خودشناسى وجود دارد، حبّ ذات و خودخواهى و خودبينى است كه باعث مى شود انسان صفات رذيله و عيب هاى اخلاقى و نقاط ضعف خويش را نشناسد.

على عليه السلام مى فرمايند:

«جَهلُ المَرْءِ بِعيب هاهِ مِنْ اكْبَرِ ذُنُوبِهِ ؛ ناآگاهى انسان نسبت به عيب هايش از بزرگ ترين گناهان اوست».(1)

مرحوم فيض كاشانى براى پى بردن به عيب هاى خويش چهار راه را نشان مى دهد:(2)

1. به سراغ استادى برود كه آگاه از عيب هاى نفس است و از ارشادات او بهره گيرد.

2. دوست راستگو و با ايمان و آگاهى را پيدا كند و او را مراقب خويش قرار دهد كه هرگاه اخلاق و عيب هاى پنهان و آشكار او را ببيند به او اطّلاع دهد؛ چرا كه امام صادق عليه السلام فرموده است:

«احَبُّ اخْوانى الَىَّ مَنْ اهْدى الَىَّ عيب هاى ؛ محبوب ترين برادران دينى نزد من كسى است كه عيب هاى مرا به من هديه كند».(3) البتّه اين گونه افراد بسيار اندكند.

ص: 102


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419
2- محجة البيضاء، ج 5، ص 112 تا 114
3- تحف العقول، حكمت 89

3. انسان عيب هايش را از دشمنانش بشنود.

4. با مردم معاشرت كند و آنچه از صفات خوب در آنها مى بيند، ببيند كه آيا در او هم هست يا نه؟ چون مؤمن آيينه مؤمن است و مى تواند عيب هاى خويش را با ديدن عيب هاى ديگران ببيند. به حضرت عيسى عليه السلام گفتند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفت: كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظرم ناپسند آمد و از آن دورى نمودم.

از خداوند مى خواهيم توفيق خودشناسى را به همه ما عنايت فرمايد.

ان شاءاللَّه.

***

ص: 103

ص: 104

25: استفاده از عوامل طبيعى

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«إنَّ نَبيّاً مِنَ الأنبياءِ مَرِضَ، فقال: لاأَتَداوى حَتَّى يكونَ الّذى أمْرَضَنِى هُو الذى يَشْفينى فأوحى اللَّهُ تعالى إليهِ: لا أشْفِيكَ حَتّى تَتَداوى فإنَّ الشِّفاءَ مِنّى ؛ يكى از پيامبران بيمار شد، و با خود گفت: خود را درمان نمى كنم تا همان كسى كه بيمارم كرده شفا دهد. خداوند تعالى به او وحى كرد كه: تا خود را درمان نكنى، شفايت نمى دهم، زيرا شفا دادن از من است».(1)

در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به همين مضمون آمده كه

«تَداوُوا فإنَّ اللَّهَ تَعالى لَمْ يُنزِلْ داءً إلّاوَقَدْ أنْزَلَ اللَّهُ لَهُ شِفاءً، إلَّاالسّامَ وَالْهَرَمَ ؛ خود را مداوا كنيد زيرا خداوند متعال هيچ دردى نداده است مگر آنكه برايش شفايى نهاده، به جز مرگ و پيرى (كه دوايى ندارد)».(2)

و امام على عليه السلام فرموده است:

«لِكلّ عِلّةٍ دَواءٌ؛ هر دردى، دارويى دارد».(3)

اشتباهى كه خيلى از افراد به آن مبتلا هستند اين است كه وقتى گفته مى شود:

ص: 105


1- ميزان الحكمه، ج 3، ص 362
2- همان مدرك
3- همان مدرك

عوامل طبيعى منشأ فلان اثر هستند، خيال مى كنند كه اين عوامل خودشان منهاى خداوند اثر گذارند و يكى از اشكالات مادّى ها در مسأله توحيد همين است كه مى گويند: وقتى عوامل و علل اشيا كشف شد ديگر چرا علّت اين عالَم را به خدا نسبت بدهيم. جواب ما اين است كه از نظر توحيدى تمام اين عالم فعل اللَّه است و اگر اذن خدا نباشد چيزى در اين عالم از خود اثرى ندارد مثلًا وقتى باران مى بارد، آفتاب به سطح اقيانوس ها و درياها مى تابد و بخار به وجود مى آيد و به آسمان مى رود و بعد به قطرات باران تبديل مى شود، اما همه اينها به اذن خداوند است و الا نه تابش آفتاب است و نه بخارى تا تبديل به باران شود.

با ذكر اين مقدّمه برگرديم به حديث كه يكى از پيامبران الهى بيمار شد و با خودش گفت من دنبال درمان كردن خود نمى روم؛ اين پيامبر خيال مى كرد كه سراغ دوا رفتن، با حقيقت توكّل سازگار نيست، خداوند هم وحى فرستاد كه تا سراغ دوا نروى من تو را شفا نمى دهم چرا كه شفا دادن آن دوا هم به اذن من است.

درسى كه از اين حديث مى گيريم اين است كه انسان براى رسيدن به مقاصدش در عين توكّل و توجّه به خداوند، بايد دنبال اسباب برود و اگر دنبال اسباب نرود، اين ضد توكّل است، چرا كه اثرگذارى اين اسباب هم به اذن خداست. پيشوايان ما در زندگى خود به سراغ اسباب مى رفتند با اينكه معجزه در اختيار آنها بود.

در جنگ خندق رسول خدا صلى الله عليه و آله خندق مى كند و بين افراد دشمن اختلاف مى انداخت كه باعث تفرقه و در نتيجه فرار آنها مى شد.

در جنگ بدر حضرت جاسوسى مى فرستد تا تعداد عِدّه و عُدّه دشمن را براى حضرت بياورند.

بايد در زندگى از تمام عوامل طبيعى كه خداوند آفريده استفاده كنيم كه به دنبالش امدادهاى غيبى خداوند هم خواهد بود.

ص: 106

26: زنده كردن و ميراندن دل

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمودند:

«أَحْىِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهادَةِ وَقَوّهِ بِالْيَقينِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ ؛ قلب را با موعظه و اندرز زنده كن و هواى نفست را با زهد و بى اعتنايى بميران، دل را با يقين نيرومند ساز، و با حكمت و دانش نورانى نما، و با ياد مرگ رام كن».(1)

درباره قلب از جنبه هاى مختلف مى توان سخن گفت كه به چند جنبه آن اشاره مى كنيم:

1. آنچه دل را مى ميراند 2. آنچه دل را زنده مى كند 3. آنچه باعث قساوت قلب مى شود 4. آنچه قلب را صيقل مى دهد 5. اقسام قلب.

1. آنچه دل را مى ميراند؛ در روايات ما عوامل گوناگونى ذكر شده كه باعث مى شود دل بميرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«أرْبَعٌ يُمِتْنَ القلبَ: الذّنبُ عَلَى الذَّنْبِ، وَكَثْرَةُ مُناقَشَةِ النِّساءِ- يَعني مُحادَثَتَهُنَّ- ومُماراةُ الأحْمَقِ، تَقولُ وَيَقولُ وَلا يَرجِعُ إلى خيرٍ، وَمُجالَسَةُ الْموْتى فقيلَ لَهُ: يا رسولَ اللَّه، وَمَا الْمَوْتى قال: كُلُّ غَنِىٍّ مُتْرَفٍ ؛ چهار چيز دل را مى ميراند: گناه روى گناه، همسخن شدن زياد با

ص: 107


1- نهج البلاغه، نامه 31، وصيت على عليه السلام به امام حسن عليه السلام

زنان، بگو مگو كردن با احمق (تو مى گويى و او مى گويد و هرگز به راه نمى آيد) و همنشينى با مردگان؛ عرض شد: اى رسول خدا منظور از مردگان چيست؟

فرمود: هر توانگر خوش گذران».(1)

و همان حضرت به اباذر فرمود:

«إيّاكَ وَكَثْرَةَ الضَّحِكِ، فَإنَّهُ يُميتُ الْقَلْبَ؛

بپرهيز از خنديدن زياد، زيرا خنده زياد قلب را مى ميراند».(2)

2. آنچه دل را زنده مى كند؛ باز هم روايات در اين زمينه فراوان است:

در همين حديث مورد بحث على عليه السلام به امام حسن عليه السلام مى فرمايد: دل خويش را با موعظه زنده كن.

و همان حضرت فرموده است:

«لِقاءُ أهْلِ الْخَير عِمارَةُ الْقَلْبِ ؛ ديدار اهل خير، مايه آبادانى دل هاست».(3)

و باز امام على عليه السلام در وصيتش به امام حسن عليه السلام مى فرمايند:

«فَإِنِّي اوصيكَ بِتَقوَى اللَّهِ- أىْ بُنىّ- وَلُزُومِ أَمْرِهِ، وَعِمارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ ؛ اى فرزندم تو را به پرواى از خدا و پايبندى به فرمان او و آباد كردن دلت با ياد او سفارش مى كنم».(4)

3. قساوت قلب؛ عواملى كه باعث قساوت قلب مى شود فراوان است. از نجواهاى خداوند با موسى عليه السلام اين بود:

«يا موسى لاتُطَوِّل فِى الدُّنيا أمَلَكَ فَيَقْسُو قَلْبُكَ، وَالْقاسى الْقَلْبِ مِنّى بَعيدٌ؛ اى موسى در دنيا آرزوى خود را دراز مگردان، كه دلت سخت مى شود و انسان سخت دل از من دور است».(5)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لا تُكثِرِ الكلامَ بِغيرِ ذِكرِ اللَّهِ، فإنَّ كَثْرَةَ الكلامِ بغيرِ ذِكرِ اللَّهِ قَسْوَةُ القَلْبِ، إنَّ أَبْعَدَ الناسِ مِنَ اللَّهِ القَلْبُ القاسىِ ؛ در غير از ياد خدا

ص: 108


1- خصال باب الاربعه
2- معانى الاخبار، ص 335
3- بحارالانوار، ج 77، ص 208
4- نهج البلاغه، نامه 31
5- كافى، ج 3، ص 329

زياده گويى نكنيد، زيرا زياده گويى در غير ياد خدا، موجب سخت دلى مى شود و دورترين مردم از خدا، انسان سخت دل است».(1)

امام على عليه السلام فرموده است:

«ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ إلّالِقَسْوَةِ القُلوبِ، وَما قَسَتِ القُلوبُ إلّالِكَثَرَةِ الذُّنُوب ؛ اشكها نخشكيد مگر به سبب سخت شدن دل ها و دل ها سخت نشد مگر به سبب فزونى گناه».(2)

و در روايات ديگر عواملى مثل: شنيدن لهو، بسيارى مال و ثروت، نگاه كردن به شخص بخيل و ترك عبادت را باعث قساوت دانستند.

4. آنچه قلب را صيقل مى دهد؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنّ هَذِهِ القلوبَ تَصْدَأُ كما يَصدأ الحديدُ إذا أصابَه الماءُ. قيلَ: وما جَلاؤُها؟ قال: كَثْرَةُ ذِكْرِ الموتِ وَتِلاوَةِ القرآنِ ؛ همچنان كه اگر آهن آب به آن برسد زنگ مى زند، اين دل ها نيز زنگار مى بندد. عرض شد: صيقل دادن آنها به چيست؟ فرمود: بسيار به ياد مرگ بودن و تلاوت قرآن».(3)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«إنَّ لِلقُلوبِ صَدأً كَصَدأِ النُّحاسِ، فَاجلُوها بِالإستِغْفارِ؛ دل ها نيز همچون مس زنگار مى بندد، پس آنها را با استغفار صيقل دهيد».(4)

5. اقسام قلب: تعبيرات در اين زمينه گوناگون است. امام صادق عليه السلام فرموده است:

«القُلُوبُ أرْبَعةٌ: قلبٌ فيهِ نفاقٌ وإيمانٌ، وقَلبٌ مَنْكوسٌ، وقَلْبٌ مَطْبوعٌ، وقَلْبٌ أزْهَرُ أنْوَرُ ... وأمّا الأزْهَرُ فَقَلْبُ المُؤمِنِ ...؛ قلبها چهارگونه است: قلبى كه در آن نفاق و ايمان است، و قلبى كه وارونه است، و قلبى كه مهر بر آن خورده، و قلبى

ص: 109


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 239
2- علل الشرايع، ص 81
3- كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 247
4- عدة الداعى، ص 249

كه نورانى است و خالى از غير خداست. قلب نورانى قلب مؤمن است».(1)

هرگاه خدا نعمتى به مؤمن ببخشد شكر مى گويد و هرگاه مصيبتى به او رسد صبر و شكيبايى مى كند. اما قلب وارونه قلب مشركان است همانگونه كه خداوند فرموده است: «أَفَمَنْ يَمْشِى مُكِبّاً عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛ آيا كسى كه به رو افتاده راه مى رود به هدايت نزديكتر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد»؟!(2)

اما قلبى كه در آن ايمان و نفاق است، قلب كسانى است كه در برابر حق و باطل بى تفاوتند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و قلب مهر خورده قلب منافقان است.

يك نوع قلب هست كه روايات روى آن تأكيد دارند و آن «قلب سليم» است كه امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرموده است:

«القلبُ السّليمُ الّذى يلقى رَبّهُ ولَيْسَ فيه احَدٌ سِواهُ ؛ قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد».(3)

و همان حضرت عليه السلام فرموده است:

«صَاحِبُ النِّيَّةِ الصّادِقَةِ صَاحِبُ القَلْبِ السَّلِيمِ، لأَنَّ سَلامَةَ القَلْبِ مِنْ هَواجِسِ المَذْكُوراتِ تُخْلِصُ النِّيَّةِ للَّهِ في الأُمورِ كُلِّها؛ كسى كه نيّت صادقى دارد صاحب قلب سليم است چرا كه سلامت قلب از شرك و شك، نيّت را در همه چيز خالص مى كند».(4)

برگرديم به حديث مورد بحث كه در صدر مطالب ذكر كرديم. امام على عليه السلام مى فرمايد: قلبت را بوسيله موعظه زنده كن، چون موعظه مانند غذايى است كه به

ص: 110


1- اصول كافى، ج 2، ص 309، باب فى ظلمة قلب المنافق
2- سوره ملك، آيه 22
3- بحارالانوار، ج 70، ص 59
4- نوادر الرّاوندى، به نقل از ميزان الحكمه، ج 8، ص 221

قلب و روح و جان انسان داده مى شود و به قلب حيات معنوى مى دهد، انسان مشغول زندگى است و غافل مى شود در نتيجه بايد هر روز موعظه اى از آيه يا روايت بشنود تا نشاط معنوى داشته باشد.

بعد حضرت مى فرمايد: به وسيله زهد قلبت را بميران و به وسيله يقين آن را تقويت كن، يعنى روح انسان داراى دو جنبه ملكوتى و حيوانى است، جنبه ملكوتى را با موعظه زنده كن و جنبه حيوانى آن را بميران. توجه داشته باشيد كه زهد اين نيست كه انسان از اجتماع بيرون برود و از مال و هستى خود دست بكشد و مثل راهبان زندگى كند، بلكه زهد به اين است كه انسان اسير مال و مقام و موقعيت اجتماعى خود نباشد و امير بر آنها باشد كه اگر يك وقت از دستش رفت غصّه نخورد و ناراحتى نكند.

بعد حضرت فرمود: از علم و دانش كمك بگير و مسير راهت را روشن كن، و به وسيله ياد مرگ، نفست را رام و تسليم و روح سركش را آرام كن.

اميدواريم خداوند توفيق بدهد تا بتوانيم عامل به فرامين ائمّه عليهم السلام باشيم.

***

ص: 111

ص: 112

27: محاسبه نفس

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«ثَمَرَةُ الْمُحاسَبَةِ إصْلاحُ النَّفْسِ ؛ نتيجه حسابرسى، اصلاح خويشتن است».(1)

مردم در يك تقسيم تقسيم بندى به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف) كسانى كه در زندگى از نظر كمالات معنوى رو به جلو و پيشرفت هستند؛ روزى بر آنها نمى گذرد مگر اينكه بهره اى از كمالات دارند.

ب) گروهى كه در زندگى درجا مى زنند و اعمال را مكرر انجام مى دهند و در اخلاق همان هستند كه بودند نه پيشرفت دارند نه عقب گرد.

ج) كسانى هستند كه در حال عقب گرد هستند و فرداى آنها بدتر از امروز آنهاست؛ و در نتيجه از نظر اخلاق در مرحله نازل ترى هستند.

اين تقسيم بندى مضمون حديثى است از امام صادق عليه السلام كه در ادامه حضرت در جواب سؤال كننده اى كه پرسيد انسان مقامش بالاتر است يا فرشته؟ حضرت فرمود:

«فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ المَلائِكَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِن البَهائِمِ؛

اگر انسان عقلش بر شهوتش غلبه پيدا كند و در زندگى در حال

ص: 113


1- غرر الحكم، ص 362

پيشرفت باشد از فرشته بالاتر است، و اگر شهوتش بر عقلش غلبه پيدا كند از حيوان هم پست تر است».(1)

استفاده اى كه از اين حديث مى كنيم اين است كه زندگى فقط به درد گروه اوّل مى خورد چون به هدف تكامل كه همان اصلاح نفس و قرب به خدا باشد نزديك مى شوند. حال بايد خود را محاسبه كنيم ببينيم كه از كدام گروه هستيم اگر ديديم بر سرمايه اخلاق ما اضافه مى شود از گروه اوّل هستيم اگر زياد و كم نشد از گروه دوم هستيم و اگر از سرمايه اخلاقى ما كم شد از گروه سوم هستيم.

علماى علم اخلاق گام چهارمى را كه براى تهذيب نفس ذكر مى كنند، محاسبه است، و منظور از محاسبه اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه يا هفته يا روز به محاسبه كارهاى خويش بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبى ها و بدى ها دقيقاً مورد محاسبه قرار دهد؛ مانند يك تاجر كه در پايان هر روز يا هفته يا ماه به حسابرسى تجارتخانه خود مى پردازد. محاسبه چه در امور دين و چه دنيا يكى از دو فايده را دارد: اگر صورت حساب او سود كلانى را نشان داد، دليل بر صحت عمل است و اگر زيان زيادى را نشان داد دليل بر نادرست بودن عمل است كه بايد آن را اصلاح كند.

بايد توجّه داشت كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونه انسان مى تواند از حساب خويش در اين جهان غافل باشد در حالى كه او بايد فرداى قيامت به حساب خود برسد و اگر بخواهيم بار ما در قيامت سبك باشد بايد در اين جهان به حساب خود رسيدگى كنيم.

روايات در اين زمينه فراوان است به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«حاسِبُوا انْفُسَكُم قبلَ ان تُحاسَبُوا وزِنُواها قبلَ انْ تُوزَنُوا وتَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْاكْبَر؛ خويشتن را محاسبه كنيد قبل از آنكه به

ص: 114


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 164

حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آنكه شما را وزن كنند و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت)».(1)

2. امام على عليه السلام فرموده است:

«ما احَقَّ لِلْانْسانِ انْ تكونَ لَهُ ساعةٌ لايَشْغَلُهُ شاغِلٌ يُحاسِبُ فيها نَفْسَهُ، فَيَنْظُرَ فيما اكْتَسَبَ لَها وَعَلَيْها فى لَيْلِها وَنَهارِها؛ چقدر خوب است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت محاسبه خويش كند و ببيند چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز».(2)

3. از امام كاظم عليه السلام روايت شده است كه:

«يا هِشامُ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحاسَبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يومٍ فَانْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ مِنْهُ وَانْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَتابَ ؛ كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى را بخواهد و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند».(3)

در اينجا به سه نكته مهم اشاره مى كنيم:

اوّل: چگونه محاسبه نفس كنيم؟ بهترين راه همان است كه على عليه السلام بعد از نقل حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«اكْيَسُ الكَيِّسِينَ مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش بپردازد؛ بيان مى فرمايند: مردى از آن حضرت پرسيد:

«يا أميرَالمُؤمنينَ وَكيفَ يُحاسِبُ الرَّجُلُ نَفْسَهُ ؛ اى اميرمؤمنان، انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟» امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه صبح را به شام مى رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته و چنين بگويد: اى نفس امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى گردد و خداوند از تو درباره آن سؤال مى كند كه در

ص: 115


1- بحارالانوار، ج 67، ص 73 به نقل از اخلاق در قرآن، ج 1، ص 255
2- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154
3- همان مدرك، ص 153

چه راه آن را سپرى كردى؟ چه عمل در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى و حمد او را بجا آوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده از آبروى خويش، جلوى غيبت برادر مؤمن را گرفتى؟ چه كار مثبتى امروز انجام دادى؟

سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى آورد و اگر عمل خيرى از او سرزده، حمد خدا و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده بجا مى آورد، و اگر معصيت كرده از خداوند آمرزش مى طلبد و تصميم به ترك آن در آينده مى گيرد ....(1)

دوم: نتايج و آثار محاسبه نفس چيست؟ در روايات تعبيرات گوناگون در اين زمينه آمده كه ذكر مى كنيم:

امام على عليه السلام فرموده است:

«مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلى عيب هاهِ وَأَحاطَ بِذُنُوبِهِ وَاسْتَقالَ الذُّنُوبَ وَاصْلَحَ الْعيب ها؛ كسى كه محاسبه نفس خويش كند بر عيب هاى خويش واقف مى شود، و از گناهانش باخبر مى گردد و از گناه توبه مى كند، و خود را اصلاح مى نمايد».(2)

و نيز فرمود:

«مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ سَعَدَ؛ كسى كه به محاسبه خويشتن بپردازد، سعادتمند مى شود».(3)

سوم: شرايط محاسبه نفس چيست؟ چند شرط را كه علماى علم اخلاق بيان كردند ذكر مى كنيم:

1. در حساب كردن بايد سخت گير باشيم و كوچك ترين چيز را حساب كنيم

ص: 116


1- بحارالانوار، ج 89، ص 250
2- غرر الحكم به نقل از ميزان الحكمه، ج 2، ص 409
3- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154

از كوچكى گناه بايد بترسيم، چرا كه كسى كه نافرمانى او را مى كنيم بسيار بزرگ است.

2. كنجكاوانه محاسبه كنيم و چيزى را از قلم نيندازيم حتى يك حرف و سخن بيجا كه گفتيم در حسابمان بياوريم.

3. محاسبه بايد مستمر باشد و در طول سال انجام بگيرد.

4. بعد از حساب كردن بايد نتيجه آن را بگيريم و ترتيب اثر بدهيم.

5. اگر دچار خلاف و اشتباه شد استغفار كند و عملًا جبران نمايد. اگر آبروى مسلمانى را ريخته و مال كسى را از بين برد رضايت و حلاليت بطلبد.

خدايا به همه ما توفيق محاسبه نفس را عنايت بفرما.

***

ص: 117

ص: 118

28: روزه و فوائد آن

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ لِلْجَنَّةِ باباً يُدْعى الرَّيَّانُ لايَدْخُلُ مِنْهُ إلَّا الصَّائِمُونَ ؛ بهشت درى بنام «ريّان» دارد كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند».(1)

از آيات و روايات استفاده مى شود كه بهشت درهاى متعدّد دارد و هر گروهى از درى وارد بهشت مى شوند، امّا درهاى بهشت مانند درهاى دنيا نيست بلكه درهاى بهشت بيانگر اعمال است، يعنى نوع عمل در قيامت درب مى شود، كما اين كه على عليه السلام درباره جهاد مى فرمايد:

«فَإنَّ الجِهَادَ بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أوْلِيَائِهِ ...؛ جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى دوستان مخصوص خود گشوده است»(2) و امام سجّاد عليه السلام درباره توبه در مناجات التابئين از دعاهاى خمسة عشر عرضه مى دارد:

«الهى أَنْتَ الَّذى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً الى عَفْوِكَ، سَمَّيْتَهُ التَّوبَةَ؛ خدايا تويى كه درى از عفو خود به سوى بندگانت باز كردى و نامش را توبه گذاردى».(3) درهاى بهشت يعنى آن وسائل كه انسان را به

ص: 119


1- الحكم الزاهرة، ج 1، ص 309 به نقل از بحارالانوار، ج 96، ص 252
2- نهج البلاغه، خطبه 27
3- مفاتيح نوين، ص 70

بهشت مى رساند، روزه، جهاد، توبه اينجا عمل است و در قيامت درى به سوى بهشت است، يك درب مخصوص روزه داران است كه اسمش «ريّان» است يعنى پر آب و سيراب در مقابل عطش دنيا، خداوند درب سيراب شده از مغفرت و عفوش را به او مى دهد.

ويژگى هاى ماه مبارك رمضان:

ماه رمضان ويژگى هاى زيادى دارد كه ماههاى ديگر ندارند كه به سه نمونه از آن اشاره مى كنيم:

1. ماه نزول قرآن است «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ».(1)

2. ماهى است كه شب قدر در آن واقع شده است، شبى كه مقدّرات مردم در آن شب تعيين مى شود.

3. در ماه رمضان جهاد تشريع شد، در سال دوم هجرت هم فرمان روزه آمد و هم فرمان جهاد و اوّلين جهاد مسلّحانه جنگ بدر بود كه در هفدهم ماه رمضان واقع شد.

اين ويژگى هايى كه در ماه رمضان واقع شد تصادفى نيست بلكه بين اينها ارتباط وجود دارد، ماه رمضان ماه تربيت است و تربيت بدون تعليم نمى شود و قرآن تعليم دهنده است و بايد قرآن در اين ماه نازل شود و بهار تلاوت قرآن باشد، آنها كه در اين ماه خود را ساختند مقدرات خود را در اين ماه تعيين مى كنند. ماه رمضان و روزه گرفتن جهاد با نفس است و غزوه بدر جهاد با دشمن است و بدون جهاد با نفس جهاد با دشمن خارجى ممكن نيست.

مردم در مقابل ماه رمضان سه دسته هستند:

ص: 120


1- سوره بقره، آيه 185

1. كسانى كه نه قبل از ماه رمضان خود را مى سازند و نه در ماه رمضان مصداق اين جمله مى شوند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جمعه آخر ماه شعبان فرمود: «...

فَانَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرانَ اللَّهِ في هذَا الشَهْرِ الْعَظِيمِ ؛ براستى بدبخت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش خدا محروم گردد».(1)

2. گروهى هستند كه وقتى وارد ماه رمضان شدند خود را مى شويند و در حالى كه پاك شده اند از ماه رمضان خارج مى شوند.

3. بندگان خاصّ خدايند كه قبل از ماه رمضان خود را مى سازند و وارد ماه رمضان مى شوند و ماه رمضان آنها ماه راز و نياز با خدا و ماه خلوت با محبوب است. لذا در حديثى از امام رضا عليه السلام خطاب به اباصلت كه فرمود: اكثر ماه شعبان رفت و اين جمعه آخر آن است تقصيرهايى كه كرده اى تدارك و تلافى كن و دعا و استغفار كن و تلاوت قرآن بكن و از گناهان خود به سوى خدا توبه كن تا آنكه ماه رمضان كه مى آيد خود را براى خدا خالص گردانيده باشى و در گردن تو امانت و حقّ كسى نباشد مگر اينكه ادا كرده باشى و در دل تو كينه كسى نباشد مگر آنكه بيرون كرده باشى و مگذار گناهى را كه مى كردى مگر اين كه آن را ترك كرده باشى.(2)

در ماه شعبان بايد آماده شد براى ورود در ماه رمضان چون رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«هُو شَهْرٌ دُعِيتُم فيهِ إلى ضِيافَةِ اللَّهِ

». انسانى كه به مهمانى خداوند دعوت شد با لباس پاك وارد آن مى شود نه اينكه با لباس كثيف وارد مهمانى شود و در آنجا لباس كثيف را بيرون بياورد و بشويد. بايد با لباس تقوا و پاكى وارد ماه رمضان شد تا از فيوضات آن بهره مند شد؛ ان شاء اللَّه.

ص: 121


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 230؛ و روضة المتّقين، ج 3، ص 277؛ و اربعين شيخ بهايى، ص 84
2- مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان

بركات ماه مبارك رمضان:

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«نَوْمُ الصَّائِمِ عِبادَةٌ وَصَمْتُهُ تَسْبيحٌ وَعَمَلُهُ مُتَقَبَّلٌ وَدُعاؤُهُ مُسْتَجابٌ ؛ خواب روزه دار عبادت، و سكوتش تسبيح و عملش پذيرفته و دعايش مستجاب است».(1)

از روايات استفاده مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اواخر ماه شعبان مردم را هشدار مى داد و آماده مى كرد براى ورود در ماه رمضان چرا كه بدون آمادگى نمى توان به استقبال اين ماه رفت، هميشه در ضيافت و مهمانى هم ميزبان بايد آماده باشد و هم ميهمان، ميزبان بايد وسايل پذيرايى را آماده كند و ميهمان بايد از نظر لباس و نظافت خود را آماده كند، خداوند كه ميزبان ما در اين ماه است چون رحمتش عام و بى پايان است هميشه آماده پذيرايى مى باشد و اين ما هستيم كه براى ورود در اين ضيافت بايد آمادگى پيدا بكنيم و آمادگى ما به اين است كه روح و قلبمان را صفا دهيم و كينه ها و حسادت ها و غلّ و غش ها را از روحمان بزداييم تا اينكه نشاط عبادت پيدا كنيم، چون بسيارى از افراد هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند امّا نشاط ندارند، مى گويند نماز بخوانيم تا سبك بشويم و يا وقتى ماه رمضان تمام شد مى گويند راحت شديم، كه اين بى نشاطى در عبادت را مى رساند. يكى از مهمترين عاملى كه باعث مى شود نشاط در عبادت را از انسان بگيرد گناه است.

ماه رمضان بهار عبادت است همان طورى كه بهار در جسم انسان نشاط به وجود مى آورد در ماه رمضان هم انسان بايد بر اثر عبادت نشاط روحى پيدا كند و اين ميسّر نيست مگر اينكه انسان قبلًا آمادگى پيدا كند و اين آمادگى در درجه اوّل توبه است.

ص: 122


1- بحارالانوار، ج 96، ص 253؛ و الفقيه، ج 2، ص 64؛ و روضة المتّقين، ج 3، ص 230

روزهاى آخر ماه شعبان بسيار استغفار كند و مأكل و مطعم خود را پاك كند و به فلسفه و بركات روزه توجّه كند تا نشاط عبادت بيابد.

در اين حديث امام صادق عليه السلام چهار بركت را براى روزه بيان فرموده است:

1. خواب روزه دار عبادت است و وقتى خواب كه بى خبرى مطلق است عبادت باشد بيدارى او كه در حال تلاوت قرآن و خواندن نماز و ادعيّه باشد به طريق اولى عبادت بالاترى خواهد بود، به خصوص نماز شب كه در اين ماه يك توفيق اجبارى انسان به دست مى آورد كه قبل از اذان بيدار باشد؛ لذا از اين بيدارى براى تهجّد و نماز شب استفاده كند كه هم دنياى انسان را تضمين مى كند هم آخرت او را.

2. سكوتش تسبيح است و اگر مشغول تسبيح و ذكر باشد به طريق اولى از فضيلت برترى، برخوردار خواهد بود.

3. عملش در اين ماه قبول مى شود، فرق است بين قبولى و صحت عمل، چه بسا عملى صحيح باشد اما مورد قبول درگاه خداوند قرار نگيرد. صحيح بودن عمل يعنى تمام اجزا و شرايط آن را آورده است اما قبول بودن عمل يعنى اين عبادت داراى روح است و روح عبادت حضور قلب است كه نهى از فحشا و منكر مى كند اگر بعد از عبادت، گناه انجام دهد معلوم مى شود عبادتش مقبول واقع نشده است؛ روح روزه، تقواست اگر بعد از ماه رمضان تقوا و خداترسى او بيشتر شد اين روزه مورد قبول واقع شده و الا فقط تكليف از گردنش ساقط شد.

4. دعا در اين ماه مستجاب است، چرا كه شخص روزه دار حضور قلب بيشترى دارد و هر چه توجّه انسان به خداوند بيشتر باشد ضريب اجابت دعايش هم بالاست.

شرط قبولى روزه:

امام باقر عليه السلام به جابر مى فرمايند:

«يَا جَابِرُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ شَهْرُ رَمضانَ فَصامَ

ص: 123

نَهارَهُ وَقامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ ... خَرَجَ من الذُّنوبِ كَيَوْمٍ وَلَدْتْهُ امّه (1)؛ اى جابر كسى كه ماه رمضان را درك كند و روزهايش را روزه بگيرد و شب هايش را در حالى كه مشغول ذكر است بگذراند از گناهانش خارج مى شود مانند روزى كه مادرش او را به دنيا آورده».

مضمون اين حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله هم آمده كه فرموده است:

«يَا جَابِرُ هذا شَهْرُ رَمَضَانَ مَنْ صَامَ نَهَارَهُ وقامَ وِرْداً مِنْ لَيْلِهِ وَعَفَّ بَطْنَهُ وَفَرْجَهُ وَكَفَّ لِسَانَهُ خَرَجَ مِن ذُنُوبِه كَخُرُوجِهِ مِنَ الشَّهْرِ، قال جَابِرُ: يا رَسولَ اللَّهِ ما أحْسَنَ هذا الحَدِيث؟

فقال رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: يا جَابِرُ، وَما أشَدَّ هذِه الشُّروط(2)؛

اى جابر هر كس در ماه رمضان روزهايش را روزه بگيرد و شب هايش مشغول دعا و مناجات باشد و شكم و شهوت و زبان خود را نگهدارد از گناهش خارج مى شود همان طور كه ماه رمضان را پشت سر مى گذارد».

اين حديث را امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند و در ادامه اين حديث آمده كه جابر عرض كرد: چه حديث خوبى است اين حديث؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى جابر چه سخت است اين شروطى كه بيان كردم».

يكى از واجباتى كه از اركان فروع است، روزه مى باشد كه در حديث معروف از امام باقر عليه السلام آمده كه فرمودند:

«بُنِيَ الْاسْلامُ على خَمْسَةِ أشْياءٍ: عَلَى الصَّلاةِ والزَّكاةِ والحَجِّ وَالصَّومِ والْوِلَايَةِ؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز، زكاة، حج، روزه و ولايت».(3)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيه يكى از مسائلى كه روى آن تكيه مى كند مسأله دعاست

«وَدُعاؤُكُم فِيه مُسْتَجابٌ

». چرا؟ چون خداوند در سوره بقره آيات

ص: 124


1- ثواب الاعمال، به نقل از سفينة البحار، مادّه« صوم»
2- فروع كافى، ج 4، ص 87
3- المحجة البيضاء، ج 2، ص 122

صوم را كه سه آيه است پشت سر هم آورده «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ ...» بعد بلافاصله در آيه بعدش مى فرمايد: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ».(1)

اين آيه با آيات قبل ارتباط دارد يعنى با روزه گرفتن دعاى انسان به اجابت مى رسد كه چرا كه شخص صائم محبوب خداست و خداوند درخواست محبوبش رد نمى كند.

و در ادامه خطبه شعبانيه حضرت شرايط دعا كردن را هم بيان مى فرمايند:

«فاسْأَلُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ بِنِيَّاتٍ صادِقَةٍ وقُلوبٍ طاهِرَةٍ

» دو شرط را حضرت بيان مى كند يكى اينكه با نيّت درست خدا را بخواند؛ دوم اينكه بايد قلب كه محلّ نيّت انسان است از كينه ها و رذايل اخلاقى پاك باشد.

در حديثى آمده كه شخصى نزد حضرت على عليه السلام آمد و از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد تا من اجابت كنم، پس چرا ما دعا مى كنيم ولى به اجابت نمى رسد؟ امام فرمود:

«إنَّ قُلوبَكُم خانَتْ بِثَمانِ خِصالٍ (2)؛ قلب شما در هشت چيز خيانت كرده (لذا دعاى شما مستجاب نمى شود)».

1. خدا را شناختيد اما حق او را ادا نكرديد لذا شناخت شما سودى به حال شما نداشت.

2. به فرستاده او ايمان آورديد سپس با سنت او مخالفت كرديد؛ ثمره ايمان شما كجاست؟

3. كتاب او را خوانديد اما به آن عمل نكرديد.

4. مى گوييد از مجازات خدا مى ترسيد اما كارهايى مى كنيد كه شما را به آن

ص: 125


1- سوره بقره، آيه 183- 185
2- سفينة البحار، مادّه« دعا»

نزديك مى سازد.

5. مى گوييد به پاداش خدا علاقه داريد اما كارى مى كنيد كه شما را از آن دور مى سازد.

6. نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.

7. به شما دستور داده شده دشمن شيطان باشيد، ادعاى دشمنى با شيطان داريد امّا عملًا با او مخالفت نمى كنيد.

8. عيب هاى مردم را نصب العين خود ساخته و عيب هاى خود را پشت سر گذاشته ايد.

با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد در حالى كه خودتان درهاى آن را بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نماييد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.

اقسام روزه داران:

روزه سه مرتبه و درجه دارد:

1. روزه عام: عبارت است از امساك و خوددارى از مبطلات روزه، كه در روايات به اين نوع روزه اشاره شده، على عليه السلام مى فرمايند:

«كَمْ مِن صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنَ الصِّيامِ إلّاالظَّمَأ

...؛ چه بسا روزه دارانى كه از روزه خود جز تشنگى، بهره اى ندارند».(1)

همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«رُبَّ صَائِمٍ حَظُّهُ مِن صِيامِه الجُوعُ والعَطَشُ ؛ چه بسا روزه دارى كه بهره اش از روزه گرفتن، گرسنگى و تشنگى است».(2)

ص: 126


1- بحارالانوار، ج 96، ص 294
2- همان مدرك، ص 289

اين افراد چشم، گوش و زبانشان روزه نيست بلكه مشغول گناه است.

2. روزه خاص: علاوه بر اينكه از مبطلات روزه خوددارى مى كند، از گناهان چشم، گوش، زبان، دست و پا و ساير جوارح نيز اجتناب مى كند. امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الصِّيِامُ اجتنابُ المَحارِمِ كَما يَمْتَنِعُ الرَّجُلُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ؛ روزه دورى كردن از حرام هاست، آن گونه كه انسان از خوردن و آشاميدن دورى مى كند».(1)

حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايند:

«ما يَصْنَعُ الصائِمُ بِصِيامِهِ إِذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَسَمْعَهُ وَبَصَرَهُ وَجَوارِحَهُ ؛ اگر روزه دار زبان و گوش و چشم و اعضا و جوارح خود را نگه ندارد، روزه به چه كارش مى آيد؟».(2)

3. روزه اخص: عبارت است از دورى از مبطلات روزه؛ و همچنين اعضا و جوارح او هم از گناه دورى كند، بعلاوه، دل او هم روزه باشد و توجّه به خدا داشته باشد.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«صَوْمُ القلبِ خَيْرٌ مِن صيامِ اللِّسانِ، وصِيامُ اللِّسانِ خَيرٌ من صِيامِ البَطْنِ ؛ روزه قلب بهتر است از روزه زبان و روزه زبان بهتر است از روزه شكم».(3)

فوايد و آثار روزه:

روزه آثار فراوانى از نظر مادّى و معنوى در انسان دارد كه نمونه هايى از آثار تربيتى، اجتماعى، بهداشتى و عرفانى روزه را بيان مى كنيم:

روزه روح انسان را لطافت مى بخشد و اراده انسان را قوى و غرايز او را

ص: 127


1- بحارالانوار، ج 96، ص 294
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 268
3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 471

تعديل مى كند.

روزه انسان را از عالم حيوانيّت ترقى داده و به جهان فرشتگان بالا مى برد.

1. آثار تربيتى روزه: رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الصومُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ(1)؛ روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ».

حضرت على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟

فرمود:

«الصُّوْمُ يُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَالصَّدَقَةُ تَكْسِرُ ظَهْرَهُ، وَالحُبُّ في اللَّهِ والمُواظَبَةُ عَلَى العَمَلِ يَقْطَعُ دَابِرَه، وَالْاسْتِغفَارُ يَقْطَعُ وَتِينَهُ ؛ روزه روى شيطان را سياه مى كند و انفاق در راه خدا پشت او را مى شكند، و دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر عمل صالح دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ قلب او را مى برد».(2)

2. آثار اجتماعى روزه: روزه باعث مساوات و برابرى در ميان افراد جامعه مى شود؛ در حديث معروفى هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام علت تشريع روزه را پرسيد امام فرمود:

«إنَّمَا فَرَضَ اللَّهُ الصِّيامَ لِيَسْتَوي بِهِ الغَنِيُّ والفَقِيرُ

...؛ روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنيا معمولًا هر چه را بخواهند براى آنها فراهم است، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنيا بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند».(3)

3. اثر بهداشتى و درمانى روزه: از نظر علم پزشكى ثابت شده است كه روزه و امساك دواى انواع بيمارى هاست؛ چون عامل انواع بيمارى ها پُرخورى است، و مواد اضافى كه جذب بدن نمى شود به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط

ص: 128


1- المحجة البيضاء، ج 2، ص 123
2- بحارالانوار، ج 96، ص 255
3- وسائل الشيعة، ج 7، كتاب الصوم

مختلف بدن، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند و باعث عفونت مى شود و در نتيجه انواع ميكروب ها پرورش پيدا مى كنند، و تنها راه مبارزه با اين بيمارى ها امساك و روزه است. روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و بدن را خانه تكانى مى كند؛ علاوه بر اينكه يك نوع استراحت براى دستگاه هاى گوارشى مى باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«صُومُوا تَصِحُّوا؛ روزه بگيريد تا سالم بمانيد».(1)

و نيز فرمودند:

«المَعِدَةُ بَيْتُ كُلِّ دَاءٍ والحِمْيَةُ رأسُ كُلِّ دَواءٍ؛ معده، خانه تمام دردهاست و امساك بالاترين داروهاست».(2)

4. فلسفه عرفانى روزه: امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«قال اللَّه تعالى: الصُّومُ لي وَأَنَا أجزِى بِهِ ؛ خداوند فرمود روزه اختصاص به من دارد و من خود پاداش آن را مى دهم».(3)

درباره پاداش روزه داران روايتى است كه شخصى يهودى از رسول خدا پرسيد: چرا خداوند روزه را در امت تو سى روز قرار داده ولى در امت هاى گذشته بيش از آن بود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إنّ آدَمَ لَمّا أكَل مِن الشَّجَرةِ بَقيَ في بَطْنِهِ ثَلاثِينَ يَوماً فَفَرَضَ اللَّهُ عَلى ذُرِّيَّتِهِ ثَلاثِينَ يَوْماً الجُوعَ وَالعَطَشُ، وَالَّذِي يَأكُلونَهُ بِاللّيلِ تَفَضُّلٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيهِم، وكذلِك كانَ على آدَمَ عليه السلام فَفَرَضَ اللَّهُ ذلِكَ عَلى امَّتي

...؛ وقتى آدم از آن درخت خورد به مدّت سى روز در شكم او باقى ماند و به همين خاطر خداوند در ذريه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را قرار داد، و اينكه در شب براى خوردن آزادند به خاطر تفضّلى است كه خداوند در حقّ آنها كرده است و بر امّت من هم سى روز واجب كرد؛ بعد شخص يهودى گفت:

«صَدَقْتَ

ص: 129


1- وسائل الشيعه، ج 7، كتاب الصوم
2- تفسير نمونه، ذيل آيات 183- / 185 سوره بقره
3- جامع احاديث الشيعة، ج 9، ص 94

يا مُحَمّد، فَما جَزاءُ مَن صامَها؟ قال: فقال النّبيُّ صلى الله عليه و آله: مَا مِنْ مُؤمنٍ يَصومُ شَهْرَ رَمَضانَ احتِساباً إلّاأوْجَبَ اللَّهُ تَعالى له سَبْعَ خِصالٍ: أوَّلُها: يَذوبُ الحَرامُ مِن جَسَدِه، والثانِيَةُ يَقربُ مِن رَحْمَةِ اللَّهِ عزَّوجلّ، وَالثالِثَةُ يَكونُ قَد كَفَّرَ خَطِيئةَ آدَم أَبِيهِ، والرابعةُ: يُهَوِّن اللَّه عَلَيْهِ سَكَراتِ المَوتِ، وَالْخامِسَةُ أمانٌ مِنَ الجُوعِ وَالعَطَشِ يَوْمَ القِيامَةِ، والسَّادِسَةُ: يُعْطِيهِ اللَّهُ بَراءَةً مِنَ النّارِ، والسَّابعَةُ: يُطْعِمُه اللَّهُ مِن طَيِّباتِ الجَنَّةِ، قَالَ: صَدَقْتَ يا مُحَمّد(1)؛ راست گفتى اى محمّد؛ پاداش روزه داران چيست؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه براى خشنودى خدا ماه رمضان را روزه دارد جز آنكه خداوند هفت خصلت براى او قرار دهد:

1. آنچه از حرام در بدنش باشد آب خواهد شد.

2. به رحمت خدا نزديك شود.

3. كفّاره اشتباه پدرش آدم خواهد بود.

4. خداوند سكرات و سختى مرگ را بر او آسان گرداند.

5. در روز قيامت از گرسنگى و تشنگى در امان خواهد بود.

6. به او ورقه برائت و بيزارى از آتش داده خواهد شد.

7. از خوراكى هاى پاكيزه بهشت به او بخوراند.

درباره روزه گرفتن در تابستان روايات فراوانى از ائمه عليهم السلام وارد شده است، به عنوان نمونه امام صادق عليه السلام فرموده است:

«مَنْ صامَ للَّهِ عزّوجلّ يوماً فِى شِدَّةِ الحَرِّ فَأَصابَهُ ظَمأٌ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ أَلْفَ مَلَكٍ يَمْسَحُونَ وَجْهَهُ وَيُبَشِّرُونَهُ حَتّى إذا أَفْطَرَ، فقال اللَّه عزّوجلّ: مَا أطيَبَ ريحُكَ وَروحَكَ، ملائِكَتى إشْهَدُوا أنّى قَدْ غَفَرْتُ لَهُ ؛ كسى كه براى خداوند يك روز گرم روزه بگيرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را بر او مى گمارد تا اينكه صورت او را مسح كنند و او را مژده بدهند، تا اينكه افطار بكند و خداوند مى فرمايد: چقدر پاكيزه است بوى تو و روح تو و به ملائكه مى فرمايد:

ص: 130


1- وسائل الشيعه، ج 7، ص 172؛ و بحارالانوار، ج 96، ص 369؛ و خصال، باب السبعه

شاهد باشيد كه من او را آمرزيده ام».(1)

و همان امام فرموده است:

«أفْضَلُ الجِهادِ الصُّومُ فِى الحرِّ؛ برترين جهاد، روزه گرفتن در هواى گرم است».(2)

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ أَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الإيمانِ مِنْهُ ؛ هر كس يك روز از ماه رمضان روزه خوارى كند روح ايمان از او بيرون مى رود».(3)

ص: 131


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 473
2- بحارالانوار، ج 96، ص 256
3- روضة المتّقين، ج 3، ص 325؛ و عقاب الاعمال، ص 281

ص: 132

29: ايمان

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«انَّ الإيمانَ عَشرُ دَرَجاتٍ بِمَنزِلَةِ السُلَّمِ، يُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقاةً بعدَ مِرقاةٍ ... وكانَ المِقدادُ في الثامِنَةِ وأبوذَر فى التاسِعَة وسَلمانُ في العاشِرَة؛ ايمان مانند نردبانى است كه ده پله دارد و پله هاى آن يكى پس از ديگرى پيموده مى شود ... و مقداد در پله هشتم قرار دارد و ابوذر در پله نهم و سلمان در پله دهم آن».(1)

ايمان از جهات متعدّد قابل بحث است كه به پنج مورد آن اشاره مى شود:

1. حقيقت ايمان 2. مراتب ايمان 3. اركان ايمان 4. نشانه هاى مؤمن 5. ارزش مؤمن.

1. حقيقت ايمان

عبارت است از تسليم در ظاهر و باطن در برابر حق؛ بنابراين اگر كسى به چيزى يقين دارد اما تسليم آن نيست به آن ايمان ندارد، بلكه داراى كفر جحودى است. لذا امام صادق عليه السلام يكى از اقسام كفر را كفر جحودى مى داند و يكى از

ص: 133


1- بحارالانوار، ج 69، ص 166

شعبه هاى جحود را اين مى داند، كه:

«وَهُوَ أنْ يَجْحَدَ الجَاحِدُ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ استَقَرَّ عِنْدَهُ ؛ انسان چيزى را انكار كند در حالى كه مى داند حق است».(1)

درباره حقيقت ايمان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصيتش به على عليه السلام فرمود:

«يا علىُّ سَبْعَةٌ مَنْ كُنَّ فيهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقِيقةَ الإيمانِ وأبوابُ الجَنّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ:

مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَأحْسَنَ صَلاتَهُ وَأَدَّى زَكاةَ مالِهِ وَكَفَّ غَضَبَهُ وَسَجَنَ لِسانَهُ وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَأدّى النَّصيحَةَ لِاهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ (2)؛ اى على هفت خصلت است كه در هر كس باشد حقيقت ايمان را به حدّ كمال رسانده و درهاى بهشت براى او گشوده مى شود: كسى كه وضوى كامل بگيرد و نمازش را نيكو بجا آورد و زكات مالش را بپردازد و خشمش را نگه دارد و زبانش را زندانى كند و براى گناهش طلب آمرزش نمايد و خيرخواه خاندان پيامبرش باشد».

2. مراتب ايمان

همان طور كه كفر مراتب دارد ايمان هم مراتب دارد و در حديث مورد بحث مى فرمايد: ايمان ده درجه دارد كه درجه دهم آن درجه عاليه ايمان است و يك مسلمان نبايد به اين ايمانى كه دارد قانع باشد بلكه بايد سعى كند كه خود را به درجه عاليه ايمان برساند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده كه مى فرمايند:

«إنّ اللَّهَ عزّوجَلّ وَضَعَ الْإيمانَ عَلى سَبْعَةِ أسْهُمٍ: عَلَى البِرِّ والصِّدْقِ واليَقينِ والرِّضا والوَفاءِ والعِلْمِ والحِلْمِ، ثمّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النَّاسِ، فَمَن جَعَلَ فيهِ هذِهِ السَّبْعَةَ الأسْهُمَ فهو كامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَقَسّم لِبَعضِ النّاسِ السَّهْمَ ولِبعضٍ السَّهْمَيْنِ ولبَعْضِ الثَّلاثةِ حتّى انْتَهَوا إلى السّبعَةِ، ثُمَّ قالَ: لا تَحْمِلوا عَلى صاحِبَ السّهْمِ سَهْمَيْنِ وَلا عَلى صاحِبَ السَّهْمَينِ ثلاثةً

ص: 134


1- اصول كافى، ج 2، باب وجوه الكفر
2- خصال، باب السبعة

فَتُبهِضُوهُمْ؛

خداوند ايمان را بر هفت سهم تقسيم كرده: نيكى، صدق، يقين، رضا، وفا، علم و حلم، سپس آن را در ميان مردم توزيع نمود و كسى كه تمام اين هفت سهم را دارد مؤمن كامل و متعهد است و براى بعضى از مردم يك سهم و بعضى دو سهم و بعضى سه سهم قرار داده، تا به هفت سهم مى رسد، سپس امام فرمود: آنچه را وظيفه صاحب دو سهم است بر دوش صاحب يك سهم حمل نكنيد، و آنچه مربوط به صاحب سه سهم است بر دوش صاحب دو سهم ننهيد مبادا بارشان سنگين شود و به زحمت افتند».(1)

چه كنيم تا ايمانمان كامل شود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: ايمان بنده به خدا كامل نمى شود مگر اينكه در او پنج خصلت باشد:

«التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَالتَّفْويضُ الَى اللَّهِ والتسليمُ لِأمرِ اللَّهِ والرِّضا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالصَّبْرُ عَلى بَلاءِ اللَّهِ

...؛ توكل نمودن بر خدا، واگذار كردن كارها به خدا، تسليم بودن در برابر فرمان خدا، راضى بودن به اراده خدا، و صبر كردن بر بلاى خدا».(2)

3. اركان ايمان

على عليه السلام مى فرمايند:

«الإيمانُ أَرْبَعَةُ ارْكانٍ: الرِّضا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالتَوكُّلُ على اللَّهِ وتفويضُ الأمرِ إلَى اللَّهِ والتَّسْليمُ لِأمْرِ اللَّهِ ؛ ايمان داراى چهار ركن و پايه است:

راضى بودن به اراده خدا، و توكّل نمودن بر خدا، و واگذار كردن كارها به خدا، و تسليم بودن در برابر فرمان خدا».(3)

در حديث ديگرى، امام رضا عليه السلام از پدر و اجداد بزرگوارش و على عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«قالَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: الإيمانُ مَعْرِفَةٌ بِالقلبِ وإقرارٌ

ص: 135


1- اصول كافى، ج 2، باب درجات الايمان
2- بحارالانوار، ج 77، ص 177
3- مجموعه ورام، ج 2، ص 184

بِاللِّسانِ وعملٌ بالأركانِ

...؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ايمان عبارت از شناخت قلبى و اقرار زبانى و عمل به وسيله اعضا و جوارح است». در حقيقت اينها اركان ايمان به حساب مى آيند».(1)

4. نشانه هاى مؤمن

در روايات ما نشانه هاى فراوانى براى مؤمن ذكر شد كه چند نمونه از آن را نام مى بريم:

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«علاماتُ المُؤمنِ أربعةٌ: أكْلُهُ كَأكْلِ الْمَرْضى وَنَوْمُهُ كَنَوْمِ الْغَرْقى وَبُكاؤُهُ كَبُكاءِ الثَّكْلى وَقُعُودُهُ كَقُعُودِ الواثِبِ ؛ نشانه هاى مؤمن چهار چيز است: خوراكش مانند خوراك بيماران، و خوابش مانند خواب غرق شدگان، و گريه اش مانند گريه زن فرزند مرده، و نشستنش مانند نشستن كسى است كه از جا مى پرد».(2)

امام سجاد عليه السلام فرموده است:

«عَلاماتُ المُؤمنِ خَمْسٌ: الْوَرَعُ فِى الْخَلْوَةِ، وَالصَّدَقَةُ فِى الْقِلَّةِ، وَالصَّبرُ عِنْدَ المُصِيبةِ، وَالْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، والصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ ؛ مؤمن پنج نشانه دارد: پاكدامنى در خلوت و تنهايى، صدقه دادن در تنگدستى، شكيبايى در برابر مصيبت، بردبارى در هنگام خشم و راستگويى با وجود بيم و ترس».(3)

5. ارزش مؤمن

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«المؤمنُ أكرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ مَلائِكَتِه الْمُقَرَّبينَ ؛ مؤمن

ص: 136


1- عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 227
2- انوار الهداية، ص 9؛ و جامع الاخبار، ص 98
3- بحارالانوار، ج 67، ص 293

نزد خدا گرامى تر از فرشتگان مقرّب اوست».(1)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«المُؤمنُ أعْظَمُ حُرمةً مِنَ الكَعْبَةِ؛ حرمت مؤمن از كعبه بيشتر است».(2)

ص: 137


1- كنز العمال، ص 821
2- خصال، ج 1، ص 27

ص: 138

30: خداوند ستّار العيوب است

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الْحَذَرَ الْحَذَرَ! فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ؛ بترس، بترس (از خدا!) به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى كرده كه گويى تو را بخشيده و آمرزيده است».(1)

حديث درباره ستّارالعيب ها بودن خداوند است و ما در اين قسمت، ابتدا نكاتى درباره اين حديث را بيان مى كنيم و بعد چند جمله اى درباره عيب جويى و عيب زدايى بحث خواهيم كرد.

امّا چند نكته درباره اين حديث:

نكته اوّل:

خداوند پوشنده گناهان و عيب هاى افراد است، مراد از ستّارالعيوب بودن خداوند چيست؟ دو نوع ستّاريّت داريم، يكى تكوينى و ديگر تشريعى.

تكوينى اين است كه خداوند انسان را چنان آفريده است كه بسيارى از عيب هايش پنهان است؛ مثلًا صفات درون انسان مانند حسادت، تكبّر،

ص: 139


1- نهج البلاغه، حكمت 30

و خودخواهى و انحرافات اعتقادى پنهان است؛ اگر انسان طورى آفريده مى شد كه بشود اخلاق و اعتقادات او را از چهره اش فهميد، زندگى براى او بسيار مشكل مى شد، امّا خداوند به خاطر ستّاريّتى كه دارد چنان انسان را آفريد كه عيب هايش مخفى است امّا در روز قيامت «يُعْرَفونَ بِسيماهُمْ» كه از چهره ها افراد شناخته مى شوند.

ستّار العيوب تشريعى اين است كه خداوند دستور داده مردم عيب هاى همديگر را بشناسند، غيبت نكند، تهمت نزنند و آبروى همديگر را نريزند.

نكته دوم:

فايده ستّارالعيوب بودن چيست؟ دو فايده دارد:

1. شخصيّت و احترام افراد حفظ مى شود كه دادن شخصيّت به افراد يكى از موانع سقوط در گناه است چرا كه اگر شخصى در جامعه معروف به گناه و زشتى باشد ديگر باكى براى گناه كردن ندارد، و خود را بيشتر آلوده به گناه مى كند، امّا همين كه ديد گناهش را پوشش دادند، شرم و حيا مانع مى شود كه گناه كند، و اينكه اسلام مى گويد غيبت نكن، يكى از دلايلش همين است كه وقتى رسوا شد مى گويد: حالا كه آبروى ما رفت پس هر كارى كه دلمان مى خواهد انجام دهيم، و درباره تربيت بچّه هم اسلام مى گويد او را تحقير نكن و نزن و نگو كه نمى فهمى و بى شعورى، بلكه به او شخصيت بده تا به ارزش خود پى ببرد و كار خلاف انجام ندهد.

2. فايده دوم اين است كه پايه هاى امتحان الهى محكم شود. اصل آزادى و اختيار با ستّاريّت محفوظ است؛ چرا كه اگر كسى با يك گناه رسوا مى شد ديگر گناه نمى كرد و گناه نكردنش به خاطر ترس از رسوايى بود، نه پايبند بودن به اصول اخلاقى و اسلامى، و تكامل شكل نمى گرفت و مسأله جبر پيش مى آمد.

ص: 140

نكته سوم:

مبادا از اين ستّاريّت خداوند سوء استفاده كنيم و خيال كنيم خداوند ما را بخشيده است بلكه شايد اين مقدّمه عذاب و مجازات دردناك الهى باشد.

و كلام على عليه السلام بر همين مطلب اشاره دارد كه بيدار باشيد و از ستّار العيب ها بودن خداوند سوء استفاده نكنيد.

نكته چهارم:

بايد پرتوى از صفات خداوند در بندگانش باشد، خداوند از هر عيبى منزّه است و بنده هم بايد سعى كند خود را از عيب ها منزّه كند، بايد متخلّق به اخلاق خداوند بشود و آبروى ديگران را نريزد و تنها نقطه ضعف ها را نبيند.

با اين توضيح اجمالى درباره حديث مورد بحث، برويم سراغ بحث عيب جويى و عيب زدايى. يكى از ويژگى هاى انسان مؤمن عيب زدايى است و عيب جويى از صفات زشت است كه در مؤمن وجود ندارد، انسان وقتى به كمال مى رسد كه عيب هاى خويش را بشناسد و آن را برطرف سازد و اين در صورتى امكان دارد كه انسان اوّل عيب هاى خود را بشناسد چون تا انسان به نواقص خود آگاه نشود نمى تواند چاره جويى كند.

انسان از چند راه مى تواند به عيب ها خود آگاه شود:

1. از راه مراقبه و محاسبه، كه انسان مواظب اعمال و رفتار خود باشد و خود را مورد حسابرسى قرار دهد، به خصوص اگر بتواند خود را با افراد صالح مقايسه كند، چرا كه وقتى خود را فاقد فضايل كمالات آنها مى بيند مى تواند به عيب هاى خود پى ببرد.

2. عبرت گرفتن از رفتار افراد نادرست و بداخلاق كه بايد ادب را از بى ادبان آموخت يعنى آنچه را كه آنها انجام مى دهند انسان برخلافش را انجام دهد.

ص: 141

3. معاشرت با دوستان خوب كه او را نصيحت كنند و عيب هايش را به او تذكّر دهند چرا كه امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«أحَبُّ إخوانى إلَىَّ مَن أهْدى إلَىَّ عيب هاى ؛ محبوب ترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيب هايم را به من هديه كند».(1)

امام هفتم عليه السلام وقتى اوقات شبانه روز را به چهار قسمت تقسيم مى كند يك ساعتش را معاشرت با برادران قرار مى دهد و مى فرمايد:

«وَساعَةٌ لِمُعاشِرَةِ الإخوانِ وَالثِّقاتِ الَّذينَ يُعَرِّفُونكُم عيب هاكُم وَيُخْلِصون، لَكُمْ فِى الْباطِنِ ؛ ساعتى براى رفت و آمد و معاشرت با برادران مورد اعتمادى كه شما را به عيب هايتان آگاه مى سازند و قلباً نسبت به شما خلوص و صفا دارند، اختصاص دهيد».(2)

روايات ما دوست واقعى را كسى مى دانند كه تو را از كارهاى زشت باز دارد:

«صَديقُكَ مَنْ نَهاكَ

».(3)

امام باقر عليه السلام به شخصى به نام صالح فرمودند: از كسى پيروى كن كه تو را بگرياند و خيرخواه تو باشد، و دنبال مكن كسى را كه تو را بخنداند ولى نسبت به تو صميميت و خيرخواهى ندارد».(4)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«المُؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِنِ يَرى فيهِ حُسْنَهُ وَقُبْحَهُ ؛ مؤمن آيينه مؤمن است كه خوبى ها و بدى هاى خود را در او مى بيند».(5)

مؤمنان آيينه همديگرنداين خبر مى از پيمبر آورند(6)

مؤمن نبايد عيب هاى مؤمن ديگرى را فاش كند و آبرويش را بريزد، رسول

ص: 142


1- تحف العقول، حكمت 89
2- تحف العقول، حكمت 18
3- غرر الحكم، ح 5857
4- اصول كافى، ج 2، ص 638
5- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 227 به نقل از المجازات النبويه، ص 66
6- مثنوى معنوى، دفتر اوّل، ص 69

خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ عَلِمَ مِنْ أخيهِ سَيِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَوْمَ القِيامَةِ(1)؛ هر كه از برادر خود گناهى بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قيامت گناهان او را بپوشاند».

امام باقر عليه السلام فرموده است:

«يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى المُؤْمِنِ أَنْ يَستُرَ عليهِ سَبعينَ كبيرةً؛ مؤمن در برابر مؤمن وظيفه دارد كه هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند».(2)

نه تنها مؤمن نبايد عيب ديگران را ببيند بلكه بايد به فكر عيب هاى خود باشد.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عيب ها النَّاسِ ؛ خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيب هاى مردم باز دارد».(3)

و همان حضرت فرمود:

«مَنْ نَظَرَ في عَيْبِ نَفْسِه اشْتَغَلَ عَن عَيْبِ غَيْرِهِ؛

كسى كه عيب خود را ببيند، از پرداختن به عيب ديگران باز ايستد».(4)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لَا تَتْبَعُوا عَثَراتِ المُؤمِنينَ فإنّهُ مَن تَتَبّع عَثَراتِ أخِيهِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ، ومَن تَتَبّع اللَّهُ عَثْرَتَهُ يَفْضَحُهُ ولَو في جَوْفِ بَيْتِهِ؛

عيب هاى مؤمنان را جستجو نكنيد، زيرا هر كه دنبال عيب هاى مؤمنان بگردد، خداوند عيب هاى او را دنبال كند و هر كه خداوند عيب هايش را جستجو كند، او را رسوا سازد گرچه درون خانه اش باشد».(5)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لا تَبْتَهِجَنَّ بِخَطَاءِ غَيْرِكَ فإنَّكَ لَنْ تَمْلِكَ الإصَابَةَ أبَداً؛

از خطاى ديگران هرگز شادمان مشو، زيرا تو نيز براى هميشه از خطا كردن مصون نيستى».(6)

ص: 143


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 145
2- اصول كافى، ج 2، ص 207
3- نهج البلاغه، خطبه 176
4- ميزان الحكمه، ج 7، ص 142
5- همان مدرك، ص 148
6- همان مدرك، ص 150

و همان حضرت فرمودند:

«مَنْ عابَ عِيْبَ، وَمَنْ شَتَمَ اجِيبَ ؛ هر كه عيب جويى كند، عيب جويى شود و هر كه دشنام دهد، پاسخ شنود».(1)

به فرموده امام صادق عليه السلام:

«الأثرارُ يَتْبَعونُ مَساوِى ءَ النّاسِ وَيَتركُونَ مَحاسِنَهُم كَما يَتْبَعُ الذُّبابُ المَواضعَ الفاسِدَة مِن الجَسَدِ وَيَتْرُكُ الصَّحِيحُ؛

افراد عيب جو همانند مگس هستند كه روى ناپاكى ها و آلودگى ها مى نشينند و دنبال كارهاى زشت و عيب ها مردم هستند و خوبى هاى آنان را ناديده مى گيرند».(2)

نسبت به اين گونه افراد كه كارشان عيب جويى و اشاعه فحشا در جامعه است بايد بى اعتنا بود و به سخنانشان ترتيب اثر نداد تا ناچار شوند از كار زشتشان دست بردارند.

«محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن الأوّل عليه السلام قال: قلتُ له: جُعِلتُ فِداكَ، الرجُلُ مِن إخواني يَيْلُغني عنه الشي ءُ الذي أكرَهُه فأسْأله عن ذلك فيُنكِرُ ذلك وقد أخبَرَني عنه قَومٌ ثِقات؟ فقال لي: يا محمّد كُذِّبْ سَمْعَكَ وَبَصَركَ عَنْ أخِيكَ فإنْ شَهِدَ عِندَكَ خَمْسُونَ قسَامةٌ وَ قالَ لَكَ قَوْلًا فَصدِّقْهُ وكذِّبْهُم، لا تُذِيعَنّ عليه شيئاً تَشِية بِه وتَهْدِمُ به مروءَتَهُ فتكونَ مِن الّذين قال اللَّه في كتابه

«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»(3)؛ شخصى به نام محمد بن فضيل مى گويد: خدمت امام هفتم عليه السلام رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، درباره يكى از برادران دينى من كارى را نقل مى كنند كه من آن را ناخوش دارم ولى هنگامى كه از خود او سؤال مى كنم انكار مى كند با اينكه گروهى از افراد موثق و مورد اعتماد اين خبر را براى من نقل كردند. امام عليه السلام فرمود: اى محمد گوش و چشم خود را در مقابل برادر

ص: 144


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 151
2- سفينة البحار، ج 2، ص 295
3- سوره نور، آيه 19

مسلمانت تكذيب كن و اگر پنجاه نفر به عنوان شاهد قسم ياد كردند و درباره او چيزى به تو گفتند ولى خود او انكار كرد به گواهى آنان ترتيب اثر مده، سخن او را بپذير و گفته آنها را قبول مكن. مبادا چيزى كه مايه عيب و ننگ و وسيله دَرهم كوبيدن شخصيت و شرف انسانى او مى گردد منتشر كنى، زيرا در زمره كسانى قرار خواهى گرفت كه خداوند درباره آنها فرموده است: كسانى كه دوست مى دارند زشتى ها در ميان مؤمنان پخش شود براى آنهاست عذابى دردناك در دنيا و آخرت».(1)

از خداوند مى خواهيم خودش عيب هاى ما را به ما بنماياند و توفيق دهد تا درصدد رفع آنها برآييم.

ص: 145


1- كافى، ج 8، ص 147، ح 125

ص: 146

31: چرخش بين مال و جان و دين

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إذا حَضَرَتْ بَلِيّةٌ فَاجْعَلُوا أمْوالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ، وَإِذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُو أَنْفُسَكُمْ دُونَ دينِكُمْ، وَاعْلَمُوا أنَّ الْهالِكَ مَنْ هَلَكَ دينُهُ والحَرِيْبُ مَنْ سَلَبَ دِينُهُ ؛ هرگاه بلايى رخ داد مال را فداى جان كنيد، و چون ناگوارى رسيد جان را فداى دين كنيد، و بدانيد هلاك شده كسى است كه دينش از دست برود و غارت شده كسى است كه دينش را برده اند».(1)

اصولًا غالب كارهاى انسان در دنيا دوران و چرخش بين محذورين است و لذا هميشه بايد اولويت ها را در نظر بگيرد. بينش انسان در انتخاب اين اولويت ها دخالت دارد، عدّه اى هستند كه جان را آسان تر از مال مى دهند و عدّه اى هستند كه دينشان را فداى جان يا مال خود مى كنند و تفاوت بين مؤمن راستين و دروغين در اين اولويت ها ظاهر مى شود.

در اينجا به تناسب لازم است بحثى درباره دنيا داشته باشيم، وقتى به آيات و روايات مراجعه مى كنيم به دو دسته از روايات و آيات برمى خوريم كه به ظاهر با هم تضاد دارند امّا با كمى دقت و تأمّل معلوم مى شود كه هيچ گونه تضادى با

ص: 147


1- تحف العقول، حكمت 102

هم ندارند.

امّا آياتى كه دنيا را مدح مى كند: در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده: «ان تَرَكَ خيراً الْوَصِيَّةُ ...».(1)

در بعضى از آيات، مواهب مادّى به عنوان فضل خدا نام برده شده: «وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ».(2)

در جاى ديگر مى فرمايد: همه نعمت هاى روى زمين را براى شما آفريده است. «خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْارْضِ جَمِيعاً».(3)

از طرف ديگر آياتى داريم كه دنيا را تحقير مى كند. در يك جا دنيا را عرض و متاع فانى مى شمرد: «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا».(4)

در جاى ديگر دنيا را مايه غرور و غفلت مى شمرد: «وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إلَّامَتَاعُ الْغُرُورِ».(5)

و در جاى ديگر دنيا را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده: «وَمَا هذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إلَّالَهْوٌ وَلَعِبٌ».(6)

و در جايى دنيا را مايه غفلت از ياد خدا مى داند: «رَجَالٌ لَّاتُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ».(7)

اين تعبيرات دوگانه در روايات هم آمده است:

درباره مدح دنيا در حديثى على عليه السلام از كسى شنيد كه دنيا را مذمت مى كند و آن

ص: 148


1- بقره، آيه 180
2- جمعه، آيه 10
3- بقره، آيه 29
4- نساء، آيه 94
5- حديد، آيه 20
6- عنكبوت، آيه 64
7- نور، آيه 37

را فريبنده مى شمرد، رو به او كرد و فرمود:

«أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الَمخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا! أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى؟! ... إِنَّ الدُّنْيَا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَ دَارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ، وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ

...؛ اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى، در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى، و فريفته باطل هاى آن هستى. تو خود مغرور به دنيا شده اى، سپس از آن مذمت مى كنى؟

تو از جرم دنيا شكايت دارى، يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟ كى دنيا تو را گول زده؟ و چه موقع تو را فريب داده است؟ آيا به محل سقوط پدرانت در دامن فنا، و يا به خوابگاه مادرانت در زير خاك تو را فريب داده است؟ ... امّا بدان اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كسى كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كسى كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است براى آنكه از آن اندرز گيرد، دنيا مسجد دستان خداست، و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياى حق ...».(1)

و در حديثى امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايند:

«إعْمَلْ لِدُنياكَ كأنّكَ تَعيشُ أَبَداً وَاعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأنَّكَ تَمُوتُ غَداً؛ براى دنياى خودت چنان كار كن كه گويا هميشه زنده اى، و براى آخرتت چنان كار كن كه گويا فردا مى ميرى».(2)

درباره ذمّ دنيا هم روايات فراوان است كه چند نمونه را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لَوْ وَزَنَتِ الدُّنيا عِندَ اللَّهِ جَناحَ بَعُوضَةِ ما سَقى

ص: 149


1- نهج البلاغه، حكمت 131
2- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 18؛ و جامع احاديث الشيعة، ج 1، ص 415

الكافِرَ مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ(1)؛ اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتّى يك شربت آب نمى نوشانيد».

2. امام على عليه السلام فرموده است:

«إحْذَرُوا الدُّنيا فَإنَّ فى حَلالِها حِساباً وَفى حَرامِها عِقاباً وَأَوَّلُها عَناءٌ وَآخِرُها فَنَاءٌ

...؛ از دنيا برحذر باشيد كه در حلال آن حساب و در حرامش كيفر است. آغازش رنج و زحمت و پايانش نابودى است».(2)

و همان حضرت فرمود:

«الدُّنيا تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ

».(3)

جمع بين اين دو دسته آيات و روايات به اين است كه: آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، منظور كسانى هستند كه اين زندگى را هدف خود قرار داده و آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به دنيا از هيچ خلاف و جنايتى ابا ندارند. امّا آنجا كه دنيا را تعريف و تمجيد مى كند جايى است كه از اين دنيا و مواهب آن به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى استفاده مى كنند. لذا حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ أَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ أَبْصَرَ إلَيْها أعْمَتْهُ ؛ كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد».(4)

در همين زمينه امام باقر عليه السلام فرموده است:

«نِعْمَ العَوْنُ الدُّنيا عَلى طَلَبِ الآخِرَةِ؛ دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت».(5)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام خدمت آن حضرت آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقه منديم. امام عليه السلام فرمود: با اين ثروت دنيا چه

ص: 150


1- تفسير كشّاف، ج 4، ص 250
2- بحارالانوار، ج 78، ص 23
3- نهج البلاغه، حكمت 415
4- همان مدرك، خطبه 82
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 17

مى خواهى انجام دهى؟ عرض كرد: هزينه خود و خانواده ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم. امام فرمود:

«لَيْسَ هذا طَلَبُ الدّنيا، هذا طَلَبُ الآخِرَة؛ اين دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ كانَتْ نِيّتُهُ الدُّنيا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَيْهِ أمْرَهُ وَجَعَلَ الفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَلَمْ يَأْتِهِ مِنَ الدُّنْيا إلّاما كَتَبَ اللَّهُ لَهُ، وَمَنْ كانَتْ نِيَّتُهُ الآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَجَعَل غِناهُ في قَلْبِهِ وأتَتْهُ الدُّنْيا وهِيَ راغِمَة؛

كسى كه نيّتش دنيا باشد خداوند كار او را پريشان مى سازد، فقر را در برابر او قرار مى دهد و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و كسى كه نيتش سراى آخرت باشد خداوند پراكندگى او را به جمعيّت مبدل مى كند، و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مى دهد، دنيا تسليم او مى گردد و به سراغ او مى آيد».(2)

لذا انسان بايد در زندگى سعى كند تا دنيا را وسيله و پل و مزرعه براى رسيدن به آخرت قرار دهد نه اين كه خداى نكرده دنيا هدفش باشد. و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يا عَليُّ شَرُّ النّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَشَرٌّ مِنْ ذِلكَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيا غَيْرِهِ ؛ اى على بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد، و بدتر از آن كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد».(3)

ص: 151


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 19
2- مجمع البيان، ج 9، ص 46؛ و تفسير نمونه، ج 2، ص 400
3- بحارالانوار، ج 77، ص 46

ص: 152

32: نيروى جسم انسان (روش درمان دردها)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«امْشِ بِدائِكَ ما مَشى بِكَ ؛ با بيماريت راه برو و با آن بساز مادامى كه با تو راه مى رود و سازگار است».(1)

از اين حديث سه نكته استفاده مى شود:

نكته اوّل:

اينكه انسان نبايد وقتى مريض شد فوراً خودش را آلوده داروها كند بلكه صبر كند تا بدن، خودش را درمان كند و اين مطلب از نظر اطباى امروز مسلم است كه اگر بدن عادت كند به انواع داروها، اين بدن نيروى دفاعى خودش را از دست مى دهد و به تدريج تنبل مى شود و اگر در جايى بيمار شود و آن دارو پيدا نشود جانش به خطر مى افتد؛ روايات در اين باب فراوان است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«تَجَنَّبِ الدَّواءَ ما احتَمَلَ بَدَنُكَ الداءَ، فإذا لَمْ يَحْتَمِلِ الداءَ فالدواءُ؛ تا زمانى كه بدنت بيمارى را تحمّل مى كند، از مصرف دارو بپرهيز و هرگاه آن را تحمّل نكرد، آن گاه به دارو روى آور».(2)

ص: 153


1- نهج البلاغه، حكمت 27
2- بحارالانوار، ج 81، ص 211

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لا يَتَداوى المُسلمُ حَتّى يَغلِبَ مَرَضُهُ صِحَّتَهُ ؛ مسلمان خود را مداوا نكند مگر آن گاه كه بيمارى او بر سلامتيش چيره گردد».(1)

امام كاظم عليه السلام فرموده است:

«لَيْسَ مِن دَواءٍ إلّاوهُوَ يُهيجُ دَاءاً، ولَيْسَ شَي ءٌ في البَدَنِ أنْفَعُ مِن إمْساكِ اليَدِ إلّاعَمّا يَحتاجُ إلَيْهِ؛

هيچ دارويى نيست، مگر اينكه خود بيمارى تازه اى را دامن مى زند. براى بدن چيزى سودمندتر از پرهيز جز در آنچه بدن نياز دارد نيست».(2)

در روايات ما گرسنگى و پرهيز را بهترين دارو دانسته اند.

امام كاظم عليه السلام مى فرمايند:

«الْحِمْيَةُ رأسُ الدَّواءِ والمَعِدَةُ بَيْتُ الدّاءِ عَوِّدْ بَدَناً ما تَعَوَّدَ؛

پرهيز، بهترين داروست و معده، خانه امراض است، بدن را مادامى كه عادت مى كند عادت بده».(3)

همان امام همام عليه السلام فرموده اند:

«لَيْسَ الحِمْيَةُ أنْ تَدَعَ الشَّي ءَ أصْلًا لا تَأكُلَه، ولكنّ الحِمْيَةَ أن تَأكُلَ مِن الشَي ءِ وتُخَفِّفَ؛

پرهيز اين نيست كه چيزى را اصلًا نخورى، بلكه پرهيز آن است كه از هر چيزى سبك بخورى».(4)

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ لَم يَحْتَمِلْ مَرارَةَ الدَّواءِ، دَامَ أَلَمُهُ؛

هر كه تلخى دوا را تحمل نكند درد و بيماريش ادامه يابد».(5)

درباره تربت امام حسين عليه السلام هم روايات فراوان است. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه:

«فى طين قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام الشِّفاءُ مِن كلِّ داءٍ وهُوَ الدواءُ الأكْبَرُ؛ در تربت قبر حسين عليه السلام شفاى هر دردى است و آن بزرگترين دارو است».(6)

ص: 154


1- خصال، ص 620
2- بحارالانوار، ج 62، ص 68
3- مكارم الاخلاق، ج 2، ص 180
4- ميزان الحكمه، ج 3، ص 364
5- غرر الحكم، ح 9209
6- بحارالانوار، ج 101، ص 123

نكته دوم:

يك درس توحيدى از اين روايت استفاده مى شود كه خداوند در بدن انسان، يك نيروى دفاعى آفريده است، در خون انسان ذرات سفيدى به نام گلبول هاى سفيد قرار داده كه چندين ميليون آن در بدن قرار دارد و مدافع جسم انسان است كه با ميكروب ها جنگ فيزيكى و شيميايى مى كند، گاهى ميكروب ها را از خود دور مى كند و مى بلعد كه جنگ فيزيكى است و گاهى سمومى از خود در خون ترشح مى كند و ميكروب ها را مى كشد و تعجّب اين كه مى دانند هر ميكروبى با چه سمّى از بين مى رود و با همان سم آن را از بين مى برند.

اين درس بزرگ توحيدى است كه اگر نيروى دفاعى بدن نبود انسان زنده نمى ماند چون از چهار طرف ميكروب مرتباً وارد بدن انسان مى شود، از طريق غذا، آب، هوا و پوست زمانى كه بدن خراش برمى دارد.

بيمارى لاعلاج ايدز نمونه اى از بيمارى هاست كه نيروى دفاعى بدن كه همان گلبول هاى سفيد باشد را از كار مى اندازد تا انسان به انواع بيمارى ها مبتلا شود و نهايتش هم مرگ است.

نكته سوم:

يك درس اجتماعى هم از اين حديث استفاده مى شود كه يك جامعه نبايد هميشه از خارج وارد كند چرا كه اين واردات به كشورِ بدن و جامعه، آن را تنبل مى كند و از كار مى اندازد.

***

ص: 155

ص: 156

33: زهد

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَفْضَلُ الزُّهْدِ إخْفاءُ الزُّهدِ؛ برترين زهد، مخفى داشتن زهد است».(1)

زهد يك فضيلت اخلاقى و معنوى است كه به معناى دل كندن از دنيا و حركت به سوى منازل آخرت است.

امام على عليه السلام در تعبير جالبى درباره زهد مى فرمايد:

«الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ

«لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ، وَ لَاتَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»

وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي، وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ ؛ تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند مى فرمايد: اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد، غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نشويد، بنابراين هر كس بر گذشته تأسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته».(2)

زهد در منطق قرآن و اديان الهى اين نيست كه انسان از ثروت و امكانات دنيا،

ص: 157


1- نهج البلاغه، حكمت 28
2- نهج البلاغه، حكمت 439

بى بهره باشد، بلكه حقيقت زهد آن است كه اسير اينها نگردد، بلكه امير بر اينها باشد. امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايند:

«الدُّنيا أصْغَرُ قَدْراً عِنْدَ اللَّهِ وعِندَ أنْبيائِهِ وأوليائِه مِن أنْ يَفْرَحوا بِشَي ءٍ مِنها أو يَحْزَنوا عَلَيهِ، فَلا يَنْبَغِي لِعَالِمٍ وَلا لِعَاقِلٍ أن يَفْرَحَ بِعَرَضِ الدُّنْيا؛

دنيا در پيشگاه خدا و نزد انبيا و اولياى الهى كوچك تر از آن است كه آنها را خوشحال و ذوق زده كند، يا با از دست رفتن آن غمگين شوند، بنابراين براى هيچ عالِم و عاقلى سزاوار نيست كه از متاع ناپايدار دنيا خوشحال گردد».(1)

زهد اسلامى به معناى سادگى در زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است و ارتباطى با رهبانيّت ندارد؛ چرا كه رهبانيت، جدايى و بيگانگى از جامعه است. در تاريخ آمده وقتى «عثمان بن مظعون» فرزندش را از دست داد، بسيار ناراحت شد، تا جايى كه در خانه اش مشغول عبادت شد و زندگى را ترك كرد، اين خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، او را خواست و فرمود:

«يا عُثْمانُ، إنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ و تَعالى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنا الرَّهْبَانِيةَ، إنّما رَهْبانِيةُ امَّتي الجِهَادُ في سَبيلِ اللَّهِ (2)؛ اى عثمان خداوند متعال رهبانيت را براى امت من قرار نداده، رهبانيت امّت من جهاد در راه خداست».

سه نكته درباره زهد قابل ذكر است كه اشاره مى كنيم:

نكته اوّل آثار زهد است كه روايات زيادى در اين زمينه وجود دارد از جمله:

«مَنْ زَهِدَ في الدُّنْيا أثْبَتَ اللَّهُ الحِكْمَةَ في قَلْبِهِ وأنْطَقَ بها لِسَانَهُ وَبَصَّرَهُ عُيونَ الدُّنيا داءَها ودَواءَها وأخْرَجَهُ مِنَ الدُّنيا سالِماً إلى دارِ السَّلامِ؛

كسى كه زهد پيشه كند خداوند حكمت و بصيرت را در قلبش وارد مى كند و زبانش را به حكمت گويا مى نمايد و درد و درمان را به او مى شناساند و او را از دنيا سالم به دارالسلام،

ص: 158


1- تفسير روح البيان، ذيل آيه 36 سوره نمل
2- بحارالانوار، ج 70، ص 114

يعنى بهشت بيرون مى برد».(1)

«وَمَنْ زَهِدَ في الدُّنْيا هَانَتْ عَلَيْهِ المُصِيباتُ؛

و هر كه در دنيا زهد بورزد مصيبت ها بر او آسان مى شود(2)،

«إزْهَدْ في الدُّنْيا تَنْزِلْ عَلَيْكَ

الرَّحْمَةُ؛

كسى كه در دنيا زاهد باشد رحمت خداوند بر او فرود مى آيد»(3) و

«الزُّهْدُ

في الدُّنْيا الرّاحَةُ العُظْمى

و هر كس از دنيا دل بركند بزرگترين آسايش را دارد».(4)

نكته دوم اينكه زاهدترين افراد چه كسى است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«أزهَدُ الناسِ مَنِ اجْتَنَبَ الْحَرامَ ؛ زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى مى كند».(5)

امام سجّاد عليه السلام فرموده است:

«يقول اللَّهُ: يابنَ آدَمَ، إرْضَ بِما آتَيْتُكَ تَكُنْ مِن أزْهَدِ النّاسِ؛

خداوند مى فرمايد: اى پسر آدم به، آنچه كه به تو داده ام خرسند و قانع باش، تا از زاهدترين مردمان باشى».(6)

و امام كاظم عليه السلام فرموده اند:

«وَإنّ أصْبَرَكُمْ على البَلاءِ لأزْهَدُكُم في الدُّنْيا؛

همانا صبورترين شما در برابر بلاها، زاهدترين شما به دنياست».(7)

نكته سوم نمونه هايى از زهد پيشوايان اسلام است.

1.

«روي في الحديث أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّاب قال: إسْتَأْذَنْتُ على رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ في مَشْرَبَةِ امِّ إبراهِيمَ وَإنَّهُ لَمُضْطَجِعٌ على خَصْفَةٍ وإنّ بَعْضَهُ على التُّرابِ وَتَحْتَ رَأْسِهِ وِسَادَةٌ مُحْشُوَّةٌ لِيْفاً، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ جَلَسْتُ فَقُلْتُ: يا رَسولَ اللَّهِ، أنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وصَفْوَتُهُ، وَخِيَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَكِسْرى وَقَيْصَرُ على سُرُرِ الذَّهَبِ

ص: 159


1- محجة البيضاء، ج 7، ص 353
2- غرر الحكم، ح 2275
3- كافي، ج 2، ص 50، ح 1
4- أمالى صدوق، ص 27
5- أمالى الصدوق، ص 27
6- بحارالانوار، ج 78، ص 139
7- همان مدرك، ص 308

وَفُرُشِ الحَرِيرِ والدِّيباجِ؟ فَقالَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: اولئِكَ قَوْمٌ عُجِّلَتْ طَيِّباتَهُمُ وَهِيَ وَشِيْكَةُ الانْقِطَاعِ، وإنَّما اخِّرَتْ لَنا طَيِّباتُنا؛

روزى عمر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه آن حضرت به حصيرى از برگ خرما خوابيده بود و قسمتى از بدن مباركش روى خاك قرار داشت، و متكايى از الياف درخت خرما زير سر داشت، سلام كرد و نشست، گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق خدا هستى، كسرى و قيصر بر روى تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمى مى خوابند، ولى شما اين چنين. پيامبر فرمود: آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است.(1)

2.

«عن الإمام الباقر عليه السلام أنّه أتِيَ يَوْماً بحَلْوى فَامْتَنَع مِن تَناوُلِها فقالوا: أتراها حراماً؟ قال: لا، ولكنّي أخْشى أنْ تَتُوقَ نَفْسِي فَأطْلُبُه؛

روزى مقدارى حلواى مخصوص خدمت امام باقر عليه السلام آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع كردند، عرض كردند: آيا آن را حرام مى دانى؟ فرمود: نه، من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد و پيوسته به دنبال آن باشم».(2)

3. على عليه السلام تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن عليه السلام دستور تهيّه آن را داد در حالى كه حضرت روزه داشت، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى به در خانه آمد، امام عليه السلام فرمود: اين غذا را به سائل بده مبادا هنگامى كه نامه اعمال ما در فرداى قيامت خوانده مى شود به ما بگويند:

«اذْهَبْتُم طَيِّباتِكُم فى حَياتِكُمُ الدُّنيا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِها»؛(3)

شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد».(4)

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 9، ص 88
2- تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 20 سوره احقاف
3- سوره احقاف، آيه 20
4- تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 20 سوره احقاف

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصفَّى هذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هذَا الْقَمْحِ، وَ نَسَائِجِ هذا الْقَزِّ. وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ ... فَما خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أكْلُ الطَّيِّباتِ كالبَهِيمَةِ المَرْبوطَةِ هَمُّها عَلَفُها؛

اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل خالص و مغز گندم و لباس حرير استفاده كنم، امّا دور است از من كه هواى نفس بر من چيره شود و حرص و آز، مرا به شكمبارگى وادار كند ... من براى اين آفريده نشدم كه به خوردن غذاهاى خوب و لذيذ مشغول شوم مانند چارپايى كه آن را پروار بسته باشند كه جز خوردن مقصد و مقصودى ندارد».(1)

ص: 161


1- نهج البلاغه، نامه 45

ص: 162

34: مرگ

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إِذا كُنْتَ فى إِدْبارٍ، وَالمَوْتُ فى إِقْبالٍ، فَما اسْرَعَ الْمُلْتَقى ؛ هنگامى كه تو عقب مى روى و زندگى را پشت سر مى گذارى، مرگ به تو روى مى آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود».(1)

قبل از اين كه درباره مرگ بحث كنيم، ابتدا توضيحى درباره اين حديث بدهيم:

در اين عالم مادّه، همه موجودات محدود هستند، از كرات آسمانى گرفته تا موجودات زمينى و از انسان گرفته تا يك حشره كوچك؛ منتها عمرها مختلف است بعضى عمرشان يك ثانيه است و بعضى ميلياردها سال عمر مى كنند، خورشيد به اين عظمت عمرش محدود است، خورشيدى كه حدود «يك ميليون و سيصد هزار» برابر كره زمين است و حدود پنجاه برابر ماه است، فاصله اش تا زمين حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است، و حرارت بيرونى سطح آن بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد، و حرارت درونى آن حدود بيست ميليون درجه تخمين زده شده است. طبق محاسبات دقيق، هر روز 350 هزار ميليون تن از

ص: 163


1- نهج البلاغه، حكمت 29

حجم خورشيد تبديل به حرارت و انرژى مى شود ولى اين نقصان كه طى ساليان درازى ادامه دارد، اثر محسوس بر نور و حرارت آن نگذاشته است چون نوع انرژى اتمى است. اما بالاخره جرم خورشيد محدود است و روزى فرا مى رسد كه نورش تمام مى شود چرا كه «إذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(1) كره ماه و زمين عمرشان محدود است. دستگاه بدن انسان عمرش محدود است، ضربان قلب انسان حد معيّنى دارد وقتى به آن حد رسيد از كار مى افتد و غالباً قبل از آنكه به آن حد معيّن برسد بر اثر عوامل بيرونى از بين مى رود. بنابراين گذشت زمان انسان را دائماً به سوى مرگ مى برد؛ امام على عليه السلام مى فرمايند:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلى أَجَلِهِ ؛ نفسهاى انسان گامهاى او به سوى مرگ است».(2)

با اين مقدّمه برويم سراغ حديث كه امام مى فرمايند: تو به عقب مى روى و مرگ به سوى تو مى آيد و چه زود به هم مى رسيد. چرا كه ما دائماً سرمايه عمرمان را از دست مى دهيم و عوامل بيرونى و درونى در ما اثر مى گذارد و ما را به سوى مرگ سوق مى دهد.

اين يك درس اخلاقى براى همه ماست كه اى انسان! چه بخواهى و چه نخواهى تو را به سوى قبر مى برند، چرا غافل مى شويد از چيزى كه از شما غافل نمى شود، طمع در چيزى داريد كه به شما مهلت نمى دهد.

درباره مرگ، اين عناوين را مورد بحث قرار مى دهيم:

1. حقيقت مرگ.

2. علّت ترس از مرگ.

3. لحظه دردناك و سكرات مرگ.

4. باز شدن چشم برزخى و ديدنى ها، هنگام مرگ.

5. بشارت هنگام مرگ.

ص: 164


1- سوره تكوير، آيه 1
2- نهج البلاغه، حكمت 74

1. حقيقت مرگ

مرگ يك امر عدمى نيست بلكه مرگ از نظر قرآن يك امر وجودى و انتقال از جهانى به جهان ديگر است، لذا مى بينيم كه قرآن از مرگ تعبير به تَوَفَّى مى كند كه به معناى باز گرفتن و دريافت روح از بدن است.

در روايات، تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ شده است از امام سجاد عليه السلام درباره مرگ سؤال شد امام فرمود: مرگ براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پر حشره است، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن به فاخرترين لباس ها، و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركب ها و مناسبترين منزل هاست. و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزل هاى مورد علاقه، و تبديل آن به چرك ترين و خشن ترين لباسها، و وحشتناك ترين منزل ها و بزرگترين عذاب ها.(1)

از امام جواد عليه السلام همين سؤال شد، حضرت فرمودند:

«هُو النُّومُ الّذى يأتيكُم كُلَّ ليلَةٍ إلّاأنَّهُ طَويلٌ مُدَّتُهُ، لا يُنتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا يَومَ القيامةِ

...؛ مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدّتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت ...».(2)

امام حسين عليه السلام در كربلا و روز عاشورا هنگامى كه جنگ شدت مى گيرد در مورد حقيقت مرگ مى فرمايد:

«صَبْراً بَنِى الْكِرامِ، فَمَا المُوتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدَّائِمَةِ فَأيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إلى قَصْرٍ؟ وَما هُوَ لِأَعْدائِكُم إِلّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ إِنَّ أَبى حَدَّثَنى عَنْ رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: إنَّ الدُّنْيا سجنُ المُؤمنِ وَجَنَّةُ الكافِرِ، والموتُ جِسْرُ هؤلاءِ الى جَنَّاتِهِمْ وَجِسْرُ هؤلاءِ إلى جَحيمِهِمْ، وَما كَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ ؛ شكيبايى كنيد

ص: 165


1- معانى الاخبار، ص 289
2- بحارالانوار، ج 6، ص 155

اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتى ها و رنج ها به باغ هاى وسيع بهشت و نعمت هاى جاودان منتقل مى كند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند، پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغ هاى بهشت و پل اينها به جهنم است، نه دروغ مى گويم، نه به من دروغ گفته اند».(1)

در حديث ديگرى آمده كه: موسى بن جعفر عليه السلام به ديدار كسى كه در حال مرگ بود، و به كسى پاسخ نمى گفت، رفت؛ حاضرين عرض كردند: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى، و بگويى بيمار ما الان در چه حالى است؟ امام فرمود:

«الْمَوْتُ هُو الْمَصْفاةُ يُصَفّي المؤمنينَ مِنْ ذُنوبِهِم فيكونُ آخِرُ ألَمٍ يُصيبُهُم كَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِيَ عَلَيْهِمْ

...؛ مرگ وسيله تصفيه است كه مؤمنان را از گناهان پاك مى كند، و آخرين ناراحتى اين عالم است و كفاره آخرين گناهان آنهاست، در حالى كه كافران را از نعمت هايشان جدا مى كند، و آخرين لذّتى است كه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احياناً انجام داده اند، امّا اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهل بيت باشد».(2)

2. اما لحظه دردناك و سكرات مرگ كه تعبيرات در اين زمينه مختلف است گاهى «سكرة الموت» تعبير شده كه «سكرة» به معناى حالتى است شبيه مستى كه

ص: 166


1- معانى الاخبار، ص 288، به نقل از فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 558
2- معانى الاخبار صدوق، ص 289

بر اثر شدّت حادثه اى دست مى دهد و انسان را مغلوب مى سازد. گاهى به «غمرات الموت» يعنى سختى هاى مرگ تعبير شده و گاهى به «اذا بلغت الحقوم» يعنى رسيدن روح به حلقوم، و گاهى به «اذا بلغت التراقى» يعنى رسيدن روح به تراقى كه استخوان هاى اطراف گلوگاه باشد، شده است. از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه اين حالت انتقال براى همه سخت است حتّى براى مؤمنان، چون روح ساليان درازى با اين تن خو گرفته و حالا مى خواهد خارج شود احساس ناراحتى مى كند، امّا براى مؤمنان راستين به آسانى مى گذرد به خاطر اينكه علايق خاص به اين دنيا ندارند و شوق به لقاى پروردگار و رحمت و نعمت هاى او دارند.

على عليه السلام لحظات جان دادن را زيبا ترسيم مى كند و مى فرمايد:

«اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ، وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ

...؛ سكرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمت هاى دنيا، به آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان به سستى مى گرايد و رنگ از چهره آنها مى پرد. سپس پنجه مرگ در آنها نفوذ بيشتر مى كند، آنچنان كه زبانش از كار مى افتد در حالى كه در ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم مى بيند و با گوش مى شنود. در اين مى انديشد كه عمر خويش را در چه راهى تباه كرد؟

دوران زندگى خود را در چه راهى گذراند؟ به ياد ثروت هايى مى افتد كه بدون توجّه به حلال و حرام بودن جمع آورى مى كرد، و هرگز در طريق تحصيل آنها نينديشيد. انگشت حسرت به دهان مى گيرد، و دست خود را از پشيمانى مى گزد، چرا كه به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مى شود كه تا آن زمان مخفى مانده بود، او در اين حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدّت به آن علاقه داشت بى اعتنا مى شود، آرزو مى كند اى كاش كسانى كه در گذشته به ثروت او غبطه مى خوردند و بر آن حسد مى ورزيدند، اين اموال در اختيار آنان بود و نه او.(1)

ص: 167


1- نهج البلاغه، خطبه 109

3. در همان لحظه است كه چشم برزخى باز مى شود و چيزهايى را كه تا حال نمى ديد، مى بيند، يا نعمت هاى خدادادى را مى بيند كه نتيجه اعمال اوست، يا نشانه هاى عذاب و كيفر اوست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ مُؤمِنَةٌ حَتّى تَراهُما، قُلتُ: بِأَبي وَأُمِّي مَنْ هُما؟ قال: رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله وَ عَلِيّ عليه السلام؛

هيچ انسان با ايمانى چشم از اين جهان نمى پوشد مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند».(1)

يكى از ياران امام صادق عليه السلام، به نام (سَدير الصَّيْرَفّى) از آن حضرت سؤال كرد:

«جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللَّهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِيَّ اللَّهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً صلى الله عليه و آله لَأنا أبَرُّ بِكَ مِن والدٍ رَحيمٍ لَوْ حَضَرَكَ، إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: فَيُمَثَّلُ له رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم عليهم السلام فَيُقال له: هذا رسولُ اللَّهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ عليهم السلام رُفَقاؤُكَ؛

جانم به فدايت اى پسر، رسول خدا! آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمّد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرده من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هايت را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و امامان از ذريّه او عليهم السلام را مى بيند، فرشته به او مى گويد نگاه كن اين رسول خدا و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان دوستان تواند ...».(2)

ص: 168


1- نور الثقلين، ج 2، ص 310.
2- كافى، ج 3، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِه المُؤْمِنُ عِنْدَ الوَفاةِ بِرَوْحٍ وَرَيْحَانٍ وجَنَّةِ نَعِيمٍ، وإنَّ أوَّلَ ما يُبَشَّرُ بِهِ المُؤْمِنُ في قَبْرِه أنْ يُقالَ لَهُ: أبْشِرْ بِرِضا اللَّهِ تَعالى والجَنَّةَ قَدِمْتَ خَيْرَ مَقْدَمٍ، وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لِمَنْ شَيَّعَكَ إلى قَبْرِكَ وَصَدَّقَ مَنْ شَهِدَ لَكَ واسْتَجابَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ لَكَ؛

نخستين چيزى كه به مؤمن در هنگام وفات بشارت داده مى شود روح و ريحان و بهشت پرنعمت است، و نخستين چيزى كه به مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه به او مى گويند بشارت باد بر تو به خشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تشييع كرده اند همه را آمرزيد و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت مستجاب فرمود».(1)

5. چرا از مرگ مى ترسيم؟ چرا نام آن براى غالب افراد دردناك است؟ دليل اصلى آن اين است كه به زندگى بعد از مرگ، ايمان ندارند و يا ايمانشان سطحى است و به صورت يك باور عميق درنيامده و لذا گاه از مرده هم مى ترسد، امّا اگر باور كند كه دنيا، زندان مؤمن است، و اين جسم خاكى قفسى است براى روحش و او از عالم خاك نيست، هرگز از مرگ نمى ترسد.

علّت ديگرى كه براى ترس از مرگ مى توان بيان كرد دلبستگى بيش از حد به دنياست چرا كه مرگ ميان او و دنيايش فاصله مى اندازد و دل كندن براى او دشوار است. عامل سوّمى كه روايات هم به آن اشاره دارد اين است كه پرونده اعمال او از حسنات و كارهاى خوب خالى و از سيّئات پر است. لذا در حديثى مى خوانيم كه شخصى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: چرا مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: آيا ثروتى دارى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: آيا چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى؟ عرض كرد: نه. فرمود: به همين دليل است كه مرگ را

ص: 169


1- تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 88- / 96 سوره واقعه

دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).(1)

شخصى نزد ابوذر آمد و همين سؤال را پرسيد كه چرا از مرگ تنفّر داريم؟

فرمود:

«لِأنَّكُمْ عَمَّرتُمُ الدُّنيَا، وَخَرَّبْتُمُ الآخِرَةَ فَتَكرهُونَ انْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمرانٍ الى خَرابٍ ؛ براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد، و آخرتتان را ويران، لذا دوست نداريد از آبادانى به ويرانى منتقل شويد».(2)

شخص مسلمان بايد هميشه آماده مرگ باشد؛ از امام على عليه السلام درباره آمادگى براى مرگ سؤال شد، فرمودند:

«أداءُ الفَرائضِ، وَاجْتِنابُ المَحارمِ، وَالإشْتِمالُ عَلَى الْمَكارِمِ ثُمّ لا يُبالى أَوَقَعَ عَلَى المَوتِ أو وَقَعَ الموتُ عَلَيْهِ

...؛ بجا آوردن واجبات و دورى كردن از حرام ها و فرا گرفتن خوى هاى نيك. با رعايت اين امور، ديگر آدمى را چه باك كه او سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغش آيد. سوگند به خدا كه پسر ابى طالب را باكى نيست كه خود به سراغ مرگ رود يا مرگ به سراغ او آيد».(3)

آخرين مطلب در اين زمينه اين كه پس از مرگ انسان، پرونده اش بسته مى شود مگر در چند مورد كه روايات به آن اشاره دارد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«يَتْبَعُ المَيّتَ ثَلاثَةٌ: أهلُهُ وَمالُهُ وَعَمَلُهُ، فَيُرْجِعُ اثنان ويَبقى واحِدٌ يَرجِعُ أهْلُهُ ومالُهُ، ويَبقى عَمَلُهُ ؛ سه چيز دنبال مرده مى رود، خانواده اش، مالش و كردارش، امّا دو تاى آنها برمى گردند و يكى مى ماند:

خانواده و مالش برمى گردند و كردارش مى ماند».(4)

همچنين امام صادق عليه السلام فرموده است:

«سِتَّةٌ يَلحَقْنَ المؤمنَ بَعدَ وَفاتِهِ: وَلَدٌ يَستَغْفِرُ لَهُ، وَمُصحَفٌ يُخَلِّفُهُ، وغَرْسٌ يَغرِسُهُ، وَصَدَقَهُ ماءٍ يُجْرِيهِ، وقَليبٌ يَحْفِرُهُ

ص: 170


1- محجة البيضاء، ج 8، ص 258
2- همان مدرك
3- أمالي الصدوق، ص 97
4- كنز العمال، ح 42761

وَسُنَّةٌ يُؤخَذُ بِها مِن بَعِدِهِ ؛ شش چيز است كه ثواب آنها بعد از وفات مؤمن به او مى رسد: فرزندى كه برايش آمرزش طلبد، مصحفى (نوشته و كتابى) كه از خود بر جاى گذارد، نهالى كه بكارد، صدقه آبى (مانند نهر و قنات) كه جارى سازد، چاهى كه حفر كند، و سنّتى (كردار نيكى) كه بعد از او به كار بسته شود».(1)

ص: 171


1- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 185

ص: 172

35: سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَياءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرصَةُ تَمُرُّ مرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ؛ ترس با نااميدى و يأس مقرون است، و شرم و كم رويى با محروميت، و فرصت ها مى گذرد همچون عبور ابرها، پس فرصت هاى نيك را غنيمت شماريد».(1)

امام عليه السلام در اين حديث سه مطلب را بيان مى فرمايند كه اجمالًا توضيح مى دهيم:

نكته اوّل:

درباره كسانى است كه در دنيا بى جهت مى ترسند، اين افراد از خيلى چيزها محرومند.

بايد بدانيم كه ترس بيجا يكى از رذايل اخلاقى است كه باعث ذلّت و عقب افتادگى انسان مى شود، نقطه مقابل آن شجاعت است كه كليد پيروزى و سربلندى انسان است. خداوند در قرآن از اين فضيلت اخلاقى سخن گفته،

ص: 173


1- نهج البلاغه، حكمت 21

درباره حضرت ابراهيم عليه السلام در آيات 51 تا 58 سوره انبيا و درباره موسى بن عمران در آيه 10 سوره نمل و درباره قوم طالوت در آيات 249 و 250 سوره بقره و درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در آيات 173 و 175 سوره آل عمران سخن گفته است. شجاعت ابراهيم عليه السلام در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب، شجاعت موسى بن عمران عليه السلام در برابر فرعون و فرعونيان و شجاعت قوم طالوت در برابر جالوت و شجاعت ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هاى مختلف صدر اسلام در اين آيات بيان شده است.

روايات در مذمّت ترس و بزدلى فراوان است.

امام على عليه السلام فرموده اند:

«الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ؛ بزدلى كاستى است».(1)

امام باقر عليه السلام فرمودند:

«لا يَكُونُ المؤمنُ جَباناً؛ انسان با ايمان ترسو نيست».(2)

و نيز امام على عليه السلام مى فرمايند:

«لَا تُشْرِكَنَّ في رَأْيِكَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأمْرِ وَيُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيمٍ؛

هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهم باز مى دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ جلوه مى دهد».(3)

اين نكته را بايد توجّه داشت كه ترس دو قسم است يكى معقول و يكى نامعقول. ترس از چيزهايى كه واقعاً خطرناك است از پديده هاى طبيعى و روحى انسان است چون اگر از چيزهاى خطرناك نترسد و در مقابل هر چيز بى پروا باشد، زندگى خود را از دست خواهد داد. ترس مذموم آن است كه انسان از عوامل بترسد كه در خور ترسيدن نيست و از دست زدن به هر كارى واهمه داشته باشد كه اين نوع ترس مايه عقب ماندگى او خواهد شد و انسان را از كارهاى

ص: 174


1- نهج البلاغه، حكمت 3
2- بحارالانوار، ج 72، ص 301
3- غرر الحكم، ح 10349

بزرگ باز مى دارد.

عوامل ترس را مى توان در ضعف ايمان، احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت، عدم آگاهى و جهل و عافيت طلبى دانست.

راه هاى درمان ترس به اين است كه انسان آثار زيانبار آن را در نظر بگيرد كه باعث خوارى و عقب ماندگى و محروميت مى شود و همچنين هنگامى كه از چيزى مى ترسد خود را در آن وارد كند تا ترسش بريزد. و يكى از راه هاى درمان ترس، پاك بودن و پاك زيستن است؛ چون افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمالشان مى ترسند، امام على عليه السلام مى فرمايند:

«ما اشْجَعَ الْبَرى ء وَاجْبَنَ المُريبُ ؛ چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسو است انسان گناه كار».(1)

امّا شجاعت كه از فضايل اخلاقى است در سيره پيشوايان ما به وضوح ديده مى شود كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

1. يكى از امتيازات على عليه السلام كه همه به آن معترفند، شجاعت آن حضرت است؛ حضرت مى فرمايند:

«وَاللَّهِ لَو تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلى قِتالِي لَما ولَّيْتُ عَنْها؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من پشت به آن نبرد نكنم».(2)

در جنگ صفين وقتى حضرت جنگ را با تأخير شروع كرد، گفتند على عليه السلام از مرگ مى ترسد، حضرت فرمود: امّا اين كه مى گويند تأخير از ترس مرگ است، سوگند به خدا باكى ندارم من به سوى مرگ بروم، يا او به سوى من آيد.

در واقعه ليلة المبيت كه على عليه السلام به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد آمده است كه:

هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، وقتى على عليه السلام را به جاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدند، با سخنان زشت به

ص: 175


1- غرر الحكم، ح 9626
2- نهج البلاغه، نامه 45

آن حضرت اهانت كردند، حضرت فرمود: اين سخنان را درباره من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده است، از جمله آنها فرمودند:

«وَمِنَ الشَّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ جَبَناءِ الدُّنيا لَصارُوا بِه شَجْعاناً؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرمود كه اگر بر تمام افراد ترسوى دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد».(1)

در جنگ احُد، على عليه السلام نُه نفر از قهرمانان دشمن را به هلاكت رسانيد، اوّلين قهرمان پرچمدار دشمن شخصى به نام «طلحة بن ابى طلحه» بود كه او را كَبْشُ الْكَتيبَه (قوچ و سردار جمعيت مشرك) مى خواندند، همين كه در ميدان چشم او به على عليه السلام افتاد، گفت: يا قُضَمْ؛ امام صادق عليه السلام در مورد اينكه چرا به امام على اين لقب را داده اند مى فرمايند: اين لقب قُضَمْ براى على عليه السلام به خاطر اين بود كه در سال هاى آغاز بعثت، هنگامى كه مشركان كودكان خود را وادار مى كردند كه به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله سنگ پرانى كنند، على عليه السلام به سوى آنها حمله مى كرد و به هر كدام كه مى رسيد گوش و بينى و عضله آنها را مى گرفت و فشار مى داد آنها بر اثر شدّت درد، با زارى و گريه به خانه مى رفتند، وقتى از علّت گريه آنها مى پرسيدند، مى گفتند:

«قَضَمَنا عَلِىٌ

» على ما را گوشمالى داد. به خاطر همين بود كه طلحة بن أبى طلحه آن حضرت را قضم ياد كرد و در همان جنگ به دست على عليه السلام كشته شد.(2)

2. امام سجّاد عليه السلام وقتى وارد مجلس ابن زياد شد، بين امام و او گفتگوى شديدى رخ داد به طورى كه ابن زياد دستور داد گردن امام عليه السلام را بزنند. زينب عليها السلام شجاعانه جلوى آنها را گرفت، بعد امام عليه السلام خطاب به ابن زياد فرمود: آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟

«اما عَلِمْتَ أَنَّ القَتْلَ لَنا عادَةٌ وَكَرامَتا مِنَ اللَّهِ الشَّهادةُ؛ آيا

ص: 176


1- بحارالانوار، ج 19، ص 83
2- بحارالانوار، ج 20، ص 52

ندانسته اى كه كشته شدن يك كار عادى و معمولى براى ماست، و كرامت و افتخار ما از جانب خدا، شهادت است».(1)

وقتى ابن زياد اين منظره امام سجاد عليه السلام و زينب عليها السلام را ديد، گفت: دست از على بن الحسين عليه السلام برداريد، و او را براى زينب باقى گذاريد، تعجّب مى كنم از اين پيوند محكم كه زينب دوست دارد همراه على بن الحسين عليه السلام كشته شود.

امام سجاد عليه السلام در آغاز خطبه معروفش در شام مى فرمايد:

«أيُّها النّاسُ اعْطِيْنا ستّاً وَفُضِّلْنا بِسَبْعٍ، اعْطِيْنا العِلْمَ والحِلْمَ والسَّماحَةَ والفَصَاحَةَ والشَّجَاعَةَ والمَحَبَّةً في قُلوبِ المُؤْمِنينَ؛

اى مردم خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دل هاى مؤمنان».(2)

3. عمر بن حسن يكى از فرزندان امام حسن عليه السلام كه سنّ كمى داشت با كاروان امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و همراه اسيران به شام نزد يزيد آمدند، وقتى چشم يزيد به او افتاد گفت:

«دَعا يريدُ يَوْماً بِعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَعُمَر بنَ الحَسنِ- وكانَ عُمَرُ صَغيراً- فقال له: أتُصارِعُ إبني خالِداً؟ فقال: لا ولكِنْ أعْطِني سِكِّيناً وأعْطِهِ سِكّيناً ثُمّ اقاتِلُهُ، فقال يَزِيدُ: مَا تَتْرُكُونَ عَدَاوَتَنا صِغَاراً وكِبَاراً؛

آيا با پسرم خالد كشتى مى گيرى؟ عمر بن حسن گفت: نه، ولى يك خنجر به پسرت بده و يك خنجر به من تا با هم بجنگيم. يزيد از اين سخت تعجّب كرد و گفت: اينها كوچك و بزرگشان دست از دشمنى با ما برنمى دارند».(3)

4. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: گروهى از اسيران را خدمت رسول صلى الله عليه و آله آوردند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن شخص

ص: 177


1- تاريخ كامل ابن اثير، ج 4، ص 34
2- بحارالانوار، ج 45، ص 138
3- مثير الاحزان ابن نما، ص 105، در كتاب لهوف به جاى عمر بن حسن، عمرو بن حسين آمده

تعجّب كرد و عرض كرد چرا مرا آزاد كردى؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و رسولش آن را دوست دارند،

«الْغِيْرَةُ الشَّديدَةُ عَلى حَرَمِكَ، وَالسَّخاءُ، وَحُسْنُ الْخُلْقِ، وَصِدْقُ اللِّسانِ وَالشَّجاعَةِ؛ غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت».(1) هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد.

نكته دوم:

درباره شرم و حياست كه دو معنا دارد يكى اينكه انسان هايى كه بى جهت شرم مى كنند و خجالت مى كشند در زندگى محرومند. در حديثى امام على عليه السلام مى فرمايند:

«قُرِنَ الحياءُ بِالْحِرمانِ ؛ كمرويى با محروميت قرين است».(2)

اين نوع حيا جلوى پيشرفت انسان را مى گيرد. در حديث ديگرى همان حضرت فرموده است:

«الحَياءُ يَمنَعُ الرِّزْقَ ؛ كمرويى مانع روزى است».(3)

يك معناى ديگرى هم حديث مورد بحث دارد كه اشخاصى داراى حيا و شرم ممدوح و پسنديده هستند بايد تن به محروميت هايى بدهند يعنى شخص باحيا آن آزادى را كه يك فرد معمولى دارد، ندارد بلكه محدوديت هايى براى او وجود دارد.

درباره خود شرم و حيا روايات فراوان است كه نمونه هايى را ذكر مى كنيم:

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«الحياءُ سَبَبٌ إلى كُلِّ جَميلٍ ؛ شرم وسيله رسيدن به هر

ص: 178


1- بحارالانوار، ج 18، ص 108
2- غرر الحكم، ح 6714
3- غرر الحكم، ح 274

زيبايى و نيكى است».(1)

و همچنين فرموده است:

«الحياءُ مِفْتاحُ كُلِّ الخَيرِ؛ شرم كليد همه خوبى هاست».(2)

و از ايشان روايت شده است كه:

«الحَيَاءُ يَصِدُّ عنِ الفِعْلِ القَبِيحِ؛

شرم مانع زشتكارى مى شود».(3)

و همچنين فرموده اند:

«سَبَبُ العِفَّةِ الحَياءُ؛

علّت پاكدامنى حياست.(4)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

«لا إيمانَ لِمَنْ لاحَياءَ لَهُ ؛ ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد».(5)

امام على عليه السلام هم فرموده اند:

«مَنْ لَمْ يَسْتَحْىِ منَ النّاسِ لَمْ يَسْتَحْىِ مِنَ اللَّهِ سُبحانَهُ ؛ كسى كه از مردم حيا نكند از خداوند هم حيا نمى كند».(6)

و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«لِيَسْتَحِ أحَدُكُمْ مِن مَلَكَيْهِ اللّذَيْنِ مَعَهُ كما يَسْتَحِي مِنْ رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ مِن جِيْرَانِهِ وَهُما مَعَهُ باللَّيْلِ والنَّهارِ؛

هر يك از شما بايد از دو فرشته اى كه با خود دارد شرم كند، همچنان كه از دو همسايه خوب خود كه شب و روز كنارش هستند، شرم مى كند.(7)

نكته سوم:

فرصت و گذشتن عمر آدمى است. يكى از نعمت هاى بزرگى كه خداوند در

ص: 179


1- بحارالانوار، ج 77، ص 211
2- غرر الحكم، ح 340
3- همان مدرك، ح 1393
4- همان مدرك، ح 5527
5- اصول كافى، ج 2، ص 106
6- غرر الحكم، ح 9081
7- ميزان الحكمه، ج 2، ص 568

اختيار ما قرار داده فرصت زندگى كردن است؛ بزرگان ما از اين عمر و فرصت حدّاكثر استفاده را مى كردند.

امام على عليه السلام در حديثى ساعات شبانه روز ما را به سه قسمت تقسيم مى كند:

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلاثُ سَاعاتٍ: فَساعَةٌ يُناجِي فيهَا رَبَّهُ، وَساعَةٌ يَرُمُّ مَعاشَهُ، وَساعَةٌ يُخَلِّى بَيْنَ نَفْسِهِ وَبَيْنَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَيَجْمُلُ

...؛ انسان مؤمن زندگى خود را به سه بخش تقسيم مى كند، بخشى را صرف مناجات با پروردگارش مى نمايد، و بخشى را در طريق تأمين و اصلاح معاش زندگى به كار مى گيرد، و بخش سوم را براى استراحت و بهره گيرى از لذّت هاى حلال و دلپسند، انتخاب مى كند، و براى انسان خردمند، صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد ...».(1)

معناى حديث اين است كه شخص با ايمان، هرگز عمرش را در راه حرام و بيهوده مصرف نمى كند.

انسان بايد بداند كه زندگى او توأم با رنج و مشقت است، از آن لحظه اى كه نطفه اش در رحم قرار مى گيرد، مراحل زيادى از مشكلات را طى مى كند تا متولد شود و بعد از تولد در دوران طفوليت و جوانى و بعد پيرى مواجهه با انواع مشقت ها و رنج هاست كه قرآن به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فى كَبَدٍ»؛(2) كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از سختى است)». هم زندگى او توأم با رنج است هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با سختى هاست. لذا امام على عليه السلام مى فرمايند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَإنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ ؛ بهشت در ميان ناملايمات پيچيده شده و دوزخ در لابه لاى شهوات».(3) و در قرآن به سه روز مشكل در سرنوشت انسان اشاره شده كه زمان

ص: 180


1- نهج البلاغه، حكمت 390
2- سوره بلد، آيه 4
3- نهج البلاغه، خطبه 176

انتقال او از عالمى به عالم ديگر است: روز گام نهادن به دنيا و روز مرگ و روز برانگيخته شدن «وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً»(1) و در حديثى از امام رضا عليه السلام به اين سه روز اشاره شده كه وحشتناك ترين دوران زندگى انسان اين سه مرحله است.(2)

خداوند در آيه 20 سوره حديد زندگى انسان را به پنج مرحله تقسيم مى كند و مى فرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»؛ بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است».

مراحل نخستين تقريباً به حسب سنين عمر شخص است اما مراحل بعد در افراد متفاوت است بعضى از آنها، مانند مرحله تكاثر اموال، تا پايان عمر ادامه دارد و بعضى انسان ها شخصيتشان در همان مرحله اوّل و دوم متوقف مى گردد و تا پيرى در فكر بازى و سرگرمى هستند و يا در دوران تجمل پرستى متوقّف مى شود، و تمام فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زينتى هستند، اينها كودكانى هستند در سن كهولت و پيرى.

گرچه بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گيرد و مجموعاً به چهل سال بالغ مى شود و هنگامى كه به اين سن رسيد شخصيت او تثبيت مى گردد. و خداوند مى فرمايد وقتى انسان به سن چهل سالگى مى رسد از خداوند سه چيز تقاضا مى كند.

نخست مى گويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم. «قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ».

ص: 181


1- سوره مريم، آيه 15
2- تفسير برهان، ج 3، ص 7

دوم: و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى. «وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ».

سوم: و فرزندان مرا صالح گردان «وَاصْلِحْ لى فى ذُرِّيَّتى».(1)

امّا رواياتى كه درباره استفاده از فرصت و عمر از ائمه و پيامبر اكرم عليهم السلام صادر شده فراوان است كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كُنْ عَلى عُمرِكَ اشُحَّ مِنكَ عَلى دِرْهَمِكَ وَدينارِكَ ؛ در مورد عمرت بخيل تر از پول و ثروت خود باش».(2)

و همچنين فرموده است:

«اغْتَنِم خَمساً قَبْلَ خمسٍ: حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ، وصِحَّتَكَ قبلَ سُقمكَ، وَفَراغَكَ قبلَ شُغلِكَ، وشَبابَكَ قبلَ هَرَمِك، وغِنائِكَ قبلَ فَقْرِكَ ؛ پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار: زندگى را قبل از مرگ، سلامتى را قبل از بيمارى، فراغت را قبل از اشتغال به كار، جوانى را قبل از پيرى، و بى نيازى را قبل از تهيدستى».(3)

امام على عليه السلام فرموده اند: از امروزت براى فردايت توشه بگير، و گذشت وقت را غنيمت شمار، و از فرصت امكانات استفاده كن.(4)

و همچنين فرموده است:

«انَّ اوْقاتُكَ اجْزاءُ عُمرِكَ، فَلا تَنْفِذْ لَكَ وَقْتاً الَّا فيما يُنْجيكَ ؛ همانا وقت هاى تو، جزء جزءِ عمر توست، بنابراين بكوش كه وقتى از تو جز در مواردى كه موجب نجاتت شود، تلف نگردد».(5)

درباره فرصت و عمر دو مطلب باقى ماند يكى عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن؛ دوم نمونه هايى از زندگى پيشوايان ما كه از عمرشان كمال

ص: 182


1- سوره احقاف، آيه 15
2- بحارالانوار، ج 77، ص 76
3- كنز العمال، ح 43490
4- غرر الحكم، ج 1، ص 394
5- همان مدرك، ص 253

بهره بردارى را كردند.

***

مطلب اوّل: در روايات ما به يك سلسله عوامل اشاره شده كه در كوتاهى و طول عمر انسان نقش دارند كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ، وتَزِيدان في الأعمارِ؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند».(1)

2. همان حضرت فرموده اند: يكى از پيامدهاى سوء زنا در دنيا اين است كه از عمر انسان مى كاهد.(2)

3. امام باقر عليه السلام فرموده اند:

«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ ويَزيدانِ في العُمُرِ ...؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد مى كند».(3)

4. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

«اكْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ يَزِدِ اللَّهُ فى عُمرِكَ ؛ هميشه با وضو باش، تا خداوند عمرت را دراز گرداند».(4)

5. امام باقر عليه السلام فرموده است:

«مُروا شيعَتَنا بزيارةِ قبرِ الحسينِ بنِ علىّ عليهما السلام فإنَّ إتيانَهُ يَزيدُ فِى الرِّزقِ، وَيَمُدُّ فِى العُمرِ، وَيَدْفَعُ مَدافِعَ السُّوء؛ شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على عليه السلام فرمان دهيد زيرا زيارت آن، روزى را زياد مى كند، عمر را دراز مى گرداند و بدى ها را دور مى سازد».(5)

6. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ فى عُمْرِهِ ؛ هر كس خوش

ص: 183


1- نور الثقلين، ج 4، ص 354
2- همان مدرك، ص 355
3- سفينة البحار، ج 2، مادّه« صدقه»
4- ميزان الحكمه، ج 6، ص 546
5- بحارالانوار، ج 101، ص 4

نيت باشد، عمرش زياد مى شود».(1)

و همچنين فرموده است:

«مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيْتِهِ زيدَ فى عُمرِهِ ؛ هر كه با خانواده اش نيكوكار باشد، عمرش زياد شود».(2)

و فرموده اند:

«إن أحْبَبْتَ أن يَزيدَ اللَّهُ فى عُمركَ فَسُرَّ أبَوَيكَ ؛ اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد، پدر و مادرت را خوشحال كن».(3)

امام سجّاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق صحيفه سجّاديه عرض مى كند:

«وَعَمِّرْنى ما كانَ عُمرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فإذا كانَ عُمرى مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقْبِضْنى إِلَيْكَ ؛ عمر مرا تا وقتى كه صرف طاعت تو مى شود دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر».

***

مطلب دوم: نمونه هايى از وقت شناسى پيشوايان اسلام:

1. پيرمردى بنام «عنوان بصرى» كه 94 سال داشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام رسيد و مسائلى را از ايشان پرسيد، پس از سؤالات با اين كه كارى نداشت، همانجا نشست، امام عليه السلام ديد وقتش بيهوده تلف مى شود فرمود:

«إنّي رَجُلٌ مَطْلوبٌ وَمَعَ ذلِكَ لِي أوْرَادٌ في كُلّ ساعَةٍ مِن آناءِ اللّيلِ والنّهارِ فَلا تَشْغَلْنِي عَن وِرْدِي؛

من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، در عين حال در هر ساعتى از وقت هاى شبانه روز، ذكر و عبادتى دارم، مرا از عبادتم باز ندار».(4)

در وقت ديگرى هم بعد از سؤالات، نزد امام عليه السلام نشست، امام عليه السلام به او فرمود:

«قُمْ يا عَبْدَ اللَّهِ عنّي فَقَدْ نَصَحْتُكَ ولا تُفْسِدْ عَليَّ وِرْدِي فإنّي رَجُلٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي؛

از نزدم برخيز و برو، تو را نصيحت كردم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من مردى

ص: 184


1- بحارالانوار، ج 69، ص 408
2- امالى طوسى، ص 245
3- ميزان الحكمه، ج 6، ص 546
4- بحارالانوار، ج 2، ص 224 تا 226

هستم كه نسبت به عمر خود بخيل هستم. (يعنى وقتم را نگير، من براى عمرم ارزش قائلم و نمى خواهم بى جهت مصرف شود).(1)

2. اباصلت هروى مى گويد زمانى كه امام هشتم عليه السلام در سَرَخْس تحت نظر بود،

«فَاسْتَأْذَنْتُ السَّجّانَ عَلَيهِ فقال: لا سَبِيلَ لَكَ إلَيهِ عليه السلام قُلتُ: وَلِمَ؟ قال: لأنّهُ رُبّما صَلّى في يَوْمِه وَلَيْلَتِه ألْفَ رَكْعَة وإنّما يَنْفَتِلُ مِن صَلاتِه ساعةً في صَدْرِ النَّهارِ وَقبْلَ الزَوالِ وعِنْدَ اصْفِرارِ الشَّمْسِ فَهُوَ في هذِه الأوقاتِ قاعِدٌ في مُصَلّاه ويُناجِي رَبّهُ؛

از زندانبان اجازه خواستم تا با امام ملاقات كنم. گفتند: نمى توانى با امام ملاقات كنى؟ گفتم چرا؟ گفتند: امام عليه السلام نوعاً شبانه روز مشغول نماز است و در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند، فقط ساعتى در آغاز روز و قبل از ظهر، و ساعتى هنگام غروب نماز نمى خواند، ولى در اين ساعات نيز در محلّ نماز خود به مناجات و راز و نياز با خدا اشتغال دارد».(2)

3. در حالات فيلسوف بزرگ ملّا هادى سبزوارى نوشته اند: در دوران جوانى در حوزه علميّه اصفهان تحصيل مى كرد، و آنچنان به وقتش اهميّت مى داد كه نامه هايى كه از وطنش مى رسيد نمى خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و او را از تحصيل بيندازد، در پايان تحصيل، زمانى كه مى خواست به وطن برگردد، نامه ها را باز كرد در يكى از آنها خبر فوت يكى از آشنايان نزديكش ذكر شده بود، علّامه گفت: خدا را شكر كه در آن هنگام از اين خبر ناگوار آگاه نشدم تا باعث لطمه به درسم شود.(3)

4. در حالات مرحوم آية اللَّه العظمى بروجردى نوشته اند كه در دوران جوانى گاه مى شد شب سرگرم مطالعه مى شد و آنچنان غرق در مطالعه بود كه ناگهان

ص: 185


1- بحارالانوار، ج 2، ص 224 تا 226
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 183
3- تاريخ فلاسفه اسلام، ج 2، ص 153

مؤذن اذان صبح را مى گفت. و در دوران مرجعيّت هم با نظم خاصّى در زندگى و تدريس و مطالعه موفق بود.

5. مرحوم شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهرالكلام كه كتاب فقهى استدلال در تمام ابواب فقه است، وقتى به او خبر دادند يكى از پسرانت از دنيا رفت، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آياتى از قرآن همانجا به نوشتن جواهرالكلام مشغول شد.

اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم از وقتمان به خوبى استفاده كنيم.

***

ص: 186

36: شناخت حق

حضرت على عليه السلام درباره كسانى كه از نبرد كردن همراه او خوددارى كردند، مى فرمايند:

«خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ يَنْصُرُوا الْباطِلَ ؛ حق را تنها گذاشتند و باطل را نيز يارى نكردند».(1)

اين حديث اشاره به جنگ جمل دارد و قبل از اين كه حديث را توضيح دهيم، خلاصه اى از جنگ جمل را بيان مى كنيم:

بعد از قتل عثمان، ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار با على عليه السلام بيعت كردند و امام عليه السلام زمام امور را به دست گرفت. امام در دوران حكومت پنج ساله اش با سه گروه سركش روبه رو شد كه ياغى گرى و عصيان آنها حد و مرزى نداشت و خواسته اى جز تجديد اوضاع حكومت عثمان و بذل و بخشش هاى بى جهت او و امضا و تثبيت حكومت افرادى مانند معاويه نداشتند. و امامى كه بايد وقت شريفش در تربيت افراد و هدايت امّت و تعليم معارف اسلامى صرف شود، در دفع اين سه گروه صرف شد. اين سه گروه عبارتند از:

1. ناكثان يا گروه پيمان شكنان كه سردمداران اين گروه طلحه و زبير بودند.

ص: 187


1- نهج البلاغه، حكمت 18

2. قاسطان ستمگر، رئيس اين گروه معاويه بود كه تا پايان عمر امام عليه السلام فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت و نبرد صفين بين او و على عليه السلام رخ داد كه بيش از صد هزار مسلمان خونشان ريخته شد.

3. مارقان يا گروه خارج از دين كه همان گروه خوارج هستند؛ آنها تا پايان نبرد صفّين با على عليه السلام بودند ولى بعد بر امام شوريدند و در نهروان حضرت جمعيّت آنان را متفرّق ساخت و سرانجام حضرت به دست يكى از اين افراد به شهادت رسيد.

اوّلين جريان مخالف، ناكثين بودند كه با على عليه السلام بيعت كردند و بعد به خاطر دنياطلبى و جاه و مقام، پيمانشان را شكستند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله اين سه نبرد را پيشگويى كرده بود

«امَرَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلىَّ بنَ ابى طالبٍ بِقِتالِ الناكثينَ والقاسطينَ والمارقين ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد كه با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين پيكار كند».(1)

طلحه و زبير از سران ناكثين بودند، طلحه فرزند عبيداللَّه از طايفه بزرگ قريش از قبيله تَيْم و از پيشگامان در اسلام بود و در جنگ هاى زيادى شركت داشت. او از معدود كسانى بود كه در جنگ احد فرار نكرد و حتى دستش در اين جنگ آسيب ديد پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه و در هجرت ميان او و زبير عقد برادرى بست. او دستى گشاده داشت و عائله مندان بنى تيم را تأمين مى كرد و قروض ايشان را مى پرداخت تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را طلحة الجود يا طلحة الفيّاض ناميد و على عليه السلام در يكى از خطبه هايش او را به عنوان سخى ترين مردم معرفى كرد. او به شدّت با عثمان مخالف بود و يكى از افراد مؤثّر در قتل عثمان بود.(2)

زبير فرزند عوّام بن خويلد برادرزاده خديجه و پسر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام

ص: 188


1- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 139
2- الجمل شيخ مفيد، ص 147

على عليه السلام بود. او افتخار دو هجرت را دارد يكى هجرت به حبشه و ديگر هجرت به مدينه. او در تمام جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كرده بود، و علاقه خاصّى به على عليه السلام داشت و زمانى كه به خانه على عليه السلام هجوم آوردند و حضرت را به مسجد مى بردند، زبير با شمشير كشيده به عُمر حمله كرد و به بنى هاشم گفت:

«يا مَعْشَرَ بَنى هاشم ايفعلُ هذا بِعلىٍ وَانْتُمْ احْياءٌ؛ اى گروه بنى هاشم، شما زنده ايد و با على چنين رفتار مى كنند؟».(1)

زبير يكى از چهار نفرى است كه بعد از چهل شب دعوت على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام حاضر شد با سر تراشيده و اسلحه خود با على عليه السلام بيعت كند.(2)

امّا با اين همه سوابق درخشان مهمترين عوامل كه باعث لغزش آنها شد، دنياپرستى، جاه طلبى و مال دوستى آنها بود. كه امام عليه السلام در نهج البلاغه خطبه 169 به اين مطلب اشاره مى كند:

«وَإِنَّمَا طَلَبُوا هذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا؛ همانا آنان اين دنيا را طلبيدند چون بر آن كس كه خدا آن را به او ارزانى داشته حسد ورزيدند و خواستند كار را به گذشته بازگردانند».

طلحه و زبير به امام عليه السلام گفتند: ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى با تو شريك باشيم. امام فرمود: شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.

زبير گمان مى كرد كه امام عليه السلام فرمانروايى عراق را به او واگذار مى كند و طلحه مى پنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود. امّا چون روش امام عليه السلام را در تقسيم بيت المال ديدند و اينكه ديگران را به اداره امور استان ها اعزام مى كند، مأيوس شدند و دست به شورش زدند و نتيجه اين شد كه طلحه به دست مروان بن حكم كشته شد و زبير وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوى

ص: 189


1- سفينة البحار، مادّه« زبر»
2- آن چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند

مدينه گرفت و هنگام كناره گيرى از معركه توسط يكى از ياران احنف بن قيس به نام «عَمْرو بن جُرموز» كشته شد، به اين صورت كه او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه راه براى نماز ايستاد از پشت سر به او حمله كرد و او را كشت.

آمار كشته ها مختلف ذكر شده كه بين 25 و 14 هزار نفر است.(1)

در جنگ جمل مردم سه دسته شدند، عدّه اى اصحاب على عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودند و عدّه اى همراه طلحه و زبير و عايشه بودند، و يك عدّه از مقدّس نماها بى طرف بودند افرادى مثل حسن بصرى، سعد وقّاص، عبداللَّه بن عُمر، محمّد بن سلمه و اسامة بن زيد كه در جنگ شركت نكردند. وقتى بعضى از اين افراد خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند فرمود چرا در جنگ شركت نكرديد؟

گفتند: ما ديديم طلحه و زبير از اصحاب بافضيلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همسر رسول خدا در آن طرف قرار دارند صلاح نديديم كه در صف مقابل آنها باشيم، امام به آنها فرمود: شما حق را با افراد نشناسيد بلكه حق را از ريشه هايش بشناسيد، افراد شايد اشتباه كنند، شما ببينيد كتاب و سنّت چه مى گويند؛ يعنى اگر نص معيار باشد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مرا تعيين كرده و اگر بر فرض هم نصى نباشد، مردم با من بيعت كردند حتّى طلحه و زبير هم بيعت كردند چگونه مى شود بى طرف باشيد.

پس از جنگ جمل، على عليه السلام در محلى عبور مى كرد، ديد حسن بصرى (2) در آنجا وضو مى گيرد، فرمود: اى حسن، درست وضو بگير، چرا قناعت مى كنى و وضو را پُرآب نمى گيرى؟ حسن در پاسخ گفت: اى اميرمؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل) مسلمانان را كشتى كه گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 190


1- فروغ ولايت، ص 417
2- او يكى از زاهدان هشتگانه معروف بود كه زمان على عليه السلام تا زمان امام باقر عليه السلام را درك كرد، او فردى منحرف و زاهدنماى كج انديش بود و 89 سال عمر كرد

مى دادند و نماز مى خواندند و وضوى درست مى گرفتند. على عليه السلام فرمود: آنچه ديدى واقع شد، امّا چرا ما را بر ضدّ دشمن يارى نكردى؟ حسن گفت: در روز اوّل جنگ، غسل كردم و خود را معطّر نمودم و اسلحه را برداشتم، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است؟ وقتى كه به محل خَريبه رسيدم شنيدم ندا دهنده اى گفت: اى حسن برگرد زيرا

«القاتِلُ والمقتولُ فى النّار؛ قاتل و مقتول هر دو در آتشند»، از ترس آتش جهنّم به خانه برگشتم. در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد. امام عليه السلام فرمود: راست گفتى، آيا مى دانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟ حسن گفت: نمى دانم. امام فرمود: او برادرت ابليس بود و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن، در آتش هستند، حسن گفت:

اكنون فهميدم كه قوم (دشمن) به هلاكت رسيدند.(1)

امام عليه السلام به حارث هَمدانى فرمود:

«إنَّ الحقَّ لايُعرَفُ بِالرجال، اعْرِفِ الحقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ ؛ حق با اشخاص شناخته نمى شود، خود حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى».(2)

خداوند در قرآن مثال جالبى براى حق و باطل مى زند و مى فرمايد: « «... فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ ...»؛ سرانجام كف ها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (/ آب يا فلزّ خالص در زمين مى ماند».(3)

حق را خداوند تشبيه به آب زلال كرد و باطل را تشبيه به كف روى آب، چرا كه حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است، امّا باطل بى فايده و بيهوده است و همچون كف است كه نه هرگز كسى را

ص: 191


1- سفينة البحار، ج 1، ص 262
2- مجمع البيان، ج 1، ص 211
3- سوره رعد، آيه 17

سيراب مى كند و نه درختى را مى روياند، باطل مانند كف رفتنى است، با آرام شدن شرايط محو مى شود و بالانشين و پر سر و صدا ولى تو خالى و بى محتواست، اما حق متواضع است، كم سر و صدا و اهل عمل و پرمحتوا و سنگين است.

امام على عليه السلام در خطبه 9 نهج البلاغه در وصف خود و دشمنان خود مى فرمايد: آنها رعد و برق نشان دادند، اما پايانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عكس تا كارى انجام ندهيم رعد و برق نداريم و تا نباريم سيلاب خروشان به راه نمى اندازيم.

حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و در سايه حق حركت مى كند و سعى مى كند خود را به لباس او درآورد و از حيثيت او استفاده كند.

***

ص: 192

37: نعمت هاى الهى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«إذا وَصَلَتْ إلَيَكُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلا تُنَفِّرُوا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ؛ هنگامى كه نشانه هاى نعمت پروردگار آشكار شد و مقدّماتش به شما رسيد، با ناسپاسى و كمى شكر دنباله آن را از خود دور نسازيد».(1)

براى روشن اين حديث بايد به سه نكته توجّه كنيم:

نكته اوّل: نعمت هايى كه به سراغ انسان مى آيد مى تواند عوامل مختلفى داشته باشد:

گاهى اين نعمت ها پاداشى است كه در مقابل اعمال خير خود به دست مى آورد؛ چرا كه خداوند كار هيچ كس را بدون پاداش نمى گذارد و پاداش بيشتر اين افراد را در همين دنيا مى دهد.

و گاهى نعمت هاى خداوند يك نوع عذاب و مجازات است كه در روايات ما به نعمت استدراج معروف است؛ يعنى هنگامى كه شخص گناه مى كند؛ خداوند او را تنبيه مى كند تا بيدار شود؛ ولى اگر در مراحل بعدى بر اثر زيادى گناه به حدّى برسد كه تنبيهات فايده نداشته باشد در نتيجه خداوند به او نعمت مى دهد

ص: 193


1- نهج البلاغه، حكمت 13

تا غافل شود و خيال كند مستحق اين نعمت هاست؛ در صورتى كه خداوند ناگهانى او را عذاب مى كند كه اين عذاب براى او خيلى دردناك است.

امام على عليه السلام مى فرمايند:

«يابْنَ آدَمَ إذا رَأيتَ رَبَّكَ سُبحانَهُ يُتابِعُ عَليكَ نِعَمَهُ وأنتَ تَعْصِيْهِ فَاحْذَرْهُ؛

اى فرزند آدم، هرگاه ديدى كه گناه مى كنى و با اين حال خداى سبحان نعمت هايش را پياپى به تو ارزانى مى دارد، از او برحذر باش».(1)

بعضى تشبيه مى كنند به اينكه انسان هر چه از يك درخت بالاتر برود، وقتى سقوط كند، سقوطش دردناك تر خواهد بود، و گاهى خداوند اين كار را با بعضى افراد به خاطر اعمالشان انجام مى دهد.

نكته دوم: درباره كفران و شكرگذارى نعمت است كه كفران نعمت باعث مى شود نعمت از دست انسان برود و سپاسگذارى و قدردانى از نعمت موجب افزايش نعمت مى شود.

شكر سه قسم است:

1. شكر قلبى كه انسان در قلبش خود را مديون و قدردان خدا بداند و از خدا خشنود باشد و در مقابلش خاضع.

2. شكر زبانى: كه زبان حمد و ثناى خدا را بگويد و نعمت هاى خداوند را اظهار كند.

3. شكر جوارحى و عملى كه از مهمترين آنهاست كه اعضاى انسان در مسيرى قرار بگيرد كه خداوند براى آن آفريده است، چشم، زبان، گوش و جوارح ديگر را در مسير تكامل به كار بگيرد.

هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگذارى هم از نعمت هاى خداست كه خود نيازمند شكر ديگرى است. به همين دليل برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر

ص: 194


1- نهج البلاغه، حكمت 25

نعمت هاى اوست و عذر تقصير به پيشگاه خدا بردن.

آيات و روايات درباره شكر و كفران نعمت فراوان است كه نمونه هايى از آيات و روايات در اين زمينه را ذكر مى كنيم:

«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛ و نيز به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را) بر شما افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!».(1)

«وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»؛ هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر مى كند. و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است».

روايات در اين باب فراوان است كه چند نمونه را مى آوريم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«اسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبةً كُفْرانُ النِّعْمَةِ؛ گناهى كه زودتر از همه گناهان عقوبتش دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است».(2)

از امام على عليه السلام روايت شده است:

«سَبَبُ زَوالِ النِّعَمِ الْكُفْرانُ ؛ آنچه باعث زوال نعمت ها مى شود كفران است».(3)

امّا بعضى از نعمت ها هست كه انسان از آن غافل است مثل نعمت فراغت، تندرستى، و امنيت. رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين مورد فرموده اند:

«نِعمَتانِ مُكفورَتانِ: الأمنُ والعافِيَةُ؛ دو نعمت است كه ناديده گرفته مى شود: امنيت و سلامت».(4)

ناسپاسى نعمت سبب زوال نعمت ها مى شود، چون مى دانيم كه خداوند حكيم است؛ نه بى حساب چيزى به كسى مى دهد و نه بى جهت چيزى را از كسى

ص: 195


1- سوره ابراهيم، آيه 7
2- بحارالانوار، ج 66، ص 70
3- غرر الحكم، ج 4، ص 121
4- خصال، ص 34

مى گيرد، آنها كه ناسپاسى مى كنند با زبان حال مى گويند ما لايق اين نعمت نيستيم و حكمت خداوند ايجاب مى كند كه اين نعمت را از آنها بگيرد و آنها كه شكر نعمت را بجا مى آورند در واقع مى گويند ما لايق و شايسته ايم، نعمت را بر ما بيفزا، لذا در حديثى امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«ما أنْعَمَ اللَّهُ على عَبدٍ نِعمةً فشَكَرَها بِقَلْبِهِ إلّااستْتَوْجَبَ المَزِيدَ بِها قَبْلَ أنْ يَظْهَرَ شُكْرُهُ عَلى لِسَانِه؛

كسى كه قلباً شكر نعمت كند پيش از آن كه به زبان شكر گويد، لياقت خود را براى افزايش نعمت ثابت كرده است».(1)

به عبارت ديگر انسان در زندگى از سه حال خارج نيست يا گرفتار مصيبتى مى شود، يا نعمتى به او مى رسد كه از نگهدارى آن بيم دارد، يا گناه و لغزشى از او سر مى زند، كه داروى هر كدام از اينها در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:

«ثَلاثٌ لايَضُرُّ مَعَهُنَّ شَىٌ، الدُّعاءُ عِنْدَ الكَرْبِ، وَالإسْتِغْفار عِنْدَ الذَّنْبِ، وَالشّكر عِنْدَ النِّعْمَةِ؛ سه چيز است كه با وجود آن چيزى به انسان زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت، و استغفار به هنگام گناه، و شكر به هنگام نعمت».(2) كه مشكلات به وسيله دعا از بين مى رود، و آثار گناه به وسيله استغفار پاك مى شود، و تثبيت نعمت ها به وسيله شكرگذارى انجام مى گيرد.

سؤالى كه به ذهن مى آيد اين است كه چكار كنيم تا نعمت هاى خدادادى باقى بماند؟ جوابش در آيات و روايات آمده كه خلاصه آن را مى آوريم.

عوامل پايدارى نعمت ها: 1. ايمان 2. پرهيزكارى 3. بذل و بخشش نعمت ها 4. صرفه جويى و قناعت.

عوامل از بين رفتن نعمت ها: 1. كفران نعمت 2. انفاق و نداشتن بخشش 3. به كار بردن نعمت در معصيت خداوند 4. مصرف بى رويه واسراف 5. عدم نيكوكارى.

ص: 196


1- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 399
2- اصول كافى، ج 2، ص 94

نكته سوم: چرا شكر نعمت باعث زيادى آن و ناسپاسى باعث از بين رفتن آن مى شود؟ جواب اين سؤال از لابه لاى بحث روشن شده كه شكرگذارى نعمت نشان مى دهد كه انسان خود را لايق آن مى داند و كفران نعمت بى لياقتى انسان را نشان مى دهد، لذا از او سلب نعمت مى شود؛ چرا كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنها خودشان تغيير دهند.(1)

يكى از اصول اخلاقى در سيره پيشوايان معصوم ما كه به روشنى ديده مى شود مقام بندگى و شكرگذارى است و عباداتشان صرفا به عنوان شكرگذارى در برابر نعمت هاى خداوند بوده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن قدر براى نماز و عبادت مى ايستاد كه پاهايش ورم كرد و آن قدر نماز شب خواند كه چهره اش زرد شد، آن قدر هنگام عبادت مى گريست كه بى حال مى شد، عايشه گفت: چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«الا اكُونَ عَبْداً شَكُوراً؛ آيا من بنده شكرگذار خدا نباشم».(2)

از اين تعبير حضرت استفاده مى شود كه انگيزه عبادت را شكر نعمت هاى خدا مى دانند.

2. در فرازى از دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه آمده: اگر تصميم بگيرم و تلاش كنم در تمام عصرها و روزگاران، به فرض اينكه در تمام اين اعصار و روزگارها زنده باشم و زندگى كنم و خواسته باشم يكى از نعمت هايت را شكرگذارى نمايم، توان آن را نخواهم داشت.(3)

3. هشام بن احمد مى گويد: من با امام موسى بن جعفر عليه السلام در اطراف مدينه

ص: 197


1- سوره انفال، آيه 53
2- اصول كافى، ج 2، ص 95
3- مفاتيح الجنان، اعمال ماه ذيحجّه

بودم، ناگهان ديدم امام از مركب پياده شده و به سجده افتاد و مدّت طولانى سجده را ادامه داد، سپس سر از سجده برداشت و سوار بر مركب شد، عرض كردم فدايت شوم چرا سجده را انجام دادى؟ فرمود:

«انّى ذَكَرْتُ نِعْمَةً انْعَمَ اللَّهُ بِها عَلَىَّ فَاجْبَبْتُ انْ اشْكُرَ رَبّى ؛ من به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من ارزانى فرمود، دوست داشتم شكر پروردگارم را بجا آورم».(1)

4. عبدالملك پنجمين خليفه اموى به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد: چرا آن همه خود را در عبادت به زحمت مى اندازى؟ تو پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيار به آن حضرت نزديك هستى و داراى كمالات عظيم مى باشى و در اين جهت نظير ندارى؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه گفتى از توفيقات و عنايات الهى است كه به من عطا فرموده است.

«فَأَيْنَ شُكرهُ عَلى ما انْعمَ ؛ پس شكر و سپاس در برابر نعمت هايى كه خداوند عطا فرموده است كجا رفت»؟ سپس عبادت رسول خدا صلى الله عليه و آله را توصيف نمود كه آن حضرت در برابر معترضين مى فرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم. آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اگر بر اثر عبادت، اعضايم بريده گردند و چشم هايم از كاسه بيرون آيند و روى سينه ام بيفتند، نمى توانم شكر يك دهم يك دهم يك دهم يك نعمت از ميان همه نعمت هايش را كه شماره كنندگان قادر به شمارش آنها نيستند، ادا كنم.(2)

5. رجاء بن ضحّاك فرمانده مأموران مأمون براى آوردن امام هشتم عليه السلام از مدينه به خراسان در ضمن شرح عبادت شبانه روزى آن حضرت مى گويد:

«كانَ الرِّضا عليه السلام في طَريقِ خُراسَانَ يُكْثِرُ باللَّيْلِ في فِراشِهِ مِنْ تِلاوَةِ القُرآن، فإذا مَرَّ بِآيةٍ فيها ذِكْرُ جَنّةٍ أو نارٍ بكى وسَألَ اللَّهَ الجَنَّةَ وتَعَوّذَ مِن النّار؛

آن حضرت پس از نماز صبح به تعقيب نماز مشغول مى شد تا خورشيد طلوع كند، پس از طلوع

ص: 198


1- اصول كافى، ج 2، ص 98
2- بحارالانوار، ج 46، ص 57

خورشيد، سجده شكر بجا مى آورد و اين سجده اش را طول مى داد تا خورشيد به بالاى آسمان بيايد. شب ها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت مى كرد، به هر آيه بهشت و دوزخ مى رسيد، مى گريست و بهشت را از درگاه خدا طلب مى كرد و از آتش دوزخ به خدا پناه مى برد».(1)

از مهمترين بخش شكرگذارى همان شكر عملى است، كسانى كه اسراف و تبذير در زندگى آنهاست، و يا بخل مى ورزند و حقوق واجبه خود را ادا نمى كنند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند اين افراد ناسپاسند، امّا كسانى كه نعمت ها را در جاى خود مصرف مى كنند بندگان شاكرى هستند.

از نكاتى كه در زمينه شكرگذارى در روايات ما بر آن تأكيد شده مسأله شكرگذارى در برابر مخلوق است. كسى كه به ديگران خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه شخصى كه مشمول نعمت او شده، اين است كه با قلب و زبان و عمل از او قدردانى كند. لذا در حديثى از امام رضا عليه السلام مى خوانيم:

«مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَجلّ ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين شكرگذارى نكند، شكر خداوند متعال را بجا نياورده است».(2)

چرا كه مخلوق واسطه اى براى انتقال نعمت خدا به بندگان است و كسى كه شكر مخلوق را بجا نياورد در واقع شكر خدا را بجا نياورده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النَّاسَ لَمْ يَشكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از انسان ها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است».(3)

ص: 199


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 182
2- همان مدرك، ص 24
3- آثار الصادقين، ج 9، ص 465

امام سجّاد عليه السلام فرموده است: خداوند در روز قيامت به بنده اش مى فرمايد:

«أَشَكَرْتَ فُلاناً؟ فيقولُ: بَلْ شَكَرْتُكَ يا ربِّ، فَيَقُولُ: لَمْ تَشْكُرْنى إِذْ لَمْ تَشْكُرْهُ ؛ آيا از فلانى تشكر كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا تنها از تو سپاسگزارى كردم.

خداوند مى فرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم تشكّر نكردى؟»(1)

آنگاه امام سجّاد عليه السلام فرمودند:

«اشْكُرُكُمْ للَّهِ اشْكُرُكُمْ لِلنّاسِ ؛ شكرگذارترين شما نسبت به خداوند، شكرگزارترين شما نسبت به مردم است».(2)

امام رضا عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:

«فَمَنْ لَمْ يَشْكُر والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از پدر و مادرش تشكّر نكند، خدا را سپاسگزارى ننموده است».(3)

در حالات پيشوايان بزرگ دين فراوان ديده شده كه كمترين خدمت را با بزرگ ترين نعمت پاسخ مى گفتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. حضرت خديجه عليها السلام كه تمام اموالش را در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشت و حضرت آن اموال را در راه گسترش اسلام به كار برد. پيامبر صلى الله عليه و آله به پاس خدمات خديجه عليها السلام بعد از مرگش، هميشه از او ياد مى كرد و از خدمات او قدردانى و تشكّر مى نمود و از خداوند براى او طلب مغفرت مى نمود.

2. قبل از آنكه «حليمه سعيديه» در دوران كودكى به حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله شير بدهد چند روزى زنى به نام «ثُوَيبه» از شير فرزندش به نام مسروح به پيامبر شير مى داد. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرار گرفت هيچ گاه محبت هاى ثويبه را فراموش نمى كرد و لباس و هدايايى براى او كه در مكّه بود مى فرستاد. ثويبه بعد از جنگ خيبر از دنيا رفت. او كنيز ابولهب بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر صلى الله عليه و آله را داد، او را آزاد كرد. و وقتى

ص: 200


1- اصول كافى، ج 2، ص 99
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 310
3- خصال، ص 156

ابولهب از دنيا رفت، برادرش عباس او را در خواب ديد، سؤال كرد: حالت چگونه است؟ گفت: در آتشم، ولى شب هاى دوشنبه مجازاتم تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم، و اين به خاطر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه شنيدم و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام را شير مى داد او را آزاد كردم.(1)

3. در جنگ «حُنين» كه در سال هشتم رخ داد، گروه زيادى از طايفه بنى سعد و قبيله حليمه سعديه به اسارت درآمدند كه «شَيْما» دختر حليمه و خواهر رضاعى رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در بين اسرا بود. هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شيما را در ميان اسيران ديد به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد، برخاست و عباى خود را بر زمين پهن كرد و شيما را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در دوران شيرخوارگى به من محبّت كردى، مادرت نيز محبّت كرد (اين در حالى بود كه حدود شصت سال از آن تاريخ مى گذشت). شيما از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من سهم خودم را مى بخشم و در مورد سهميّه ساير مسلمانان به تو پيشنهاد مى كنم كه بعد از نماز ظهر برخيز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسيله خود قرار بده، تا آنها نيز سهميّه خود را ببخشند. شيما همين كار را انجام داد. مسلمانان گفتند: ما نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله سهميّه خود را بخشيديم، تنها دو نفر سهميّه خود را نبخشيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله هر يك از اسيران آنها را با شش نفر اسير ديگر عوض كرد. در نتيجه همه اسيران طايفه شيما آزاد شدند.(2)

پيامبر صلى الله عليه و آله به شيما فرمود: اگر بخواهى با كمال محبّت و احترام نزد ما بمان

ص: 201


1- سفينة البحار، ج 1، مادّه« ثويبه»؛ و كحل البصر، ص 54؛ و اخلاق در قرآن، ج 3، ص 96
2- اعلام الورى، ص 126 و 127

و اگر دوست دارى تو را از نعمت ها بهره مند مى سازم و به سلامتى به سوى قوم خود باز گرد؟ شيما گفت: مى خواهم به سوى قوم خود بازگردم. پيامبر صلى الله عليه و آله يك غلام و يك كنيز به عنوان خدمتكار به او بخشيد و با كمال احترام او را به سوى قومش روانه كرد.(1)

4. در يكى از سفرها امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عبداللَّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى را ديدند وقتى به آنجا رسيدند، پيرزن تك و تنهايى را در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را براى آنها آماده كرد و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم مقدارى از محبّت تو را جبران كنيم، از قضا خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه به وجود آمد كه چادرنشينان به شهر هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند، حضرت پرسيد آيا يادت مى آيد كه من و برادر و پسرعمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى، پيرزن چيزى به خاطر نداشت، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى، من به خاطر دارم. سپس پول و گوسفندان فراوانى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السلام فرستاد، آن حضرت هم بخشش بيشترى به او كرد و سپس او را نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد، او هم نعمت زيادى به آن زن داد كه آن زن از ثروتمندترين افراد شد.(2)

5. در زمان على عليه السلام پيرمردى نابينا كه مسيحى بود، خدمت آن حضرت آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران خيال كردند كه نبايد به او كمك كرد. امام پس از بررسى متوجّه شد كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار و خدمت نموده،

ص: 202


1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 101
2- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 94

فرمود: شگفتا، او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذارده ايد؟ آنگاه حضرت دستور داد از بيت المال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه براى او مقرّر فرمود.(1)

6.

«قال أنَسُ: كُنْتُ عِندَ الحُسَينِ عليه السلام فدخَلَتْ عَلَيهِ جَارِيَةٌ فَحَيَّتْهُ بِطَاقَةِ رَيْحانٍ، فقالَ لَها: أنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ، فقلتُ: تُحَيِّيكَ بِطاقَةِ رَيْحَانٍ لا خَطَرَ لها فَتَعْتِقُها؟ قال:

كذَا أدَّبنا اللَّه، قال تعالى

«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا»

وكانَ أحْسَنُ مِنْها عِتْقُها؛

يكى از كنيزان امام حسن عليه السلام شاخه گلى به امام حسين عليه السلام هديه نمود.

آن حضرت همان لحظه، آن كنيز را در راه خدا آزاد كرد. انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد؟ يك شاخه گل، آن قدر ارزش نداشت كه شما به خاطر آن، كنيزى را آزاد سازى؟ امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند ما را چنين تربيت نموده كه:

«وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا ...»؛(2) هر گاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد يا (لا اقل) به همان گونه پاسخ گوييد ...(3)

پس بهترين چيزى كه من مى توانستم در ازاى محبتش برايش انجام دهم، آزادى او بود».

از خدا مى خواهيم كه ما را از شاكران نعمات خويش قرار بدهد.

ص: 203


1- تهذيب شيخ طوسى، ج 6، ص 292 به نقل از 25 اصل از اصول اخلاقى امامان، ص 112
2- سوره نساء، آيه 86
3- كشف الغمه، ج 2، ص 206

ص: 204

38: عاجزترين مردم

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الإخوَانِ، وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ ؛ ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد، و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان خود را از دست بدهد».(1)

در روايات و تعبيرات اسلامى، مسلمانان نسبت به يكديگر به عنوان برادر شناخته شده اند و قرآن هم اين تعبير را دارد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»؛ مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس بين دو برادر خود صلح و آشتى برقرار سازيد».(2)

همچنين قرآن در مورد غيبت مى فرمايد: غيبت نكنيد چون كسى كه غيبت مى كند مثل اين است كه گوشت برادر مرده اش را خورده است. اين تعبير بسيار پر معناست، معنايش اين است كه خداوند مسلمانان را مثل يك خانواده مى داند و نزديك ترين عواطف در كلمه برادر نهفته است. و حديث مورد بحث هم به

ص: 205


1- نهج البلاغه، حكمت 12
2- سوره حجرات، آيه 10

اين نكته اشاره دارد كه از همه ناتوان تر كسى است كه نتواند براى خودش برادرى كسب كند و عاجزتر از اين شخص هم كسى است كه دوستانى به دست آورده اما توان نگهدارى آنها را ندارد.

درباره داشتن دوست و اخوت و برادرى در اسلام بسيار تأكيد شده است؛ چرا كه انسان در زندگى مشكلات فراوانى اعم از مادّى و معنوى دارد و دوستان صميمى انسان را از لغزش ها حفظ مى كنند و مشاور خوبى براى انسان هستند، يك عقل، زياد خطا دارد امّا اگر عقل ها با هم جمع شوند خطا كم مى شود. انسان حبّ ذات دارد و عيب هاى خود را نمى بيند امّا دوست خوب، عيب هاى او را مى بيند و به او تذكّر مى دهد و باعث كمال او مى شود.

حس انزواطلبى كاملًا نكوهيده و ناپسند است. اساس اسلام بر اجتماع و زندگى گروهى است، چرا كه همان گونه كه

«الشَّاذُ مِنَ الْغَنَمِ لِلذّئْبِ ؛ خوراك گرگ، گوسفندان تك رو هستند»، همين طور

«الشّاذُ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطان ؛ خوراك شيطان هم انسان هاى تنها و گوشه گير هستند»، زود گمراه و آلوده به انواع گناهان مى شوند. اينكه حديث مى فرمايد كسى كه نتواند دوست پيدا كند شخص عاجزى است به خاطر اين است كه پيدا كردن دوست كار مشكلى است و اگر يك اصل در زندگى انسان رعايت شود مى تواند دوستان زيادى پيدا كند و آن اين است كه حاضر باشد آنچه براى خود مى خواهد براى ديگران هم بخواهد و آنچه براى خود مى پسندد براى ديگران هم بپسندد.

امام على عليه السلام دوست و برادر حقيقى را اين چنين توصيف مى كند:

«إنّ أخاكَ حَقّاً مَنْ غَفَرَ زَلّتك وسدّ خَلّتك وقبِلَ عُذْرَكَ وسَتَرَ عَوْرَتَكَ ونَفى وَجَلَك وحَقّق أمَلَكَ؛

برادر حقيقى تو آن است كه از لغزشت درگذرد، نيازت را برآورد، پوزش تو را بپذيرد، عيبت را بپوشاند، ترس را از تو دور كند و آرزويت را برآورد».(1)

ص: 206


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 54

و همچنين مى فرمايند:

«أخوكَ الّذِي لا يَخْذِلُكَ عِنْدَ الشِّدَّةِ وَلا يَغْفَلُ عَنْكَ عِنْدَ الجَرِيرَةِ وَلا يَخْدَعُكَ حِيْنَ تَسْأَلُه؛

برادر تو آن كسى است كه هنگام سختى تنهايت نگذارد و هنگام گناه از تو غافل نشود و هرگاه از او چيزى مى پرسى فريبت ندهد».(1)

همان طور كه قبلًا گفتيم روايات ما افراد با ايمان را متّحد و يكى به حساب مى آورد و تشبيهات جالبى در اين زمينه وارد شده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كَالبُنيانِ يُشَيِّدُ بَعضُهُ بَعضاً؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».(2)

و همچنين فرموده اند:

«مَثَلُ المُؤمِنينَ كالنَّفْسِ الواحِدَةِ؛ مؤمنان همچون يك روحند».(3)

و نيز از ايشان روايت شده است كه:

«مَثَلُ المُؤْمِنينَ في تَوَادِّهِمْ وتَراحُمِهِمْ وَتَعَاطُفِهِم مَثَلُ الجَسَدِ إذا اشْتَكى مِنهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سائِرُ الجَسَدِ بالسَّهَرِ والحَمَّى

مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.(4)

بنى آدم اعضاى يك پيكرندكه در آفرينش زيكديگرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

ص: 207


1- بحار الانوار، ج 77، ص 269.
2- تفسير ابوالفتح رازى، ج 2، ص 450.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.

حديث جالبى از رسول خدا درباره بهترين برادران وارد شده كه مى فرمايند:

«خَيْرُ اخوانِكَ مَن اعانَكَ عَلى طاعةِ اللَّهِ، وَصَدَّكَ عَن مَعاصيهِ، وأَمَرَكَ بِرِضاهُ ؛ بهترين برادر تو كسى است كه در راه اطاعت خدا ياريت رساند و از نافرمانى هاى او بازت دارد و به خشنودى او فرمانت دهد».(1)

از مجموع روايات به دست مى آيد كه بهترين برادر كسى است كه اين صفات را داشته باشد: تو را نصيحت كند، به تو كمك كند، اگر به تو نيازمند شد از تو بگذرد، دوستيش براى خدا باشد، براى انجام كارهاى نيك بشتابد و تو را نيز به نيكوكارى بكشاند و به نيكى فرمانت دهد و در انجام آن كمكت كند، عيب هايت را به تو پيشكش كند.

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«المُؤمِنُ مِرآةٌ لأخيهِ المُؤْمنِ، يَنْصَحُهُ إذا غابَ عنه، ويُميطُ عنه ما يَكْرَهُ إذا شَهِدَ؛ مؤمن آينه برادر مؤمن خويش است. در غيابش خيرخواهى او مى كند و در حضورش، امور ناخوشايند را از او دور مى گرداند».(2)

و در زمينه برآوردن حاجت برادر دينى، امام صادق عليه السلام فرموده است:

«مَن قَضى لأخيهِ المُؤمنِ حَاجةً قَضى اللَّهُ لَهُ يَومُ القيامةِ مائةَ ألفِ حاجةٍ؛ هر كس يك نياز از برادر مؤمن خود را برطرف سازد، خداوند بزرگ در روز رستاخيز صد هزار نياز او را برآورده خواهد كرد».(3)

ص: 208


1- ميزان الحكمه، ج 1، ص 57
2- بحارالانوار، ج 74، ص 233
3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 62

39: صدقه و أجل

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَأَعْمالُ الْعِبادِ فِي عاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ في آجالِهِمْ ؛ صدقه و كمك به نيازمندان داروى مؤثرى است.

و اعمال بندگان در اين دنيا نصب العين آنها در آخرت خواهد بود».(1)

در اين حديث دو مطلب ذكر شد كه بسيار با اهميّت است.

مطلب اوّل صدقه و انفاق است. درباره صدقه و انفاق از جهات مختلفى مى شود بحث كرد كه اوّل عناوين بحث را ذكر مى كنيم و بعد مختصرى درباره هر كدام توضيح مى دهيم:

1. فضيلت انفاق و صدقه 2. انفاق يك قانون كلّى و طبيعى 3. مفهوم وسيع انفاق 4. اثرات انفاق 5. شرايط انفاق.

1. فضيلت انفاق و صدقه

خداوند در قرآن مى فرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها»؛ از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى

ص: 209


1- نهج البلاغه، حكمت 7

و پرورش دهى».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«أرضُ القِيامَةِ نارٌ، ما خَلا ظِلَّ المؤمِنِ فإنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّه ؛ زمين قيامت يك پارچه آتش است؛ به جز سايه مؤمن زيرا صدقه اش بر او سايه مى افكند».(2)

و همان حضرت فرموده است:

«كُلُّ امرِى ء في ظِلِّ صَدَقَتِهِ حَتّى يُقْضى بَيْنَ النّاسِ؛

روز قيامت هر كسى در سايه صدقه خود است، تا آن كه ميان مردم داورى شود».(3)

و باز از همان حضرت روايت شده است كه:

«إنّ الصَّدَقَةَ لَتُطْفِى ءُ غَضَب الرَّبِّ؛

صدقه، خشم پروردگار را فرو مى نشاند».(4)

و در جايى ديگر مى فرمايند:

«الصَّدَقَةُ جُنَّةٌ منَ النّارِ؛ صدقه سپرى است در برابر آتش».(5)

و فرموده اند:

«الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ سَبْعينَ نَوْعاً مِن أَنْواعِ الْبَلاءِ أهْوَنُها الجُذَامُ والبَرَصُ؛

صدقه، هفتاد نوع بلا را دفع مى كند كه ساده ترين آنها جذام و پيسى است».(6)

و از آن حضرت روايت كرده اند كه:

«الصَّدَقَةُ تَدفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ؛ صدقه از مردن بد و دلخراش جلوگيرى مى كند».(7)

و همچنين مى فرمايند:

«تَصَدَّقُوا ودَاوُوا مَرْضاكُم بالصَّدَقةِ فإنّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ

ص: 210


1- سوره توبه، آيه 103
2- اصول كافى، ج 4، ص 3
3- ميزان الحكمه، ج 5، ص 318
4- همان مدرك
5- همان مدرك
6- همان مدرك، ص 321
7- همان مدرك

عن الأعراضِ والأمْراضِ وهِيَ زِيادَةٌ في أعْمارِكُمْ وحَسَناتِكُم؛

صدقه بدهيد و بيماران خود را با صدقه درمان كنيد، زيرا صدقه از پيشامدهاى ناگوار و بيمارى ها جلوگيرى مى كند و عمر و حسنات شما را مى افزايد».(1)

امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«إنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَقُول: مَا مِنْ شَىْ ءٍ إلّا وَ قَدْ وكلت مَن يَقْبضه غيرى الّا الصَّدقة فَإنِّي اتلقفها بيدى تلقفاً؛

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر اين كه كسى را مأمور گرفتن آن كرده ام، به جز صدقه، كه آن را با دست خودم به شتاب مى گيرم».(2)

صدقه باعث زياد شدن روزى مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين زمينه مى فرمايند:

«أكثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرزَقُوا؛ زياد صدقه بدهيد، تا روزى داده شويد».(3)

همچنين امام على عليه السلام فرموده است:

«اسْتَنْزِلُو الرِّزقَ بالصَّدَقَةِ؛ روزى را با صدقه فرود آوريد».(4)

امام على و امام صادق عليهما السلام فرموده اند:

«إنّي لأمْلَقُ أحْياناً فَاتاجِرُ اللَّهَ بالصَّدَقَةِ؛

هرگاه نادار و تنگدست مى شويم به وسيله صدقه با خدا معامله مى كنيم».(5)

2. انفاق يك قانون كلّى طبيعى است

در جهان آفرينش انفاق يك قانون عمومى است؛ آفتاب به طور دائم در حال انفاق كردن است و به ما نور و انرژى مى دهد؛ همچنين زمين مرتب به ما مواد غذايى مى دهد. حيوانات هم در حال انفاق به انسان ها هستند. در سازمان بدن هر

ص: 211


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 318
2- بحارالانوار، ج 96، ص 134
3- أعلام الدين، ص 333
4- بحارالانوار، ج 78، ص 68
5- ميزان الحكمه، ج 5، ص 321

موجود زنده اى اين قانون عمومى وجود دارد، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلول ها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان، همه در حال انفاق هستند، و اصولًا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد. لذا انسان هم بايد هماهنگ با اين مجموعه باشد و آنچه دارد، انفاق كند.

3. انفاق مفهوم وسيعى دارد كه تنها شامل انفاق مالى نمى شود

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«كُلُّ مَعروفٍ صَدَقةٌ»(1)

هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب مى شود، و هر چه انسان براى حوايج زندگى خود و خانواده خود صرف مى كند صدقه نوشته مى شود، و آنچه را كه انسان آبروى خود را با آن حفظ مى كند صدقه محسوب مى گردد.

باز هم رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«إنّ على كُلِّ مُسْلِمٍ في كُلِّ يَومٍ صَدَقَةً، قيل:

مَنْ يُطِيقُ ذلِكَ! قال صلى الله عليه و آله: إمَاطَتُكَ الأَذى عن الطّريقِ صَدَقَةٌ، وإرشادُكَ الرَّجُلَ إلى الطّرِيقِ صَدَقَةٌ وعِيَادَتُكَ المَرِيضَ صَدَقَةٌ وأمرُكَ بالمَعْروفِ صَدَقَةٌ نَهْيُكَ عَنِ المُنكَرِ صَدَقَة وَرَدُّكَ السَّلام صَدَقَةٌ؛

بر هر مسلمانى است كه هر روز صدقه بدهد، عرض شد: چه كسى توان اين كار را دارد؟ فرمود: برداشتن چيزهاى آسيب رسان از سر راه، صدقه است، نشان دادن راه به ديگرى، صدقه است، عيادت از بيمار صدقه است، امر به معروف، صدقه است، نهى از منكر، صدقه است و جواب سلام را دادن، صدقه است».(2)

و همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«أمْسِكْ لِسَانَكَ فإنّها صَدَقَةٌ تَصَّدَق بِها عَلى نَفْسِكَ؛

زبانت را نگهدار، زيرا اين كار صدقه اى است كه براى خود

ص: 212


1- تفسير قرطبى، ج 6، ص 5389
2- بحارالانوار، ج 75، ص 50

مى دهى».(1)

و فرموده است:

«تَركُ الشَّرِّ صَدَقَةٌ؛ خوددارى از بدى صدقه است».(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«صَدَقَةٌ يُحِبُّها اللَّهُ: إصْلاحٌ بَيْنَ النّاسِ إذا تَفَاسَدوا وتَقَارُبٌ بَيْنَهُم إذا تباعَدُوا؛

صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد عبارت است از:

اصلاح ميان مردم، هرگاه رابطه شان تيره شد، و نزديك كردن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شدند».(3)

4. اثرات انفاق

انفاق عمر انسان را طولانى و رزق را زياد مى كند و از مرگ بد جلوگيرى و دفع بلا مى كند. خداوند براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار مى دهد؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«مَنْ أَيْقَنَ بِالخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بالنَّفَقَةِ؛ كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».(4)

5. شرايط انفاق

در آيات و روايات، شرايطى براى انفاق كردن عنوان شده است كه مهمترين آنها را ذكر مى كنيم:

اوّل آنكه از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش؛

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِّنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از اموال پاكيزه اى كه به دست آورده ايد! و از آنچه از

ص: 213


1- اصول كافى، ج 2، ص 114
2- بحارالانوار، ج 77، ص 160
3- اصول كافى، ج 2، ص 209
4- نور الثقلين، ج 4، ص 340

زمين براى شما خارج ساخته ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق كنيد، و براى انفاق، به سراغ اموال بى ارزش نرويد در حالى كه خودِ شما، (به هنگام پذيرش اموال) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت، و بدانيد خداوند، بى نياز و ستوده است».(1)

دوم: از اموالى كه مورد نياز شماست انفاق كنيد؛ «وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»؛ آنها ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان به شدّت نيازمند باشند».(2)

سوم: به كسانى انفاق كنيد كه سخت به آن نيازمندند.

چهارم: انفاق بايد از اموال حلال باشد چون خداوند فقط آنها را مى پذيرد؛

«إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد».(3)

در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«لا يَقْبَلُ اللَّهُ صَدَقَةً مِن غُلولٍ ؛ خداوند هيچ گاه انفاقى را كه از طريق خيانت است، نمى پذيرد».(4)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه شخصى خدمت حضرت عرض كرد: دو آيه در قرآن است كه من هر چه به آنها عمل مى كنم نتيجه نمى گيرم. امام فرمود: كدام آيه است. عرض كرد: يكى آيه «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را اجابت كنم».(5) من خدا را مى خوانم اما دعايم مستجاب نمى شود.

(امام جواب داد) آيه دوم اينكه خداوند مى فرمايد: «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ»(6) اما من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عايد من

ص: 214


1- سوره بقره، آيه 267
2- سوره حشر، آيه 9
3- سوره مائده، آيه 27
4- تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 7- / 11 سوره حديد
5- سوره بقره، آيه 267
6- سوره سبأ، آيه 39

نمى شود. امام فرمود: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟ عرض كرد: نه. فرمود: پس چرا چنين است؟ عرض كرد نمى دانم. امام عليه السلام فرمود:

«لَوْ أنَّ أحَدَكُم اكْتَسَبَ المَالَ مِن حِلِّهِ، وَأنْفَقَهُ في حِلِّهِ، لَمْ يُنْفِقْ دِرْهَماً إلّااخْلِفَ عَلَيهِ ؛ اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نمى كند مگر اينكه خدا عوضش را به او مى دهد».(1)

حديثى به همين مضمون از رسول خدا وارد شده كه فرموده اند:

«ما تَصَدّقَ أحَدُكُم بِصَدَقةٍ مِن كَسْبِ حَلالٍ- وَلَا يَقبَلُ اللَّه إلّاالطيِّبَ- إلّاأخَذَها الرّحمنُ بِيَمينِه وإن كانَتْ تَمْرَةً فتَرْبُو في كفِّ الرّحمنِ حتّى تكونَ أعْظَمَ مِن الجَبَلِ؛

هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلالى نمى پردازد- و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا رشد مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(2)

پنجم: اين كه انفاق نبايد همراه با منّت و آزار باشد؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار باطل نسازيد».(3)

ششم: انفاق اگر پنهان باشد بهتر است؛ «وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»؛ و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است».(4)

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«البِرُّ وَصَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزِيد في العُمْرِ ويَدْفَعانِ عَنْ سَبْعِين مِيْتَةِ سُوءٍ؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را زياد و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى مى كند».(5)

ص: 215


1- تفسير برهان، ج 3، ص 353
2- تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 103- / 105 سوره توبه
3- سوره بقره، آيه 264
4- سوره بقره، آيه 271
5- سفينة البحار، مادّه« صدقة»

امام على عليه السلام فرموده است:

«وَصَدَقَةُ السِّرِّ فإنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطيئَةَ؛ صدقه نهانى است كه گناه را پاك مى كند».(1)

در حديثى امام صادق عليه السلام فرموده اند: جلوى چشم مردم صدقه نده، تا تو را ستايش كنند. زيرا اگر چنين كنى، هر آينه پاداش خود را گرفته اى، بلكه اگر با دست راستت صدقه دادى دست چپت خبردار نشود؛ زيرا آن كس كه به خاطر او پنهانى صدقه مى دهى، پاداش تو را آشكارا خواهد داد.(2)

همچنين مى فرمايند:

«إنّ صَدَقَةَ الليلِ تُطفِى ءُ غَضَبَ الرَّبّ، وَتَمحُو الذَّنبَ العظيم ؛ صدقه شبانه، خشم پروردگار را فرو مى نشاند وگناه بزرگ را پاك مى كند».(3)

هفتم: انفاق بايد همراه با اخلاص باشد؛ «يُنفِقُونَ أَمْوَ الَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»؛ كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خداوند انفاق مى كنند».(4)

هشتم: آنچه را كه انفاق مى كند كوچك و كم اهميّت بشمرد؛ «وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ»؛ و منّت مگذار و عملت را بزرگ مشمار».(5)

مطلب دوم: امام مى فرمايند: هنگامى كه انسان اجلش فرا مى رسد تمام اعمالش در مقابل چشمش مجسّم مى شود.

در اين زمينه دو بحث را كه مربوط به اين قسمت حديث است به طور مختصر توضيح مى دهيم:

1. تجسّم اعمال

انسان در واپسين لحظه عمرش وقتى كه چشم برزخى او باز مى شود آنچه كه

ص: 216


1- نهج البلاغه، خطبه 110
2- بحارالانوار، ج 78، ص 284
3- بحارالانوار، ج 97، ص 125
4- سوره بقره، آيه 265
5- سوره مدثر، آيه 6

در طول عمرش انجام داده است مانند يك فيلم در مقابل چشمش مى گذرد كه براى مؤمنان بشارت و براى كافران و افرادى كه كار بد انجام داده اند ندامت است؛ اما ندامتى كه توانايى براى جبران آن ندارند. تا زمانى كه چشم برزخى انسان باز نشده در توبه به رويش باز است، اما هنگامى كه چشم برزخى او باز شد و عالم برزخ را ديد، ديگر توبه فايده اى ندارد و پرونده اش بسته مى شود. چه خوب است تا زمانى كه در اين دنيا هست با قطره اشكى گناهان را پاك كند، چرا كه در موقع مرگ يك دريا اشك هم نمى تواند گناه را پاك كند.

اعمال انسان در روز قيامت به صورت هاى مناسبى مجسم مى شود و در برابر شخص ظاهر مى شود و از ديدن اعمال خود اگر بد باشد در وحشت و حسرت فرو مى رود، و اگر اعمال حسنه باشد، شاد و مسرور مى گردد. خداوند مى فرمايد:

«وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً»؛ و (اين در حالى است كه همه) اعمال خود را حاضر مى بينند».(1)

و در سوره زلزال آيه 7 و 8 مى فرمايد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ* وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از كسانى كه تقاضاى موعظه كرده بود فرمودند: ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ، همراه تو دفن مى شود، ولى او زنده است و تو مرده اى، اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مى دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مى كند، سپس او با كسى جز تو محشور نمى شود و تو هم با كسى جز او به صحنه رستاخيز نمى آيى، از تو درباره غير آن سؤال نمى شود، بنابراين، سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى، زيرا اگر آن شايسته باشد، با او انس مى گيرى وگرنه از هيچ كس جز او وحشت ندارى و آن «عمل» تو

ص: 217


1- سوره كهف، آيه 49

است.(1)

و همان حضرت مى فرمايند:

«إنّ المُؤْمِنَ إذا خَرَج مِنْ قَبْرِهِ صُوِّرَ لَهُ عَمَلُهُ في صُورَةٍ حَسَنَةٍ فيقولُ لَهُ: ما أنْتَ؟ فواللَّهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ الصِّدْقِ، فيقولُ لَهُ: أنا عَمَلُكَ، فيكون له نورٌ أوْ قائِدٌ إلىَ الجنّةِ، وإنّ الكافِرَ إذا خرج مِن قبرِهِ صُوِّرَ له عَمَلُه في صُورَةٍ سَيِّئةٍ وَبِشارَةٍ سَيِّئةٍ فيقولُ: مَنْ أنْتَ؟ فَواللَّهِ إنّي لأَراكَ امْرِءَ السَّوءِ، فيقولُ: أنا عَمَلُك، فَيَنْطَلِقُ بِه حتّى يدخُلَ النّارَ؛

مؤمن هرگاه از قبر خود بيرون مى آيد، عملش به صورت زيبايى در برابرش مجسم مى شود. مؤمن به او مى گويد: تو كيستى؟ به خدا قسم كه تو را شخصى خوب و درستى مى بينم. او مى گويد: من عمل تو هستم. پس براى او نورى مى شود يا راهبرى به سوى بهشت. و كافر چون از گورش بيرون مى آيد كردارش به صورتى زشت و بدى در برابرش مجسم مى شود. او مى گويد: تو كيستى؟ به خدا قسم كه تو را بد شخصى مى بينم، او مى گويد: من عمل تو هستم. پس او را مى برد و به آتش مى افكند».(2)

على عليه السلام فرموده است:

«إنّ ابنَ آدَمَ إذا كانَ في آخِرِ يَومٍ مِن أيّامِ الدُّنيا وأوَّلِ يَومٍ مِن أيّامِ الآخِرَةِ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ وَعَمَلُهُ فَيَلْتَفِتُ إلى عَمَلِه فيَقولُ: واللَّهَ إنّي كُنْتُ فِيكَ لَزَاهِدٌ وإنّ كُنْتَ عَلَيَّ ثَقِيلًا فَماذا عِنْدَكَ؟ فيقولُ: أنا قَرِينُكَ في قَبْرِكَ وَيَوْمَ نَشْرِكَ حَتّى اعْرَضَ أنا وأنْتَ على رَبِّكَ، قال: فإنْ كانَ للَّهِ وَليّاً أتاهُ أطْيَبَ النّاسِ ريْحاً وَأحْسَنَهُم مَنْظَراً وأحْسَنَهُم رِياشاً، فيَقولُ: أبْشِر بِرَوْحٍ وَرَيْحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ ومَقْدَمُكَ خَيْرُ مَقْدَمٍ، فَيَقولُ لَهُ: مَنْ أنْتَ؟ فيقولُ: أنَا عَمَلُكَ الصّالِحُ، إرْتَحِلْ مِنَ الدُّنيا إلىَ الجَنَّةِ؛

هنگامى كه انسان در آخرين روز از ايام دنيا و اوّلين روز از ايام آخرت قرار مى گيرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند، او نگاهى به اعمالش مى اندازد، مى گويد: من نسبت به شما بى اعتنا بودم هر چند بر دوش

ص: 218


1- تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيه 282 سوره بقره
2- ميزان الحكمه، ج 7، ص 40

من سنگين بوديد، الآن چه خبرى براى من داريد؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در قبر و روز رستاخيزت هستم تا من و تو در پيشگاه پروردگارت حضور يابيم، سپس امام عليه السلام افزود: اگر دوست خدا باشد عملش به صورت خوشبوترين انسان با زيباترين چهره و جالب ترين لباس ظاهر مى شود، و مى گويد: بشارت باد بر تو به آرامش و نعمت و بهشت پربركت و قدمت خير مقدم است، سؤال مى كند تو كيستى؟ او در جوابش مى گويد: من عمل صالح تو هستم كه از دنيا همراه تو به سوى بهشت مى روم».(1)

در نقلى آمده كه شخص در حال مرگ به اموال خود مى گويد: يك عمر زحمت كشيدم و از حلال و حرام شما را جمع كردم، الان چه كارى از شما براى من ساخته است؟ اموال در جواب مى گويند: وقتى از دنيا رفتى به ورثه اجازه مى دهيم كه به اندازه كفن از ما بردارند. و همچنين شخص در حال مرگ به فرزندان خود مى گويد: زحمت كشيدم شما را بزرگ كردم و الآن مى خواهم از دنيا بروم از شما براى من چه كارى ساخته است؟ آنها مى گويند: وقتى شما از دنيا رفتيد ما شما را غسل داده كفن مى كنيم و تا قبرستان مى بريم.

2. مرگ

ابتدا عناوين بحث را ذكر مى كنيم و تفصيل آن در ضمن حديثى در موضوع «مرگ» ذيل بحث شماره 34 از صفحه 163 تا صفحه 171 گذشت.

حقيقت مرگ، علت ترس از مرگ، سكرات مرگ، لحظه دردناك مرگ، مرگ و باز شدن چشم برزخى، ديدنى ها هنگام مرگ، بشارت هنگام مرگ.

ص: 219


1- نور الثقلين، ج 5، ص 228

ص: 220

40: رازدارى، خوشرويى و خويشتن دارى

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَالْبَشاشَةُ حِبالَةُ المَوَدَّةِ، وَالاحْتِمالُ قَبْرُ الْعيب ها؛ سينه شخص عاقل صندوق اسرار اوست، و خوشرويى، دام محبّت است، و تحمّل ناراحتى ها، قبر عيب ها است».(1)

بعضى ها تصوّر مى كنند كه برنامه هاى دينى و اسلامى فقط به درد آخرت انسان مى خورد، در حالى كه برنامه هاى دينى براى زندگى دنيا هم ضرورت دارد، يعنى زندگى دنيايى بدون دين و عقيده به خدا و مسأله تقوا امكان پذير نيست، و زندگى سالم بايد تحت تعليمات انبيا عليهم السلام باشد. شاهدش همين حديث امام عليه السلام است. امام على عليه السلام در اين حديث سه دستور مى دهد كه براى دنيا و آخرت ما مفيد است:

1. رازدارى

مى فرمايد شخص عاقل سينه اش صندوق اسرار است.

هر فرد و جامعه داراى اسرارى است كه ديگران نبايد از آن آگاه شوند چرا كه

ص: 221


1- نهج البلاغه، حكمت 6

باعث لطمه خوردن و يا احياناً نابودى آن ملّت خواهد شد. مؤمن بايد در حفظ اسرارش بكوشد چون كسى را كه امروز دوست مى دارى شايد فردا دشمنت بشود و زندگى تو را تيره و تار كند، علاوه بر اينكه وقتى اسرار را در اختيار ديگران گذاشتى ديگر سرّ نيست. اخبار و روايات فراوانى در خصوص اهتمام معصومين عليهم السلام به امور اطلاعاتى و اسرار داريم كه در اين زمينه تأكيد داشتند و خود نيز به شدت آن را رعايت مى كردند، رعايت تقيّه در زندگى امامان عليهم السلام از همين مقوله است كه نوعى پنهان كارى و زندگى مخفيانه است براى حفظ جان و دين.

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«أنجَحُ الامورِ ما أحَاط بِهِ الكِتمانُ ؛ موفّق ترين كارها، كارى است كه با كتمان كامل صورت گيرد».(1)

و همان حضرت فرموده اند:

«لا تُودِعْ سِرَّكَ إلّاعِنْدَ كلِّ ثِقَةٍ؛ راز خود را جز به كسى كه مورد اعتماد است مسپار».(2)

و همچنين فرموده است:

«سِرُّكَ مِنْ دَمِكَ فَلا يَجْرِيَنَّ مِن غَير أوداجِكَ ؛ سرّ تو به منزله خون توست كه فقط بايد در رگ هاى تو جارى باشد».(3)

در حديثى امام اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده اند:

«سِرُّكَ سُرورُك إنْ كَتَمْتَهُ، فَإنْ أذَعْتَهُ كانَ ثُبُورُك؛

سرّ تو مايه خوشحالى و سرور توست به شرط آن كه آن را كتمان نمايى، و اگر آن را افشا كنى مايه هلاكت تو مى شود».(4)

همچنين از ايشان روايت شده است كه:

«سِرُّكَ أسِيرُك فإذا أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسِيرَهُ؛

سرّ تو اسير توست اگر آن را افشا كنى تو اسير او مى شوى».(5)

ص: 222


1- ميزان الحكمه، ج 4، ص 427
2- بحارالانوار، ج 77، ص 235
3- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 364
4- همان مدرك
5- همان مدرك

در مورد افشاى اسرار اولياء اللَّه و ائمّه عليهم السلام روايات فراوانى وجود دارد كه تأكيد شده بر كتمان اين اسرار و اين اسرار ممكن است اشاره به مقامات معصومين عليهم السلام باشد كه اگر دشمنان از آن آگاه شوند حمل بر غلوّ مى كنند و آن را دستاويزى براى تكفير شيعيان و از ميان بردن آنها مى كنند يا اشاره به اسرار آنها در مورد نشر مكتب اهل بيت عليهم السلام است كه براى دشمنان اهل بيت عليهم السلام حساسيت برانگيز بود و يا اشاره به زمان قيام امام قائم (عج) است، و همان گونه كه بعضى از روايات اشاره دارد، بعضى از ائمّه عليهم السلام تصميم به قيام در برابر حكومت هاى ناسالم را داشتند، ولى چون گروهى از شيعيان ناآگاه اسرار را افشا كردند، آن قيام، عقيم شد.

يكى از شاخه هاى رازدارى، حفظ اسرار نظامى و سياسى كشور است، لذا مى بينيم رسول خدا صلى الله عليه و آله هم خودش نسبت به اين مسأله اهميّت مى داد و هم اصحاب و يارانش را به آن توصيه مى كرد. و ائمّه عليهم السلام هم در اين زمينه تأكيد زيادى داشتند كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. در جنگ احد وقتى لشكر قريش در اردوگاه خود مستقر شدند، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله «حباب بن منذر جموح» را مخفيانه براى كسب خبر ميان آنها فرستاد و به او فرمود: چون برگشتى نزد هيچ يك از مسلمانان به من گزارش نده (پيامبر صلى الله عليه و آله احتمال مى داد بين نيروهاى خودى نيز جاسوسانى از دشمن باشند) مگر اينكه بگويى دشمن را اندك ديده اى، حباب برگشت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه ديدى؟ گفت: اى رسول خدا عددشان را سه هزار تخمين زدم ممكن است اندكى كم يا بيش باشند، دويست اسب همراه دارند و حدود هفتصد نفر نيزه دار، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا زن ها را هم ديدى؟ گفت: آرى زن هايى را ديدم كه دائره و طبل داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مى خواهند قوم را تحريك كنند و كشته شدگان بدر را به

ص: 223

يادشان بياورند. آنگاه فرمود: به من هم همين خبر رسيده، از ايشان چيزى بازگو نكن، خدا ما را كفايت مى كند و بهترين وكيل است.

2. در بعضى از نقل ها آمده كه عبّاس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه يك مسلمان واقعى و غير متظاهر به اسلام بود، پيامبر را از نقشه جنگى قريش آگاه ساخت. عبّاس نامه اى به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصى از قبيله «بنى غفار» سپرد و او نامه را به پيامبر داد، ولى حضرت مضمون آن را به ياران خود نگفت.(1)

در بعضى از نقل ها آمده كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داشت نيروهايش را برانداز كرد متوجّه شد كه تعدادى از يهودى ها در لشكر هستند، آنها را بيرون كرد و فرمود: نيازى به كمك شما ندارم.

3. در جنگ خندق وقتى «نعيم بن مسعود» اسلام آورد، در ابتدا مأمور اطلاعاتى بود؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را براى ايجاد تفرقه بين كفّار و مشركين و يهوديان به شهر مدينه اعزام كرد و او با طرح نقشه حساب شده اى دو گروه متّحد را نسبت به هم بدبين كرد و باعث تفرقه بين آنها شد، اين اقدام به همراه عوامل ديگر به شكست محاصره مدينه و دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله منجر شد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه سپاهى را براى مأموريتى اعزام مى داشت اشخاص مطمئنى را همراه فرمانده مى فرستاد تا اخبار و اطّلاعات را درباره مديريّت او جمع آورى و ارسال كنند.

4. على عليه السلام علاوه بر جنگ، در مورد كارگزاران حكومتى و دشمنان و مخالفان هم تجسس مى كرد و براى كسب اطّلاع از وضع زندگى مردم نيز اين كار را انجام مى داد.

حضرت على عليه السلام در نامه اى به مالك اشتر نوشت:

«وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ

ص: 224


1- فروغ ابديّت، ج 2، ص 31

الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَانَّ تَعَاهُدَك فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الأَمَانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ، وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَانْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَك أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ؛ براى كارگزاران حكومتى، جاسوسان راستگو و وفادار بگمار، چون مراقبت پنهانى تو بر آنهاست كه باعث امانت دارى و مدارا و مهربانى آنها با مردم مى شود.

مواظب اطرافيان باش و خيانت كاران را به مجازات برسان».(1)

حضرت به «سهيل بن حنيف» مى فرمايد:

«فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ البَصْرَةِ دَعَاك إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الجِفَانُ! وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيْبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ؛

به من خبر رسيده كه در مجلس اشراف كه فقرا در آن شركت نداشته اند، شركت كردى.(2)

«فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَإِلَّا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ؛ و به من خبر رسيده كه مردمى كه نزد تو هستند، پنهانى به معاويه مى پيوندند».(3)

به شريح قاضى نامه اى نوشت كه:

«بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثَمانِين دِينَاراً، وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً، وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً؛

به من خبر رسيده كه خانه اى را به 80 دينار خريده اى و سند آن را هم نوشته و بر آن شاهد گرفته اى».(4)

5. امام حسن عليه السلام وقتى معاويه دو جاسوس مى فرستد، دستور دستگيرى آنها را مى دهد.

امام حسين عليه السلام هم «محمّد حنفيه» را در مدينه مى گذارد تا جاسوس حضرت باشد.

ص: 225


1- نهج البلاغه، نامه 53
2- نهج البلاغه، نامه 45
3- نهج البلاغه، نامه 70
4- نهج البلاغه، نامه 3

2. خوشرويى

امام مى فرمايد: خوشرويى دام مودّت است، اگر مى خواهى افراد را به خود جلب كنى، خوشرو باش؛ آن چيزى كه تبليغات را مؤثّر مى كند، محبّت بين مردم و مبلّغ است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند: اى خاندان عبدالمطلب شما نمى توانيد نظر مردم را با بخشيدن مال، جلب كنيد، چون مال شما محدود و افراد نامحدود هستند، بلكه آنها را با اخلاق خود جذب كنيد.

پيشوايان ما نمونه بارز خوشرويى در جامعه بودند كه ذكر حالات آنها درس هاى زيادى براى زندگى ما دارد.

1. در حالات على عليه السلام آمده كه آن حضرت عازم كوفه بود، يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر سر دوراهى رسيدند، مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على عليه السلام راه كوفه را رها كرد و از راهى كه او عازم بود آمد. عرض كرد:

مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود:

همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدايى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است.

يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شماست؟ فرمود: آرى. يهودى گفت: لابد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوارانه و اعمال انسانى اوست، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است. اين سخن را گفت و مسلمان شد.(1)

2. در حديثى آمده:

«حَضَرَت امْرأَةٌ عِنْدَ الصِّدِّيقَةِ فاطِمَةَ الزّهراءِ عليها السلام فقالت: إنَّ لِي وَالِدَةً ضَعِيفَةً وَقَد لُبِّسَ عَلَيها في أمْرِ صَلاتِهَا شَيْ ءٌ وَقَدْ بَعَثَتْنِي إلَيْكِ أسْأَلُكِ.

فَأجَابت ها فاطِمَةُ عليها السلام عنْ ذِلكَ، فَثَنَّتْ، فأجَابَتْ، فَثَلَّثَتْ، فأجَابَتْ، إلى أنْ عَشَّرَتْ فأجابَتْ، ثُمَّ خَجِلَتْ مِنَ الكَثْرَةِ فَقالَتْ: لَاأشُقُّ عَلَيْكِ يا ابْنَةَ رَسولِ اللَّهِ. قالتْ فاطِمَةُ:

ص: 226


1- سفينة البحار، مادّه« خلق»

هَاتِي وَسَلِي عمّا بَدا لَكِ، أرَأيْتِ مَنِ اكْتُرِي يَوْماً يَصْعَدُ إلى سَطْحٍ بِحِمْلٍ ثقِيلٍ وكِرَاهُ مَاءَةُ ألْفِ دِينارٍ، يَثْقُلُ عَلَيْهِ؟ فقالت: لا. فقالَت: اكْتُرِيْتُ أنا لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ بأكْثَرَ مِن مِلْ ءِ مَا بَيْنَ الثَّرى إلىَ العَرْشِ لُؤْلُؤاً، فأحْرى أنْ لا يَثْقُلَ عَليَّ؛

زنى خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و گفت: مادر پير و ضعيفى دارم، و در مسائل نمازش مشكل براى او پيش آمده، مرا فرستاده است كه از آن سؤال كنم، حضرت پاسخ او را بيان فرمود، ولى آن زن سؤال ديگرى مطرح كرد. حضرت پاسخ داد، براى سومين بار سؤال كرد و پاسخ شنيد و اين كار را تا ده بار تكرار كرد، و حضرت هر بار پاسخ او را گفت، سپس آن زن گفت: ديگر به شما زحمت نمى دهم اى دختر رسول خدا. حضرت زهرا عليها السلام فرمود: هر چه مى خواهى سؤال كن، آيا اگر كسى بر عهده بگيرد كه بار سنگينى را از محلّ بلندى بالا ببرد و كرايه آن صد هزار دينار باشد، سنگينى بار، او را زحمت خواهد داد؟ زن عرض كرد: نه، حضرت فرمود: هر سؤالى كه تو از من مى كنى و من پاسخ مى گويم، به اندازه فاصله ميان زمين و عرش مملوّ از لؤلؤ، پاداش من خواهد بود، به طريق اولى چنين بار بر من سنگين نخواهد بود».(1)

3.

«إنّ شامِيّاً رآهُ (الإمام الحسن عليه السلام) راكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ والحَسَنُ عليه السلام لَايَرُدُّ، فَلَمّا فَرغَ أقْبَلَ الحسنُ عليه السلام فسَلّمَ عَلَيْهِ وَضَحِكَ فقال: أيّها الشّيخُ أظُنّك غَريباً وَلَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَو اسْتَعْتَبْتَنا أعْتَبْناك ولَو سَألْتَنا أعْطَيْناكَ ولَو اسْتَرْشَدْتَنا أرْشَدْنَاكَ ولَو اسْتَحْمَلْتَنا أحْمَلْنَاكَ وإنْ كُنْتَ جائِعاً أشْبَعْناكَ وإن كَنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْناكَ وإن كُنْتَ مُحْتاجَاً أغْنَيْناكَ وإنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وإنّ كانَ لَكَ حاجَةٌ قَضَيْناها لَكَ، فَلَو حَرّكْتَ رَحْلَكَ إلَيْنا وكَنْتَ ضَيْفَنا إلى وَقْتِ ارْتِحالِك كانَ أعْوَدَ عَلَيكَ، لأنّ لنا مَوْضِعاً رَحْباً وَجاهاً عَرِيضاً وَمالًا كثيراً. فلمّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلامَهُ بَكى ثمّ قالَ: أشْهَدُ أنَّكَ خَلِيفَة اللَّهِ في أرْضِهِ، اللَّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَل رِسَالَتَهُ، وكُنْتَ أنْتَ وأبوكَ أبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إليَ

ص: 227


1- بحارالانوار، ج 2، ص 3

والآنَ أنْتَ أحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إليَّ، وَحَوَّلَ رَحْلَهُ إلَيْهِ، وكانَ ضَيْفَهُ إلى أنِ ارْتَحَلَ؛

روزى يك مرد شامى امام حسن عليه السلام را در كوچه هاى مدينه ديد كه سوار بر مركب است شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت، هنگامى كه از لعن و ناسزا فراغت حاصل كرد، امام رو به او كرد و سلام فرمود و در چهره او خنديد و فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى، به تو مى دهم، اگر راهنمايى بخواهى تو را راهنمايى مى كنم، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذارم، اگر گرسنه اى سيرت مى كنم، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهم، هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنم. و اگر دعوت من را بپذيرى و به خانه من بيايى و ميهمان من بشوى، تا موقع حركت از تو پذيرايى مى كنم؛ من خانه بزرگى دارم و امكانات زيادى همراه با مال فراوان در اختيار دارم.

هنگامى كه آن مرد اين سخن محّبت آميز را شنيد گريه كرد و گفت: گواهى مى دهم كه تو خليفة اللَّه در زمين هستى، خدا آگاه تر است كه نبوّت را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبّت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد من بودى، و اكنون محبوب ترين بندگان خدا در نظر من هستى، اين را گفت و به خانه امام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود».(1)

4.

«وجاءَهُ (الإمام الحسين عليه السلام) رَجُلٌ مِن الأنصارِ يُريدُ أنْ يَسْأَلَهُ حَاجَةً فَقالَ عليه السلام:

يا أخا الأنصارِ صُنْ وَجْهَكَ عَنْ بَذْلِ المَسْأَلَةِ وارْفَعْ حَاجَتَكَ في رُقْعَةٍ فإنّي آتٍ فيها مَا سَارّكَ إنْ شاءَ اللَّهُ، فَكَتَبَ: يا أبا عَبدِ اللَّهِ إنّ لِفُلانٍ عليَّ خَمْسَماءَةِ دِينارٍ وَقَدْ ألَحَّ بي فَكلِّمْهُ يُنْظِرني إلى مَيْسِرَةٍ، فَلمّا قرأ الحسين عليه السلام الرُّقْعَةَ دَخَلَ إلى مَنْزِلِه فأخْرَجَ صُرَّةً

ص: 228


1- بحارالانوار، ج 43، ص 344

فيها ألْفُ دِينارٍ وقال عليه السلام له: أمّا خَمْسُماءَةٍ فَاقْضِ بها دَيْنَكَ وأمّا خَمْسُماءَةٍ فَاسْتَعِنْ بِها عَلى دَهْرِك وَلا تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إلّاإلى أحَدِ ثَلاثَةٍ: إلى ذِي دِيْنٍ أو مُروءَةٍ أو حَسَبٍ فَأمّا ذُو الدِّيْنِ فَيَصُونُ دِيْنَهُ وأمّا ذو المُروءَةِ فَإنَّهُ يَسْتَحِي لِمُروءَتِه وأمّا ذو الحَسَبِ فَيَعْلَمُ أنّكَ لم تُكْرِم وَجْهَكَ أنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حاجَتِك فَهُوَ يَصونُ وَجْهَكَ أنْ يَرُدُّكَ بِغَيْرِ قَضاءِ حَاجَتِكَ؛

پيرمردى از انصار خدمت امام حسين عليه السلام آمد و حاجتى داشت.

امام فرمود: «آبروى خود را حفظ كن از اينكه بخواهى آشكارا از من تقاضا كنى، حاجتت را در كاغذى بنويس و به من ده و من كار خود را انجام مى دهم». او نامه اى نوشت: «اى ابا عبداللَّه، فلان كس پانصد دينار از من طلبكار است و از من مى طلبد از او بخواهيد كه به من مهلت دهد تا توانايى پيدا كنم». هنگامى كه امام حسين عليه السلام نامه او را خواند داخل منزل شد، كيسه اى آورد كه در آن هزار دينار بود (هزار مثقال طلا) فرمود: پانصد دينار را براى اداى دين به تو دادم و با پانصد دينار ديگر مشكلات زندگانيت را حل كن و هرگاه خواستى تقاضا كنى از يكى از سه كس تقاضا كن، يا فرد دين دار، يا صاحب شخصيت، يا بزرگ زاده اى؛ چرا كه دين دار، دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و انسان با شخصيت به خاطر شخصيتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و بزرگ زاده مى داند كه تو بى جهت از او خواهش نكرده اى، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاضاى تو را بى جواب نمى گذارد».(1)

5. مردى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام نزد امام سجاد عليه السلام آمد و حضرت را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب چيزى نفرمود، وقتى آن مرد رفت، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بياييد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت كرد در حالى كه آيه «الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(2) را

ص: 229


1- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 154. به نقل از تحف العقول، ص 178
2- سوره آل عمران، آيه 134

مى خواند. راوى اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد كه برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به در خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوييد: على بن الحسين است. هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى، هرگاه بدى هايى كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم.(1)

6. مردى از اهل شام در مدينه منزلى خريد و غالباً به مجلس امام باقر عليه السلام مى آمد و مى گفت: اشتباه نشود من به خاطر محبّت و دوستى به منزل شما نمى آيم، بلكه در روى زمين، كسى از شما اهل بيت عليهم السلام نزد من مبغوض تر نيست، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله است، ولى چون تو داراى فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم.

امام فرمود:

«لَنْ تَخْفى عَلَى اللَّهِ خافِيَةٌ؛ چيزى بر خدا پنهان نيست».

مدّتى گذشت، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مُردم نزد محمّد بن على الباقر عليه السلام برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوييد كه من چنين وصيتى كردم. صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيّتى كرده است- در حالى كه امام عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول تعقيب نماز صبح بود-

ص: 230


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 4

امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت، و مدّتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را صدا زد. مرد شامى گفت:

«لَبّيكَ يَابنَ رَسُولِ اللَّهِ

» حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد آنگاه حضرت بازگشت، چيزى نگذشت كه مرد شامى از بيمارى خوب شد، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصى دارم. حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجّت خدا بر خلقى، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على عليه السلام از ما درخواست كرده است.(1)

اين موارد كه ذكر كرديم گوشه هايى از سيره پيشوايان دين ما بود كه با خوشرويى و حسن خلق حتّى دشمنان را به خودشان جذب مى كردند و اين درسى است براى همه ما كه در زندگى خودمان اين گونه باشيم.

در مقابل اگر انسان در زندگى بدخلق و خشن باشد باعث نفرت و انزجار ديگران از او خواهد بود و اين گونه افراد در جامعه منزوى هستند و لذا در روايات ما شديدترين تعبيرات درباره سوء خلق آمده:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

«إيّاكُم وسُوءُ الْخُلْقِ فَانَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النّارِ لا مُحالَةَ؛ از بداخلاقى بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام در آتش است».(2)

ص: 231


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 63
2- بحارالانوار، ج 68، ص 383

حضرت على عليه السلام فرموده است:

«اشَدُّ الْمَصائِبِ سُوْءُ الخُلْقِ ؛ شديدترين مصيبت ها اخلاق بد است».

و همچنين فرموده اند:

«لا عَيْشَ لِسَيِ ءِ الخُلْقِ ؛ انسان بداخلاق زندگى ندارد».(1)

3. خويشتن دارى

امام مى فرمايد: خويشتن دارى قبر عيب هاست، چون انسان ممكن است عيب هاى زيادى داشته باشد اما اگر بتواند خويشتن دارى كند عيبش ظاهر نمى شود؛ مثلًا اگر حسود است بايد تحمّل كند تا رسوا نشود يا كينه دارد بايد تحمّل كند و اظهار نكند و الا رسوا مى شود. و همچنين عيب هاى ديگر باطنى كه دارد سعى كند در خودش داشته باشد و اظهار نكند.

از خدا مى خواهيم كه آبروى ما را در دنيا و آخرت حفظ فرمايد.

ص: 232


1- شرح غرر، ج 6، ص 400

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري :3ج.

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

درس اخلاق آیة الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)

گفتار معصومین علیهم السلام

جلد 3

تدوین: سید محمد عبدالله زاده

ص: 2

فهرست

مقدمه ------------ 5

1. دوستى خدا و دنیا ------------ 7

2. تفسیر کلمه استرجاع ------------ 11

3. خستگى دل و رفع آن ------------ 15

4. دو فرمان آموزنده ------------ 17

5. ارزش دوست ------------ 21

6. استفاده از عمر محدود ------------ 25

7. فاعل خیر و فاعل شرّ ------------ 29

8. بهاى جهاد با نفس ------------ 33

9. خیر چیست ------------ 41

10. بى نیازى در ترک آرزوهاست ------------ 49

11. پنج نکته از یک حدیث ------------ 63

12. سخاوت (پنج نکته) ------------ 69

13. دو دستور آموزنده ------------ 79

14. ارزش یقین (خوارج) ------------ 91

15. امر به سخاوت و حسابگرى و نهى از اسراف و سختگیرى ------------ 97

16. مستحب فداى واجب بشود ------------ 105

17. عیادت مریض ------------ 111

18. چهار صفت نیک ------------ 121

19. عفو کردن از سوى کسى که قدرت انتقام دارد ------------ 129

20. مشکلات پنج گانه مؤمن ------------ 137

21. قضا و قدر ------------ 143

22. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (1) ------------ 151

23. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (2) ------------ 157

24. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (3) ------------ 163

ص: 3

25. غفلت ------------ 171

26. توجّه به چهار مطلب (معاد، حساب، قناعت و راضى بودن) ------------ 179

27. حفظ زبان و اصلاح آن ------------ 187

28. چهار جمله آموزنده عقل، جهل، ادب و مشورت ------------ 197

29. دورى از چه-ار طایف-ه (احمق، بخیل، فاسق و کذاب) ------------ 209

30. سنخیّت در ایمان ومحبّت (حبّ وبغض ومحبّت اهل بیت (علیهم السلام)) ------------ 215

31. عامل پیروزى (انقلاب اسلامى) ------------ 225

32. چهار رکن ایمان و اسلام ------------ 231

33. واعظ درونى ------------ 235

34. نزدیک ترین مردم به انبیاى الهى کیست؟ ------------ 239

35. معلومات اندک در مقابل مجهولات بى نهایت ------------ 243

36. فقیه واقعى ------------ 247

37. ارزش علم (حکمت) ------------ 251

38. مدح و ثنا ------------ 255

39. ارزش انسان ------------ 259

40. ارزش علم همراه با عمل ------------ 263

41. رابطه بین سکوت و عقل ------------ 267

42. اول اصلاح خود، بعد اصلاح دیگران ------------ 271

43. تأثیر دنیا بر انسان ------------ 277

44. بى نیازى وفقر در وطن ------------ 279

45. بشارت و انذار ------------ 283

46. شفاعت ------------ 287

47. انفاق ------------ 291

48. رعایت چهار نکته ------------ 293

49. احترام بیش از حدّ ممنوع! ------------ 297

50. نیاز به الگو ------------ 301

51. افراد با شخصیّت و افراد بى شخصیّت ------------ 305

52. اُلفت قلب ------------ 307

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدّمه

کتاب حاضر مجموعه اى از گفتار چهارده معصوم (علیهم السلام) است که الگوى عملى در زندگى انسان ها مى باشند، و گفتار اهل بیت (علیهم السلام) همان اخلاق و رفتار اسلامى مى باشد که بر اساس دستورات خداوند پایه ریزى شده است و پیروان اهل بیت (علیهم السلام) و همه بشریت براى سعادت خود نیاز به این دارند که روش زندگى آن حضرات را سرمشق خود قرار دهند.

این کتاب جلد سوم «گفتار معصومین (علیهم السلام) » است که براساس درس هاى اخلاق آیت الله العظمى مکارم شیرازى(مدّظلّه) تنظیم و به چاپ رسیده است تا تشنگان معارف بتوانند بیش از پیش از آن بهره مند شوند، از خداوند مى خواهیم که این قلیل را از ما بپذیرد و توفیق عنایت فرماید تا بتوانیم بیشتر در خدمت این ستارگان فروزان آسمان امامت و ولایت باشیم. إن شاءالله

سید محمد عبدالله زاده

10/9/1390

ص: 5

ص: 6

1. دوستى خدا ودنیا

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «کَمَا اَنَّ الشَّمْسَ وَاللَّیْلَ لاَیَجْتَمِعانِ کَذلِکَ حُبُّ اللهِ وَحُبُّ الدُّنْیا لاَیَجْتَمِعَان؛ همان طورى که شب و آفتاب با یکدیگر جمع نمى شوند؛ محبّت خداوند با محبّت دنیا با هم جمع نمى گردند».(1)

براى فهم معناى حدیث باید معناى «حب» را بفهمیم. محبّت جاذبه میان دو چیز و گاهى جاذبه میان دو جسم است؛ مثل آهن ربا و آهن و گاهى جاذبه میان دو روح است و هرچه این جاذبه بیش تر باشد، محبّت بیش تر مى شود. گاهى این جاذبه به اندازه اى است که هر دو را یکى مى سازد و انسان به هر چیزى محبّت و علاقه پیدا کند، در نظر او زینت خواهد یافت و نسبت به هرچه تنفّر داشته باشد، در نظر او زشت خواهد بود.

محبّت خدا و دنیا ضدّ هم هستند. اگر قلبى از حبّ دنیا مملو شد، از عشق خدا خالى مى شود و اگر قلبى از عشق به خدا پر گردید، از حب دنیا خالى مى شود. در یک دل دو محبّت متضاد نمى گنجد، و آن ها که از هر دو دم مى زنند، یا ضعیف الایمانند، یا منافق. محبّت پدران و مادران وفرزندان و برادران و اقوام،

ص: 7


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 228.

بسیار خوب است و نشانه زنده بودن عواطف انسانى؛ امّا هنگامى که این محبّت رو در روى محبّت خدا قرار گیرد، ارزش خود را از دست مى دهد؛ لذا خداوند در آیه 24 سوره توبه مى فرماید:

«(قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِّنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِى سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ)؛ بگو: اگر پدران وفرزندان و برادران وهمسران و قبیله شما و اموالى که به دست آورده اید وتجارتى که از کسادش مى ترسید و مساکن مورد علاقه شما در نظرتان؛ از خدا و پیامبرش و از جهاد در راه او محبوب تر است؛ در انتظار این باشید که خدا عذابش را بر شما نازل کند و خدا جمعیّت نافرمانبردار را هدایت نمى کند».

به این نکته نیز باید توجّه داشت که محبّت تنها علاقه اى قلبى نیست، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس شود. اوّلین نشانه کسى که مدّعى دوستى با پروردگار است، این است که از پیامبر و فرستاده او پیروى کند. در حقیقت این اثر طبیعى محبّت است که انسان را به سوى محبوب وخواسته هاى او مى کشاند. آن ها که سر تا پا غرق گناهند وعقیده دارند که ایمان و عشق و محبّت، تنها به قلب است و با عمل ارتباطى ندارد، از منطق اسلام بیگانه اند. لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«ما احبّ الله من عصاه؛ کسى که گناه مى کند، خداوند را دوست نمى دارد».

همچنین فرمود: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ، فَلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللهِ غَیْرَ اللهِ؛ دل حرم خداست؛ پس، جز خدا را در حرم خدا جاى مده».(1)

در روایات آمده است: کسى که فراوان به یاد مرگ باشد ویا از دنیا کناره گیرى کند، خداوند او را دوست دارد.(2)

ص: 8


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 213.
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 215.

خداوند انسان با حیاى بردبارِ پاکدامنِ با مناعت ونیز هر دل غمناک و هر بنده سپاسگزار را دوست دارد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «محبوب ترین بندگان، نزد خداوند کسى است که به حال بندگانش سودمندتر ودر اداى حقّ خدا کوشاتر باشد؛ کسانى که خوبى و انجام دادن کارهاى نیک محبوب ایشان است».(1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خداوند متعال به موسى (علیه السلام) وحى فرمود: دروغ مى گوید آن کس که گمان مى برد مرا دوست دارد، امّا چون شب فرا رسد، چشم از [عبادت] من فرو بندد. مگر نه این است که هر دلداده اى دوست دارد با دلدار خود خلوت کند؟!»(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ اَحَبَّنا اَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَحْمَدِ اللهَ عَلَى اَوَّلِ النِّعَمِ. قِیلَ: وَمَا اَوَّلُ النِّعَمِ؟ قَالَ: طِیبُ الْوِلادَةِ وَلاَیُحِبُّنا اِلاَّ مَنْ طَابَتْ وِلادَتُهُ؛ هر که ما خاندان را دوست داشته باشد، خدا را بر نخستین نعمت سپاس مى گوید. عرضه شد: نخستین نعمت چیست؟ فرمود: پاکى ولادت (حلال زادگى). ما را جز کسانى که ولادتى پاکیزه داشته باشند، دوست ندارند».(3)

ظهر یکى از روزها حارث همدانى نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت. حضرت پرسید: چه چیز تو را به این جا کشانده است؟ عرض کرد: به خدا قسم، علاقه به شما. حضرت فرمود: «اِنْ کُنْتَ صَادِقآ لَترانی فی ثَلاثَةِ مَواطِنَ: حَیْثُ تَبْلُغُ نَفْسُکَ هذِهِ -وَأَوْمَأ بِیَدِهِ اِلى حَنْجَرَتِهِ - وَعِنْدَ الصِّراطِ، وَعِنْدَ الْحَوْضِ؛ اگر راست بگویى حتمآ مرا در سه جا خواهى دید: آن جا که جانت به گلویت برسد، وهنگام گذشتن از صراط ودر کنار حوض [کوثر]». (4)

ص: 9


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 218
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 225.
3- میزان الحکمة، ج 2، ص 237.
4- میزان الحکمة، ج 2، ص 237.

به راستى چه بجاست که در قنوت نمازها این دعا خوانده شود:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنی حُبَّکَ وَحُبَّ مَا تُحِبُّهُ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَالْعَمَلَ الَّذِی یُبَلِّغُنی اِلى حُبِّکَ؛ خدایا! روزى ام کن محبّت ودوستى خودت را و دوستى آنچه را تو دوست دارى و دوستى کسى را که دوستش دارى و عملى را که مرا به دوستى تو مى کشاند».(1)

در این جا این سؤال مطرح است که اگر محبّت دنیا چیز خوبى نیست، چرا در قرآن مى خوانیم: (رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(2)؛ و در آن هم حسنات ون یکویى هاى دنیا و هم نیکویى هاى آخرت را از خداوند مى خواهیم؟ جواب این است: دنیایى که براى ما جنبه وسیله را داشته باشد، براى سعادت آخرت، ممدوح و پسندیده است، امّا اگر دنیا هدف باشد، توقفگاه انسان مى شود و خود اصالت پیدا مى کند، که در این صورت دنیا مذموم و ناپسند است.

خدایا! تو را به حقّ محبوب ترین افراد نزد خودت، یعنى پیامبر رحمت قسم مى دهیم، محبّت خودت را، محبوب ترین چیز، نزد ما قرار بده! آمین یا رب العالمین.

ص: 10


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 214. ادامه حدیث: «واجعل حبّک احبّ الاشیاء الىّ».
2- سوره بقره، آیه 201.

2

2. تفسیر کلمه استرجاع

امام (علیه السلام) شنید که مردى مى گوید: (إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) فرمود: «إِنَّ قَوْلَنَا: (إِنّا للهِ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْمُلْکِ وَ قَوْلَنَا: (وَإِنّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْکِ؛ این که مى گوییم: (إِنّا للهِ) اقرار مى کنیم که ما مملوک خدا هستیم و این که مى گوییم: (وَإِنّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) اقرار مى کنیم که همه سرانجام از دنیا مى رویم»(1).

این جمله امام (علیه السلام) دو گونه تفسیر شده است: اوّل این که وقتى این جمله را مى گوییم، اقرار مى کنیم که عالم هستى ملک خداست ودر واقع اقرار به مبدأ است و جمله دوم اقرار به معاد است که هلاکت مقدمه معاد است.

تفسیر دوم: این آیه اشاره به نفس ناطقه و روح انسان است مبنى بر این که روح از سوى خداست: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُّوحِی) (2)ارواح قبل از بدن ها آفریده شدند و روح در عالم ماوراء طبیعت بود که آمد و در این کالبد قرار گرفت و دوباره به آن نشئه اى که قبلا بود، بر مى گردد؛ یعنى از سوى خدا مى آید و به سوى خدا برمى گردد.

ص: 11


1- نهج البلاغه، حکمت 99.
2- سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72

از این آیه وآیات قبل آن استفاده مى شود که انسان از دو چیز مختلف آفریده شده است که یکى در حدّ اعلاى عظمت و دیگرى در پایین ترین حدّ از نظر ارزش است.

جنبه مادى انسان را گِل بدبوى تیره رنگ (لجن) تشکیل مى دهد وجنبه معنوى او را چیزى که به عنوان روح خدا از آن یاد شده است فراهم مى سازد. ومى دانیم که خداوند نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا، اضافه تشریفى ودلیل بر این است که روحى بسیار با عظمت در کالبد انسان دمیده شده است؛ همان گونه که خانه کعبه را به خاطر عظمتش «بیت الله» مى خوانند و ماه مبارک رمضان را به خاطر برکتش «شهر الله»، یعنى ماه خدا مى نامند، لذا اضافه روح به خدا به دلیل عظمت و بزرگى روح است؛ نه این که خداوند داراى روح یا جسم باشد.

به همین دلیل قوس صعودى انسان آن قدر بالاست که به جایى مى رسد که جز خدا نبیند؛ و قوس نزولى اش آن قدر پایین است که از چهارپایان همه پست تر مى شود و این فاصله زیاد میان «قوس صعودى» و«قوس نزولى» دلیل بر اهمّیت فوق العاده این مخلوق است. همچنین این ترکیب مخصوص، دلیل بر آن است که عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نیست؛ چون اگر به جنبه مادى اش نگاه کنیم، لجنى بیش نخواهیم دید. این روح الهى است که مى تواند تجلیگاه انوار خدا باشد وبه انسان عظمت ببخشد وتنها راه تکامل انسان این است که انسان آن را تقویت کند و جنبه مادى را که وسیله اى براى همین هدف است در طریق پیشرفت این مقصود به کار گیرد.

از این حدیث امام (علیه السلام) سه نکته و پیام دریافت مى شود:

اوّل: این که این آیه دنبال آیه مصائب است که مى فرماید:

(الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ).(1)

ص: 12


1- سوره بقره، آیه 156.

البته این مصیبت ها هم در آیه، مسبوق به کمبودهاست؛ زیرا قبل از آن مى فرماید: «(وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصّابِرِینَ)؛ قطعآ همه شما را با چیزى از ترس و گرسنگى و زیان مالى وجانى و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و استقامت کنندگان را بشارت بده!».(1)

این آیه به امتحان الهى و نیز به فقدان ها و بعد به مصیبت اشاره مى کند و سپس شکیبایان را تسلّى مى دهد یعنى همه ما ملک خدا هستیم و اموال و بچه ها امانتى از خداوند در دست ما هستند. به مواهب هستى به چشم امانت نگاه کنیم و اگر آن ها از ما گرفته شدند، فریاد نکنیم و کلمات خشن و کفرآمیز نگوییم. در ادامه مى فرماید: «(أُولَ-ئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَ-ئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)؛ این ها همان ها هستند که الطاف ورحمت خدا شامل حالشان شده وآن ها هدایت یافتگان هستند».(2)

دوم: پیام دوم این جمله آن است که مرگ به معناى فنا نیست، بلکه مرگ در واقع بازگشت به سوى مبدأ است. مرگ، قوس صعودى و تولد، قوس نزولى است. حتى در قیامت که روح به بدن بر مى گردد، به همین بدن بازمى گردد؛ امّا در سطحى بالاتر که جسم نو و کامل و بینش و آگاهى انسان هم بیش تر مى شود.

سوم: پیام سوم کلام امام (علیه السلام) این است که در این عالم، جاودانه نیستیم، زندگى در دنیا دائمى نیست و عدم توجّه به ناپایدارى دنیا، سر منشأ جنایت در عالم بشریت است. اگر کسى زندگى در دنیا را در حدّ پلى براى رسیدن به آخرت بداند، هرگز دست به جنایت و خیانت نمى زند؛ باعث اذیت و آزار دیگران نمى شود؛ و آنچه براى خود مى پسندد، براى دیگران هم مى پسندد؛ سختى و مشکلات دیگران را سختى و مشکلات خود مى داند و براى رفع آن مى کوشد.

ص: 13


1- سوره بقره، آیه 155.
2- سوره بقره، آیه 157.

ص: 14

3

3. خستگى دل و رفع آن

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَمِ؛ این قلب ها خسته وافسرده مى شوند، همچون بدن ها؛ پس، براى رفع ملالت آن ها، لطایف حکمت آمیز زیبا وجالب انتخاب کنید».(1)

چند نکته از این حدیث استفاده مى شود:

نکته اوّل: انسان بر اثر کار مداوم و یکنواخت، خسته مى شود و این خستگى گاهى در جان انسان است وگاهى در جسم او که در هر حال به تجدید قوا نیاز دارد. اگر این خستگى متراکم شود، انسان کارآیى خود را از دست خواهد داد. این یک واقعیت وجزء طبیعت انسان است؛ منتها براى رفع خستگى جسمانى مدتى کار را ترک مى کند. تا بدن در این مدّت قواى خود را تجدید سازد.

نکته دوم: انسان براى رفع خستگى جسمى و روحى خود به سرگرمى هایى نیاز دارد که سالم باشد. در روایات هم آمده است که مؤمن باید اوقاتش را به سه بخش تقسیم کند: بخشى براى کسب معاش، بخشى براى عبادت و بخشى براى استراحت. همچنین در برخى روایات آمده است که تفریح سالم براى ساعات

ص: 15


1- نهج البلاغه، حکمت 91.

مناجات با خدا وساعات کار به انسان کمک مى کند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لَهْوُ المؤمنِ فی ثلاثة اشیاء: التمتّع بالنساء و مفاکهة الاخوان والصلاة باللیل؛ سرگرمى مؤمن در سه چیز است: بهره بردن از همسرش، خوش صحبتى با دوستان و خواندن نماز شب».(1)

نکته سوم : در این حدیث، امام (علیه السلام) براى رفع خستگى راهى را نشان مى دهد و آن استفاده از نکته هایى است که حکمت آمیز، جالب توجّه و شیرین باشد.

علماى بزرگ ما کتاب هایى نوشته اند که فکاهى وشعر وداستان است و این بدان خاطر بود که این کتاب ها بغل دست آن ها باشد و در موقع خستگى با خواندن آن ها استراحت کنند.

تفریح باید سالم باشد؛ زیرا شیطان خیلى اوقات از طریق تفریحات ناسالم در انسان نفوذ مى کند؛ چنان که در جوامع امروزى، تفریحات ناسالم به عامل فساد اخلاق تبدیل شده است.

یکى از تفریحات، مزاح و شوخى کردن است که در این زمینه دو دسته روایت داریم:

یک دسته از روایات مى گوید که شوخى نکنید؛ زیرا هیچ انسانى مزاح نمى کند، مگر این که مقدارى از عقل خود را از دست مى دهد. در جاى دیگر آمده است: مزاح نکن که نور تو را از بین مى برد.

بر اساس دسته دیگر از روایات، مزاح پسندیده و مطلوب است؛ چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و امام على (علیه السلام) هم مزاح مى کردند. جمع این دو دسته از روایات این است که مزاح بر دو نوع است: مزاح صحیح و مزاح ناصحیح. مزاحى که از حدود ادب وشرع خارج شود، ممنوع است والّا صحیح به حساب مى آید.

انسان در زندگى نه بایستى خشک باشد ونه شور شور، بلکه در حدّ تعادل پسندیده ومطلوب باشد.

ص: 16


1- خصال صدوق، ج 1، ص 161.

4

4. دو فرمان آموزنده

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا حُیِّیتَ بِتَحِیَّةٍ فَحَیِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَإِذَا أُسْدِیَتْ إِلَیْکَ یَدٌ فَکَافِئْهَا بِمَا یُرْبی عَلَیْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِکَ لِلْبَادِئِ؛ هنگامى که تحیّت واحترام ودعایى به تو بگویند، به صورتى بهتر از آن پاسخ بگو، وهنگامى که هدیه اى براى تو بفرستند، آن را به بهتر از آن مقابله کن. با این حال، فضیلت از آن کسى است که به این امور ابتدا کرده است».(1)

«اسدیت» یعنى هدیه فرستاده شد و«یربى» به معناى افزایش است.

امام (علیه السلام) در این کلام دو دستور مهم مى دهد که با هم رابطه دارند:

اوّل این که اگر کسى تحیّتى براى تو فرستاد تو آن را به بهتر از آن، پاسخ بگو و دوم این که اگر هدیه اى براى تو فرستاد پاداش تو اضافه بر آن باشد و در عین حال فضل براى کسى است که این کارها را شروع کرده است.

«تحیت» در لغت از ماده «حیات»، به معناى دعا کردن براى حیات دیگرى است؛ خواه این دعا به صورت سلام علیک ویا حیّاک الله (خداوند تو را زنده بدارد) و یا مانند آن باشد؛ ولى معناى آن، وسیع تر است و هر نوع اظهار محبّت

ص: 17


1- نهج البلاغه، حکمت 62.

لفظى را شامل مى شود؛ ولى از بعضى روایات استفاده مى شود که تحیّت اظهار محبّت هاى عملى را نیز در بر مى گیرد. امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) فرمودند: «إِنَّ الْمُرادَ بِالتَّحِیَّةِ فی الاْیَةِ السَّلامُ وَغَیْرُهُ مِنَ الْبِرِّ؛ منظور از تحیت در آیه (نساء، 86) سلام و هرگونه نیکى کردن است».(1)

در کتاب مناقب آمده است که کنیزى یک شاخه گل خدمت امام حسن (علیه السلام) هدیه کرد و امام (علیه السلام) در مقابل، آن کنیز را آزاد نمود، و هنگامى که از علّت این کار سؤال کردند، حضرت فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته است؛ آن جا که مى فرماید: «(وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها)؛ وقتى به شما تحیّتى داده شد، بهتر از آن، پاسخ بگویید».

سپس فرمود: تحیت بهتر، همان آزاد کردن اوست.(2)

این حدیث امام على (علیه السلام) در واقع ضرورت حقّشناسى را به انسان توصیه مى کند؛ منتهى حقّشناسى در دو بعد لفظى و عملى است. اگر کسى با لفظ به تو «خوش آمد» گفت، بهتر از آن را به او بگو، و اگر کسى عملا به تو نعمتى داد، با بهتر از آن مقابله کن؛ نه این که خداى نکرده وقتى به کسى احتیاج داریم، اظهار محبّت کنیم؛ امّا همین که احتیاجمان برطرف شد، خدمات او را فراموش نماییم.

انسانیت انسان ووجدان بیدار او اقتضا مى کند که این دو دستور را در زندگى خود اجرا کند؛ چرا که اگر این نکته در زندگى اجرا شود، چنان صفا و صمیمیت در جامعه حکم فرما مى شود که همه مردم نسبت به محبّت ورزیدن علاقه پیدا مى کنند؛ چون مى بینند که محبّت گُم نمى شود.

بعضى با کمال تأسّف در مقابله به مثل بدى ها مقیّدترند؛ که این البته نشانه عقب ماندگى و پایین بودن سطح فکر است؛ ولى اسلام برعکس این شیوه را

ص: 18


1- تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 524.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 343.

دستور مى دهد؛ زیرا مى فرماید بدى ها را فراموش کن و خوبى ها را به یاد بیاور و هر موقع توانستى نیکى را به نیکى جواب بده.

امام (علیه السلام) در آخر کلامش به این نکته اشاره دارد که وقتى امرى را به وجه بهترى مقابله مى کنى، خیال نکن که برتر هستى، بلکه کسى که خدمت بهتر را شروع کرد افضل است و تو نباید خود را طلبکار بدانى، بلکه بدهکار هستى؛ لذا سعى کن که اوّل خدمت بکنى وجواب ببینى.

امّا کسانى هستند که خدماتى به ما کردند؛ ولى ما نمى توانیم مقابله به مثل کنیم، مثل اولیاى خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) که خدمات شایانى به ما انجام دادند؛ امّا ما نمى توانیم پاسخ بدهیم. در این موارد باید کارى کنیم که رضایت و خشنودى آن ها جلب شود واین تنها با پیروى از مکتب آن ها حاصل مى شود تا زحمات آن ها به باد نرود. باید پاسداران ارزش هاى والاى آن ها باشیم.

براى سپاسگزارى از نعمت هاى خداوند فقط مى توانیم نعمت هایش را در جاى خود صرف کنیم که بهترین شکر نعمت، همین است.

از خداوند توفیق شکر نعمت هایش را مى خواهیم!

ص: 19

ص: 20

5

5. ارزش دوست

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «فَقْدُ الأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ؛ از دست دادن دوست، غربت است».(1)

«احبة» جمع «حبیب» وحبیب به معناى دوست مى باشد. انسان بر اثر خیانت، بى وفایى، خشونت و در امتحانات موفّق نشدن، دوستان خود را از دست مى دهد و تنها مى شود. گویا این که در غربت قرار مى گیرد.

بشر داراى روح اجتماعى و زاییده اجتماع است و تنهایى براى او مشکل ساز خواهد بود. لذا یکى از مجازات هاى سخت، زندان هاى انفرادى است که اگر مدت آن طولانى شود، انسان به بیمارى روانى دچار مى شود. انسان باید داراى دوست باشد تا نیاز فطرى او برآورده شود. علاوه بر این که مشکلات زندگى در جامعه زیاد است وشخص به تنهایى از عهده حل آن ها بر نمى آید. باید انسان ها دست به دست هم بدهند تا بر مشکلات فایق آیند.

این مسأله گرچه ضرورى است، در برخى موارد بسیار خطرناک است؛ زیرا دوستان خوب مایه نجات و دوستان بد مایه بدبختى مى باشند. قرآن کریم تعبیر

ص: 21


1- نهج البلاغه، حکمت 65.

جالب توجهى دارد مبنى بر این که انسان در روز قیامت در ارتباط با رفیقى که باعث انحراف وسقوط او شده است، مى گوید: «(یَا وَیْلَتِى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنآ خَلِیلا)؛ اى کاش فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى کردم؛ زیرا تمام بدبختى من از اوست».(1)

پیک هدایت در خانه من آمد؛ امّا این دوست ناباب مرا گمراه کرد. دوست انسان براى او سرنوشت ساز است. بیش تر کسانى که دست به جنایت مى زنند، به خاطر همنشینى و مصاحبت با دوستان بد است. لذا انسان در انتخاب دوست باید بسیار دقیق و حساس باشد، مخصوصآ جوانان که باید بدانند: «یار بد، بدتر بود از مار بد؛ زیرا:

مار بد تنها تو را بر جان زند *** یار بد هم جان و هم ایمان زند

وطن جایى است که مولد انسان است. لذا وطن را به مادر تشبیه مى کنند که طفل در دامانش پرورش مى یابد و از آب وخاکش تغذیه مى کند و به آن دل مى بندد و مأنوس مى شود.

غریب در غربت است؛ گویى کسى است که مادرش را از دست داده باشد. امکاناتى در وطن هست که در غربت نیست و علاقه به وطن عیب نمى باشد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتى از مکّه بیرون آمد، ناراحت شد و گفت: اى مکّه! تو را دوست دارم. اگر مشرکین نبودند تو را ترک نمى کردم. آیه چنین نازل شد: کسى که قرآن را بر تو فرو فرستاد، تو را به مکّه بر مى گرداند: (إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ).(2)

با این توضیحات، معناى حدیث روشن مى شود؛ مبنى بر این که اگر کسى دوستان خود را از دست بدهد، همان احساسى را مى یابد که شخص در غربت

ص: 22


1- سوره فرقان، آیه 28.
2- سوره قصص، آیه 85.

پیدا مى کند؛ یعنى چنین شخصى حالت بیگانگى وتنهایى دارد. سعى کنیم دوستان خوب را از دست ندهیم. به دست آوردن دوست آسان است؛ ولى از دست دادن آن ها مشکل ساز خواهد شد.

احادیث درباره دوست بسیار فراوان است که در ادامه نمونه هایى از آن را بیان مى کنیم:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْمَرْءُ عَلى دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْیَنْظُرْ اَحَدُکُمْ مَنْ یُخالِلُ؛ آدمى بر آیین دوست خود است؛ پس، هر یک از شما مواظب باشد که با چه کسى دوستى مى کند».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلصَّدِیقُ اَقْرَبُ الأَقَارِب؛ دوست، نزدیک ترین نزدیکان است».(2)

و نیز فرمود: «مَنْ لاَصَدِیقَ لَهُ لاَزُخْرَ لَهُ؛ کسى که دوستى ندارد، اندوخته اى نخواهد داشت».(3)

همچنین فرمود: «اَکْثَرُ الصَّلاحِ وَالصَّوابِ فی صُحْبَتِهِ اُولِى النُّهى وَالأَلْبَابِ؛ بیش ترین صلاح و دوستى، در همنشینى با خردمندان وصاحبدلان است».(4)

نیز فرمود: «مَنْ دَعَاکَ اِلَى الدَّارِ الْبَاقِیَةِ وَاَعَانَکَ عَلَى الْعَمَلِ لَها، فَهُوَ الصَّدِیقُ الشَّفِیقُ؛ هر که تو را به سراى جاویدان فراخواند و در راه کار کردن براى رسیدن به آن سرا یارى ات رساند؛ او دوست دلسوز است».(5)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هیچ کس را دوست خود مخوان، مگر آن که در سه چیز او را بیازمایى: او را به خشم آورى و ببینى که آیا این خشم او را از حقّ به باطل مى کشاند. در درهم ودینار، و در سفر کردن با او». (6)

ص: 23


1- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
3- میزان الحکمه، ج 5، ص 296.
4- میزان الحکمه، ج 5، ص: 301.
5- میزان الحکمه، ج 5، ص 302.
6- میزان الحکمه، ج 5، ص 300.

همچنین فرمود: با کسى یار شو که به او آراسته شوى. با کسى یار مشو که به تو آراسته شود».(1) (مراد امام این است که با کسى همنشینى کن که همنشینى اش مایه آراستگى هر دو نفر شما باشد و با کسى که تو مایه آراستگى او هستى و او موجب آراستگى تو نمى شود، همنشینى مکن).

از مجموع روایات به دست مى آید که نباید با کسى دوست شد که آنچه براى خود مى بیند و مى پسندد براى تو نمى پسندد. ودر مبارزه با نفست به تو کمک نمى کند.

از دوستى با افراد فاسق، فاجر و متظاهر به معاصى دورى کن. از دوستى با آدم نادان و احمق و کسى که قطع رحم کرده وحسود است، اجتناب نما.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دوست واقعى کسى است که این شرایط را داشته باشد: 1. ظاهر وباطنش با تو یکى باشد؛ 2. آبروى تو را آبروى خودش بداند و عیب و بى آبروى تو را عیب و بى آبرویى خودش به حساب آورد؛ 3. مال ومنصب، او را نسبت به تو عوض نکند؛ 4. هر کمکى از دستش برآید، از تو دریغ نکند؛ 5. در هنگام گرفتارى ها تو را تنها نگذارد». (2)

ص: 24


1- میزان الحکمه، ج 5، ص 301.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 310.

6

6. استفاده از عمر محدود

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است».(1)

درباره پایان زندگى ومرگ انسان، شاید تعبیرى جامع تر و گویاتر از این تعبیر دیده نشود که نفس هاى انسان گام هاى او به سوى اجل و سرآمد عمر اوست. در عالم هستى، نامحدود، فقط خداست. و غیر او همه چیز محدود است. در عالم ماده این مسئله واضح است که هر موجودى عمرى محدود دارد. موجودات بى جان هم همین طورند؛ مثلا میلیاردها سال از عمر خورشید مى گذرد واین توانایى را دارد که سالیان درازى نیز باقى بماند؛ ولى بالاخره روزى مى رسد که (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ) خورشید خاموش مى شود. در عالم انسانیت نیز همه عمر محدودى دارند؛ به طورى که اگر انسان هیچ بیمارى اى هم نداشته باشد، قلب او خود به خود از کار مى افتد؛ مثل ماشین که وقتى آخرین قطره بنزینش تمام شد، مى ایستد. بدن انسان هم همین طور است؛ روزى فرا مى رسد که آخرین نفس هایش را مى زند و مرگش فرا مى رسد. هر نفسى که انسان مى زند، یک گام به

ص: 25


1- نهج البلاغه، حکمت 74.

آن سرآمد واجل نزدیک مى شود واین همان معناى (إِنَّ الإِنسانَ لَفِی خُسْرٍ)(1) است. اگر انسان بخواهد از این خسران نجات پیدا کند، باید عوض این نفس که مى زند چیزى باقى بگذارد. اگر سرمایه اى داشته باشیم و کسى هر روز مقدارى از آن را بردارد و بدون عوض باشد، آن سرمایه تمام مى شود؛ امّا اگر با عوض باشد، پابرجا مى ماند و آن خسران، جبران مى شود. درباره عمر انسان هم این نکته مصداق دارد؛ یعنى (إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) (2)اگر انسان ایمان و عمل صالح داشته باشد، دیگر خسران نکرده، بلکه گذر عمر او جبران شده است.

کتاب هایى که درباره منازل الآخرة نوشته شده است، گویاى آن هستند که اوّلین منزل، همان مرگ است که قرآن اسم آن را «یقین» گذاشته است: (وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ).(3) در خصوص آمدن مرگ تردیدى نیست و همه مردم طعم آن را خواهند چشید: (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ).(4)

در روایات فراوانى به مباحث مرگ پرداخته شده که برخى را بیان مى کنیم:

1. درباره خود مرگ، امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْمَوْتُ بابُ الآخِرَة؛ مرگ دروازه آخرت است».(5)

ونیز فرمود: «مَنْ ماتَ عَلى شَىْءٍ بَعَثَهُ اللهُ عَلَیْهِ؛ هر کس با چیزى [از اعمال و صفات] بمیرد، خداوند او را با همان [اعمال و ویژگى ها] بر مى انگیزد»؛ یعنى انسان با محبوب خود محشور مى شود.

2. امام على (علیه السلام) در یکى از سفارش هایش به امام حسن (علیه السلام) در خصوص یقین به مرگ مى فرماید: بدان اى فرزندم! که تو در حقیقت براى آخرت آفریده

ص: 26


1- سوره عصر، آیه 2.
2- سوره عصر، آیه 3.
3- سوره حجر، آیه 99.
4- سوره جمعه، آیه 8.
5- تمام این روایات از میزان الحکمه، ج 9، ص 225 به بعد گرفته شده است.

شده اى، نه براى دنیا، دنیا براى رفتن است، نه براى ماندن؛ براى مردن است، نه براى زیستن. تو در منزلگاهى کوچ کردنى و در سرایى ناپایدار و عاریتى و در راه آخرت و فرارى و تعقیب شونده از سوى مرگ هستى؛ مرگى که نه فرارى اش را از چنگ آن رهایى اى است و نه مطلوبش از دست او به در مى رود، بلکه مرگ بالاخره به او مى رسد. پس، بترس از این که مرگ تو هنگامى به تو رسد که در حال گناهى باشى که خودت را به توبه از آن وعده داده اى و مرگ نگذارد که توبه کنى. آن گاه است که خود را به هلاک درافکنده اى.

امام، در جاى دیگر فرمود: شما فراریان از مرگ هستید. اگر برابرش بایستید، شما را مى گیرد و اگر از آن بگریزید، به شما مى رسد. او از سایه شما به شما پیوسته تر، بلکه مرگ به پیشانى هاى شما گره خورده است: «اَلْمَوتُ مَعْقُودٌ بِنَواصِیکُمْ».

3. زمان کوچ کردن نزدیک است. امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلرَّحِیلُ وَشِیکٌ».

همچنین فرمود: هیچ غایبى نزدیک تر از مرگ نیست: «لاَغائِبَ اَقْرَبَ مِنَ الْمَوْتِ».

4. درباره تفسیر مرگ، از امام سجاد (علیه السلام) سؤال شد. آن حضرت فرمود: «مرگ براى مؤمن، چون کندن جامه هایى چرکینِ داراى شپش از تن است و همچون از هم گسستن کند و زنجیرهاى گرانبار و جایگزین کردن فاخرترین و خوشبوترین جامه ها و به دست آوردن راهوارترین مرکب ها و امن ترین منزل هاست؛ امّا مرگ براى کافر، به منزله کندن جامه هایى فاخر از تن و جایگزین کردن آن ها به کثیف ترین و خشن ترین جامه ها و منتقل شدن از منزل هایى امن، به وحشتناک ترین منزل ها و بزرگ ترین عذاب است».

5. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره مرگ مؤمن فرمود: «مرگ دسته گل خوشبوى مؤمن است؛ «اَلْمَوْتُ رِیحَانَةُ الْمُؤْمِن».

ص: 27

آن حضرت در جاى دیگر فرمود: «تُحْفَةُ المؤمنِ الموتُ؛ مرگ، ارمغان مؤمن است».

6. رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره یاد مرگ فرمود: «مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ بنده اى آن را بسیار یاد نکرد، مگر این که خداوند دلش را زنده کرد ومردن را بر او آسان ساخت».

امام هادى (علیه السلام) فرمود: «به یاد آور هنگامى را که پیش روى خانواده ات در بستر مرگ افتاده اى ونه طبیب مى تواند از مردنت جلوگیرى کند و نه دوست به کارت مى آید».

7. همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره آنچه پس از مردن همراه انسان مى رود، فرمود: «یَتْبَعُ الْمَیِّتَ ثَلاثةٌ: اَهلُهُ وَمالُهُ وَعَمَلُهُ، فَیَرْجِعُ اثنانِ ویَبْقى واحدٌ، یَرْجِعُ اَهْلُهُ وَمالُهُ وَیَبْقى عَمَلُهُ؛ سه چیز همراه مرده مى رود: خانواده اش، مالش و کردارش؛ امّا دو مورد از آن ها بر مى گردند و یکى مى ماند: خانواده ومالش بر مى گردند و عملش مى ماند».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «شش چیز است که ثواب آن ها بعد از وفات مؤمن، به او مى رسد: فرزندى که برایش از خداوند طلب آمرزش کند؛ کتاب و نوشته اى که از خود بر جاى بگذارد؛ نهالى که بکارد؛ صدقه آبى [مثل نهر وقنات] که جارى سازد؛ چاهى که حفر کند وسنّت [وکردار نیکى] که [او پایه گذارى کند و] بعد از او به کار بسته شود.

ص: 28

7

7. فاعل خیر وفاعل شرّ

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ؛ کسى که کار نیک انجام مى دهد، خودش از آن کار بهتر است و انجام دهنده کار شرّ، از آن کار بدتر است».(1)

سؤالى که مطرح است، این که دلیل این بهتر بودن چیست؟ شاید یکى از این سه نکته یا هر سه نکته که عرض مى کنیم در این مسأله دخیل باشد:

1. فلاسفه مى گویند: علّت همیشه از معلول قوى تر است؛ چون معلول چکیده و تراوشى از علّت است لذا در حدیث آمده است: فاعل خیر که علّت خیر و نیکى مى باشد، از معلول بهتر است.

2. شاید حدیث بیش تر به این نکته اشاره داشته باشد که براساس روایات، به امام (علیه السلام) عرض کردند: چرا مؤمنان در بهشت و کافران در جهنم جاودانه هستند، با این که مؤمنان در دنیا زمان کوتاهى را اطاعت و کافران چند سالى را معصیت کردند؟ امام جواب فرمودند که نیت این ها بیش از آنچه بود که انجام دادند و اگر در دنیا جاودانه و همیشگى هم بودند، کار خوب یا کار بد انجام مى دادند و همین

ص: 29


1- نهج البلاغه، حکمت 32.

رویه را تا همیشه در پى مى گرفتند.

دامنه نیت هایى که در دل فاعل نهفته شده، از دامنه عملش گسترده تر است؛ چون کسى که کار خوب انجام مى دهد، دلش مى خواهد که خیلى از کارهاى نیک دیگر را هم انجام دهد؛ امّا اسبابش فراهم نیست و یا نیت هایى دارد که دستش به تحقق آن ها نمى رسد.

در ذیل آیه 84 سوره اسراء که مى فرماید: (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) در اصول کافى، امام صادق (علیه السلام) «شاکله» را به «نیت» تفسیر کرده است:

«النیة افضل من العمل الّا وان النیة هى العمل، ثمّ تلا قوله عزّوجلّ: (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) یعنى على نیّته؛ نیت افضل از عمل است. اصلا نیت، همان عمل است». سپس آیه (قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شاکِلَتِهِ) را قرائت فرمود و اضافه کرد: «منظور از شاکله، نیت است».(1)

تفسیر حضرت از این آیه، نکته جالب توجهى را در بر دارد و آن این که نیت انسان که از اعتقادات او بر مى خیزد، به عمل او شکل مى دهد واصولا خود نیت، امرى مقید کننده است.

در حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمده است: «لاعمل الّا بالنیة» و اسلام هر عمل را براساس رنگ نیت و انگیزه آن مى پذیرد.

3. عمل یک مسئله گذراست واین که فاعل وایمانش ملاک است به آن دلیل است که ایمان و نیت امر ثابتى است و امر ثابت بهتر از امر گذراست. در این جا لازم است به آیه 261 سوره بقره اشاره کنیم که مى فرماید:

«(مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشَآءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مثل کسانى که در راه خدا انفاق مى کنند، مانند یک دانه گیاه است که هفت خوشه از آن بیرون مى آید و در هر

ص: 30


1- نور الثقلین، ج 3، ص 214.

خوشه اى صد دانه است...».

آیه نمى گوید کار خوب مثل دانه گندم است بلکه آدم خوب را مثل دانه گندم عنوان کرده است؛ لذا فاعل و نیت او را ملاک گرفته است. در انفاق، قبل از آن که عمل نموّ کند، فاعل آن، نموّ مى کند؛ نموّ اخلاقى و روحى.

ص: 31

ص: 32

8

8. بهاى جهاد با نفس

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «جِهادُ الْهَوى ثَمَنُ الْجَنَّةِ؛ جهاد با هواى نفس بهاى بهشت است».(1)

در آیات قرآن، گاهى «جنّت» به عنوان یک شىء وبها معرفى شده و متاعى که در مقابل آن داده مى شود، جان، مال وسرمایه هاى وجودى انسان است:

«(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)؛ خداوند، از مؤمنان جان ها و اموالشان را خریدارى مى کند که [دربرابرش] بهشت براى آنان باشد».(2)

خداوند در این آیه، متاع را مال وجان قرار داد وثمن آن را جنّت مقرّر نمود؛ ولى در این حدیث برعکس است؛ زیرا جنّت به عنوان متاع معرفى شده وثمن آن، جهاد در برابر هوا و هوس قرار داده شده است. البته این چون یک مبادله است، هر کدام مى تواند ثمن و مثمن واقع شود که به دو اعتبار مطلب صادق است.

در این حدیث جنّت به عنوان متاع گران بها معرفى شده و جنّت مواهب

ص: 33


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 139، به نقل از غرر الحکم.
2- سوره توبه، آیه 111.

و نعمت هاى آن، آن قدر زیاد است که نه کمیت آن براى ما روشن است و نه کیفیت آن.

از روایات استفاده مى شود که براى پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم با آن عظمتش مواهب بهشت کاملا روشن نبود. در آن روایات که مى فرماید:

«فِیهَا مَا لاَعَیْنٌ رَأَتْ وَلاَاُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَخَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛ در بهشت چیزهایى است که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به قلب کسى خطور کرده است».

ظاهر حدیث اطلاق دارد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را هم شامل مى شود. طبیعى است انسانى که در این عالم ماده است، نمى تواند جزئیات آن عالم را درک کند، حالا در این حدیث، بهاى بهشت با آن عظمتى که دارد، جهاد با هواى نفس قرار داده شده که این عظمت وارزش جهاد با نفس را مى رساند. ما در این جا ابتدا مختصرى از عظمت بهشت وسپس درباره اهمّیت جهاد با نفس، آیات واحادیثى را ذکر مى کنیم.

خداوند، در قرآن در یک مورد سه صفت براى باغ هاى بهشتى ذکر مى کند و مى فرماید: (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَآئِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ).(1)

صفت اوّل باغ هاى بهشتى این که آب هاى جارى از زیر درختان باغ هاى بهشتى مى گذرد.

دوم این که میوه هاى آن دائمى و همیشگى است.

سوم این که سایه آن ها همیشگى است.

همچنین در سوره مریم، آیه 62 مى فرماید: «(لاَیَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوآ إِلاَّ سَلامآ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَعَشِیّآ)؛ آن ها هرگز در آن جا گفتار لغو و بیهوده اى

ص: 34


1- سوره رعد، آیه 35.

نمى شنوند وجز سلام در آن جا سخنى نیست و هر صبح وشام روزى آن ها در بهشت مقرر است».

در آن جا نه دروغى است، نه دشنامى؛ نه تهمتى ونه زخم زبانى؛ نه سخریه اى و نه حتى سخن بیهوده اى. تنها چیزى که در آن جا مرتب به گوش مى خورد، سلام است. در آن جا سلام به معناى وسیع کلمه رواج دارد که این نکته بر سلامت روح و فکر و زبان و رفتار و کردار بهشتیان دلالت دارد. سلامى که نشانه محیطى امن و امان است؛ محیطى مملو از صفا و صمیمیت و پاکى و تقوا و صلح و آرامش.

در آیات دیگر نیز همین حقیقت با تعبیرات مختلفى آمده است؛ چنان که در آیه 73 سوره زمر آمده است: «(وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ)؛ خازنان بهشت به هنگام ورود به آن ها مى گویند: سلام بر شما! همیشه خوش و خوشحال باشید؛ پاک و پاکیزه باشید و بفرمایید وارد بهشت شوید و در آن جا جاودانه بمانید!».

همچنین در آیه 34 سوره ق مى خوانیم: «(ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ)؛ با سلام وسلامت وارد آن شوید. امروز روز خلود و جاودانى است!».

خداوند نیز به بهشتیان سلام مى فرستد؛ چنان که در سوره یس، آیه 57 آمده است: «(سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ)؛ سلام بر شما باد! این سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتیان!».

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «خداوند در روز قیامت در خصوص بهشتیان مى گوید: به عزّت و جلالم سوگند و به علو و بلندى مقامم قسم، من پنج چیز را به آن ها مى بخشم: آن ها همیشه جوانند و پیر نمى شوند؛ تندرستند و بیمار نمى گردند؛ توانگرند وفقیر نخواهند شد؛ خوشحالند و اندوهى به آن ها راه نمى یابد و در آن جا همیشه زنده اند و نمى میرند». (1)

ص: 35


1- نور الثقلین، ج 4، ص 634.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس بدون استثنا منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد. کافران، منزلگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند و مؤمنان جایگاه بهشتى کافران را».(1)

از آیات و روایات، بخوبى استفاده مى شود که بهشت داراى درب هایى است و این درب ها، به اعمال و کارهایى اشاره دارد که سبب ورود شخص به بهشت مى شوند؛ لذا در پاره اى از اخبار مى خوانیم که بهشت درب هایى به نام هاى مختلف دارد؛ از جمله دربى دارد به عنوان باب المجاهدین (درب مجاهدان). مجاهدانى که در راه خدا جهاد کردند، از آن درب وارد بهشت مى شوند. در حقیقت نام برخى از درب هاى بهشت بر اساس عملى است که باعث ورود شخص به بهشت مى شود.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «واعلموا انّ للجنة ثمانیة ابواب عرض کل باب منها مسیرة اربعین سنة؛ بدانید که بهشت هشت درب دارد که عرض هر دربى به اندازه چهل سال راه است».(2)

در قرآن براى جهنم، هفت درب ذکر شده است: (لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ) (3)و در روایات براى بهشت، هشت درب عنوان شده که این نشانه آن است که راه رسیدن به سعادت و بهشت از راه رسیدن به جهنم بیش تر است؛ چنان که رحمت خداوند بر غضب او پیشى گرفته است: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمانِیَةَ اَبْوابٍ: بابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِیُّونَ وَالصِّدِّیقُونَ، وَبابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهداءُ وَالصّالِحُونَ، وَخَمْسَةُ ابوابٍ یَدْخُلُ مِنْها شِیعَتُنا وَمُحِبّونا... وَبابٌ یَدْخُلُ مِنْهُ سائِرُ الملسمینَ مِمَّنْ شَهِدَ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ الله وَلَمْ

ص: 36


1- نور الثقلین، ج 2، ص 31.
2- خصال صدوق، ابواب الثمانیة.
3- سوره حجر، آیه 44.

یَکُنْ فی قَلْبِهِ مِقْدارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنا اَهْلَ الْبَیتِ؛ بهشت هشت دروازه دارد: دروازه اى که پیامبران و صدیقان از آن وارد بهشت مى شوند؛ دروازه اى که شهیدان وصالحان از آن داخل بهشت مى شوند و پنج دروازه دیگر که شیعیان و دوستداران ما از آن ها وارد بهشت مى شوند... و یک دروازه مخصوص که دیگر مسلمانانى است که به یگانگى خدا گواهى دهند و در دلشان ذرّه اى دشمنى نسبت به ما خاندان نباشد، از آن به بهشت مى آیند».(1)

در روایات براى ورود به بهشت عواملى ذکر شده که فهرست وار بیان مى کنیم:

انجام دادن کار نیک وشایسته، دل برکندن از دنیا، گفتن لااله الّا الله، خداترسى وخوش خلقى، کوتاه کردن آرزو، مرگ را در مقابل دیدگان خود قرار دادن، شرم کردن از خدا چنان که شایسته است، شرکت کردن در جهاد، انفاق کردن در تنگدستى، انصاف داشتن، حفظ زبان وشهوت، خلف وعده نکردن، در امانت خیانت نکردن، پوشیدن چشم از حرام.

بر طبق روایات، بهشت بر این گروه ها حرام است: منّت گذارنده بر خداوند، غیبت کننده، میگسار، حیله گر و خیانت کار.

بهشت داراى درجاتى است که برخى بر دیگرى برترى دارند و نیز داراى منازلى است که با هم تفاوت دارند. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «با قرآن باش؛ زیرا خداوند بهشت را آفرید و درجات آن را به اندازه آیات قرآن قرار داد؛ پس، هر کس قرآن بخواند، قرآن [در قیامت] به او مى گوید: اِقْرَأْ وَارْقَ؛ بخوان و بالا برو. و هر کس از این افراد وارد بهشت شود، در آن جا بلند مرتبه تر از او نخواهد بود، مگر پیامبران و صدیقان». (2)

ص: 37


1- خصال صدوق، باب الثمانیة.
2- بحارالانوار، ج 8، ص 133.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دارایى کم ترین فرد بهشت چنان است که اگر جن و انس میهمان او شوند، همه را از خوراک و آشامیدنى پذیرایى مى کند واز آنچه دارد، چیزى کم نمى شود».(1)

کسانى که تمایل دارند احادیث مربوط به بهشت را ببینند، به میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 90 به بعد مراجعه کنند.

امّا بحث جهاد با نفس:

در روایات، سه عنوان براى جهاد بیان شده است:

1. جهاد اصغر 2. جهاد اکبر 3. اجتهاد در طاعت خداوند.

امّا روایات در زمینه «جهاد اصغر» که با دشمن بیرونى صورت مى گیرد، فضایل فراوانى برشمرده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مردى که براى عبادت به کوهى رفته بود و خانواده اش او را نزد پیامبر آورده بودند، فرمود: اگر مسلمان یک روز در میدانى از میدان هاى جهاد پایدارى ورزد، برایش از چهل سال عبادت کردن بهتر است.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الْجِهادَ اَشْرَفُ الأَعْمالِ بَعْدَ الاسلامِ؛ جهاد شریف ترین کارها بعد از اسلام است».(3)

امّا «جهاد اکبر» که جهاد و مبارزه با دشمن درونى و نفس است:

امام على (علیه السلام) فرمود: «جِهادُ النَّفْسِ مَهْرُ الجَنَّةِ؛ جهاد با نفس کابین بهشت است».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) سپاهى را به جنگ اعزام کرد. وقتى برگشتند، فرمود: خوشامد مى گویم به مردمانى که جهاد اصغر را گذراندند؛ ولى

ص: 38


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 109.
2- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 21.
3- نور الثقلین، ج 1، ص 408.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 139.

جهاد اکبر همچنان بر عهده آنان باقى مانده است. عرض شد: اى رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس». امام (علیه السلام) فرمود: «برترین جهاد، جهادى است که انسان با نفس نهفته در میان دو پهلوى خود صورت دهد».(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «[اگر] با خواهش هاى نفس خود بستیزید، دل هایتان را حکمت فرا مى گیرد».(2)

ونیز آن حضرت فرمود: «جَاهِدُوا اَنْفُسَکُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ، تُظِلُّکُمْ وَالمَلائِکَةُ وَیَفِرُّ عَنْکُمُ الشَّیْطانُ؛ با کم خوردن وکم آشامیدن به جنگ نفس هاى خود بروید. فرشتگان بر سر شما سایه مى افکنند وشیطان از شما دور مى شود».(3)

امّا قسم سوم که «اجتهاد در طاعت خدا» است:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «بدانید که میان خدا و بندگانش نه فرشته مقربى واسطه مى شود، نه پیامبر مرسلى و نه هیچ کس دیگر؛ مگر طاعتشان از خداوند؛ پس، در طاعت خدا بکوشید».(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَشَدُّ الناسِ إجتهادآ مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ؛ سخت کوش ترین مردم کسى است که گناهان را ترک کند».(5)

امام باقر (علیه السلام) در پاسخ به کسى که به آن حضرت عرض کرد: من در عمل ناتوانم و نماز و روزه کم به جا مى آورم؛ امّا سعى مى کنم جز حلال نخورم وجز با حلال نزدیکى نکنم؛ فرمود: «وَاَىُّ اِجْتِهادٍ اَفْضَلُ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ؛ چه جهادى برتر از پاک نگه داشتن شکم و شرمگاه است؟!»(6)

از خداوند توفیق موفّقیت در این سه جهاد را خواستاریم.

ص: 39


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 140.
2- میزان الحکمه، ج 2، ص 143.
3- میزان الحکمه، ج 2، ص 143.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 146.
5- میزان الحکمه، ج 2، ص 148.
6- میزان الحکمه، ج 2، ص 148.

ص: 40

9

9. خیر چیست

از امام على (علیه السلام) سؤال شد که خیر وخوبى در چیست؟ حضرت فرمودند: «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَوَلَدُکَ وَلَکِنَّ الْخَیْرَ أَنْ یَکْثُرَ عِلْمُکَ وَأَنْ یَعْظُمَ حِلْمُکَ وَأَنْ تُبَاهِیَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّکَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَإِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ وَلاَ خَیْرَ فی الدُّنْیَا إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ یَتَدَارَکُهَا بِالتَّوْبَةِ وَرَجُلٍ یُسَارِعُ فی الْخَیْرَاتِ؛ خوبى وخیر در این نیست که مالت فراوان و فرزندانت زیاد شوند؛ بلکه خیر و خوشبختى آن است که علمت افزون گردد و حلمت زیاد شود و با پرستش پروردگار بر مردم مباهات کنى و اگر نیکى کنى، شکر خدا به جا آورى واگر بدى کنى، طلب آمرزش نمایى. دنیا فقط براى دو کس خوب است: کسى که گناهى کرده است و مى خواهد با توبه جبران کند و کسى که به انجام دادن سرعت به کارهاى نیک مشغول است».(1)

در این جا لازم است مقدمه اى را ذکر کنیم و آن این که: ما سلسله مفاهیمى داریم، به نام «مفاهیم ارزشى» که گویاى ارزش هاست؛ مثل خوب، بد، سعادت، شقاوت، خوشبختى، بدبختى، فضیلت و رذیلت و کلا از مسائلى که جوامع

ص: 41


1- نهج البلاغه، حکمت 94.

انسانى را از هم جدا مى کند و جوامع مذهبى را از غیر مذهبى مجزا مى سازد؛ همین تمایز مفاهیم ارزشى است و از مسائلى که براى آن انقلاب مى شود، همین مسائل ارزشى است؛ زیرا انقلاب براى دگرگون ساختن ارزش هاست. سعادت از دیدگاه ما با سعادت از دیدگاه ماتریالیسم فرق مى کند. یک سلسله مفاهیم هستند که سرنوشت جامعه را تعیین مى کنند. تحقق همین مفاهیم، هدف انبیا و اولیاست بحث هاى اخلاقى نیز سراغ همین مفاهیم ارزشى مى رود.

با ملاحظه این مقدمه، باید گفت که امام در این حدیث، به همین مسئله مهم مى پردازد و مى فرماید:

خوبى این نیست که پول و فرزند زیاد داشته باشى. این جمله امام (علیه السلام) همان ارزش هایى را نفى مى کند که در زمان جاهلیت ارزش به حساب مى آمد: (وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالا وَأَوْلاَدآ)(1) مشرکین افتخار مى کردند که مال و اولادشان زیاد است؛

زیرا مال و اولاد مایه قوّت ونیروى آن ها بود؛ لذا وقتى شنیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فردى یتیم و بى پول است به پیامبرى رسیده، تعجب کردند وگفتند: چرا قرآن بر یک فرد با شخصیّت نازل نشده است؟! چون در نظام ارزشى آن ها شخصیّت مساوى بود با ثروت ونفرات زیاد. این تفکّر را امام على (علیه السلام) نفى ونظام صحیح اسلام را جانشین آن مى کند. میدان نظام ارزشى اسلام در پنج چیز است:

اوّل: آگاهى ها، علوم ودانش ها زیاد شود؛

دوم: حلم وتحمل زیاد شود؛

سوم: مباهات به عبادت مباهات گردد، نه به مال وثروت واولاد؛

چهارم: اگر کار خوب انجام داد، شکر خدا را به جا آورد؛

پنجم: اگر گناه کرد، از خداوند طلب بخشش نماید.

رابطه اى منطقى بین این پنج مورد وجود دارد: علم، حلم، عبادت، شکر

ص: 42


1- سوره سبأ، آیه 35.

و استغفار جداى از هم نیستند، بلکه یک مجموعه اند، و آن رابطه این است که اوّلا براى حرکت به سوى اهداف و نظام ارزشى اسلام، در درجه اوّل آگاهى لازم است (علم لازمه عمل است) و ثانیآ در عمل انسان با مشکلات خاصى برخورد مى کند که براى رویارویى با آن ها باید حلم وبردبارى داشته باشد؛ والّا شکست مى خورد؛ ثالثآ هدف حرکت را قرآن بیان مى کند: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ) (1)انتهاى حرکت انسان به سوى خدا و تسلیم شدن به فرمان الهى است

و در این مسیر اعمالى از انسان سر مى زند که بعضى مثبت و بعضى منفى است. عکس العمل شخص در مقابل این دو نوع عملکرد چگونه باشد؟ اگر مثبت است خدا را شکر کند و اگر منفى و نقطه تاریک است با طلب آمرزش، آن نقطه تاریک را محو کند.

قبل از اسلام شخصیّت مال ابوجهل و ابوسفیان ها بود که آدم پولدارى بودند؛ امّا بعد از اسلام ارزش مال سلمان، مقداد، عمار و بلال سیاه پوست است. جامعه اى که براى مسلمان ارزش قائل است، مسلمان ها در آن پرورش پیدا مى کنند و جامعه اى که براى ابوسفیان ارزش قائل است، ابوسفیان ها در آن پرورش پیدا مى کنند. آن ها که دم از عدالت و کارگر مى زدند، کاخ کرملین داشتند؛ امّا امام خمینى (رحمه الله) با خانه، حسینیه و لباس ساده، از عدالت و مساوات دم مى زد و در عمل و گفتار یکسان رفتار مى کرد.

اموالى که در مسیر جهاد و خدمت باشد، خیر است مثل ثروت خدیجه (علیها السلام).

امام على (علیه السلام) در بخشى از این حدیث مى فرماید که زندگى در دنیا براى هیچ کس فایده ندارد، مگر براى دو گروه: اوّل کسانى که گناهى کردند و در باقى مانده عمر از فرصت استفاده کرده و با توبه جبران مى کنند.

و دوم براى کسانى که به سرعت در خیرات عمل مى کنند.

ص: 43


1- سوره ذاریات، آیه 56.

از دیدگاه اسلام، بعد از آفرینش این جهان، گل سرسبد آفرینش انسان است و انسان براى قرب الى الله و تکامل و پیشرفت در مدارج انسانیت آفریده شده است. از دید اسلام، عالم دنیا تنها یک گذرگاه است، پل است، مسیر است، وسیله است، نه هدف وجایگاه حقیقى سراى آخرت است: (وَإِنَّ الدَّارَ الأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ) (1)«جنة الخلد» و «جنة المأوى» و «دار السلام» آن جاست و ما خلق شدیم تا از این دنیا، براى حرکت به سوى آن مقصد و مقصود استفاده کنیم.

بعضى از اهل معرفت براى زندگى دنیا چنین مثال مى زنند: غواصان وقتى مى خواهند جواهراتى را از اعماق دریا بیرون بیاورند، چیزى سنگین به پاى خود مى بندند و با دستگاه مخصوص پایین مى روند و جواهرات را مى گیرند؛ امّا براى بالا آمدن از قعر دریا چیزى که به پایشان بسته بودند و سنگینى مى کرد، باز مى کنند و بالا مى آیند. ارواح انسان ها که به عالم ماده آمده اند، شبیه غواصانى است که از بالا به اعماق دریا رفتند و بعد از این که آن ارواح، جواهراتى از ارزش هاى انسانى برچیدند، این جسم را رها کرده و بر مى گردند و در قیامت که معاد جسمانى است، در سطح بالاتر و والاترى قرار مى گیرند. ملاحظه مى شود که براى غواص بستن جسم سنگین مقصد نیست، بلکه مقصد همان صید جواهرات است. براى انسان هم دنیا مقصد و مطلوب نیست، بلکه صید ارزش هاى انسانى مطلوب و پسندیده مى باشد.

غیر از این دو طایفه که ذکر شد، مابقى انسان ها در زندگى ضرر کردند. حدیث معروف از امام على (علیه السلام) مى تواند تفسیر حدیث مورد بحث باشد. آن حضرت فرمود: «مَنْ تَسَاوا یَوْماهُ فَهُو مَغْبُونٌ؛ کسى که دو روزش با هم مساوى باشد زیان کرده است». «وَمَنْ کانَ فی نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ؛ و کسى که در سراشیبى نقصان قرار دارد، مرگ براى او بهتر است». چون مرگ نقطه اى پایانى است که شخص از

ص: 44


1- سوره عنکبوت، آیه 64.

سقوط بیش تر باز مى ماند. همچنین دعاى مکارم الاخلاق امام سجاد (علیه السلام) شاهد گفتار ماست که عرضه مى دارد: «وَعَمِّرْنی مَا کانَ عُمُرى بِذْلَةً فی طاعَتِکَ، فَإِذا کانَ عُمُرِى مَرَتَعآ لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنی اِلَیْکَ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ اِلَىَّ، اَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَىَّ؛ خدایا! عمر مرا تا زمانى که صرف طاعت تو شود، دراز گردان و هرگاه عمرم چراگاه شیطان گشت، جانم را بستان و به سوى خود ببر، پیش از آن که خشم تو به من رسد و غضب تو بر من مستحکم گردد».(1)

وقتى امام سجاد (علیه السلام) با آن عظمت این گونه با خداوند سخن مى گوید، تکلیف بنده و شما روشن است؛ لذا انسان همیشه باید اعمال خود را محاسبه کند. اگر گناه وارد زندگى او شد، توبه کند و اگر در خیرات سبقت گرفت، شکرگزار خدا باشد. گناه به انسان خسارت وارد مى کند و روح او را آلوده و قلب را چرکین سازد و توبه جبران کننده آن خسارت و زیان است. براى جبران گناه، باید آن قدر اعمال خیر انجام دهد تا آثار سوء گناه از قلب او پاک شود.

نکته دیگرى که در حدیث مورد بحث به آن اشاره شده، این است که در کارهاى خیر سرعت مى گیرند. امام (علیه السلام) نمى گوید که خیرات کنید؛ چرا که این مهم وظیفه همگان است، بلکه سرعت گرفتن در خیرات مهم است و بر دیگران پیشى گرفتن واجد ارزش مى باشد. از آیات قرآن نیز استفاده مى شود که یکى از عوامل استجابت دعا، سرعت گرفتن در خیرات است؛ چنان که قرآن کریم در سوره انبیا، آیه 90 مى فرماید: (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ وَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِى الْخَیْرَاتِ ...). سال ها بر عمر زکریاى پیامبر گذشت و برف پیرى بر سرش نشست؛ امّا هنوز فرزندى نداشت. از سوى دیگر داراى همسرى عقیم و نازا بود. زکریا (علیه السلام) در آرزوى فرزندى بود که بتواند برنامه هاى الهى پدر را تعقیب کند و کارهاى تبلیغى اش نیمه تمام نماند و فرصت طلبان، بعد از او بر

ص: 45


1- صحیفه سجادیه، دعاى 20.

معبد بنى اسرائیل و اموال و هدایاى آن (که باید صرف راه خدا شود) پنجه نیفکنند. در این هنگام، با تمام وجود به درگاه خدا روى آورد واز خداوند فرزندى صالح و برومند تقاضا کرد. عرضه داشت: «پروردگار من! مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانى!» خداوند دعاى خالص و سرشار از عشق به حقیقت و امید به استجابت زکریا را اجابت کرد و فرمود: «ما دعاى او را اجابت کردیم و یحیى را به او بخشیدیم و همسر نازاى او را اصلاح و نسبت به آوردن فرزند توانا کردیم، به خاطر این که آن ها در کارهاى خیر سرعت مى گرفتند و در هر حال، چه خوبى و چه بدى ما را مى خواندند».

آن ها به هنگام رسیدن به نعمت گرفتار غفلت ها و غرورها نمى شدند و در هر حال نیازمندان را فراموش نمى کردند و در خیرات، تسریع به عمل مى آوردند.

امام سجاد (علیه السلام) در دعاى بیستم صحیفه سجادیه، وقتى زیبایى هاى اهل تقوا را مى شمارد، مى فرماید: «وَاسْتِقْلاَلِ الْخَیْرِ وَاِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلی وَفِعْلی؛ کارهاى خیر در گفتار و رفتار خود را که بسیار باشد، اندک شمرم».

افراد نسبت به انجام دادن کار خیر به پنج گروه تقسیم مى شوند:

1. کسانى که از انجام دادن کارهاى خیر بدشان مى آید؛

2. کسانى که نه تنها از اجراى کارهاى خیر بدشان مى آید، بلکه از کار خیر دیگران جلوگیرى مى کنند؛ مثلا شخص خودش به مسجد نمى آید و دیگران را هم از رفتن به مسجد منع مى کند؛ یا خودش کمک به مستمندان نمى کند و دیگران را هم از این کار برحذر مى دارد؛

3. کسانى که کار خیر انجام مى دهند؛

4. آن ها که در انجام دادن کارهاى خیر از دیگران سبقت مى گیرند. (فاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ)؛

5. کسانى که دیگران را به کار خیر دعوت مى کنند.

ص: 46

این ملاک که ما از کجا بفهمیم اهل خیر هستیم و عوامل رسیدن خیر دنیا و آخرت چیست؛ در روایات فراوانى آمده است از مجموع آن ها چنین به دست مى آید: کسى که زبانش به ذکر خدا گویاست؛ دلش سپاسگزار است و از همسر شایسته و رازدار بهره مند است. با نیکوکاران دوست است و به قضاى الهى راضى است. بر بلا و گرفتارى ها صبور است. در هنگام آسایش و رفاه شکرگزار است و داراى خوى خوش و نیت پاک مى باشد و راستگو وامانت دار است. عفّت شکم دارد. در دین فقیه است و به دنیا اعتنا ندارد و به عیب هاى خود بیناست و در زندگى قانع و صرفه جو و پاکدامن است. خداوند خیر دنیا و آخرت را به چنین شخصى عنایت کرده است.

همچنین در روایات نهى شده است از این که انسان کار نیک را دست کم بگیرد؛ چون خُرد کار نیک هم بزرگ است و اندک آن بسیار: «فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَقَلِیلَهُ کَثِیرٌ».(1)

طالبین مى توانند این روایات را در میزان الحکمه، جلد 3، صفحات 199 به بعد ملاحظه فرمایید.

خدایا خیر دنیا و آخرت را به همه ما عنایت فرما!

ص: 47


1- نهج البلاغه، حکمت 422.

ص: 48

10

10. بى نیازى در ترک آرزوهاست

امام على (علیه السلام) مى فرمای: «أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى؛ بهترین غنا و بى نیازى ترک آرزوهاست».(1)

در ذیل این حدیث به دو موضوع مى پردازیم: یکى غنا و بى نیازى؛ دوم آمال و آرزوها.

موضوع اوّل: غناى حقیقى براى بشر وجود ندارد؛ زیرا غیر خدا محتاج هستند. تنها یک وجود در عالم غناى بالذات است و آن هم خداست. بقیّه موجودات نیازمندند؛ ولى درباره انسان ها غنایى نسبى تصور مى شود؛ مثلا کسى که از نظر مالى ثروت فراوانى دارد، به او غنى گفته مى شود؛ کسى که علم و دانشى دارد و مشکل علمى را بدون نیاز به دیگران حل مى کند، غنى نسبى است. البته در میان بى نیازى ها و غناها، بعضى بى نیازى ها خوبند و بعضى دیگر خوب تر و برخى شریف اند و برخى شریف ترند و یکى هم اشرف الغنى است. بدون شک غناى مادى خوب است؛ زیرا کسى نمى گوید که فقر و بینوایى ارزشمند است؛ چون که جامعه فقیر، جامعه خوشبختى نیست، بلکه جامعه اى ذلیل و آلوده

ص: 49


1- نهج البلاغه، حکمت 34.

و فاسد است. جوامع اسلامى باید خودکفا باشند تا محتاج بیگانگان نشوند؛ ولى از آن بالاتر، غناى معنوى است؛ به طورى که روح انسان احساس بى نیازى کند. تا غناى روحى نباشد، غناى مادى بى فایده است؛ حتى اگر انسان دنیایى ثروت داشته باشد، باز دنبال کلاه گذاشتن سر دیگران است؛ چرا که روح او گرسنه است. تا زمانى که روح سیراب نشود، غناى ظاهرى فایده ندارد. اگر روح اشباع نشود؛ ولى تن اشباع باشد، باز گرسنه است.

از دانشمندى پرسیدند: حقیقت غنا و بى نیازى چیست؟ گفت: این است که آرزوهایت کوتاه شود و به آنچه خدا به تو داده است، راضى شوى.

در حدیثى که هم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وهم از امام على (علیه السلام) نقل شده است، مى خوانیم:

«خَیْرُ الْغِنَى غِنَى النَّفْس؛ بهترین بى نیازى، بى نیازى روح انسان است».(1)

«اَلْغِنى فی الْقَلْبِ، وَ الْفَقْرُ فی الْقَلْبِ؛ غنا و بى نیازى در درون جان انسان است. فقر و نیاز نیز در درون جان اوست».(2)

چنانچه روح گرسنه باشد، حتى اگر تمام دنیا را به انسان بدهند، فقیر است و اگر روح بى نیاز وسیراب گردد؛ حتى اگر تمام جهان را از او بگیرند، احساس بى نیازى و سیراب شدن دارد.

امّا موضوع دوم درباره «مُنى»، یعنى آرزوها: اصل داشتن آرزو و امید، نه تنها مذموم و نکوهیده نیست، بلکه در حرکت چرخ هاى زندگى و پیشرفت در جنبه هاى مادى و معنوى بشر نقش بسیار مهمى دارد. امید و آرزو و نیروى محرکه، ماشین زندگى بشر است. اگر امید و آرزو را از زندگى بشر حذف کنیم، انسان موجودى مرده خواهد بود. انسان با امید زنده است. اگر آرزو در دل مادر

ص: 50


1- امالى صدوق، ص 394؛ غرر الحکم، حدیث 4949.
2- بحارالانوار، ج 69، ص 68.

نباشد، فرزندش را شیر نمى دهد و انواع زحمت ها و ناراحتى ها را براى پرورش او تحمل نمى کند، بلکه مادر به امید آن است که فرزندش بزرگ بشود و کمک کار او گردد. باغبانى که زحمت مى کشد، به امید آن است که محصول زحمتش را ببیند. در حدیث آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلأَمَلُ رَحْمَةٌ لأُمَّتی وَلَوْ لاَالأَمَلُ مَا رَضِعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَغَرَسَ غَارِسٌ شَجَرَها؛ امید و آرزو براى امّت من رحمت است و اگر امید و آرزو نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کاشت».(1)

اگر کسى بداند که عمرش رو به پایان است و چند روزى بیش تر زنده نیست، از همه کارها دست مى کشد و موتور زندگى او خاموش مى شود و چرخ هاى زندگى اش از کار مى افتد. شاید یکى از دلایل مخفى بودن پایان عمر و عدم اطّلاع افراد از آن، همین باشد که چراغ امید در دل انسان خاموش نشود و به زندگى خود ادامه بدهد. در حدیثى از حضرت عیسى (علیه السلام) آمده است که در جایى نشسته بود پیرمردى را دید که با بیل مشغول کشاورزى است، حضرت به خداوند عرض کرد: خدایا! امید و آرزو را از او بگیر. ناگهان پیرمرد بیل را کنارى گذاشت و روى زمین دراز کشید وخوابید! بعد از مدتى حضرت عیسى (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! امید و آرزو را به او برگردان. ناگهان پیرمرد برخاست و مشغول بیل زدن شد. حضرت از او پرسید: چه شد که بیل را به کنار انداختى و خوابیدى، امّا دوباره بیل را به دست گرفتى و مشغول کشاورزى شدى؟! پیرمرد جواب داد: در مرحله اوّل با خود فکر کردم که پیر و ناتوانم و دیگر عمرى برایم باقى نمانده است. چرا این همه به خود زحمت بدهم؛ لذا بیل را کنار انداختم و روى زمین دراز کشیدم؛ ولى بعد از مدتى این فکر به خاطرم رسید که شاید سال ها زنده بمانم و انسان تا زمانى که زنده است، باید براى خود و خانواده اش تلاش کند؛ لذا

ص: 51


1- بحارالانوار، ج 74، ص 173.

برخاستم وبه کار مشغول شدم.(1)

امّا نکته این جاست که امید و آرزو باید در حدّ معتدل ومعقول باشد؛ زیرا اگر از حدّ بگذرد، مایه مرگ است. هر چیزى در دنیا این گونه است که اگر از حدّ متعارف و معقول بگذرد، جز زیان و خسارت چیز دیگرى به دنبال ندارد. نسیمى که مى وزد، حدّ متعادلش باعث تهویه و بارور شدن درختان و گیاهان و حرکت ابرها و سیراب شدن زمین هاى تشنه خواهد شد؛ امّا اگر از حدّ متعارف و لازم بگذرد، طوفانى مى شود و همه چیز را نابود مى کند. اگر امید و آرزوى انسان به «طول امل» و به آرزوهاى موهوم تبدیل شود، باعث بدبختى انسان مى گردد؛ به طورى که با یک سلسله خیالات، براى چندین برابر عمرش نقشه مى کشد و این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) طول امل را یکى از دو دشمن خطرناک براى انسان ها شمرده، به همین دلیل است: «اِنَّ اَشَدَّ مَا اَخَافُ عَلَیْکُم خِصْلَتانٌ: اِتِّباعُ الْهَوى وَطُولُ الأَمَلِ فَاِمَّا اِتِّبَاعُ الْهَوى فَاِنَّهُ یَعْدِلُ عَنِ الْحَقِّ، وَاَمّا طُولُ الأَمَلِ فَاِنَّهُ یُحبب الدُّنْیا؛ شدیدترین چیزى که از آن، بر شما مى ترسم، دو خصلت است: پیروى از هوا و نیز آرزوى دور و دراز. چون هواپرستى، شما را از حقّ باز مى دارد و آرزوهاى دور و دراز، شما را به دنیا حریص مى کند».(2)

خداوند در قرآن در آیات متعددى طول امل ونتیجه ناپسند آن را بیان مى کند که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. در سوره حدید، آیه 14 مى خوانیم: (یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَّعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الاَْمَانِىُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ یُنادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلَى وَلکِنَّکُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الأَمانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللهِ وَغَرَّکُم بِاللهِ الْغَرُورُ).

ص: 52


1- بحارالانوار، ج 14، ص 329.
2- المحجة البیضاء، ج 8، ص 245.

در این آیه سخن از گفت وگوى مؤمنان و منافقان در روز قیامت است که منافقان خود را در صحنه محشر در تاریکى مى بینند؛ در حالى که مؤمنان درپرتو نور ایمان به سوى بهشت در حرکتند. در این حال، منافقان از مؤمنان تقاضا مى کنند که اجازه بدهید ما هم از نور شما استفاده کنیم؛ ولى ناگهان دیوارى بلند میان این دو گروه فاصله مى شود. این جاست که منافقان فریاد مى زنند: آیا ما در دنیا با شما نبودیم؟! چرا از ما جدا مى شوید؟! مؤمنان جواب مى دهند: آرى ما با هم بودیم؛ ولى شما خود را فریب دادید؛ در انتظار بروز حوادث ناگوار براى مسلمانان بودید؛ پیوسته در معاد ودعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شک و تردید مى کردید و آرزوهاى دور و دراز، شما را مشغول ساخته بود تا زمانى که فرمان مرگ شما از سوى خدا فرا رسید.

در تفسیر منهج الصادقین و تفسیر قرطبى در ذیل این آیه، حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است و آن این که آن حضرت در حالى که اصحابش را موعظه مى کرد، خط هایى موازى هم بر زمین مى کشید. سپس خطى عمودى بر همه آن ها رسم فرمود و گفت: مى دانید این خطوط چه معنى دارد؟ اصحاب عرض کردند: نه، یا رسول خدا! حضرت فرمود: این خطوط همانا آرزوهاى دور و دراز انسان هاست که حدّ و مرزى ندارند وآن خط عمودى همان مرگ و پایان زندگى است که بر همه آن ها کشیده مى شود و همه آمال و آرزوهاى انسان را باطل مى کند.

در نقل دیگرى آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مربعى رسم فرمود و خطى هم در وسط آن رسم کرد وآن را به خارج مربع ادامه داد و سپس خطوط کوچکى در طرف راست و چپ آن کشید و فرمود: خطى که در وسط مربع است، انسان است واین مربع اجل اوست که به او احاطه دارد و ادامه خط در خارج از مربع، آرزوهاى اوست که از اجل و مرگ او هم فراتر مى رود و این خطوط کوچک عوارض و حوادثى است که او را احاطه کرده، اگر اجل خطا کند این حوادث و عوارض او را از بین مى برند و اگر این حوادث و عوارض خطا کنند، اجل، او را از میان بر مى دارد.(1)

2. قرآن کریم در سوره حجر، آیه3 خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و با اشاره به کفار و مشرکان مى فرماید: «(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ)؛ بگذار آن ها بخورند و از دنیاى مادى بهره گیرند و آرزوها، آن ها را غافل سازد؛ ولى بزودى خواهند فهمید که چه اشتباه بزرگى مرتکب شده اند!».

تعبیر به «ذرهم» (آن ها را رها کن) به این معنى است که دیگر امیدى به هدایت این گروه نیست وگرنه پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز مأمور نمى شد که آن ها را رها سازد. چگونه مى توان به هدایت گروهى امید داشت که هدف آن ها همچون حیوانات خور و خواب است و آرزوهاى دراز به آن ها اجازه نمى دهد که لحظه اى به پایان زندگى و به خدایى که این همه نعمت ها را به آن ها داده است، فکر کنند؟!

ص: 53


1- تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6417.

طول امل در روایات:

چون طول امل و آرزوهاى دور و دراز بر زندگى معنوى و اخلاقى و حتى مادى انسان ها تأثیر منفى و مخرّبى دارد؛ در روایات اسلامى با تعبیرات گوناگون از آن مذمت شده و علل منطقى آن هم بیان گردیده است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَرْبَعَةٌ مِنَ الشِّقَاءِ: جُمُودُ الْعَیْنِ وَقَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَطُولُ الاَْمَلِ وَالْحِرْصِ عَلَى الدُّنْیا؛ چهار چیز نشانه شقاوت وبدبختى انسان است: خشک بودن چشم ها، سنگدلى، آرزوهاى دراز و حرص بر دنیا». 2(1)

2. امام على (علیه السلام) در خطبه 147 نهج البلاغه مى فرماید: «إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَیُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَتُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ؛ اقوامى که پیش از شما بودند و گرفتار عذاب شدند، فقط به دلیل داشتن آرزوهاى طولانى و فراموش کردن اجل و سرآمد زندگى شان بود تا آن که عذاب موعود فرا رسید؛ همان عذابى که با فرا رسیدنش معذرت خواهى رد مى شود ودرهاى توبه بسته خواهد شد».

3. روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اصحاب فرمود: «اَکُلُّکُمْ یُحِبُّ اَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟؛ آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟» گفتند: «نَعَم یَا رَسُولَ الله!؛ آرى، اى رسول خدا!» حضرت فرمود: «قَصِّرُوا مِنَ الأَمَلِ وَاجْعَلُوا آجَالَکُم بَیْنَ اَبْصَارِکُمْ وَاسْتَحْیُوا مِنَ اللهِ حَقَّ الْحَیَاءِ؛ آرزوها را کوتاه کنید و مرگ را در مقابل چشم خود قرار دهید و از خداوند آن گونه که شایسته است، شرم کنید».(2)

4. امام على (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الأَمَلَ یُذْهِبُ الْعَقْلَ، وَیُکَذِّبُ الْوَعْدَ، وَیَحِثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَیُورِثُ الْحَسْرَةَ؛ آرزوهاى دراز، عقل انسان را مى برد و وعده آخرت را دروغ مى شمرد و انسان را به غفلت وا مى دارد و سرانجام آن، حسرت و ندامت است».(3)

ص: 54


1- اخلاق در قرآن، ج 2، ص 186.
2- المحجة البیضاء، ج 8، ص 246.
3- میزان الحکمه، ج 1، ص 103.

آثار و پیامدهاى طول امل:

آرزوهاى دراز در زندگى انسان آثار مخرّب فراوانى دارد که چند نمونه را بیان مى کنیم:

1. آرزوهاى دراز منشأ بسیارى از گناهان است:

انسان در بسیارى از موارد از طریق غیر مشروع و حرام و غصب حقوق

ص: 55

دیگران وخوردن اموال یتیمان و کم فروشى و رباخوارى ورشوه وامثال این ها به آرزوهایش دست پیدا مى کند. به همین دلیل در روایات آمده است که آرزوهاى دور و دراز اصولا باعث فساد عمل مى شوند؛ چنان که:

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ أَطَالَ الأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ کسى که آرزویش را طولانى کند، عملش را بد خواهد کرد».(1)

همچنین فرمود: «اَطْولُ النّاسِ اَمَلا اَسْوَئُهُمْ عَمَلا؛ آن کس که آرزوهایش طولانى تر است، عملش زشت تر خواهد بود».(2)

در مقابل آن، چنین آمده است: «مَنْ قَصَّرَ اَمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ؛ کسى که آرزویش کوتاه باشد، عملش نیک خواهد بود».(3)

2. آرزوهاى دراز یکى از اسباب مهم قساوت قلب است.

انسانى که داراى آرزوهاى طولانى است، از خدا غافل و به دنیا حریص است و آخرت را به فراموشى مى سپارد و این ها همه، اسباب سنگدلى و قساوت و دورى از خداست. خداوند به حضرت موسى (علیه السلام) فرمود: «یَا مُوسى لاَتُطَوِّلْ فی الدُّنْیا اَمَلَکَ فَیَقْسُوا قَلْبَکَ وَالْقَاسِى الْقَلْبِ مِنِّى بَعِیدٌ؛ اى موسى! آرزوى خود را در دنیا طولانى نکن که قسىّ القلب خواهى شد و قسىّ القلب از من دور است».(4)

3. آرزوهاى دراز باعث زندگى پر رنج مى شود.

هرچه آرزوهاى شخص طولانى تر باشد، زندگى اش با درد و رنج و سخت گیرى بر خود و خانواده اش همراه مى شود؛ چون تحقّق آرزوهاى طولانى، مستلزم تهیه مقدمات بیش تر و صرف وقت فراوان تر براى حفظ اموال و ثروت ها خواهد بود. به همین جهت در احادیثى از امیرمؤمنان، على (علیه السلام) نقل

ص: 56


1- نهج البلاغه، حکمت 36.
2- غرر الحکم، حدیث 3054.
3- غرر الحکم، ج 5، ص 313، ح 7263.
4- میزان الحکمه، ج 1، ص 114.

شده است که فرمود: «مَنْ کَثُرَ مُناهُ کَثُرَ عَنائُهُ؛ کسى که آرزوهایش زیاد باشد، تعب و رنج او فزونى خواهد یافت».

همچنین فرمود: «مَنْ اسْتَعانَ بِالأَمَانِىِّ اَفْلَسَ؛ کسى که از آرزوهاى دراز کمک بگیرد، فقیر ومفلس مى شود».(1)

کسانى که آرزوهاى دور و دراز دارند، نه تنها همیشه در رنج هستند، بلکه براى رسیدن به آرزوهاى موهوم خود، ناچارند تمام یا بخشى از شخصیّت انسانى خود را از دست بدهند و براى رسیدن به مقصود خود، در برابر هر کس و ناکس خضوع و دست التماس به سوى این و آن دراز کنند و به زندگى ذلّت بار تن دهند.

این افراد غالبآ در استفاده از نعمت هاى زندگى به صورت افراط صرفه جو یا سخت گیر هستند تا به آرزوهاى دور و دراز خود برسند؛ لذا نسبت به همه حتى نسبت به خود و فرزندانشان بخیل خواهند بود که البته این شیوه باعث مى شود از نعمت هاى الهى محروم شوند و در عین برخوردارى از امکانات فراوان، زندگى فقیرانه و کشنده اى داشته باشند.

4. آرزوهاى دراز سبب کفران نعمت مى شود.

داشتن آرزوهاى دراز باعث مى شود که انسان به آنچه ندارد و شاید هرگز به آن ها نرسد، دل ببندد و آنچه را از نعمت هاى الهى در دست دارد، کوچک بشمرد و نسبت به آن بى اعتنا شود که این، همان کفران نعمت است.

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَاِنَّها تُذْهِب بِبَهْجَةِ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکُمْ، وَتُلْزِمُ اِسْتِصْغَارَها لَدَیْکُم، وَعَلى قِلَّةِ الشُّکْرِ مِنْکُم؛ از آرزوهاى دراز بپرهیزید که زیبایى نعمت هاى خداوند را از نظر شما مى برد و آن ها را نزد شما کوچک مى کند و به کمى شکر از سوى شما منتهى مى شود». (2)

ص: 57


1- اخلاق در قرآن، ج 2، ص 192.
2- تصنیف الغرر، ص 314.

اسباب وانگیزهاى آرزوهاى طولانى:

مهم ترین چیزى که سبب آرزوهاى دور و دراز مى شود، جهل و بى خبرى است. انسان به سبب بى خبرى از وضع خود و عدم توجّه به این نکته که هر لحظه ممکن است پایان عمرش فرا برسد و با بروز عوارضى مثل سکته قلبى یا سکته مغزى یا حادثه اى مثل زلزله و تصادف و عوامل دیگر، زندگى او پایان یابد؛ آرزوهاى طولانى دارد. جهل و نادانى نسبت به ناپایدارى و بى وفایى دنیا و عدم عبرت از این که دنیا نه به صغیر رحم مى کند و نه به کبیر و نه به جوان و نه به پیر، و نادیده گرفتن این نکته که چه افراد قدرتمندى که در یک روز به افراد ضعیف تبدیل شدند و ثروتمندان در عرض یک شب فقیر و تهیدست شدند؛ انسان را به گرداب آرزوهاى موهوم و طولانى مى افکند.

جمله اى از سلمان فارسى نقل شده است به این مضمون: سه کس مرا در شگفتى فرو برده تا آن جا که به خنده واداشته است: کسى که دنیا را آرزو مى کند، در حالى که مرگ در پى اوست و کسى از اجل خویش غافل است، در حالى که اجل از او غافل نیست و کسى که با تمام وجودش مى خندد، در حالى که نمى داند پروردگار جهانیان از او راضى است یا نه؟(1)

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ اَیْقَنَ اَنَّهُ یُفَارِقُ الأَحْبَابَ وَ یَسْکُنُ التُّرَابَ وَ یُواجِهُ الْحِسابَ وَ یَسْتَغْنی عَمَّا خَلَّفَ، وَ یَفْتَقِرُ اِلَى مَا قَدَّمَ کانَ حَرِیّآ بِقَصْرِ الأَمَلِ وَطُولِ الْعَمَلِ؛ کسى که یقین دارد از دوستان جدا مى شود و در زیر خاک مسکن مى گزیند و با حساب الهى روبه رو مى شود و از آنچه بر جاى گذاشته است، بى نیاز مى گردد و به آنچه از پیش فرستاده است، محتاج مى شود؛ سزاوار است که آرزو را کوتاه و اعمال صالح را طولانى کند».(2) آن حضرت در حدیث دیگرى فرمود: «اِتَّقُوا خِدَاعَ الاْمَالِ، فَکَمْ مِنْ مُؤَمَّلِ یَوْمٍ لَمْ یُدْرِکْهُ، وَبَانی بَناءٍ لَمْ یَسْکُنْهُ، وَ جَامِعِ مالٍ لَمْ یَأْکُلْهُ؛ از فریب آرزوها بپرهیزید! چه بسیار کسانى که آرزو داشتند روزى را در ناز و نعمت بگذرانند و هرگز به آن نرسیدند. چه بسیار کسانى که خانه و قصرى ساختند، ولى هرگز در آن ساکن نشدند و چه بسیار کسانى که اموال زیادى جمع کردند، ولى هرگز از آن نخوردند».(3)

دستاورد کوتاه کردن آرزوها، بهره مندى از شیرینى و لطافت زهد و وارستگى است. در این زمینه امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اِسْتَجْلِبْ حَلاوَةَ الزِّهَادَةِ بِقَصْرِ الأَمَلِ؛ شیرینى زهد را با کوتاهى آرزوها به دست آور».(4)

ص: 58


1- المحجة البیضاء، ج 8، ص 246.
2- بحارالانوار، ج 70، ص 167.
3- تصنیف غرر الحکم، ص 313.
4- تحف العقول، ص 207.

درمان طول امل:

راهکار درمان و ریشه کن کردن بیمارى درازى آرزو، آن است که انسان از یک سو خود را بشناسد و بداند که موجودى است آسیب پذیر و فاصله میان مرگ و زندگى او بسیار کم است. اگرچه او امروز سالم است، فردا ممکن است دچار بیمارى و گرفتارى شود. او امروز قوى و بى نیاز است؛ امّا فردا ممکن است ضعیف و فقیر شود. از سوى دیگر باید درباره بى اعتنایى دنیا جدآ بیندیشد؛ زیرا: «از نسیمى دفتر ایام بر هم مى خورد».

از سوى سوم باید بداند که ما به معاد و حساب و کتاب و پاداش و کیفر اعمال اعتقاد داریم و این جهان منزل گاهى است تا رسیدن به آن جهان. در واقع این جهان محل آماده شدن و اندوختن زاد و توشه براى آخرت است؛ نه محل اقامت همیشگى. در امتداد همه این ها بیندیشد که جمع کردن مال و ثروت هرگز مایه

ص: 59

سعادت انسان نیست و بداند که مهم ترین و ارزشمندترین آرامش، آرامش روح و وجدان است که آن، تنها از طریق تقوا و پرهیزکارى و توکّل به خداوند به دست مى آید، نه از طریق حرص وآمال وآرزوهاى طولانى؛ چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خُذْ مِنْ دُنْیاکَ لاِخِرَتِکَ وَمِنْ حَیاتِکَ لِمَوْتِکَ وَمِنْ صِحَّتِکَ لِسُقْمِکَ فَاِنَّکَ لاَتَدْرِى مَا اسْمُکَ غَدآ؛ از دنیایت براى آخرتت بهره بگیر و از زندگانى ات براى مرگ واز سلامتت براى زمان بیمارى استفاده کن؛ چرا که نمى دانى فردا نام تو چیست [وآیا تو را زنده مى نامند یا مرده، سالم مى گویند یا بیمار].

بدون شک از مهم ترین راهکارهاى درمان آرزوهاى دور و دراز ودرمان این بیمارى خطرناک آن است که انسان به نزدیک بودن زندگى با مرگ، بى اعتبارى دنیا و ماهیت آن بیندیشد و بداند که دنیا محل عبور است، نه اقامتگاه دائم.

یکى دیگر از عوامل آرزوهاى دراز هواپرستى و عشق به دنیاست. طبعآ هرچه از این علاقه کاسته شود، آرزوها کوتاه تر مى شود. از مهم ترین ابزارهاى رسیدن به این هدف، یعنى کوتاه کردن آرزوها، یاد مرگ است که پرده هاى غفلت را از جلو چشم انسان کنار مى زند و واقعیت زندگى را برایش آشکار مى سازد.

به همین دلیل است که امام على (علیه السلام) در پایان خطبه 99 نهج البلاغه مى فرماید: «أَلاَ فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَمُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَقَاطِعَ الأُمْنِیَاتِ؛ به هوش باشید و به یاد چیزى بیفتید که لذت ها را در هم مى کوبد و شهوات را بر هم مى زند و آرزوها را قطع مى کند».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى فرمود: «عُدَّ نَفْسَکَ فی اَصْحابِ الْقُبُورِ؛ خودت را جزء مردگان حساب کن [تا گرفتار طول امل نشوى]».(1)

آن ها که آرزوهایشان بیش تر است، کم تر به یاد مرگ مى افتند.

ص: 60


1- بحارالانوار، ج 74، ص 122.

آرزوهاى مثبت و سازنده:

به این نکته باید توجّه داشت که آرزو همواره جنبه منفى ندارد. اگر آرزوها در جهت تحقّق ارزش هاى والاى انسانى و یا ایده هاى مردمى و اجتماعى باشد و در مسیر تکامل و پیشرفت انسان ها و راه یابى به درجات کمال قرار گیرد؛ نشانه کمال و شخصیّت انسان است. در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) به آرزوهاى مثبت اشاره شده است؛ آن جا که مى فرماید: «اِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِیرَ لَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنی حَتّى اَفْعَلَ کَذا وَکَذا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهُ الْخَیْرِ، فَاِذَا عَلِمَ اللهُ ذلِکَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِیَّتِهِ کَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الأَجْرِ مِثْلَ مَا یَکْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ، اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ؛ بنده فقیر مؤمن مى گوید: خدایا! به من آن روزى را عطا کن تا فلان کار خیر و نیک را به جا آورم. پس، هرگاه خداوند در او صدق نیت ببیند، تمام اجر و پاداشى را که در صورت رسیدن به این آرزو و انجام دادن آن کارهاى خیر استحقاق پیدا مى کرد؛ براى او نوشته مى شود؛ هرچند هیچ یک را انجام نداده باشد. هر آینه رحمت خداوند گسترده و کرمش بى پایان است».(1)

به امید این که با داشتن آرزوهاى سازنده روحمان را تکامل ببخشیم.

ص: 61


1- بحارالانوار، ج 68، ص 261.

ص: 62

11

11. پنج نکته از یک حدیث

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ؛ عیب تو پنهان است، مادام که دنیا رو به سوى توست».(1)

از این کلام امام (علیه السلام) پنج نکته استفاده مى شود که به اختصار بیان مى کنم:

اوّل: این که بدانیم هیچ انسانى از عیب خالى نیست. بى عیب فقط خداست؛ مثلا ما محدودیم و همین محدودیت عیب ماست. خداوند وجودى است نامحدود وهیچ نقصانى در ذات او راه ندارد. او کمال مطلق است واز هر نقص وعیب مبرّا. حساب معصومین (علیهم السلام) جداست. آن حضرات هم کمال بى انتها نیستند و ممکن الوجودند؛ امّا در میان موجودات امکانیه، آن ها منتهى الکمال هستند. بنابراین، نباید هر انسانى را به دلیل داشتن عیب حذف کرد. آنچه مهم است این که باید کمالات او رجحان داشته باشد. متأسفانه ما انسان ها این گونه نیستیم، بلکه مثلا اگر کسى 99 بار به ما نیکى و خوبى صورت بدهد، امّا یک بار در حقّ ما بدى بکند، تمام خوبى هاى او را کنار گذاشته و همان یک عیب را مى گیریم وآبروى او را مى بریم!

ص: 63


1- نهج البلاغه، حکمت 51.

امام على (علیه السلام) در حکمت 20 نهج البلاغه جمله بسیار جالب توجهى دارد و مى فرماید: «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَیَدُ اللهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُهُ؛ از لغزش مردم نیک و با شخصیّت چشم پوشى کنید؛ چرا که هیچ یک از آن ها لغزشى نمى کند، مگر این که دست خدا به دست اوست واو را بلند مى کند [و نجاتش مى دهد]».

امام (علیه السلام) در این حدیث، یک اصل مهم اجتماعى به همه ما آموزش مى دهد، مبنى بر این که اگر از کسى که در محل زندگى و در اجتماع داراى شخصیّت و وجهه اجتماعى است و نزد مردم داراى ارزش است و مردم براى او احترام قائلند، لغزشى سر زد، به خاطر یک لغزش و اشتباه، آبروى او را نبرید؛ چرا که این فرد علاوه بر داشتن احترام نزد مردم، نزد خداوند هم داراى احترام است و خداوند دست او را مى گیرد و نمى گذارد اشتباه دوم را مرتکب شود. درسى که از این حدیث مى آموزیم، این است که انسان نباید منفى بین باشد و همیشه سراغ ضعف دیگران برود، بلکه باید جنبه هاى مثبت و خوب آن ها را نیز ببیند و همیشه درصدد آن باشد که خوبى هاى دیگران را بیان کند تا دیگران هم خوبى هاى او را بیان کنند؛ چرا که دنیا دار عمل و عکس العمل است، یعنى همان گونه که با دیگران عمل کنیم، با ما عمل مى شود. اگر با مردم خوبى کنیم، با ما خوبى مى کنند و اگر با آن ها بدى کنیم، با ما بدى مى کنند؛ مثل این که انسان در دامنه کوه، اگر به کوه سلام بکند، از طرف کوه صدایش منعکس مى شود و گویى کوه به او سلام مى کند، امّا اگر به کوه بگوید: «مرگ»؛ کوه هم جواب مى دهد: «مرگ».

انسان در زندگى خود باید عمدتآ مثل زنبور عسل باشد که روى گل، مى نشیند؛ نه مثل مگس که سراغ کثیفى و پلیدى مى رود. انسان باید در ارتباط با دیگران، سراغ خوبى هاى آن ها برود، نه سراغ بدى و زشتى دیگران.

به عبارت دیگر، اگر بخواهیم به کسى نمره بدهیم، هر دو جنبه مثبت و منفى

ص: 64

زندگى، عملکرد و شخصیّت او را نگاه کنیم، نه این که فقط جنبه هاى منفى او را نگاه کنیم به عنوان یک مصداق، شیطان گمراه شد به خاطر این بود که به زعم و پندار خود، به جنبه منفى آدم نگاه کرد که از خاک آفریده شده است و جنبه دیگر آدم را نظر نکرد که خداوند مى فرماید: «(...وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى ...)؛ «و هنگامى که آن را نظام بخشیدم، و از [روح خودم روح شریف و ممتازى را که آفریده ام] در او دمیدم. همگى براى او به خاک بیفتید و سجده کنید!».(1)

آورده اند که روزى حضرت عیسى (علیه السلام) با حواریون از جایى رد مى شدند. در راه، سگى را دیدند که مرده است. هر کدام از اصحاب حضرت عیسى براى سگ عیبى بیان کرد. یکى گفت: چقدر بویش بد است! دیگرى گفت: چقدر کثیف است! و همین طور هر کدام یکى از معایب سگ مرده را بیان کرد؛ امّا وقتى نوبت به حضرت عیسى (علیه السلام) رسید، فرمود: چه دندان هاى قشنگى دارد! اصحاب تعجب کردند و گفتند: یا روح الله! این حیوانى کثیف و نجس العین است؛ سراغ دندان هایش رفتى؟! حضرت فرمود: وقتى درباره کسى، حتى حیوانى مثل سگ قضاوت مى کنید، جنبه هاى مثبت او را هم در نظر بگیرید. شما جنبه هاى منفى سگ را گفتید، امّا نقطه مثبتى که داشت، نادیده گرفتید.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ نَظَرَ فی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ هر کس عیب هاى مردم را ببیند و آن ها را زشت شمارد و همان عیب ها را در خودش بپسندد، احمق واقعى است».(3)

نیز فرمود: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که از چیزى خرده گیرى بکنى که مانند آن، در خودت وجود دارد». (4)

ص: 65


1- سوره ص، آیه 72.
2- بحارالانوار، ج 14، ص 327.
3- نهج البلاغه، حکمت 349.
4- نهج البلاغه، حکمت 353.

همچنین آن حضرت فرمود: «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسى که پرداختن به عیب خودش، او را از پرداختن به عیب هاى مردم باز دارد».(1)

نیز فرمود: «اَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصِیرآ، وَعَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَرِیرآ؛ خردمندترین مردم کسى است که به عیب خود بینا باشد و به عیب دیگران کور».(2)

همچنین فرمود: «مَنْ اَبْصَرَ عَیْبَ نَفْسِهِ شُغِلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ؛ کسى که عیب خود را ببیند، از پرداختن به عیب دیگران باز ایستد».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هرگاه دیدید کسى گناهان مردم را مى جوید و گناهان خودش را از یاد برده است، بدانید که گرفتار مکر خدا شده است».(4)

نیز آن حضرت فرمود: «سودمندترین چیزها براى آدمى، این است که در رسیدگى به عیب هاى خود بر مردم پیشى گیرد. [و پیش از پرداختن به عیوب مردم، به عیب هاى خود بپردازد].(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره عیب پوشى فرمود: «مَنْ عَلِمَ مِنْ اَخِیهِ سَیِّئَةً فَسَتَرَها، سَتَرَ اللهُ عَلَیْهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ هر که از برادر خود گناهى بداند و آن را بپوشاند، خداوند در روز قیامت گناهان او را خواهد پوشاند».(6)

در این زمینه امام باقر (علیه السلام) فرمود: «یَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ اَنْ یَسْتُرَ عَلَیْهِ سَبْعِینَ کَبِیرَةً؛ مؤمن در برابر مؤمن وظیفه دارد که هفتاد گناه بزرگ او را بپوشاند». (7)

ص: 66


1- نهج البلاغه، خطبه 176.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 141.
3- تحف العقول، ص 88.
4- میزان الحکمه، ج 7، ص 140.
5- میزان الحکمه، ج 7، ص 140.
6- میزان الحکمه، ج 7، ص 145.
7- میزان الحکمه، ج 7، ص 146

نیز امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اَحَبُّ اِخوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى اِلَىَّ عُیُوبی؛ محبوب ترین برادرانم نزد من، کسى است که عیب هایم را به من هدیه کند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: عیب هاى مؤمنان را جست وجو نکنید؛ زیرا هر که دنبال عیب هاى مؤمنان بگردد، خداوند عیب هاى او را دنبال کند و هر که خداوند تعالى عیوبش را جست وجو و دنبال کند، او را رسوا مى سازد، گرچه درون خانه اش باشد.(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَتَبْتَهِجَنَّ بِخَطاءِ غَیْرِکَ، فَإِنَّکَ لَنْ تَمْلِکَ الإِصابَةَ اَبَدآ؛ از خطاى دیگران هرگز شادمان مشو؛ زیرا تو نیز براى همیشه از خطا کردن مصون نیستى».(3)

و فرمود: «مَنْ عَابَ عِیبَ، وَمَنْ شَتَمَ اُجِیبَ؛ هر که عیب جویى کند، عیبجویى شود و هر که دشنام دهد، [همان گونه] پاسخ شنود».(4)

دوم: نکته دیگرى که از این حدیث استفاده مى شود این است که انسان اوّل باید خود را اصلاح کند و بعد امر به معروف و نهى از منکر نماید؛ چون اگر انسان خود را اصلاح نکند، امر به معروف و نهى از منکر وى اثر نخواهد داشت؛ لذا ابتدا رفع عیب هاى خود شروع کند؛ ولى مشکل این جاست که انسان عمومآ عیب خود را نمى بیند، و در واقع حبّ ذاتى که دارد، مانع او از دیدن عیب خودش مى باشد. نه تنها عیوب خود را نمى بیند، بلکه گاهى آن عیوب را توجیه مى کند و در مرحله اى بالاتر، عیب هاى خود را از محاسن به حساب مى آورد!

مثلا افرادى که تنبل هستند، تنبلى خود را نمى بینند و چنین توجیه مى کنند که این، زهد و بى اعتنایى به دنیاست! این جاست که علماى علم اخلاق به ما

ص: 67


1- تحف العقول، ص 366.
2- میزان الحکمة، ج 7، ص 148.
3- غرر الحکم، ص 301.
4- بحارالانوار، ج 75، ص 90.

سفارش مى کنند دوستانى داشته باشید که مثل آینه، صادقانه و دور از غرض و مرض عیوب شما را به شما بگویند. لذا انسان باید نسبت به خودش سوء ظن داشته باشد و کارها و عیب هایش را توجیه نکند.

سوم: نکته دیگر این که دوستان باید با تذکرات بجا، دوستان خود را اصلاح کنند، نه این که با ملاحظه کارى حرفى نزنند که مبادا رنجشى پیش بیاید.

چهارم: یکى از صفات خداوند، «ستّار العیوب» بودن و پرده پوشى است. بندگان خدا باید پرتویى از صفات خدا را داشته باشند؛ چرا که صفات خداوند فقط جنبه معارفى ندارد؛ به این عنوان که او را بشناسیم؛ بلکه جنبه تربیتى هم دارد؛ به این معنا که به اخلاق و صفات او متخلّق و متصف و آراسته بشویم.

ستار العیوب بودن در جاى خود و بیان عیوب دوست هم به جاى خود؛ مثلا نباید در میان جمع عیوب او را تذکّر داد؛ چرا که باعث بدبینى مردم نسبت به او مى شود و طبعآ آن شخص هم وقتى فهمید که مردم از عیب هایش آگاهند، کم کم بى تفاوت مى شود و دست از آن گناه بر نمى دارد؛ لذا تا قبل از آن که مردم متوجّه عیوب کسى شوند، اصلاحش آسان است.

پنجم: نکته پنجم این که امام (علیه السلام) مى فرماید: «عیب تو مستور است تا آن جا که بخت با توست». این مطلب به یک واقعیت اشاره دارد و آن این که خیال نکنى که اگر عیبى داشته باشى، مى توانى تا ابد آن را بپوشانى. این خیالى باطل است؛ کارى کن که عیوب خود را رفع کنى و به گونه اى زندگى کن که اگر اعمالت را با صداى بلند، در معرض دید دیگران درآورند، خجالت نکشى و اگر پرده ها کنار برود، هیچ نگرانى نداشته باشى.

نکات پنج گانه اى که عنوان شد، پنج درس مهمى است که از حدیث امام على (علیه السلام) مى آموزیم.

ازخداوند ستارالعیوب مى خواهیم که عیب هاى ما را در دنیا و آخرت بپوشاند!

ص: 68

12

12. سخاوت (پنج نکته)

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ؛ سخاوت آن است که ابتدایى [و بدون درخواست] باشد وامّا آنچه در برابر تقاضا داده مى شود، از روى حیا وبراى دفع مذمت است».(1)

در توضیح این حدیث، بیان چند نکته لازم است:

نکته اوّل: عنوان «سخاوت» در مورد خداوند به کار نمى رود؛ چون اسماء الله توقیفى است و باید در کتاب یا سنّت آمده باشد و خداوند خودش مى داند که شایسته چه نامى است. شاید عدم به کار رفتن عنوان سخاوت در مورد خداوند مبنى بر این باشد که «سخى» به کسى گفته مى شود که آنچه مورد حاجت اوست به دیگران مى دهد (و اگر شخص وسیله اى را که نیاز ندارد، به دیگرى بدهد، عنوان سخى به او تعلق نمى گیرد)، پس در عمق کلمه سخاوت، نیاز قرار دارد و چون خداوند بى نیاز مطلق است، نمى توان کلمه سخى را در مورد خداوند اطلاق کرد. امّا کلمه «جواد» به خداوند اطلاق مى شود: «یَا جَوَادآ لاَیَبْخَلْ» جواد، بخشش بدون درخواست است که در عین حال، بخشش خود را کوچک بشمارد.

ص: 69


1- نهج البلاغه، حکمت 53.

جواد وجود مرحله بالاتر از سخاوت است. در هر حال، جود و سخاوت از فضایل مهم اخلاقى و نشانه ایمان و شخصیّت والاى انسان است.

نکته دوم: اگر درست دقت کنیم، خواهیم دید که عالَم هستى بر اساس بخشش استوار است؛ مثلا آفتاب مهم ترین منبع انرژى در عالم ماده است؛ به طورى که بیش تر برکات عالم ما به نور آفتاب بر مى گردد؛ درحالى که این منبع انرژى به صورت رایگان، منابع برکت را در اختیار ما مى گذارد و در هر شبانه روز سیصد میلیون میلیارد تن از خورشید کم مى شود؛ امّا از بس خورشید بزرگ است، در ظاهر نشان نمى دهد. جرم خورشید مى سوزد؛ تجزیه اتمى مى شود، به انرژى تبدیل و در عالم هستى پخش مى شود. اگر خورشید تمام وجودش را حفظ مى کرد و نَم پس نمى داد، این برکات وجود نداشت؛ در حالى که خورشید به صورت رایگان انرژى خود را به کره خاک تقدیم مى کند.

زمین، آنچه از مواد و منابع دارد، رایگان در اختیار ما مى گذارد. هوا، دریاها، صحراها، ابر و باد و باران، گیاهان، درختان و موجودات زنده دیگر همه و همه از خودشان مایه مى گذارند و بخشش مى کنند. اگر بخشندگى آن ها نباشد، ما یک روز هم نمى توانیم زنده بمانیم. با این حساب، آیا ما انسان ها مى توانیم در این مجموعه بخشندگى ها، آدم بخیلى باشیم؟! آیا وصله بخل با نظام پر از جود و سخاوت هستى ناهماهنگ نیست؟! آیا انسان بخیل موجودى نادر و شاذ نمى شود؟! و آیا این با اشرف مخلوقات بودن انسان مى سازد؟! لذا باید آنچه داریم از مال، علم، فکر و نفوذ اجتماعى براى بهره مند شدن دیگران بذل و بخشش کنیم تا بتوانیم به اخلاق الهى و اوصاف پروردگار متخلق بشویم؛ چرا که بخل خلاف قانون عالم آفرینش است.

قابل ذکر است که در بند9 دعاى جوشن کبیر کلمه سخاء وارد شده است؛ ولى بعضى در آن ایراد کرده اند.

ص: 70

نکته سوم: گاهى انسان به دیگرى کمک مى کند؛ امّا عوض آن را در نظر مى گیرد؛ مثلا مى گوید این را به تو مى دهم به شرط آن که آن را بدهى که نام این کار «هبه معوضه» است. گاهى درخواست عوض به صورت پنهانى است؛ مثلا براى خانه نو شما چشم روشنى آوردیم که شما هم براى خانه نو ما چشم روشنى بیاورید. این کار در واقع «هبه معوضه مستتر» است. گاهى شخص، به دیگرى کمک مى کند و منت هم مى گذارد که دیگر سراغ او نروند. این کار انفاق نیست، بلکه به طرف مقابل بدهکار هم مى شود؛ چون آبرویش را برده است و باید بداند: «عِرْضُ الْمُسْلِمِ کَدَمِ الْمُسْلِم؛ آبروى مسلمان مانند خون مسلمان است»؛ بلکه ارزش آبروى او از ارزش مال او بیش تر است.

بر این اساس، قرآن مى فرماید: «(قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِن صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذىً)؛ گفتار پسندیده [در برابر نیازمندان] و عفو، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است».(1)

سخن خوب گفتن و طلب مغفرت و آمرزش، بهتر است از صدقه اى که نیش زبان در آن باشد. بهتر است بگوید شرمنده ام که نتوانستم بیش تر از این مقدار کمک کنم؛ خدا توفیق بدهد که بتوانم در آینده کمک بیش ترى صورت بدهم؛ نه این که آبروى طرف نیازمند را ببرد و بگوید دیگر دور ما را قلم بزن.

نکته چهارم: اگر بخششى که مى کنى بعد از تقاضاى طرف باشد، در واقع خود این تقاضا کردن، یعنى از آبرویش چیزى مایه گذاشتن. در این صورت چیزى که شما به نیازمند مى دهى، در حقیقت جواب آن درخواست است و این سخاوت نام ندارد؛ سخاوت واقعى آن است که همین که احساس کردى برادر دینى تو نیاز به چیزى دارد، بدون این که تقاضا کند، آن را به او بدهى؛ آن هم بدون منّت و بدون اینکه نیاز او را در حضور جمع برآورده کنى. در داستان امام حسین (علیه السلام)

ص: 71


1- سوره بقره، آیه 263.

مى خوانیم که شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت: من چیزى جز آبرو نداشتم، آن را مایه گذاشتم تا چیزى از شما بگیرم و شما را خریدار و مشترى آبرویم یافتم. امام (علیه السلام) وارد خانه شد و کیسه اى پول را از لاى در به آن شخص داد وفرمود: نه تو آبرویت را فروختى و نه ما آن را خریدیم، آبرویت هم محفوظ است.

نکته پنجم: مسئله انفاق منحصرآ به اموال متعلق نیست، بلکه معناى وسیعى دارد وتمام نعمت هاى خدا را شامل مى شود: (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ).(1) از علم، از نفوذ اجتماعى، از ثروت، از قدرت و از همه امکاناتى که خداوند به تو داده است، براى کمک به دیگران استفاده کن.

* * *

در قرآن آیات فراوانى وجود دارد که بر مفهوم سخاوت منطبق است. چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینآ وَیَتِیمآ وَأَسِیرآ * إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُورآ)(2) در این آیه، سخن از بزرگوارانى است که غذاى خود را در حالى که شدیدآ به آن نیاز داشتند، به مسکین و یتیم و اسیر دادند، بدون این که هیچ انتظار پاداش و تشکرى داشته باشند. بر اساس روایات فراوانى در متون روایى شیعه و سنى؛ این آیات در فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده است.

همچنین آیات 261 و274 سوره بقره ونیز آیه 92 سوره آل عمران به مسئله بخشش وسخاوت نظر دارد.

نیز احادیث متعددى درباره سخاوت وارد شده است؛ ضمن این که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) با تعابیر گوناگون از سخاوت و اهمّیت آن سخن

ص: 72


1- سوره بقره، آیه 3.
2- سوره دهر، آیه8 و 9.

گفته اند تا شیعیان و دوست داران آن حضرات، به این خصلت نیکو عادت کنند. به عنوان نمونه چند حدیث تقدیم مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلسَّخِىُّ قَرِیبٌ مِنَ اللهِ، قَرِیبٌ مِنَ النَّاسِ، قَرِیبٌ مِنَ الْجَنَّةِ؛ سخاوتمند به خدا و به مردم و به بهشت نزدیک است».(1)

2. امام على (علیه السلام) فرمود: «غَظُّوا مَعایِبَکُمْ بِالسَّخاءِ فَاِنَّهُ سَتْرُ الْعُیُوبِ؛ عیوب خویش را با سخاوت بپوشانید؛ زیرا سخاوت پوشاننده عیب هاست».(2)

3. ونیز آن حضرت فرمود: «اَلسَّخَاءُ یُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ یُزَیِّنُ الأَخْلاقَ؛ سخاوت موجب جلب محبّت افراد مى شود و اخلاق انسان ها را مى آراید».(3)

4. «اَوْحَى اللهُ عَزّوجلّ اِلى مُوسى (علیه السلام): اَنْ لاَتَقْتُلِ السَّامِرىُّ، فَإِنَّهُ سَخِىٌّ؛ خداوند به موسى وحى فرمود که سامرى را نکش؛ زیرا او بخشنده است».(4)

سخاوت، باعث جلب محبّت دوست و دشمن مى شود. بر عدد دوستان شخص سخاوتمند مى افزاید واز شمار دشمنان مى کاهد.

سخاوت، پوششى براى عیوب انسان هاست؛ آبروى شخص را حفظ، فاصله طبقاتى جامعه را کم و آتش کینه هاى محرومان را خاموش مى کند و باعث استحکام پیوند اجتماعى مى شود.

سخاوت، از جمله صفات انبیاست و شعاع نور یقین به حساب مى آید.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فرزند حاتم طایى به نام عُدى فرمود: «عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد».(5)

زندگى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) از بذل و بخشش سرشار و مملو بود که چند

ص: 73


1- بحارالانوار، ج 70، ص 308.
2- غرر الحکم، حدیث 6440.
3- میزان الحکمه، ج 4، ص 420.
4- بحارالانوار، ج 13، ص 230.
5- بحارالانوار، ج 68، ص 354.

نمونه را بیان مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشغول طواف کعبه بود؛ مردى را دید که پرده کعبه را گرفته است ومى گوید: «خدایا! به حرمت این خانه مرا بیامرز!» حضرت پرسید: «گناهت چیست؟» گفت: «من مردى ثروتمند هستم؛ امّا هر وقت فقیرى به سوى من مى آید و چیزى از من مى خواهد، گویا شعله آتشى به من رو مى آورد!»

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «از من دور شو و مرا به آتش خود نسوزان». سپس فرمود: «اگر تو بین رکن و مقام دو هزار رکعت نماز بگزارى و آن قدر گریه کنى که از اشک هایت نهرها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بمیرى، اهل دوزخ خواهى بود!»(1)

2. روزى حضرت على (علیه السلام) پنج بار خرما براى مردى فرستاد. شخصى از روى اعتراض به آن حضرت گفت: «او چیزى از تو تقاضا نکرد؛ وانگهى یک بار خرما هم براى او کافى بود». حضرت با تندى به او فرمود: «لاَکَثَّرَ اللهُ فی الْمُؤْمِنِینَ ضَرْبَکَ، اُعْطی اَنَا وَتَبْخَلُ اَنْتَ؛ خداوند مثل تو را در میان مؤمنان زیاد نکند؛ من مى بخشم، ولى تو بخل مى ورزى».(2)

3. شخصى به نام «محقق بن ابى محفن» نزد معاویه آمد و براى خوش رقصى و گرفتن جایزه معاویه، على(علیه السلام) را تحقیر کرد و گفت: «از نزد بخیل ترین عرب [یعنى على (علیه السلام)] نزد تو آمده ام».

معاویه با این که دشمن سرسخت حضرت على (علیه السلام) بود، نتوانست تهمت بخل را نسبت به آن حضرت تحمل کند؛ لذا به او گفت: «وَاَنّى یَکُونُ اَبْخَلُ الْعَرَبِ؟ فَوَاللهِ لَوْ کَانَ لَهُ بَیْتَانِ، بَیْتُ تِبْنٍ وَ بَیْتُ تِبْرٍ لأَنْفَدَ تِبْرَهُ قَبْلَ تِبْنِهِ؛ چگونه على (علیه السلام) بخیل ترین عرب است؟! سوگند به خدا اگر على (علیه السلام) داراى دو اتاق باشد که یکى

ص: 74


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 318.

از آن پر از کاه باشد و دیگرى پر از طلا؛ اتاق طلاى او [بر اثر انفاق] قبل از اتاق کاه، خالى مى گردد».(1)

4. منصور دوانقى، دومین خلیفه عباسى، در عید نوروز یکى از سال ها، امام کاظم (علیه السلام) را مجبور کرد که در مجلس تبریک بنشیند و هدایاى وارد شدگان را بپذیرد.

امام (علیه السلام) در آن مجلس نشست و افراد هدایاى بسیارى خدمت حضرتش آوردند. امام (علیه السلام) از یکى از غلامان خواست که اسامى هدایا را ثبت کند. در ساعات آخر روز، پیرمردى نزد امام (علیه السلام) آمد و ضمن عرض تبریک گفت: دستم از مال دنیا تهى است؛ لذا نتوانستم هدیه اى براى شما بیاورم؛ در عوض سه بیت شعر که را جدّم در مرثیه جدّ شما، امام حسین (علیه السلام) سروده است، مى خوانم و به شما هدیه مى کنم. سپس اشعارش را خواند که ترجمه آن اشعار این است: «در شگفتم از شمشیرهاى برنده اى که تیزى آن ها در روز درگیرى عاشورا بر روى پیکر غبارآلودت وارد شدند! نیز در شگفتم از تیرهایى که در برابر چشم بانوان حرم در پیکرت فرو رفتند؛ در حالى که آن بانوان جدّت را صدا مى زدند و چشمانشان پر از اشک بود! چرا سر و صداى آن تیرها از پیکر مقدّس و با شکوهت دور نشدند و به جاى دیگر نرفتند؟!»

امام کاظم (علیه السلام) به او فرمود: «هدیه ات را پذیرفتم؛ در این جا بنشین؛ خداوند به تو برکت دهد.» آن گاه امام (علیه السلام) به خادم فرمود: «نزد رئیس [منصور] برو؛ مجموع هدایایى را که آورده شده است، به او گزارش بده و بپرس آن ها را چه کنم». خادم نزد منصور رفت و سپس بازگشت و گفت: «منصور مى گوید: همه آن ها را به تو بخشیدم، اختیار آن ها با خودت.» امام (علیه السلام) همه هدایا را به آن پیرمرد بخشید. (2)

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 33، ص 254.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 319.

5. وقتى امام رضا (علیه السلام) به خراسان آمد، حدود سه سال در آن جا ماند تا به شهادت رسید، و آن حضرت فقط یک پسر داشت به نام امام جواد (علیه السلام) که آن حضرت در مدینه بود وحدود هفت سال داشت. به امام هشتم خبر رسید که غلامان حضرت جواد (علیه السلام) آن حضرت را از در خصوصى بیرون مى آورند تا دست بینوایان به آن حضرت نرسد. امام (علیه السلام) به محض اطّلاع از این موضوع، براى فرزندش نوشت: «به من خبر رسیده است که غلامان و دوستان، هنگامى که مى خواهى از خانه بیرون بیایى، تو را از درِ خصوصى بیرون مى آورند، نه از در عمومى! آن ها این کار را از این رو مى کنند تا از ناحیه تو خیرى به بینوایان نرسد! تو را به حقّ خودم سوگند مى دهم که حتمآ ورود و خروجت از درِ بزرگ [و از درِ عمومى] باشد و هنگام خروج، درهم و دینار به همراه خود بردار و به هر کسى که تقاضاى کمک کرد مبلغى بده و به عموهایت کم تر از 50 دینار و به عمّه هایت کم تر از 25 دینار بذل و بخشش نکن! هرچه بیش تر دادى، اختیار با خودت هست. من مى خواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد. بنابراین، دستت را بگشا و انفاق کن و با توکّل به خداوند -صاحب عرش - از کمبود و کم شدن هراسى به دل راه نده!»(1)

6. یکى از عارفان به نام «ابن سمّاک» مى گوید: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَشْتَرِىَ الْمَمَالِیکَ بِمَالِهِ وَلاَیَشْتَرِىَ الاَْحْرَارَ بِمَعْرُوفِهِ؛ در شگفتم از کسانى که بردگان را با مال خود خریدارى مى کنند؛ ولى آزادگان را با احسان و نیکى، در بند محبّت خود در نمى آورند!»(2)

مرحوم محدث قمى در سفینة البحار، در شرح حال ابن سمّاک، او را صاحب مواعظ و اندرزها مى شمرد و از ابن ابى الحدید نقل مى کند که او روزى وارد بر

ص: 76


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 8.
2- سفینة البحار، ماده سمک.

ص: 77

هارون شد. هنگامى که چشم هارون به او افتاد، گفت: «مرا موعظه کن!» و در همین موقع تقاضاى آب کرد. ابن سماک با اشاره به آب، گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم که اگر بیمارى اى داشته باشى نتوانى آب بنوشى؛ چه مى کنى؟» گفت: «حاضرم نیمى از ملک و حکومتم را بدهم تا این بیمارى برطرف شود». این سماک به او گفت: «بنوش». هارون آب را نوشید. ابن سمّاک دوباره به هارون گفت: «تو را به خدا سوگند مى دهم اگر این آب را که نوشیدى، از تو دفع نشود، چه مى کنى؟» هارون گفت: «حاضرم نیمى دیگر از حکومتم را براى حل این مشکل بدهم. ابن سمّاک گفت: حکومتى که نیمى از آن فداى نوشیدن آب و نیمى فداى خارج شدن آن شود، داراى چنان ارزشى نیست که مردم براى به دست آوردن آن بجنگند».(1)

ص: 78


1- سفینة البحار، ماده سمک.

13

13. دو دستور آموزنده

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ؛ وقتى آنچه را مى خواهى انجام نگیرد، اهمّیت ندارد. هر کس مى خواهى باش».(1)

وقال على (علیه السلام): «لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً؛ همیشه جاهل یا افراط گر ویا تفریط کننده است».(2)

امام (علیه السلام) در تفسیر جمله اوّل مى فرماید: گاهى انسان آرزو مى کند که به مقامى مادى یا معنوى برسد، کوشش مى کند، امّا به آن نمى رسد. آیا در صورتى که به آن مقام نرسید، آیا از همه چیز مأیوس و ناامید گردد و یا این که آنچه را دارد، غنیمت بشمارد و از آن استفاده کند؟ بسیارند کسانى که در زندگى هدفى دارند، امّا وقتى به آن هدف نرسند، مأیوس وسرخورده مى شوند. ولى امام (علیه السلام) مى فرماید: به جاى این که سرخورده و بى فایده شوى، آنچه را دارى از دست مده و آن را خوب نگه دار.

نکته اى که از این حدیث استفاده مى شود، ضرورت استفاده از فرصت ها،

ص: 79


1- نهج البلاغه، حکمت 69.
2- نهج البلاغه، حکمت 70.

امکانات و لحظه هاى عمرى است که در اختیار شخص قرار دارد؛ چرا که لحظه اى وقت و عمر و فرصت بالاترین نعمت هاست.

براى هر کس در زندگى فرصت ها و موقعیت هایى پیش مى آید که براى همیشه باقى نمى ماند؛ لذا باید از آن ها نهایت استفاده و بهره بردارى را بکند. در این زمینه امام على (علیه السلام) طى تعبیرى زیبا مى فرماید:

«اِنَّ الْفُرَصَ تَمُرُّ مَرَّ الَّسحابِ فَانْتَهِزُوهَا اِذَا اَمْکَنَتْ فی اَبْوابِ الْخَیْرِ؛ بدرستى که فرصت ها همانند ابرها مى گذرد؛ پس، هرگاه براى انجام دادن کارهاى خیر فرصتى به دست آوردید، آن را غنیمت شمرید و از آن خوب بهره بردارى کنید».(1)

همچنین فرمود: «اَلْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ وَبَطِیئَةُ الْعَوْدِ؛ فرصت زود از دست مى رود و دیر بر مى گردد».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اباذر فرمود: «یَا اَبَاذَر نِعْمَتانِ مَغْبونٌ فِیهَا کَثِیرٌ مِنَ النّاسِ اَلصِّحَةُ وَالْفِرَاغُ...؛ اى اباذر! دو نعمت است که بسیارى از مردم در مورد آن دچار غبن شدند [و ضرر کردند وگول خوردند]: یکى سلامتى و دیگرى فراغت خاطر است...» سپس فرمود: «اى اباذر! پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: جوانى را قبل از پیرى، سلامت را پیش از بیمارى، بى نیازى را قبل از فقر، فراغت را قبل از گرفتارى و زندگى را پیش از رسیدن مرگ».(3)

امام على (علیه السلام) در حکمت 390 مى فرماید: «انسان مؤمن ساعات زندگى اش را به سه بخش تقسیم مى کند: بخشى را براى مناجات با پروردگارش قرار مى دهد؛ بخشى دیگر را در طریق تأمین و اصلاح معاش زندگى به کار مى برد و بخش سوم را براى استراحت و بهره گیرى از لذّت هاى حلال انتخاب مى کند».

ص: 80


1- شرح غرر الحکم، ج 2، ص 573؛ میزان الحکمه، ج 7، ص 442.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 442.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 140.

خداوند متعال اهل باطل و کسانى را که در زندگى کوتاهى مى کنند، زیانکار معرفى مى کند: «(وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ)؛ وآن جا کافران زیانکار شدند».(1)

«(أَن تَقُولَ نَفْسٌ یاحَسْرَتَى عَلَى ما فَرَّطتُ فی جَنْبِ اللهِ)؛ آن گاه هر نفسى به خود آید و فریاد یا حسرتا برآورد و گوید: واى بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم! و در حقّ خود ظلم و کوتاهى کردم!».(2)

جوانا ره ز طاعت امروز گیر *** که فردا جوانى نیاید ز پیر

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف *** که فرصت عزیز است و الوقت ضیف(3)

پیشوایان دین و علماى بزرگ از فرصت ها نهایت استفاده را مى کردند و این، شیوه همیشگى آن ها بوده است.

شخصى به نام «عنوان بصرى» خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و مسائلى را پرسید و از امام (علیه السلام) جواب گرفت. بعد از گرفتن پاسخ، همچنان در محضر امام (علیه السلام) نشست. امام (علیه السلام) که دید با نشستن او وقت حضرت گرفت مى شود، فرمود: «من کار و زندگى دارم و هر ساعتى از شبانه روز خود را به ذکر و عبادتى اختصاص داده ام. مرا از عبادتم باز ندار».(4)

امام سجاد (علیه السلام) به خدا عرض مى کند: «خدایا! تا زمانى که عمرم در راه اطاعت فرمان تو به کار مى رود، به من عمر بده و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود، مرا بمیران». (5)

ص: 81


1- سوره مؤمن، آیه 78 و 85.
2- سوره زمر، آیه 56.
3- سعدى.
4- بحارالانوار، ج 2، ص 224.
5- صحیفه سجادیه، دعاى بیستم.

از مهم ترین عواملى که باعث شده است علماى دین به مدارج بالاى علمى برسند، استفاده از فرصت ها و غنیمت شمردن آن ها بوده است. ملاهادى سبزوارى که از فلاسفه است، در دوران جوانى که در حوزه علمیه اصفهان تحصیل مى کرد، آن چنان به وقت خود اهمّیت مى داد که نامه هایى که از وطنش مى رسید، نمى خواند؛ زیرا احتمال مى داد که خبر ناگوارى در آن ها باشد و برایش دغدغه فکرى ایجاد کند و به تحصیل او لطمه وارد نماید. در پایان تحصیل وقتى خواست به وطن برگردد، نامه ها را باز کرد وخواند. در یکى از آن ها نوشته شده بود که یکى از آشنایان نزدیک شما فوت کرده است. مرحوم سبزوارى با خود گفت: خدایا! شکرت که در آن زمان از این خبر آگاه نشدم؛ والّا موجب صدمه به تحصیلم مى شد.(1)

مرحوم آیت الله العظمى بروجردى در دوران جوانى، گاه شب ها چنان مشغول مطالعه مى شد که ناگاه صداى مؤذن را که اذان صبح را مى گفت؛ مى شنید؛ یعنى گذشت شب تا اذان صبح را متوجّه نمى شد و در این مدت یکسره مشغول مطالعه بوده است.

مرحوم شیخ محمّد حسن نجفى، معروف به صاحب جواهر الکلام، چنان به مطالعه و وقت اهمیّت مى داد که وقتى یکى از پسرانش از دنیا رفت، کنار جنازه پسر آمد و پس از تلاوت آیاتى از قرآن، همان جا بقچه خود را گشود و به نوشتن کتاب جواهر مشغول شد.

امّا تفسیر جمله دوم امام (علیه السلام) که مى فرماید جاهل را نمى بینى مگر این که یا در طرف افراط است یا در طرف تفریط ودر خط مستقیم و میانه نیست؛ بر تحلیلى عقلى مبتنى است و داراى مطالعه اى تاریخى و اجتماعى مى باشد که واقعیت کلام امام (علیه السلام) را به ما مى فهماند.

ص: 82


1- تاریخ فلاسفه اسلام، ج 2، ص 152.

از نظر تحلیل عقلى: براى این که انسان بتواند خط مستقیم را که خطوط انحرافى فراوانى کنارش وجود دارند، طى کند، باید جاده را دقیق بشناسد و شرایط وموانع راه را بداند که این به علم و آگاهى نیاز دارد؛ امّا کج راه رفتن شناخت نمى خواهد؛ لذا امام (علیه السلام) مى فرماید که انسان جاهلِ ناآگاه یا به این طرف خط فرو مى افتد، یا به آن طرف خط و به انحراف مى رود.

از نظر مشاهدات خارجى نیز ملاحظه مى کنیم که افراد نادان، گاهى خیلى داغ و تند هستند و گاهى خیلى شُل و بى تحرک. در مسئله توحید، بعضى گفتند که خداوند آن قدر بزرگ است که اصلا نمى توانیم او را بشناسیم؛ لذا به «تعطیل» قائل شدند؛ یعنى همین اندازه مى دانیم که خدا معدوم نیست؛ امّا این که آیا خداوند وجود دارد یا نه؛ نمى دانیم. از طرف دیگر وهابى ها را مى بینیم که به «جسمیّت» خداوند قائل شدند؛ خدایى که داراى صورت زیبایى است و کفش طلایى به پا مى کند! این گونه اعتقادات بر شناخت مبتنى بر افراط و تفریط و نادانى استوار است.

البته کسى نمى تواند به کُنه ذات خدا برسد، بلکه ما مى دانیم که خدایى هست وصفاتش را هم مى دانیم و نه به «تعطیل» قائل هستیم و نه به «تشبیه».

این افراط و تفریط را درباره انبیا واولیا هم انجام دادند؛ مثلا امام على (علیه السلام) را آن قدر بالا بردند که او را خدا دانستند! و بعضى چنان تفریط کردند و مثلا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را تا جایى پایین آوردند که مى گویند پیامبر (صلی الله علیه و آله) یک مجتهد بوده است!

نکته مهمى که از این حدیث استفاده مى شود این است که اعتدال در زندگى باعث نجات انسان هاست. از نظر اسلام افراط، غلو، تندروى، تفریط و کندروى مردود است. خداوند متعال، امّت اسلامى را امّت وسط قرار داده است؛ به طورى که نه افراط مى کند ونه به تفریط دچار مى شود، بلکه هم جانب جسم را تقویت مى کند هم جانب روح را.

ص: 83

امام على (علیه السلام) در خطبه متقین به همام بن شریح فرمود: پوشش وروش ومنش اهل تقوا در زندگى، رعایت میانه روى و اعتدال است؛ یعنى در همه امور زندگى نسبت به رعایت اعتدال سعى وتلاش دارند.

در این قسمت، مهم ترین مصادیق میانه روى را از نظر اسلام مختصرآ ذکر مى کنیم:

1. اعتدال در عبادت: دعوت به پرستش خداوند از مهم ترین اهداف انبیاى الهى است: (وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ). عبادت، نوعى رابطه خالصانه فرد با خداست و غفلت از بندگى خدا، معلول فراموش کردن خداست که موجب خودفراموشى مى گردد. عبادت در اسلام به کثرت و زیادى عمل نیست، بلکه قصد قربت و انگیزه خالصانه به آن جهت مى دهد؛ (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا).(1)

امام صادق (علیه السلام) ذیل آیه مذکور مى فرماید: «منظور از احسن عملا در آیه، این نیست که کدام یک عمل بیش ترى انجام مى دهد، بلکه منظور این است که کدام یک صحیح تر عمل مى کند و عمل صحیح آن است که با خداپرستى و نیت پاک همراه باشد».(2)

یکى از درخواست هاى معصومین (علیهم السلام) از خداوند عبادت با نشاط و سرور بوده است؛ زیرا بندگى با کسالت و بى حالى باعث قساوت قلب مى شود وتأثیر اندکى خواهد داشت. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «لاَتُکْرِهُوا اِلى اَنْفُسِکُمْ الْعِبَادَة؛ عبادت را به نفس هاى خود تحمیل نکنید».(3)

راهکار اساسى ایجاد نشاط در عبادت، رعایت اعتدال و میانه روى است؛ لذا

ص: 84


1- سوره ملک، آیه 2.
2- تفسیر صافى، ذیل آیه مورد بحث.
3- کافى، ج 2، ص 86.

اگر انجام دادن مستحبات به واجبات ضرر مى زند باید مستحبات را ترک کرد؛ زیرا عمل اندک با استمرار و با توجّه از عمل زیاد با کسالت بهتر و کارآمدتر است.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وائمه (علیهم السلام) هرجا احساس مى کردند که افرادى از خط اعتدال خارج شده، به افراط و تفریط گرویده اند، به آن ها تذکّر مى دادند.

2. اعتدال در اقتصاد: این مصداق اعتدال، اعم از مصرف، تولید، انفاق و معاملات است.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ضَمِنْتُ لِمَنْ اَقْتَصَدَ اَنْ لاَیَفْتَقِرَ؛ من ضمانت مى کنم کسى که میانه روى را پیشه خود سازد، فقیر نشود».(1)

میانه روى اقتصادى اقسامى دارد:

الف) میانه روى در انفاق: خداوند در سوره فرقان، آیه 67 مى فرماید: (وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ). از منظر قرآن کریم، یکى از صفات بندگان خداى بخشنده، آن است که به هنگام انفاق نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى؛ بلکه حد میان این دو؛ یعنى اعتدال را رعایت مى کنند.

امام صادق (علیه السلام) وقتى این آیه را تلاوت فرمود، براى این که اسراف و سخت گیرى و حد اعتدال را روشن سازد، مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود: «این همان اقتار و سخت گیرى است.» سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه سنگ ریزه ها به روى زمین ریخت و فرمود: «این اسراف است.» بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دستش باقى ماند و فرمود: «این همان قوام [و میانه روى] است».(2)

سؤالى که به ذهن مى رسد این است که آیا اسراف در امور خیر مذموم است؟

ص: 85


1- میزان الحکمه، ج 8، ص 138.
2- تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 29.

زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاَخَیْرَ فی السّرفِ وَلاَسَرَفَ فی الْخَیْرِ؛ در اسراف خیرى نهفته نیست و در کارهاى خیر اسراف نیست».(1)

جواب این است که مراد از اسراف در انفاق آن است که شخص چنان انفاق کند که به تمکن مالى اش انسان در تأمین نیازمندى هاى شخصى و خانوادگى خدشه وارد شود. پس در امور خیر انسان هرچه بیش تر کمک کند، بهتر است؛ مگر آن که موجب زحمت و مشقّت خود و خانواده اش شود.

ب) میانه روى در مصرف: قرآن کریم مى فرماید: «(کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِیهِ)؛ از روزى هاى پاکیزه اى که به شما داده ایم، بخورید؛ ولى در آن طغیان نکنید».(2)

مراد از طغیان در نعمت ها آن است که انسان به جاى این که از نعمت ها در راه اطاعت از خدا و طریق سعادت خویش استفاده کند، آن ها را وسیله اى براى گناه، ناسپاسى و کفران قرار دهد.

همچنین در سوره اعراف، آیه 31 مى فرماید: «(کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَتُسْرِفُوا)؛ بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید».

این نکته یکى از مهم ترین دستورات بهداشتى است؛ چون سرچشمه بسیارى از بیمارى ها، غذاهاى اضافى است که به صورت جذب نشده، در بدن انسان باقى مى ماند. این مواد اضافى، هم بار سنگینى براى قلب و سایر دستگاه هاى بدن است و هم منبع آماده اى براى انواع عفونت ها وبیمارى ها خواهد بود. راه جلوگیرى از این زباله هاى بدن، رعایت اعتدال در مقدار غذایى است که شخص مصرف مى کند.

ج) میانه روى در معیشت: در زندگى خانوادگى و اداره امور خانواده هم باید

ص: 86


1- بحارالانوار، ج 7، ص 77.
2- سوره طه، آیه 81.

اعتدال رعایت شود. از یک سو نباید آن قدر مال و امکانات در اختیار اعضاى خانواده قرار داد که نازپرورده و متوقع بار بیایند و تحمل سختى ها را نداشته باشند؛ از سوى دیگر نباید آن قدر بر آنان سخت گرفت که به ناهنجارى هاى اجتماعى کشیده شوند.

امام على (علیه السلام) پس از پایان جنگ جمل، باخبر شد که علاء بن زیاد بیمار است. حضرت به عیادت او رفت و وقتى که چشم امام به خانه بزرگ او افتاد، فرمود: خانه به این وسعت را در دنیا براى چه مى خواهى، در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى؟ سپس فرمود: آرى، همین خانه مى تواند مایه سعادت تو در آخرت شود؛ زیرا مى توانى در این جا مهمان نوازى کنى و بستگان خود را صله رحم نمایى. در این صورت، همین خانه وسیع تو وسیله کسب آخرت خواهد بود. علاء به امام (علیه السلام) عرض کرد: من از دست برادرم، عاصم بن زیاد به شما شکایت مى کنم؛ زیرا مانند راهبان مسیحى، جامه سختى پوشیده و از زندگى دست کشیده است. امام (علیه السلام) دستور داد او را حاضر کنند. بعد به او فرمود: «یَا عُدَىَّ نَفْسِهِ...؛ اى دشمنک جان خود! شیطان در تو راه یافته و هدف تیر او قرار گرفته اى! آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمى کنى؟! تو خیال مى کنى خداوند طیبات را بر تو حلال کرده است؛ امّا دوست ندارد از آن ها استفاده کنى؟!»(1)

3. اعتدال در امور اخلاقى: در برابر هر فضیلت اخلاقى، رذیلتى قرار دارد. وقتى فضیلت اخلاقى از حدّ معین خود بگذرد، به سوى افراط و یا تفریط که رذیلت است، منتهى مى شود. مثلا سخاوت یک فضیلت اخلاقى است. اگر به سمت تفریط تمایل پیدا کند، به بخل و تنگدستى تبدیل مى گردد و اگر به سمت افراط و زیاده روى رود، به اسراف و تبذیر تبدیل مى شود. حدّ وسط بخشش، سخاوت نام دارد که فضیلت اخلاقى به شمار مى رود.

ص: 87


1- نهج البلاغه، خطبه 209.

شجاعت یک صفت ارزشمند اخلاقى است که اگر از حدّ بگذرد تهوّر و بى باکى است و اگر به جنبه تفریط متمایل شود جبن و ترس خواهد شد.

خداوند در قرآن کریم، یکى از نصایح لقمان به پسرش را رعایت میانه روى در راه رفتن مى داند تا نه باعث تکبر او شود و نه موجب ذلّت او: (وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الاَْصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ).(1)

این آیه در بر دارنده دو دستور اخلاقى است: اوّل این که مى فرماید: پسرم! در راه رفتن و در سخن گفتن رعایت اعتدال را بنما و از صداى خود بکاه و فریاد مزن؛ چرا که زشت ترین صداها، صداى خران است.

تذکّر دوم اینکه تکبر، صفت رذیله اخلاقى است و مؤمن نباید خودبزرگ بین و خود محور باشد. در مقابل، تواضع فضیلت اخلاقى است. تکبر باعث مى شود که انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند وخود را در حدّ کمال بپندارد ودر نتیجه درهاى تکامل به روى او بسته خواهد شد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ مَشَى عَلَى الأَرْضِ اخْتِیالا لَعَنَهُ الأَرْضُ، وَمَنْ تَحْتَها، وَمَنْ فَوْقَها؛ کسى که از روى غرور و تکبر روى زمین راه برود، زمین و کسانى که در زیر زمین خفته اند و آن ها که روى زمین هستند، او را لعنت مى کنند».(2)

4. میانه روى در امور اعتقادى: این مصداق از میانه روى، به معناى پرهیز از غلوّ و تساهل و بى مبالاتى است. افراط و تفریط در مسائل اعتقادى موجب کفر و شرک مى شود. خداوند در سوره مائده، آیه 77 مى فرماید: (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِى دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ). خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد که با استدلال روشن از اهل کتاب دعوت کند که از غلو درباره پیامبران الهى دست بردارند. غلو نصارا این بود که به «تثلیث» یعنى سه خدایى قائل بودند. این سه

ص: 88


1- سوره لقمان، آیه 19.
2- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 207.

خدا شامل پدر و پسر و روح القدس مى شود، و غلو یهود اشاره به نکته اى است که درباره «عُزیر» قائل بودند، مبنى بر این که عُزیر فرزند خداست.

در مورد امامان : هم مواردى داشتیم که درباره آن حضرات غلو کرده بودند که البته بشدت با آن ها برخورد شد. امام على (علیه السلام) در حکمت 469 مى فرماید: «هَلَکَ فِىَّ رَجلانِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَمُبْغِضٌ قَالٍ؛ درباره من، دو کس به هلاک افتادند: دوست افراطى و دشمن کینه توز».

5. میانه روى در امور سیاسى: سیاست هم مانند سایر امور به افراط و تفریط دچار مى شود. سیاست به معناى نیرنگ و تزویر و خدعه و خارج کردن رقیب از صحنه به هر قیمتى، مورد سرزنش است. جنبه اعتدال سیاست، اداره صحیح جامعه، اجراى عدالت، رعایت حقوق مردم و رسیدگى به مظلومان است. امام على (علیه السلام) فرمود: «جمال السیاسة العدل فی الإمرة، والعفو مع القدرة؛ زیبایى سیاست، رعایت عدل در فرمانروایى وعفو به هنگام قدرت است». (1)

ص: 89


1- میزان الحکمه، ج 4، ص 584.

ص: 90

14

14. ارزش یقین (خوارج)

امام (علیه السلام) صداى یکى از خوارج را شنید که نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى کرد، فرمود: «نَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاَةٍ فی شَکٍّ؛ خواب توأم با یقین و ایمان از نماز با شک و تردید، بهتر است».(1)

قبل از آن که حدیث مذکور را توضیح دهیم، بهتر است شناختى اجمالى با خوارج پیدا کنیم:

نزدیک کوفه قریه اى بود به نام «حرورا» که خوارج در آن جا جمع شده بودند و اوّلین مرکز اجتماعشان بود؛ لذا خوارج را «حروریه» هم مى گویند. خوارج مرتکبین گناه کبیره را کافر مى دانستند و کسانى اند که بر امام على (علیه السلام) خروج کردند و هر کس بر امام زمانش خروج کند، از خوارج به حساب مى آید. سرنخ خوارج معروف در زمان على (علیه السلام) به گونه اى به عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر مى گردد. برخى افراد در آن زمان، فکر و ایده خود را اظهار مى کردند و سخنانى مى گفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگرى در آن ها نمایان بود. یکى از نمونه هایش آن است که وقتى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) غنائم «حنین» را تقسیم کرد و براى تألیف قلوب

ص: 91


1- نهج البلاغه، حکمت 97.

مشرکان تازه مسلمان، به آنان سهم بیش ترى اختصاص داد، «حرقوص بن زهیر» زبان به اعتراض گشود و بى ادبانه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رو کرد و گفت: «عدالت کن». حضرت در پاسخ فرمود: «واى بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟!» عمر پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند؛ ولى پیامبر نپذیرفت و از آینده خطرناک او گزارش داد و فرمود: «او را رها کنید. او پیروانى خواهد داشت که در امر دین، بیش از حدّ کنجکاوى خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان، از دین بیرون خواهند رفت».(1)

منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن است که آن ها چنان از دین بیرون مى روند که از دین در وجود آن ها هیچ اثرى باقى نمى نماند و این مطلب را در قالب بهترین تشبیه، یعنى خروج تیر از کمان بیان فرمود.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد این گروه، واژه «مرق» را که به معناى «پرتاب شدن» است، به کار برد؛ زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجى در فهم دین، به جایى رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان به «مارقین» لقب گرفتند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در ادامه فرمود: «نشانه این گروه آن است که در میان آنان مرد سیاه چهره ناقص دستى قرار دارد. یکى از بازوان این مرد همانند پستان زن یا مثل تکه گوشتى است که کشیده مى شود و حالت ارتجاعى دارد». امام على (علیه السلام) بعد از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد که جسد «ذو الثدیه» را در میان کشتگان پیدا کنند و دست ناقص او را بررسى نمایند. وقتى جسد او را معاینه کردند، دست او را همان گونه دیدند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) توصیف کرده بود.(2)

در ادامه جنگ صفین، معاویه و سپاه او در برابر امام على (علیه السلام) و سپاهش، خسته

ص: 92


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 497.
2- فروغ ولایت، استاد سبحانى، ص 622.

و کوفته شده و شکست هاى هولناکى بر آن ها وارد شده بود، تا این که معاویه به عمروعاص گفت که چون نشانه هاى خطر سقوط، از هر سو آشکار شده است، چاره اى بیندیش. عمروعاص گفت: پیشنهادى مطرح مى کنم که با اجراى آن، بین سپاه امام على (علیه السلام) اختلاف مى افتد؛ در نتیجه جنگ متوقف مى شود و در نهایت برنده جنگ ما خواهیم شد. بعد گفت: پیشنهاد آن است که به سپاهیان فرمان بده قرآن ها را بر سر نیزه کنند و اعلام نمایند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. همان روز که شب آن «لیلة الهریر» لقب گرفته است، لشکر معاویه پانصد قرآن بالاى نیزه گذاشتند و اعلام کردند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. مطابق نقل بعضى قرآن ها را سر نیزه و به گردن اسب ها انداختند و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزه بزرگ نهادند، در حالى که ده نفر آن را حمل مى کردند. همین نیرنگ باعث اختلاف میان سپاه امام (علیه السلام) شد؛ لذا بعضى گفتند به جنگ ادامه دهیم و برخى گفتند که پس از داور قرار دادن قرآن، ادامه جنگ حرام است.(1)

امام (علیه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود که اى مردم! من سزوارترم که به داورى قرآن پاسخ مثبت دهم؛ ولى معاویه، عمروعاص، ابن محیط، ابن سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند. من کوچک و بزرگ آن ها را مى شناسم که بدترین افراد هستند. واى بر شما! این (داورى قرآن) سخن حقى است که معاویه و پیروانش بر زبان مى آورند؛ امّا مى خواهند زیر ماسک آن، به خواسته هاى باطل خود برسند. آن ها از قرآن پیروى نمى کنند. این سخن آن ها نیرنگ و ترفندى براى سست کردن اراده هاى شماست. به من مهلت دهید؛ زیرا ما در مرحله حساس پیروزى هستیم و دشمن در پرتگاه سقوط است.

ولى سخن امام (علیه السلام) بر دل آن کوردلان کج فهم و مقدّس مآب اثر نکرد. کار به جایى رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه آن حضرت که پیشانى آن ها بر اثر

ص: 93


1- بحارالانوار، ج 32، ص 530.

عبادت خشک و پینه بسته بود، نزد حضرت آمدند و فریاد زدند و تهدید کردند که به داورى قرآن جواب مثبت بده و گرنه تو را همچون عثمان مى کشیم! سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهى تو را مى کشیم!(1)

نتایجى که این سیاست شوم به بار آورد این بود که سلطه معاویه بر شامات تثبیت گردید؛ امام (علیه السلام) که در آستانه پیروزى بود، از آن دور شد؛ لشکر رو به زوال معاویه تجدید سازمان کرد؛ میان ارتش عراق دو دستگى پدید آمد؛ به طورى که گروهى «حکمیت» را پذیرفتند و گروه دیگر آن را کفر و گناه شمردند و بر امام (علیه السلام) لازم دانستند که از این کار توبه کند وگرنه با وى مانند معاویه به نبرد بر مى خیزند! در نهایت این که وقتى آن حضرت به کوفه آمد، مخالفان حکمیت از شهر خارج شدند و با امام بناى مخالفت را پیش گرفتند و دست آخر، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، آن حضرت را به شهادت رساندند.

حضرت على (علیه السلام) هرچه با آن ها احتجاج و مناظره کرد، فایده اى نبخشید و سرانجام در جنگ نهروان که در سال 38 هجرى رخ داد، چهار هزار نفر از خوارج براى جنگ با حضرت خروج کردند و البته به جز ده نفر که فرار کردند، بقیه هلاک شدند و از سپاه حضرت، تنها نُه نفر به شهادت رسیدند. یکى از این فراریان «عبدالرحمن بن ملجم» بود که طى یک جریان که اطّلاع دارید، حضرت را به شهادت رساند.

حضرت در تعبیرى فرمود: «من چشم فتنه را از کاسه درآوردم»؛ چون جز امام (علیه السلام) کسى را یاراى نبرد با این مقدّس نماها نبود.

خوارج در هر عصر وزمانى دو نشانه دارند که مى شود آن ها را شناخت:

1.در ظاهر مقدّس نما هستند و سراغ عبادت ظاهرى مى روند و به ظواهر عبادات خیلى اهمّیت مى دهند، بدون این که به محتواى آن توجّه عمیق داشته باشند.

ص: 94


1- بحارالانوار، ج 32، ص 532.

2. احمق و نادان و کوته فکر هستند و به دلیل همین نادانى، به انواع اشتباهات و تضادهاى فراوانى در عمل گرفتار مى شوند؛ مثلا یک بار در مسیر حرکت خود وقتى با یک مسلمان و یک مسیحى برخورد کردند؛ مسلمان را کشتند و مسیحى را آزاد کردند؛ چون مسیحى کافر ذمى است و باید احترام او را نگه داشت! در مسائل خیلى جزئى مسائل شرع را رعایت مى کردند؛ مثلا شخصى خوکى را کشت؛ به او گفتند: چرا خوک را کشتى؟ تو مفسد فی الارض هستى! امّا از طرف دیگر، به عبدالله بن خباب، صحابى معروف که قرآن بر گردنش آویزان وزنش حامله بود، گفتند که تو مرتکب خلاف شده اى و همین قرآن که به گردن توست، قتل تو را واجب مى کند! لذا کنار نهر، مثل گوسفند سر او را بریدند!

امّا تفسیر حدیث: اساس اسلام و دین، بر یقین استوار است و تمام اعمال خیر زاییده ایمان است و عمل هم از ایمان سرچشمه مى گیرد؛ لذا قرآن کریم ایمان و عمل را توأمان و با یکدیگر بیان مى کند. البته یقین، بالاترین مرحله ایمان است.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر و یقین یک درجه برتر از تقواست.» سپس فرمود: «در میان مردم چیزى کم تر از یقین تقسیم نشده است.» راوى سؤال کرد: «یقین چیست؟» امام فرمود: «التوکل على الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الى الله؛ حقیقت یقین، توکّل بر خدا و تسلیم در برابر خدا و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام کارهاى خود به خداوند است».(1)

یقین داراى سه مرحله است:

1. علم الیقین: علم الیقین آن است که انسان از دلایل مختلف، به چیزى ایمان بیاورد. مانند کسى که با مشاهده دود به وجود آتش ایمان پیدا مى کند. این مرحله یقین جنبه عمومى دارد.

ص: 95


1- بحارالانوار، ج 67، ص 138.

2. عین الیقین: علم الیقین آن در جایى است که انسان به مرحله مشاهده مى رسد؛ مثلا با چشم خود آتش را مشاهده مى کند. این مرحله یقین به پرهیزکاران اختصاص دارد و مرحله متوسط یقین محسوب مى گردد.

3. حقّ الیقین: یقین در این مرحله، مانند یقین کسى است که وارد آتش شود و سوزش آن را لمس کند. این مرحله یقین مخصوص خاصان و مقربان است و بالاترین مرتبه یقین به حساب مى آید.

به پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کردند: شنیده ایم که بعضى از یاران حضرت عیسى (علیه السلام) روى آب راه مى رفتند؟ حضرت فرمود: «لو کان یقینه اشد من ذلک لمشى على الهواء؛ اگر یقینش از آن محکم تر بود، بر هوا راه مى رفت».

هر قدر اعتقاد و ایمان انسان به قدرت مطلق خداوند بیش تر شود، اشیاى جهان به همان نسبت در برابر او مطیع و فرمانبردار هستند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نشانه شخص داراى یقین شش چیز است:

1. به حقانیت خداوند یقین پیدا کرده؛ لذا به او ایمان آورده است؛

2. یقین پیدا کرده که مرگ راست است؛ لذا از آن در حذر است؛

3. یقین پیدا کرده که رستاخیز حقّ است واز رسوایى آن روز مى ترسد؛

4. یقین پیدا کرده که بهشت حقّ است واز این رو به آن مشتاق است؛

5. یقین پیدا کرده که دوزخ راست است وبراى نجات از آن مى کوشد؛

6. یقین پیدا کرده که حساب راست است واز این رو از خود حساب مى کشد».

خدایا! به حقّ اولیایت به ما یقین عنایت بفرما!

ص: 96

15

15. امر به سخاوت و حسابگرى و نهى از اسراف و سختگیرى

امام على (علیه السلام) فرمود: «کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً؛ سخاوتمند باش؛ ولى اسراف کننده مباش. در زندگى حسابگر باش؛ ولى سختگیر مباش».(1)

در ابتدا به بیان یک اصل کلّى مى پردازیم که در مسئله اخلاق و روان شناسى مهم است و امام (علیه السلام) با بیان این دو مثال آن اصل کلّى را به ما متذکّر مى شود. آن اصل این است که گاهى اوقات حدّ و مرز مسائل اخلاقى چنان به هم نزدیک اند که این اصول با هم اشتباه مى شوند. یکى از کارهایى که علماى اخلاق انجام مى دهند، این است که این حدّ و مرزها را مشخص و از هم جدا کنند؛ مثلا گاهى شخصى داراى صفت مذمومى است، در حالى که خیال مى کند این صفت ممدوح و پسندیده است؛ آدم ترسویى است؛ امّا چون نمى خواهد ترسو قلمداد شود، مى گوید آدم محتاطى هستم؛ آدم بخیلى است، مى گوید آینده نگرم؛ آدم تنبلى است، مى گوید زاهد هستم، به دنیا اعتنا ندارم. در حقیقت ویژگى خاصى را

ص: 97


1- نهج البلاغه، حکمت 33.

به جاى ویژگى دیگرى مى گذارد. این جاست که شیطان انسان را گول مى زند و صفت رذیله را فضیلت مى نمایاند؛ لذا باید از آثار صفات، به این صفات پى برد. امام (علیه السلام) در این حدیث آثار این صفات را معلوم کرد تا با هم اشتباه نشوند. ما صفتى به نام «سماحت» داریم و صفتى به نام «اسراف» و«تبذیر» که جداسازى آن ها از یکدیگر آسان است. سماحت، به معناى بخشش بجا و اسراف، بخشش نابجاست. هر دو اعطاى مال است، امّا یکى بجا و دیگرى نابجا. در این جا مناسب است بحث مستقلى درباره اسراف داشته باشیم:

1. معناى اسراف و تبذیر؛

2. نکوهش اسراف از دیدگاه آیات و روایات؛

3. بخش هایى از زندگى امامان معصوم : در صرفه جویى و ترک اسراف.

معناى اسراف و تبذیر: «اسراف»، یعنى هرگونه اتلاف و زیاده روى و تجاوز از حدّ اعتدال و طبیعى، بدون آن که شخص چیزى را ظاهرآ ضایع کرده باشد؛ مثل این که لباس گران قیمتى بپوشیم که بهایش چندین برابر لباس مورد نیاز ما باشد؛ یا غذایى گران قیمت تهیه کنیم که با قیمت آن بتوان تعداد زیادى را تغذیه کرد. اسراف تنها به غذا مربوط نیست، بلکه شامل هرگونه اتلاف و زیاده روى مى شود، مانند زیاده روى در پوشاک، در تهیه وسایل زندگى، در آرایش، در مصرف آب، برق، گاز، تلفن و....

یکى از بدبختى ها که آثار بسیار شومى در زندگى بر جا مى گذارد و نظام جامعه و خانواده را فلج مى کند، مصرف گرایى و تجمل پرستى است. بى تردید اگر نعمت ها و مواهب الهى به صورت صحیح و معقول مصرف شوند، فقر و محرومیت از جامعه رخت بر خواهد بست.

امّا «تبذیر» آن است که در مصرف، چنان ریخت و پاش کنیم که به اتلاف و تضییع چیزى منجر شود؛ مثلا براى دو نفر میهمان، غذاى ده نفر را تهیه کنیم

ص: 98

و باقى مانده غذا را در زباله دان بریزیم. گاهى این دو کلمه در یک معنى به کار مى روند و به عنوان تأکید، پشت سر هم قرار مى گیرند؛ چنان که امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «أَلاَ وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ وَإِسْرَافٌ وَهُوَ یَرْفَعُ صَاحِبَهُ فی الدُّنْیَا وَیَضَعُهُ فی الاْخِرَةِ وَیُکْرِمُهُ فی النَّاسِ وَیُهِینُهُ عِنْدَ اللهِ؛ آگاه باشید که مال را در غیر مورد استحقاق صرف کردن، تبذیر و اسراف است این عمل ممکن است، انسان را در دنیا بلندمرتبه کند؛ امّا مسلّمآ در آخرت او را پست و حقیر خواهد کرد. این عمل در نظر توده مردم ممکن است سبب اکرام گردد؛ امّا در پیشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد».(1)

نکوهش اسراف در آیات و روایات:

قرآن کریم در آیات فراوانى شدیدآ مسرفان را سرزنش مى کند، به عنوان نمونه:

«(وَلاَتُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ)؛ و اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد». (انعام/141 واعراف/31)؛

«(وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ)؛ و هر آینه مسرفان از اصحاب دوزخند». (غافر/43)؛

«(وَلاَتُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ)؛ از مسرفان پیروى نکنید» (شعراء/151)؛

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ)؛ «خداوند مسرفان دروغگو را هدایت نمى کند» (غافر/28)؛

در برخى از آیات قرآن، به چند نوع از اسراف اشاره شده است؛ مانند:

1. اسراف در خوردن و نوشیدن (اعراف/31)؛

2. اسراف در انفاق و بخشش (انعام/141 وفرقان/67)؛

ص: 99


1- نهج البلاغه، خطبه 126.

3. اسراف در قصاص (اسراء/33)؛

4. اسراف در اموال یتیمان (نساء/6)؛

5. اسراف در امور جنسى (اعراف/81 وذاریات/34)؛

6. اسراف در قدرت طلبى (مؤمن/27 ودخان/31 ویوسف/83).

از نظر روایات وگفتار معصومین (علیهم السلام)، تضییع ودور ریختن هر چیزى که قابل استفاده است گرچه بسیار ناچیز باشد، نوعى اسراف و گناه مى باشد؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) در پاسخ کسى که از پایین ترین درجه اسراف پرسیده بود، فرمود:

«اِبْذَالُکَ ثَوْبَ صَوْتِکَ، وَاِهْرَاقُکَ فَضْلَ اِنَائِکَ، وَاَکْلُکَ التَّمْرَ وَرَمْیُکَ بِالنَّوى هیهُنَا وَهیهُنَا؛ بخشش لباسى که براى حفظ تو مورد نیاز توست و به دور ریختن ته مانده آب ظرف و خوردن خرما و انداختن هسته آن به این جا وآن جا، همه این امور اسراف است».

در حدیثى مى خوانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از راهى عبور مى کرد؛ یکى از یارانش به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، در حالى که آب زیادى براى وضو مى ریخت. حضرت فرمود: «چرا اسراف مى کنى»، اى سعد؟!» عرض کرد: «آیا در آب وضو نیز اسراف خواهد بود؟!» حضرت فرمود: «نعم و ان کنت على نهر جار؛ آرى، هرچند در کنار نهر جارى باشى».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِنَّمَا الأِسْرَافُ فِیمَا اَتْلَفَ الْمَالَ وَاَضَرَّ بِالْبَدَنِ؛ همانا اسراف در چیزى است که موجب نابودى ثروت وزیان رسانى به بدن گردد».

ونیز آن بزرگوار فرمود: «لِلْمُسْرِفِ ثَلاثَ عَلاماتٍ: یَشْتَرِى مَا لَیْسَ لَهُ، وَیَلْبِسُ مَا لَیْسَ لَهُ، وَیَأْکُلُ مَا لَیْسَ لَهُ؛ براى اسراف کننده سه نشانه است: آنچه را دور از

ص: 100

شأن اوست براى خود مى خرد وآنچه را مناسب او نیست مى پوشد و آنچه را نباید بخورد، مى خورد».(1)

امام سجاد (علیه السلام) در بخشى از دعایش به خدا عرض مى کند:

«وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ تَنَاوُلِ الإِسْرَافِ؛ پناه مى برم به تو از اسراف کارى!»(2)

نیز آن حضرت عرض مى کند: «وَامْنَعْنی مِنَ السَّرْفِ؛ خدایا! مرا از اسراف باز دار!»(3)

همچنین امام حسن عسکرى (علیه السلام) فرمود: «وَعَلَیْکَ بِالإِقْتِصَادِ وَاِیَّاکَ وَالإِسْرَافَ فَإِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّیْطانِ؛ بر تو باد به اعتدال و میانه روى و از اسراف بپرهیز؛ چرا که اسرافکارى از عمل شیطان است».(4)

در یکى از روایات براى اسراف و سخت گیرى و نیز حد اعتدال، تشبیه جالب توجهى صورت گرفته وآن این که هنگامى که امام صادق (علیه السلام) آیه 67 سوره فرقان را تلاوت فرمود که مى فرماید: «(وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ)؛ بندگان خاص خداوند کسانى هستند که هرگاه انفاق کنند، نه اسراف مى ورزند و نه سخت گیرى، بلکه در میان این دو، حدّ اعتدال دارند»؛ آن حضرت مشتى سنگ ریزه از زمین برداشت و محکم در دست گرفت و فرمود: این همان اقتار و سخت گیرى است؛ سپس مشت دیگرى برداشت و چنان دست خود را گشود که همه آن به روى زمین ریخت و فرمود: این همان اسراف است. بار سوم مشت دیگرى برداشت و کمى دست خود را گشود، به گونه اى که مقدارى فرو ریخت و مقدارى در دست حضرت باقى ماند و فرمود: این همان قوام و میانه

ص: 101


1- بحارالانوار، ج 72، ص 206.
2- صحیفه سجادیه، دعاى هشتم.
3- صحیفه سجادیه، دعاى بیستم.
4- سفینة البحار، ج 1، ص 616.

روى و اعتدال است.(1)

به قسم سوم بحث مى پردازیم که نمونه هایى از زندگى امامان : در دورى از اسراف است:

1. عثمان بن حُنیف، از طرف امام على (علیه السلام) فرماندار بصره بود و ضمنآ از یاران خاص آن حضرت هم به حساب مى آمد. یک روز ثروتمند اسرافکارى او را براى صرف ناهار دعوت کرد. عثمان این دعوت را پذیرفت، به خانه او رفت ودر کنار سفره رنگین او که نشانه هاى اسراف در آن دیده مى شد، نشست. امام على (علیه السلام) وقتى که از این ماجرا آگاه شد، نامه مفصل و تندى براى عثمان بن حنیف نوشت و او را سرزنش کرد. در بخشى از این نامه آمده است:

«وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ؛ من گمان نمى کردم تو دعوت جمعیتى را قبول کنى که نیازمندانشان ممنوع وثروتمندانشان دعوت شوند. به آنچه مى خورى بنگر [آیا حلال است یا حرام] آن گاه آنچه را حلال بودنش براى تو مشتبه بود، از دهان بینداز و از آنچه به حلال بودنش یقین دارى، بخور».(2)

2. یاسر خادم مى گوید: روزى غلامان امام رضا (علیه السلام) میوه مى خوردند؛ ولى هنوز آن را به طور کامل نخورده، به گوشه اى مى انداختند. امام این اسراف کارى آن ها را دید و خشمگینانه به آن ها فرمود: «سبحان الله! اگر شما به این میوه ها نیاز ندارید، انسان هایى هستند که نیاز دارند. چرا میوه ها را دور مى ریزید؟! آن ها را نگه دارید وبه نیازمندان بدهید». (3)

ص: 102


1- تفسیر نمونه، ج 15، ص 152، ذیل آیه 67 سوره فرقان.
2- نهج البلاغه، نامه 45.
3- 25 اصل از اصول اخلاقى امامان (علیهم السلام)، ص 390.

3. شخصى به نام عباسى مى گوید: به محضر امام رضا (علیه السلام) رفتم ودرباره شیوه خرج کردن در خانه نسبت به همسر وفرزندانش پرسیدم. حضرت فرمود: «به گونه اى باش که خرج کردن تو بین دو مکروه (سختگیرى واسراف) قرار گیرد». عرض کردم: «منظورتان از این سخن چیست؟» فرمود: «آیا سخن خدا را در قرآن نشنیده اى که اسراف وسختگیرى را ناپسند مى شمرد و مى فرماید: (وَالَّذِینَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامآ)؟! بنابراین، در مورد معاش وهزینه زندگى خانواده در خرید و مصرف، میانه رو باش».(1)

امّا ادامه حدیث مورد بحث: آدم سختگیر کسى است که در عین بى نیازى خود به چیزى و نیاز طرف مقابل حاضر به گذشت نیست؛ امّا شخص حسابگر وقتى ملاحظه کرد که طرف مقابل به چیزى نیاز دارد، آسان مى گیرد و نیاز او را برطرف مى کند.

عالم، عالم حساب است. آن قدر حساب و کتاب عالم دقیق است که فلاسفه قدیم یونان و ریاضیون مى گفتند که ماده و اصل عالم را «عدد» تشکیل مى دهد. در واقع مى خواستند این نکته را بگویند که اساس عالم با حساب سر وکار دارد. بر این اساس، زندگى ما هم باید حساب داشته باشد. دخل و خرج زندگى بر حساب و برنامه استوار باشد. و نیز فرموده اند که اگر سختگیر باشید، در قیامت براى شما سخت خواهند گرفت. در دنیا بر دیگران و زیردستان آسان بگیریم، تا در آخرت بر ما آسان بگیرند.

به امید روزى که جامعه ما از اسراف و تبذیر و سختگیرى دور بماند.

ص: 103


1- بحارالانوار، ج 68، ص 347.

ص: 104

16

16. مستحب فداى واجب بشود

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ؛ کارهاى مستحب اگر به واجبات ضرر برساند، موجب قرب به خدا نمى شود».(1)

قبل از آن که حدیث را شرح دهیم، چند جمله درباره اهمّیت نوافل و مستحبات طرح کنیم:

نوافل و سنّت هاى پسندیده آن چنان مهم اند که بعضى از فقها ترک تمام سنن را از آن جهت که دلیل بر بى اعتنایى به آداب شرع مقدّس است، حرام دانسته اند.

ملتزم شدن به نوافل و استمرار آن، داراى سه اثر مهم است:

1. گناهان انسان را محو مى سازد؛ چنان که خداوند در قرآن مى فرماید:

«(إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّ-َاتِ)؛ به درستى که نیکى ها، بدى ها را از میان مى برد».(2) در حدیث آمده است که نماز مؤمن در شب گناهان، روز او را از بین مى برد.

2. نوافل باعث مى شود که نواقص و کمبودهایى را که در اداى واجبات رخ

ص: 105


1- نهج البلاغه، حکمت 39.
2- سوره هود، آیه 114.

داده مى شود، جبران گردد. نوافل یومیه، خصوصآ نوافل شب، نواقص نمازهاى یومیه را برطرف مى کند؛ روزه هاى مستحبى، نواقص روزه هاى ماه رمضان را برطرف مى کند و صدقات مستحبى، کمبودهاى واجبات مالى، مثل زکات و خمس را برطرف مى سازد.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اِنَّمَا جُعِلتِ النَّافِلَةُ لِیُتِمَّ بِهَا مَا یَفْسُدُ مِنَ الْفَرِیضَةِ؛ نماز نافله براى آن قرار داده شده است که فساد و نقص فرائض را جبران کند».(1)

ابوحمزه ثمالى مى گوید: امام (علیه السلام) فرمود: «هیچ نمازى بدون حضور قلب قبول نیست.» عرض کردم: «فدایت شوم، همه ما هلاک شدیم!» فرمود: «نه، چون خداوند متعال این گونه عبادات را به وسیله نافله ها کامل مى کند».(2)

3. نوافل موجب تقرّب به خدا مى شود؛ چنان که خداوند مى فرماید: «(تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفآ وَطَمَعآ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)؛ مؤمنان حقیقى، شب ها پهلو از بستر بر مى دارند وخدا را با بیم و امید مى خوانند و از آنچه روزى شان کردیم، انفاق مى کنند. پس، هیچ کس نمى داند به پاداش اعمالشان چه نعمت ها به عنوان چشم روشنى براى آن ها در عالم غیب آماده شده است».(3)

همچنین در سوره اسراء، آیه 79 مى فرماید: «(وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامآ مَّحْمُودآ)؛ پاسى از شب را براى انجام نافله دادن بیدار باش. باشد که خدایت تو را به جایگاه پسندیده اى برگزیند!».

نیز در حدیث قدسى آمده است: «وَمَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی

ص: 106


1- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 116.
2- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 135
3- سوره سجده، آیه 16 و 17.

یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانی أَجَبْتُهُ وَإِنْ سَأَلَنی أَعْطَیْتُه...؛ هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از فرایض و واجبات به من تقرب نجسته است و او به وسیله نوافل به من تقرب مى جوید تا جایى که من او را دوست بدارم. آن گاه که دوستش داشتم، من گوش شنواى او و دیده بیناى او و زبان گویا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى دهم و اگر چیزى از من بخواهد به او خواهم داد».(1)

در حدیث دیگر آمده است: «صَلاَةُ النَّوَافِلِ قُرْبَانُ کُلِّ مُوْمِنٍ؛ نماز نافله وسیله نزدیک شدن مؤمنان به خداوند است».(2)

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَشْرَافُ أُمَّتی حَمَلَةُ الْقُرْآنِ وَأَصْحَابُ اللَّیْلِ؛ بزرگان واشراف امّت من دو گروهند: حاملان [حافظان] قرآن و شب زنده داران».(3)

نکته اى که در انجام دادن اعمال مستحب و نوافل باید توجّه داشت، استمرار آن هاست. از احادیث استفاده مى شود که اعمال مستحب در صورتى مؤثر است که استمرار و دوام داشته باشد و حداقل تا یک سال ادامه پیدا کند.(4) مداومت به انجام دادن کارهاى خیر آثار مثبتى دارد که از جمله آن ها ترک کارهاى زشت، پرهیز از لغزش و گناه، حصول یقین، دورى از وسوسه شیطان و پذیرفتن گفتار حقّ مى باشد.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هنگامى که خود را به کار خوبى عادت مى دهم، دوست دارم که بر آن مداومت داشته باشم. چنانچه نتوانم آن را در شب انجام دهم، قضاى آن را در روز به جا مى آورم و اگر در روز از من فوت شود در شب آن را

ص: 107


1- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 99.
2- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 100.
3- جامع احادیث الشیعه، ج 7، ص 102.
4- اصول کافى، ج 2، ص 83.

قضا مى کنم. براستى محبوب ترین عمل نزد خدا عملى است که دوام داشته باشد».(1)

در شرع مقدّس، نسبت به انجام دادن بعضى از عبادات و مستحبات و خدمات و صدقات تأکید بیش ترى شده و سیره وروش بزرگان دین و ائمه (علیهم السلام) عمل بیش تر وتوجّه فراوان تر به این گونه سنّت ها بوده است؛ مانند خواندن قرآن، تهجّد و شب زنده دارى و مناجات و راز و نیاز در دل شب (آن گاه که چشم ها در خوابند)، خواندن نمازهاى واجب در اوّل وقت، به جا آوردن پنجاه ویک رکعت نماز در شبانه روز، همیشه با وضو بودن، داشتن حضور قلب در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت مداوم در نماز جمعه و جماعات، طولانى کردن قنوت و سجده هاى نماز، سه روز روزه گرفتن در هر ماه، زیارت قبور اولیا وشهدا و ائمه (علیهم السلام) و توسل به آن حضرات، صله رحم و دستگیرى از ارحام و مستمندان، دادن طعام، سلام کردن، تداوم نسبت به برخى اذکار مثل «لااله الّا الله» و «استغفر الله ربى واتوب الیه» وصلوات بر محمّد وآل محمّد (علیهم السلام) و تسبیحات حضرت زهرا (علیها السلام) بعد از هر نماز و هنگام خواب، صد بار ذکر «لااله الّا الله» و هفتاد بار استغفار بعد از نماز صبح و امثال این موارد.

توضیح حدیث مورد بحث: امام مى فرماید: اگر مستحبى باعث ضرر به واجب بشود، بى ارزش است و باعث تقرب به خدا نخواهد شد. مستحبات با این همه اهمّیت، زمانى اثر دارد و مفید خواهد بود که مزاحم واجب نشود و باعث ترک واجب نگردد. متأسفانه در جامعه بخصوص در بین عوام این نکته رعایت نمى شود؛ مثلا تا پاسى از شب عزادارى مى کند، ولى نماز صبحش قضا مى شود. مجلس روضه مى گیرد، ولى براى همسایه ها مزاحمت ایجاد مى کند. یا در مجلس او غیبت و دروغ انجام مى شود. براى بوسیدن ضریح تلاش فراوان

ص: 108


1- مستدرک، ج 1، ص 15.

مى کند؛ به طورى که باعث اذیت و آزار مردم مى شود، با این که حضور زائر نزد مزور کافى است و نیازى نیست که مثلا براى بوسیدن ضریح این همه تلاش کند. به فرموده یکى از بزرگان: از عبادات خود توبه کنید که بعضآ به خلاف شرع آلوده است. براى عروسى فرزندش قصد دارد ولیمه بدهد؛ امّا ده ها خلاف شرع در مجلس ولیمه صورت مى گیرد. به زیارت مستحبى اهمّیت مى دهد و میلیون ها تومان براى سفر عمره خرج مى کند، ولى همسایه اش گرسنه است و یا دخترى براى جهیزیه پول ندارد. به عنوان صله رحم به دید و بازدید همدیگر مى روند، در حالى که بین زن و مرد اختلاط است و محرم و نامحرم رعایت نمى شود.

در حکمت 279 نهج البلاغه آمده است: «إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا؛ هنگامى که نافله ها و مستحبات به واجبات زیان رسانند، آن ها را ترک کنید».

همچنین در حکمت 312 نهج البلاغه مى فرماید: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالا وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ؛ دل هاى انسان ها گاهى با نشاطند و گاه بى نشاط. آن گاه که پر نشاطند، آن ها را به انجام دادن مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که بى نشاطند، تنها به انجام دادن فرایض و واجبات بسنده کنید».

ص: 109

ص: 110

17

17. عیادت مریض

امام على (علیه السلام) به یکى از یارانش که بیمار شده بود، فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِیهِ وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَیَحُتُّهَا حَتَّ الأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الأَجْرُ فی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَالْعَمَلِ بِالأَیْدِی وَ الأَقْدَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ؛ خداوند این درد و ناراحتى تو را باعث از بین رفتن گناهانت قرار داده است؛ زیرا بیمارى پاداشى ندارد؛ و لکن گناهان را از بین مى برد و آن ها را همچون برگ درختان مى ریزد. اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با اعضاست و خداوند سبحان کسانى از بندگانش را که بخواهد، به خاطر صدق نیت و باطن پاکشان، داخل بهشت مى کند».(1)

قبل از این که درباره عیادت، مریضى و عافیت و سلامت، وارد بحث شویم، به عنوان مقدمه چند نکته را ذکر مى کنیم:

نکته اوّل: این که امام (علیه السلام) ملاقات با مریض را به عنوان یک دستورالعمل دینى مطرح مى کند و این نکته قابل توجّه است؛ چرا که در حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 111


1- نهج البلاغه، حکمت 42.

و ائمه (علیهم السلام) مى خوانیم که گاهى از یک مطلب ساده، یک دستورالعمل بزرگ اسلامى استخراج مى کردند و همه جا را کلاس درس قرار مى دادند. به عنوان مثال: روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عدّه اى را دید که دیوانه اى را مسخره مى کنند. حضرت این صحنه را سوژه قرار داد و فرمود: بیایید تا دیوانه حقیقى را براى شما معرفى کنم. این شخص، مریض است؛ امّا دیوانه واقعى کسى است که با تکبر راه مى رود و شانه هایش را بالا نگاه مى کند و پاهایش را به زمین مى زند و کسى است که مردم از او در امان نیستند و امیدى به خیر او ندارند، در حالى که این شخص مجنون است.

نکته دوم: این که بیمارى و مرض داراى مصلحتى است که خداوند از آن اطّلاع دارد. یکى از فلسفه هایش این است که گناهان انسان را مى ریزد؛ چرا که انسان بیمار معمولا به درگاه خدا مى رود؛ مخصوصآ اگر وسائل عادى از کار بیفتد، که در این صورت، تمام توجه بیمار به خدا خواهد بود. در این موارد، معمولا بیمار به فکر تدارک جبران گناه مى افتد و توبه مى کند.

علماى کلام، درباره بیمارى استدلال دیگرى مى کنند و آن این که بیمارى اى که انسان موجب آن نباشد، فعل خداست و خداوند عادل است و در مقابل آن خیرى به بیمار خواهد داد که معمولا به ازاى آن، گناهان بیمار را مى بخشد.

نکته سوم: فرق بین بیمارى و عمل این است که عمل، کارى است که از انسان صادر مى شود و داراى اجر و پاداش است؛ و حالا این پاداش یا بر اساس استحقاق است یا بر مبناى تفضّل (که در جایش بحث شد) امّا بیمار کارى نکرده است، فقط مصیبتى پیدا کرده و اگر بخواهند اجر و پاداش بدهند، عملى انجام نداده است؛ پس باید گناهانش را عفو کنند و خداوند این لطف را در حقّ بیمار انجام مى دهد.

نکته چهارم: خداوند، افراد را به واسطه داشتن نیت صالح به بهشت مى برد

ص: 112

ونیت بدون عمل،داراى اجروپاداش است که این براساس تفضّل خداوندمى باشد.

امّا بحث اصلى ما درباره بیمارى و عیادت بیمار و عافیت و سلامت است:

روایات درباره اصل بیمارى فراوان است که چند نمونه از آن را بیان مى کنیم:

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْمَرِیضُ تَحاتُّ خَطایَاهُ کَمَا یَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَر؛ گناهان شخص بیمار، همچون برگ درخت مى ریزد».(1)

2. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «سَهَرُ لَیْلَةٍ مِنْ مَرَضٍ أَوْ وَجَعٍ أَفْضَلُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ؛ اجر و پاداش شبى را از بیمارى یا درد نخوابیدن، برتر وبزرگ تر از یک سال عبادت است».(2)

3. امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «هرگاه مؤمن بیمار شود، خداوند به فرشته دست چپ او وحى مى کند که براى بنده ام تا زمانى که در زندان و بند من است، گناهى ننویس و به فرشته دست راست او وحى مى کند که همان حسناتى را که در زمان سلامتى بنده ام مى نوشتى، برایش بنویس».(3)

4. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره پنهان داشتن بیمارى فرمود: «مِنْ کُنُوزِ الْبِرِّ کِتْمَانُ الْمَصَائِبِ وَ الاَْمْرَاضِ وَ الصَّدَقَةِ؛ از گنج هاى نیکى، پنهان داشتن مصیبت ها وبیمارى ها وصدقه است».(4)

5. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «إنَّ الْجَسَدُ إِذَا لَمْ یَمْرَضْ أَشِرَ وَلاَ خَیْرَ فی جَسَدٍ لاَ یَمْرَضُ بِأَشَر؛ جسم اگر بیمار نشود، سرمست مى شود و در بدنى که به بیمارى دچار نشود و سرمست شود، خیرى نیست».(5)

در خصوص عیادت بیمار که یکى از نشانه هاى اخلاق حسنه و حسن سلوک

ص: 113


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 121.
2- میزان الحکمه، ج 9، ص 123.
3- اصول کافى، ج 3، ص 114
4- میزان الحکمه، ج 9، ص 124.
5- میزان الحکمه، ج 9، ص 127.

با مردم است، در اسلام سفارش فراوان شده و این نکته از حقوقى است که مسلمانان بر یکدیگر دارند.

امام على (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «لِلْمُسْلِمِ عَلَى أَخِیهِ ثَلاَثُونَ حَقّاً لاَ بَرَاءَةَ لَهُ مِنْهَا إِلاَّ بِالأَدَاءِ أَوِ الْعَفْوِ... وَ یَعُودُ مَرْضَتَه...؛ هر مسلمانى نسبت به مسلمان دیگر، سى حقّ دارد که باید آن ها را انجام دهد و از این حقوق رهایى نخواهد یافت مگر این که آن ها را ادا کند و یا آن که برادر مسلمانش از او درگذرد... و از جمله آن ها این است که هنگام بیمارى از او دیدن کند».(1)

یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) به نام معلى بن خنیس مى گوید: «به امام عرض کردم: «حقّ مسلمان بر مسلمان چیست؟» حضرت فرمود: «براى او هفت حقّ است که همه آن ها بر برادرش واجب است و اگر چیزى از آن حقوق را ضایع کند، وظیفه اش را انجام نداده، از ولایت و اطاعت خدا بیرون رفته و از بندگى خدا بهره اى نبرده است.» عرض کردم: «قربانت گردم! آن حقوق کدام است؟» حضرت فرمود: «اى معلّى! من بر تو نگرانم! مى ترسم این حقوق را ضایع کنى و مراعات ننمایى؛ بدانى و عمل نکنى!» عرض کردم: «نیرویى جز از خدا نیست [و امیدوارم با کمک خداوند بتوانم به وظیفه ام عمل کنم!] امام (علیه السلام) هفت حقّ را شمرد و فرمود: آسان ترین آن حقوق این است که آنچه براى خود دوست دارى، براى او هم دوست داشته باشى و آنچه براى خود نمى پسندى براى او هم نپسندى... و حق هفتم آن است که قَسَمش را ادا کنى ودعوتش را بپذیرى ودر هنگام بیمارى از او عیادت کنى».(2)

معاویة بن وهب مى گوید: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: وظیفه ما در

ص: 114


1- بحارالانوار، ج 7، ص 236.
2- اصول کافى، ج 2، ص 169

معاشرت با یکدیگر چیست و در رفت و آمد با دیگران [یعنى اهل سنّت] چگونه بایدبرخوردکرد؟» امام (علیه السلام) فرمود: «یکى از آن وظایف دیدار بیماران آن هاست».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا لَقِیَهُ أَنْ یُسَلِّمَ عَلَیْهِ وَإِذَا مَرِضَ أَنْ یَعُودَهُ وَ إِذَا مَاتَ أَنْ یُشَیِّعَ جَنَازَتَهُ؛ حقّ مسلمان بر مسلمان آن است که وقتى او را ببیند بر او سلام کند و چون بیمار شود از او عیادت نماید وهنگامى که بمیرد، جنازه اش را تشییع کند».(2)

درباره ثواب عیادت بیمار هم روایات فراوانى در متون روایى ما موجود است که چند نمونه را ذکر مى کنیم:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هر مؤمنى که مؤمنى را در بیمارى اش عیادت کند، اگر صبح باشد هفتاد هزار ملک او را همراهى و بدرقه کنند و زمانى که نزد او بنشیند، رحمت خداوند او را فرا گیرد و تا شب براى او طلب آمرزش کنند، و اگر شب باشد همین پاداش تا صبح براى او خواهد بود».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عَادَ مَرِیضاً شَیَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ؛ هر کس به عیادت بیمارى برود، هفتاد هزار فرشته او را مشایعت مى کنند وبرایش آمرزش مى طلبند تا آن گاه که به منزل خود برگردد».(4)

از بعضى از روایات استفاده مى شود که دعا بر بالین شخص بیمار به اجابت نزدیک تر است؛ چون لطف وعنایت خداوند با دل هاى شکسته همراه است و مؤمن بیمار، معمولا دل شکسته است و عنایت خداوند شامل حال اوست.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «روز قیامت خداوند بنده اى از بندگانش را ملامت مى کند و مى فرماید: اى بنده من! چه چیز تو را باز داشت از این که مرا عیادت

ص: 115


1- محجة البیضاء، ج 3، ص 401.
2- مکارم الاخلاق، ص 359.
3- مکارم الاخلاق، ص 361.
4- میزان الحکمه، ج 9، ص 128.

کنى، آن گاه که بیمار شدم؟ عرض مى کند: خدایا! تو خالق جهانى: درد و ناراحتى و مرض درباره تو معنى ندارد؛ تو منزّهى از این که مریض شوى. خداوند مى فرماید: برادر مؤمن تو بیمار شد، به عیادتش نرفتى. به عزّت و جلالم سوگند، اگر به دیدنش مى رفتى مرا نزد او مى یافتى و هر حاجتى داشتى بر مى آوردم و این به خاطراحترامى است که بنده مؤمن نزد من دارد و من خداى رحمان و رحیمم».(1)

عیادت بیمار داراى آدابى است که در روایات به آن ها اشاره شده است و ما در ادامه به طور اختصار به آن اشاره مى کنیم:

1. دادن هدیه: یکى از دوستان امام صادق (علیه السلام) مى گوید: «یک نفر از یاران امام صادق (علیه السلام) بیمار شد وما عدّه اى از یاران امام براى عیادت او به منزلش رفتیم. در راه با امام برخورد کردیم. امام از ما پرسید: کجا بودید؟ عرض کردیم: به عیادت فلانى رفتیم. حضرت فرمود: بایستید. ما ایستادیم. فرمود: آیا سیبى، بِهى، تُرنجى، کمى عطر یا ترکه اى از عود بِخور به همراه یکى از شما هست؟ عرض کردیم: از این چیزها با خود نداریم. حضرت فرمود: مگر نمى دانید که بیمار از این که چیزى برایش ببرند، آرامش مى یابد؟!»(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ أَطْعَمَ مَرِیضاً شَهْوَتَهُ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ؛ هر کس بیمارى را به آنچه دوست دارد اطعام کند، خداوند از میوه هاى بهشت به او خواهد داد».(3)

2. دعا براى بیمار: کسانى که نزد بیمار مى نشینند، باید براى او دعا کنند. این نکته از جمله دستورالعمل هاى عیادت از بیمار است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عُودُوا الْمَرْضَى وَاتَّبِعُوا الْجَنَائِزَ یُذَکِّرُکُمُ الاْخِرَةَ وَتَدْعُو

ص: 116


1- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 555.
2- میزان الحکمه، ج 9، ص 129.
3- بحارالانوار، ج 78، ص 224.

لِلْمَرِیضِ فَتَقُولُ اللَّهُمَّ اشْفِهِ بِشِفَائِکَ وَدَاوِهِ بِدَوَائِکَ وَعَافِهِ مِنْ بَلاَئِکَ؛ بیماران را عیادت کنید و در تشییع جنازه ها شرکت نمایید که این کار، آخرت شما را به یاد شما مى آورد و براى بیمار دعا کنید و بگویید: خدایا! او را به شفاى خود شفا مرحمت کن و به دواى خویش مداوا فرما و از بلاى خود او را در امان دار!».(1)

آن حضرت در حدیث دیگر فرمود: «إِذَا دَخَلَ أَحَدُکُمْ عَلَى أَخِیهِ عَائِداً لَهُ فَلْیَدْعُ لَهُ وَلْیَطْلُبْ مِنْهُ الدُّعَاءَ فَإِنَّ دُعَاءَهُ مِثْلُ دُعَاءِ الْمَلاَئِکَة؛ زمانى که یکى از شما به عیادت برادر دینى خود مى رود، باید براى او دعا کند واز او بخواهد که براى وى (عیادت کننده) دعا کند؛ زیرا دعاى بیمار، مثل دعاى فرشته است».(2)

3. تقویت روحى: یکى از آداب عیادت بیمار این است که عیادت کننده او را دلدارى دهد و روحیه اش را تقویت کند و به او با این عبارات آرامش خاطر بدهد که بزودى بیمارى ات برطرف خواهد شد و خداوند به تو صحّت و عافیت خواهد داد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «إِذَا دَخَلْتُمْ عَلَى الْمَرِیضِ فَنَفِّسُوا لَهُ فی الأَجَلِ فَإِنَّ ذَلِکَ لاَ یَرُدُّ شَیْئاً وَهُوَ یُطَیِّبُ النَّفَسَ؛ هنگامى که از بیمارى دیدن مى کنید، او را به زندگى امیدوار سازید. این کار گرچه مقدرات را تغییر نمى دهد و مانع مرگ نمى شود؛ امّا وسیله آرامش خاطر بیمار است».(3)

به همین دلیل است که وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عیادت سلمان فارسى رفت، همین که خواست از نزد او بلند شود، فرمود: «یَا سَلْمَانُ کَشَفَ اللَّهُ ضُرَّکَ وَغَفَرَ ذَنْبَکَ وَحَفِظَکَ فی دِینِکَ وَبَدَنِکَ إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِک؛ اى سلمان! خداوند رنج تو را برطرف سازد وگناهت را ببخشد ودین وبدن تو را تا آخر عمرت محفوظ نگه بدارد». (4)

ص: 117


1- بحارالانوار، ج 78، ص 224.
2- مکارم الاخلاق، ص 361.
3- بحارالانوار، ج 78، ص 225.
4- مکارم الاخلاق، ص 361.

4. کوتاه بودن عیادت: امام على (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْعُوَّادِ أَجْراً عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ لَمَنْ إِذَا عَادَ أَخَاهُ خَفَّفَ الْجُلُوسَ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ الْمَرِیضُ یُحِبُّ ذَلِکَ وَیُرِیدُه؛ از عیادت کنندگان بیمار آن کس بیش تر اجر مى برد که زمان کوتاهى نزد او بنشیند، مگر این که خود بیمار دوست داشته باشد واز او بخواهد که بیش تر بنشیند».(1)

همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: «أَعْظَمُکُمْ أَجْرآ فی الْعِیَادَةِ أَخَفُّکُمْ جُلُوسآ؛ از عیادت کنندگان کسى که کم تر در نزد بیمار بنشیند، اجر و پاداشش بیش تر است».(2)

5. عیادت کامل کردن: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «تَمَامُ عِیَادَةِ الْمَرِیضِ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ وَیَسْأَلَهُ کَیْفَ هُوَ؛ عیادت کامل آن است که عیادت کننده دست روى بدن بیمار بگذارد و حال او را بپرسد».(3)

نیز فرمود: «تَمَامُ عِیَادَةِ الْمَرِیضِ أَنْ یَضَعَ أَحَدُکُمْ یَدَهُ عَلَیْهِ وَیَسْأَلَهُ کَیْفَ أَنْتَ؟ کَیْفَ أصْبَحْتَ وَکَیْفَ أَمْسَیْتَ؟ وَتَمَامُ تَحِیَّتِکُمُ الْمُصَافَحَةُ؛ عیادت کامل آن است که دستت را بر بدن بیمار بگذارى و از او احوال پرسى کنى؛ و کامل ترین درود و تحیت مصافحه کردن است».(4)

در این زمینه امام على (علیه السلام) نیز فرمود: «مِنْ تَمَامِ الْعِیَادَةِ أَنْ یَضَعَ الْعَائِدُ إِحْدَى یَدَیْهِ عَلَى یَدَىِ الْمَرِیضِ أَوْ عَلَى جَبْهَتِهِ؛ عیادت کامل آن است که عیادت کننده یک دست خود را روى دست هاى بیمار یا بر پیشانى او بگذارد».(5)

6. توقع پذیرایى از بیمار نداشته باشد: از آن جا که بیمار، خود گرفتار بیمارى

ص: 118


1- میزان الحکمه، ج 9، ص 129.
2- مکارم الاخلاق، ص 361.
3- نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 560.
4- مکارم الاخلاق، ص 359.
5- مکارم الاخلاق، ص 360

است و خانواده او هم معمولا گرفتار پرستارى او هستند؛ توقع پذیرایى داشتن، توقعى بیجاست؛ لذا در حدیث آمده است: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَنْ یَأْکُلَ الْعَائِدُ عِنْدَ الْعَلِیلِ فَیَحْبِطُ اللَّهُ أَجْرَ عِیَادَتِه؛ رسول خدا9 از خوردن چیزى توسط عیادت کننده نزد بیمار نهى کرده است؛ چون این سبب مى شود که عیادت کننده پاداش خود را از بین ببرد».(1)

امّا آنچه در مقابل بیمارى و مرض قرار دارد، سلامت وعافیت است که از گواراترین نعمت هاى خداست. هیچ جامه اى زیباتر از عافیت نیست. اصولا لذّت زندگى زمانى چشیده مى شود که زندگى با عافیت و سلامت همراه باشد؛ زیرا اگر کسى از تمام ثروت دنیا بهره مند باشد، امّا نتواند از آن ها استفاده کند، از عمر و سرمایه هایش، لذتى نخواهد برد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «بِالْعَافِیَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ الْحَیَاةِ؛ با عافیت است که لذّت زندگى چشیده مى شود».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الْعَافِیَةُ نِعْمَةٌ خَفِیَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَإِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ؛ عافیت، نعمتى است پنهان و ناشناخته که هرگاه در دسترس باشد، به دست فراموشى سپرده مى شود و کسى قدرش را نمى داند وهرگاه نباشد، به یاد آورده مى شود».(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ صَلَّى عَلَیَّ مَرَّةً فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَاباً مِنَ الْعَافِیَةِ؛ هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد، خداوند درى از عافیت به رویش بگشاید».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «الْعَافِیَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فی الصَّمْتِ إِلاَّ بِذِکْرِ اللَّهِ وَوَاحِدَةٌ فی تَرْکِ مُجَالَسَةِ السُّفَهَاء؛ عافیت ده جزء دارد. نُه جزء آن در سکوت

ص: 119


1- بحارالانوار، ج 78، ص 228.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 381
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 380.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.

است، مگر در ذکر خدا و یک جزء آن در ترک همنشینى با نابخردان است».(1)

همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ طُولُ الْعَافِیَةِ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ؛ هر کس دوست دارد از عافیت طولانى برخوردار شود، تقواى خدا را در پیش گیرد».(2)

بر اساس روایات، معصومین : ما را تشویق کردند که از خداوند درخواست عافیت کنیم؛ چنان که:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «سَلُوا اللهَ الْمُعَافَاةَ، فَإِنَّهُ لَمْ یُؤْتَ اَحَدٌ بَعْدَ الْیَقِینِ خَیْرآ مِنَ الْمُعَافَاةِ؛ از خداوند عافیت طلب کنید؛ چون بعد از نعمت یقین، نعمتى بهتر از عافیت به کسى داده نشده است».(3)

امام سجاد (علیه السلام) مردى را دید که طواف خانه کعبه مى کند و مى گوید: «خدایا! به من صبر عطا فرما!» حضرت دستى بر شانه او زد و فرمود: «بلا مى طلبى؟! بگو: خدایا! به من عافیت و شکر بر عافیت عطا فرما!»(4)

امام کاظم (علیه السلام) از خداوند این گونه درخواست عافیت مى کند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْعَافِیَةَ وَأَسْأَلُکَ جَمِیلَ الْعَافِیَةِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ الْعَافِیَةِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ شُکْرِ الْعَافِیَة؛ خدایا! من از تو عافیت مسألت دارم! عافیتى نیکو عطایم کن و شکر به عافیت و نیز شکر بر شکرِ عافیت به من عطا فرما!»(5)

در اعمال شب هاى قدر آمده است که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سؤال شد: اگر شب قدر را درک کردیم، از خدا چه چیزى بخواهیم؟ حضرت فرمود: عافیت را از خداوند درخواست کنید.

از خداوند مى خواهیم به ما عافیت در دنیا و دین عنایت فرماید! آمین.

ص: 120


1- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 381.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 382.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 384.

18

18. چهار صفت نیک

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ؛ اندازه وارزش هر کس به اندازه همت او، و صداقت هر کس به اندازه شخصیّت او، و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بى اعتنایى او [به ارزش هاى مادى] است وعفّت هر کس به اندازه غیرت او است».(1)

در این حدیث ضمن اشاره به چهار صفت، ریشه ها و سرچشمه هاى آن هم بیان شده؛ چرا که اعمال انسان، بازتاب صفات انسان است؛ یعنى هر صفتى که شخصیّت انسان را تشکیل مى دهد، در عمل خودش را نشان مى دهد و صفات انسان نیز علّت و معلول یکدیگرند.

اوّلین جمله امام (علیه السلام) درباره مقدار و معیار ارزش انسان است. این مسئله مهمى است که مکتب هاى مهم فلسفى و مکاتب مادى دنیا جواب هاى مختلفى به این سؤال داده اند. ارزش انسان بر چه اساس و معیارى تعیین مى شود و نظام ارزشى در مورد انسان کدام است.

ص: 121


1- نهج البلاغه، حکمت 47.

آنچه امام على (علیه السلام) بیان مى کند این است که ارزش هر انسان به اندازه همت اوست. همت به معناى قصد و اراده است؛ ولى منظور از همت در این موارد منتهاى دید و اراده انسان است که در واقع گستره شخصیّت و مقصد او را تشکیل مى دهد. آیا همت او به امور مادى و بى ارزش دنیا محدود است یا مى خواهد از نظر اخلاق و فضیلت در حدّ یک انسان معمولى رشد کند، و یا این که همتش چنان بلند است که مى خواهد تالى تلو معصوم (علیه السلام) بشود ومثلا به مقام سلمان فارسى راه یابد که «سلمانٌ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ».

یا از نظر علمى چنان همتش بلند است که مى خواهد برترین دانشمندان عالَم به حساب آید.

این ها همه گویاى ارزش انسان است و البته از نظر اسلام، ارزشمندترین انسان باتقواترین آن هاست: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ).(1)

روایات در این زمینه فراوان است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیمَتُهُ؛ هر که همتش والا باشد، ارزشش بیش تر شود».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند متعال کارهاى والا وشریف را دوست دارد و کارهاى پست و حقیر را خوش ندارد».(3)

امام على (علیه السلام) بردبارى و وقار و همچنین کَرم و بزرگوارى و کردار نیک و نیز غیرت داشتن از زشتى ها را دستاورد بلند همتى عنوان کرده و حدود اندازه این صفات را به گستره همت فرد وابسته دانسته است.(4)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «مَنْ صَغُرَتْ هِمَّتُهُ بَطَلَتْ فَضِیلَتُهُ؛ هر کس همتش

ص: 122


1- سوره حجرات، آیه 13.
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 363.
3- میزان الحکمه، ج 10، ص 362.
4- میزان الحکمه، ج 10، ص 366.

کوچک باشد، فضیلتش از بین برود».(1)

نیز فرمود: «مِنْ صِغَرِ الْهِمَّةِ حَسَدُ الصِّدِیقِ عَلَى النِّعْمَةِ؛ حسادت بر نعمت دوست، از دون همتى است».(2)

همچنین فرمود: «لاَهِمَّةَ لِمَهِینٍ؛ آدم پست همت ندارد».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ثَلاثٌ یَحْجُزْنَ الْمَرْءَ عَنْ طَلَبِ الْمَعَالی: قِصَرُ الْهِمَّةِ، وَقِلَّةُ الْحِیلَةِ، وَضَعْفُ الرَّأْىِ؛ سه چیز انسان را از دنبال کردن مقامات عالى واهداف بلند باز مى دارد: کوتاهى همت، چاره اندیش نبودن و سستى اندیشه».(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ أَکْلُهُ، کَانَتْ قِیمَتُهُ مَا أَکَلَهُ؛ هر کس همتش خوراکش باشد، ارزشش به اندازه همان چیزى است که مى خورد».(5)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ کانَتْ هِمَّتُهُ بَطْنُهُ، قِیمَتُهُ مَا یَخْرُجُ مِنْه؛ هر کس همّ وغمّش شکمش باشد، ارزشش به اندازه همان است که از شکمش خارج مى شود».(6)

دومین جمله: امام مى فرماید: صدق انسان به اندازه شخصیّت اوست. هرچه انسان با شخصیّت تر باشد، راستگوتر مى شود، و هر چه شخصیّت او پایین تر باشد، بیش تر در معرض دروغگویى خواهد بود. افرادى هستند که از دین و ایمان بالایى بهره مند نیستند؛ ولى چون شخصیّت دارند، دروغ نمى گویند. بین این دو رابطه اى وجود دارد، انسانى که دروغ مى گوید، یا ایمان و اعتقادش ضعیف است؛ در واقع به این دلیل که به وعده هاى خداوند ایمان و اعتماد کافى

ص: 123


1- میزان الحکمه، ج 10، ص 367
2- میزان الحکمه، ج 10، ص 367.
3- میزان الحکمه، ج 10، ص 367.
4- تحف العقول، ص 318.
5- میزان الحکمه، ج 10، ص 369.
6- میزان الحکمه، ج 10، ص 369.

ندارد؛ لذا براى رسیدن به مطامع دنیوى، اعم از مال و جاه و مقام، دروغ مى گوید؛ یا به خاطر ضعف شخصیّت و عقده حقارت است و در واقع براى پوشاندن ضعف خود، به دروغ متوسل مى شود و یا به خاطر حسد و بخل و تکبر و خود برتربینى و عداوت نسبت به افراد دروغ مى گوید و تهمت مى زند. اگر شخص پایه هاى ایمان خود را تقویت کند و خداوند را نسبت به هر چیزى قادر بداند؛ رزق، روزى، موفّقیت، عزّت و آبرو را از ناحیه خداوند پندارد؛ هرگز براى رسیدن به خواسته هاى خود به دروغ چنگ نمى زند و باور مى کند که این صفات رذیله با شخصیّت او نمى سازد.

سومین جمله: امام مى فرماید: شجاعت انسان به اندازه وارستگى و بى اعتنایى او به دنیاست؛ چرا که دنیاپرستى که انسان را اسیر مى کند. کسى که به دنیا پابند نباشد و منافع خود را در خطر نبیند، از چیزى نمى ترسد. اصلا شجاعت انسان با مقدار زهد و وارستگى او رابطه اى تنگاتنگ دارد. دنیاپرستى است که انسان را در غل و زنجیر مى اندازد و در حقیقت دلبستگى به دنیاست که مرگ را بر انسان سخت مى کند و انسان حاضر نیست از این ها دل بکند. اگر انسان زاهد به معناى واقعى کلمه باشد و به امور مادى وابسته نباشد، از مرگ هم نمى هراسد؛ مانند امام على (علیه السلام) که مى فرماید: «وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبیطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ؛ به خدا سوگند علاقه فرزند ابى طالب به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است».(1)

چهارمین جمله: امام مى فرماید: عفّت هر کس به اندازه غیرت اوست. بر اساس این فرمایش، افراد بى عفّت بى غیرت هستند. کسى که مزاحم ناموس دیگران مى شود، اگر مزاحم ناموس او شوند، ناراحت نمى گردد؛ زیرا در وجود چنین شخصى غیرت یافت نمى شود.

ص: 124


1- نهج البلاغه، خطبه 5.

خداوند در قرآن کریم نمونه هایى از غیرت را بیان مى کند:

الف) در سوره یوسف، آیه 33، نمونه غیرت دینى یکى از پیامبران بزرگ الهى یعنى حضرت یوسف (علیه السلام) را بیان مى کند. توضیح این که وقتى یوسف (علیه السلام) از سوى زنان هوس باز مصر، مخصوصآ زلیخا مورد تهاجم قرار گرفت و از او خواستند که یوسف تسلیم خواسته هاى نامشروع آن ها شود، حضرت با این که در سن جوانى بود و در برابر طوفان شهوات قرار داشت، بشدت در برابر آن ها و در برابر طوفان شهوت مقاومت کرد، تا آن جا که زندان را بر خواسته هایشان ترجیح داد و به خداوند عرض کرد: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه این ها مرا به سوى آن مى خوانند و اگر مکر و نیرنگ آن ها را از من برنگردانى، قلب من به آنان مایل مى شود و از جاهلان خواهم بود؛ (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِّنَ الْجَاهِلِینَ).

ب) خداوند متعال در سوره نور، آیه 31، به زنان مؤمن دستور مى دهد که علاوه بر حفظ حجاب، هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمین نزنند که مبادا زینت پنهانش پیدا شود و صداى خلخالى که برپا دارند به گوش برسد: (وَلاَیَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ).

ج) در سوره احزاب، آیه 32 به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داده شده است که هنگام صحبت کردن با نامحرمان، به گونه اى هوس انگیز سخن نگویند؛ زیرا ممکن است بیماردلان در آن ها طمع کنند: (فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ).

امّا روایات درباره عفّت وغیرت فراوان است که نمونه هایى از آن ها را ذکر مى کنیم:

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِیدُ فی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ

ص: 125

فَعَفَّ لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَةِ؛ کسى که در راه خدا جهاد کند و شهید شود، اجرش بزرگ تر از کسى نیست که بتواند گناه کند، ولى عفّت ورزد. انسان پاکدامن نزدیک است که فرشته اى از فرشتگان خدا شود».(1)

نیز فرمود: «اَلْعِفَّةُ رَأْسُ کُلِّ خَیْرٍ؛ عفّت، سرآمد هر خوبى است».(2)

همچنین فرمود: «اَلْعِفَّةُ اَفْضَلُ الْفُتُوَّةِ؛ عفّت، برترین جوانمردى است».(3)

نیز آن حضرت فرمود: «اَلعِفَافُ یَصُونُ النَّفْسَ وَیُنَزِّهُهَا عَنِ الدَّنَایَا؛ عفّت، نفس را مصون وآن را از پستى ها دور نگه مى دارد».(4)

همچنین فرمود: «زَکَاةُ الْجَمَالِ اَلْعِفَافُ؛ زکات زیبایى، عفّت است».(5)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «عِفُّوا عَن نِساءِ النّاسِ تَعِفَّ نِساؤُکُم؛ نسبت به زنان مردم عفّت بورزید، تا نسبت به زنان شما عفّت بورزند».(6)

روایات فراوان دیگرى وجود دارند ما را به عفّت از شکم بارگى وشهوت رانى ترغیب مى کند به عنوان نمونه:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ اُمَّتی النّارَ الأَجْوَفانِ: اَلْبَطْنُ وَالْفَرْجُ؛ بیش تر امّت من به سبب دو میان تهى به آتش مى روند: شکم وشرمگاه».(7)

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «مَا عُبِدَ اللهُ بِشَىْءٍ اَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَفَرْجٍ؛ خداوند به چیزى برتر از پاک نگه داشتن شکم وشرمگاه عبادت نشده است».(8)

در روایات، ریشه عفّت، قناعت و خرسند بودن به چیزى است که بسنده

ص: 126


1- نهج البلاغه، حکمت 474.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
6- میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
7- میزان الحکمه، ج 6، ص 361.
8- میزان الحکمه، ج 6، ص 361.

انسان است، که این قناعت، به عفّت از مال حرام منجر مى شود.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَصْلُ الْعَفافِ القَناعَةُ... الرِّضَا بِالْکَفافِ یُؤَدِّى إِلَى الْعَفافِ».(1) از منظر مولاى متّقیان عفّت، میوه قناعت است و خویشتندارى، میوه عفّت مى باشد.(2) هر کس عفّت ورزد، بار گناهانش سبک مى شود و منزلتش نزد خداوند بالا رود. با عفّت است که اعمال پاکیزه مى شود.

درباره غیرت چند نمونه از روایات را ذکر مى کنیم:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ الْغَیْرَةَ مِنَ الإِیمانِ؛ براستى که غیرت جزء ایمان است».(3)

نیز فرمود: «کَانَ اِبراهِیمُ اَبی غَیُورآ وَاَنَا اَغْیَرُ مِنْهُ، وَاَرْغَمَ اللهُ اَنْفَ مَنْ لاَیُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ جدّم ابراهیم [پیامبر] با غیرت بود ومن از او غیرتمندترم. خدا، بینى مؤمنى را که غیرت ندارد، به خاک بمالد!»(4)

همچنین فرمود: براستى که خداوند غیرت مى ورزد و مؤمن غیرت مى ورزد، غیرت ورزیدن خداوند در جایى است که مؤمن، آنچه را خدا بر او حرام کرده است، انجام دهد».(5)

به امید این که زنان ما عفیف و مردان ما باغیرت باقى بمانند، إن شاءالله!

ص: 127


1- میزان الحکمه، ج 6، ص 362.
2- میزان الحکمه، ج 6، ص 363.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 356.
4- میزان الحکمه، ج 7، ص 356.
5- میزان الحکمه، ج 7، ص 357.

ص: 128

19

19. عفو کردن از سوى کسى که قدرت انتقام دارد

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ؛ شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین مردم به مجازات است».(1)

عفو و گذشت از تقصیر دیگران و نادیده گرفتن خطاهاى آنان، یکى از مکارم اخلاق است؛ چون در زندگى اجتماعى کم تر کسى دیده مى شود که حقى از او ضایع نشده و دیگران به نحوى حرمت او را نشکسته باشند؛ چنانچه قرار بر انتقام و معامله به مثل باشد، جامعه هر روز عرصه زد و خورد وانتقام گیرى است. بر این اساس، ادامه حیات اجتماعى بر پایه عفو و گذشت است؛ زیرا اگر همه مردم بخواهند حقوق خویش را بگیرند و از کوچک ترین لغزشى چشم پوشى نکنند، زندگى بسیار تلخ خواهد شد و روح صفا و صمیمیت از جامعه رخت بر خواهد بست.

خداوند متعال در چندین جاى قرآن کریم به عفو و نادیده گرفتن اشتباه دیگران دستور مى دهد. در سوره اعراف، آیه 199 مى فرماید: «با آن ها مدارا کن، عفووگذشت را شیوه خودساز و به نیکى ها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان».

ص: 129


1- نهج البلاغه، حکمت 52.

همچنین آیه 134 سوره آل عمران، عفو و گذشت را از ویژگى هاى پرهیزکاران مى داند.

نیز در آیه 22 سوره نور مى فرماید: «باید عفو کنید و لغزش هاى دیگران را نادیده بگیرید، آیا دوست نمى دارید خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

در تحلیل این حدیث، به چند نکته اشاره مى کنیم:

نکته اوّل: به عنوان اوّلین نکته باید ملاحظه کرد که جاى عفو وجاى انتقام کجاست. در سه جا عفو جایز نیست: 1. در حقوق خداوند 2. در مسائل عمومى وحقوق الناس 3. در حقوق شخصى وخصوصى، در صورتى که عفو و گذشت، اثر معکوس داشته باشد و مجرم را در ارتکاب دوباره جرم جرىّ و تشویق کند. در این گونه موارد، نباید عفو و چشم پوشى کرد؛ چون روش رسول خدا9 این بود که متجاوز به سنّت الهى را بر اساس آنچه در شرع به عنوان حدود آمده است، مجازات مى کرد ودر این زمینه شفاعت کسى را نمى پذیرفت.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: امّ سلمه، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کنیزى داشت که یک بار دزدى کرد. کسانى که مال آن ها دزدى شده بود، خدمت رسول خدا 9 آمدند تا حضرت آن کنیز را مجازات کند. امّ سلمه درباره کنیز خود نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شفاعت کرد. حضرت فرمود: «این حدّى از حدود خداست که نباید تعطیل شود.» سپس دست کنیز را بر اساس آنچه به عنوان حدّ سرقت آمده است قطع کرد.(1)

همچنین آورده اند که زنى از خاندان اشراف قریش به نام فاطمه سرقت کرد. هنگامى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد حدّ الهى را بر او جارى کنند، قبیله بنى مخزوم از این جریان بشدت ناراحت شدند و سعى کردند به هر وسیله

ص: 130


1- وسائل الشیعه، ج 18، ص 332.

ممکن از اجراى حدّ جلوگیرى کنند؛ لذا از اسامة بن زید که مورد توجّه وعنایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، خواستند که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره صحبت کند و از آن حضرت عفو سارقه را درخواست نماید.

هنگامى که اسامه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این باره گفت وگو کرد، حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: «آیا درباره حدى از حدود خدا شفاعت مى کنى؟!» سپس از جا حرکت کرد و ضمن خطبه اى فرمود: «اى مردم! علّت این که ملّت هاى قبل از شما هلاک شدند، این بود که اگر از بین آنان، فرد بلند پایه اى دزدى مى کرد او را مجازات نمى کردند؛ امّا اگر از مردم ضعیف و ناتوان کسى دست به سرقت مى زد، حکم خدا را درباره او اجرا مى کردند.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز دست به چنین کارى بزند، حکم خدا را درباره او اجرا مى کنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومى با فاطمه محمدى یکسان است».(1)

امّا در جایى که مجرم به اندازه کافى از گناه خود پشیمان است و در مقام عذرخواهى برآمده است و شواهد مسلّم ساخته که در آینده مرتکب نخواهد شد و یا عفو وگذشت، او را متنبّه مى کند، جاى عفو و گذشت است. نمونه اش را در تاریخ فراوان داریم: در جریان فتح مکّه، هنگامى که ابوسفیان و عبدالله بن امیه اظهار ندامت کردند، امام على (علیه السلام) آنان را این گونه راهنمایى فرمود: چنانچه بروید، در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بنشینید و همان جمله اى را که برادران یوسف در مقام عذرخواهى از حضرت یوسف اظهار داشتند، بر زبان جارى کنید؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما را خواهد بخشید. آن ها خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: «(تَاللهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِ-ِینَ)؛ به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى داد وما سخت در اشتباه بودیم».(2) سپس از حضرت تقاضاى عفو کردند. حضرت

ص: 131


1- صحیح مسلم، ج 5، ص 114.
2- سوره یوسف، آیه 91.

متقابلا این آیه را تلاوت کرد واز خطاى آن ها درگذشت: «(لاَتَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)؛ امروز ملامت و توبیخى بر شما نیست. خداوند شما را مى بخشد و او مهربان ترین مهربانان است».(1)

مورد دیگر: هنگامى که مسلمانان مکّه را فتح کردند وخواستند وارد شهر شوند، شخصى به نام سعد بن عباده که فرمانده سپاه بود شعار مى داد:

«اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَة *** اَلْیَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرُمَة؛

امروز روز جنگ ونبرد است؛ امروز زن ها اسیر مى شوند».

وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این شعار باخبر شد؛ آثار ناراحتى بر وجود مبارکش ملاحظه گردید؛ لذا به حضرت على (علیه السلام) فرمود که پرچم را از سعد بن عباده بگیرد و سپس سعد او را از مقام فرماندهى عزل کرد. آن گاه حضرت فرمود: «بَلِ الْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز جنگ نیست، بلکه روز رحمت و بخشش است».(2)

پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از این ماجرا، فرمان عفو عمومى را صادر کرد و فرمود: «إذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء؛ بروید دنبال زندگى خود، همه شماها آزادید».(3)

صدور فرمان عفو عمومى پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سبب بیدارى مخالفین شد و آنان به شخصیّت آن حضرت وآموزه هاى اسلام آگاه شدند.

نکته دوم: اولویّتى که امام در خصوص عفو کننده، در شرایط قدرت بر انتقام فرمود؛ بر کدام پایه استوار است؟ در این زمینه سه نکته را مى توان بیان کرد:

1. دلیل اولویت این است که شخصى که قدرتش بیش تر است، نیازش به مجازات کم تر است؛ چون گاهى عقوبت به آن دلیل است که شخص بیم آن دارد که آن ها در آینده بر او مسلط شوند؛ لذا امروز باید از آنان زهر چشم بگیرد.

ص: 132


1- سوره یوسف، آیه 92.
2- سیره ابن هشام، ج 4، ص 49؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 272.
3- فروغ ابدیت، ج 2، ص 338.

2. کسى که تواناتر است، اگر مقصّر را عفو کند، داراى صفا و رحمت بیش ترى است؛ زیرا او مى توانست با یک اشاره فرد خاطى را بیچاره کند؛ ولى او را عفو کرد؛ لذا این عفو شایسته تر از عفو افراد معمول است و در دل و جان عفو کننده هم اثر بیش ترى مى گذارد. معلوم مى شود که او آدمى است که بر اعصاب خود مسلط است و تهذیب نفس کرده است.

3. تأثیر اجتماعى عفو در شرایط بهره مندى از قدرت عمیق تر است. شخصى که درصدر جامعه قرار گرفته است، اگر از مجرم خودش صرف نظر کند، خیلى اثر مى گذارد. امام على (علیه السلام) مى فرماید: «مواظب دشمنت [ابن ملجم] باش، شکمش را سیر وبدنش را محکم کن. پس، اگر مُردم او را به من ملحق کن تا نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زنده ماندم، یا او را مى بخشم یا قصاص مى کنم».(1)

عفو وگذشت از نکات مهم اخلاقى است که شایسته هر مؤمن مى باشد. و مؤمن نباید کینه توز باشد، یا فورآ هر خطایى را پاسخ بدهد؛ مثلا اگر روزى به همسایه نیاز داشت؛ امّا همسایه نیازش را برطرف نکرد، در صورت نیاز متقابل همسایه؛ نباید انتقام بگیرد و مقابله به مثل کند، بلکه با پاسخ مثبت دادن به او؛ همسایه اش شرمنده خواهد شد.

سه فرضى که گفته شد، عفو کردن را در هنگام بهره مندى از قدرت توجیه مقبولى مى نماید.

نکته اى که به تناسب مى توان بحث کرد، توجّه به اصل «تغافل» است که از مهم ترین اصول اخلاقى وداراى آثار درخشان تربیتى است و از نظر روان شناسى وجامعه شناسى، نقش بسزایى در آرامش روانى جامعه دارد.

تغافل به آن معناست که شخصى چیزى را مى داند و از آن آگاه است، ولى از

ص: 133


1- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 212.

روى مصلحت، خود را غافل و بى خبر نشان مى دهد و به گونه اى برخورد مى کند که طرف مقابل تصور مى کند که او از موضوع بى خبر است. همان مثلى که عبارت آن این است: «شتر دیدى؛ ندیدى».

در جامعه، به نحوى با افراد مختلف از حسود، مغرض، بى بند و بار، بى دین و بهانه جو، روبه رو هستیم و اگر بنا باشد در هر موضوعى به طور مستقیم وارد شویم و اصل قضیه را واکاوى و جست وجو نماییم، آسایش زندگى ما به هم مى خورد. در صورتى که اگر اصل تغافل را رعایت کنیم و با صبر و تحمل و تدبیر امور کم اهمّیت را رها کنیم و از شدت وحدّت امور مهم بکاهیم و قضایا را غیر مستقیم حل کنیم؛ هم آرامش و آسایش خود را حفظ کرده ایم و هم به طور غیر مستقیم، با موعظه و استدلال، طرف مقابل را به اشتباه خود آگاه ساخته ایم. تجربه نشان مى دهد که اتّخاذ این شیوه، در بسیارى از موارد به اصلاح او مى انجامد. این شیوه در عملکرد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ملاحظه مى شود؛ چنان که پشت سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بسیار حرف زدند و نسبت هاى ناروا مثل مجنون، ساحر، و دروغگو... به آن حضرت دادند؛ ولى همان افراد وقتى به حضور آن بزرگوار مى رسیدند و اظهار پشیمانى کردند، حضرت به هیچ وجه حرف هاى آن ها را به رخ آن ها نمى کشید.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَشْرَفُ اَخْلاقِ الْکَرِیمِ کَثْرَةُ تَغافُله عَمّا یَعْلَمُ؛ ارجمندترین اخلاق یک شخص بزرگوار آن است که نسبت به آنچه آگاهى دارد، تغافل بورزد».(1)

نیز فرمود: «کسى که از بسیارى از امور تغافل نکند، آرامش و آسایش خود را متزلزل و ناموزون نموده است». (2)

ص: 134


1- غرر الحکم، ج 2، ص 717.
2- غرر الحکم، ج 2، ص 717.

نمونه بارز تغافل را در برخورد امام حسن (علیه السلام) با پیرمرد شامى مى توان ملاحظه کرد: روزى حضرت امام حسن (علیه السلام) سوار بر مرکب در یکى از کوچه هاى مدینه عبور مى کرد. پیرمردى شامى که تبلیغات معاویه او را نسبت به خاندان وحى بدبین کرده بود، وقتى آن حضرت را شناخت، هرچه توانست به آن حضرت ناسزا گفت! وقتى اهانت هایش تمام شد، امام حسن (علیه السلام) که گویا حرف هاى پیرمرد را نشنیده است، نزد او آمد و فرمود: «اى پیرمرد! به گمانم غریب هستى و امورى بر تو اشتباه شده است. اگر از ما درخواست رضایت کنى، از تو خشنود مى شویم و اگر چیزى از ما بخواهى، به تو عطا مى کنیم و اگر از ما راهنمایى بخواهى، تو را راهنمایى مى کنیم. اگر گرسنه باشى، تو را سیر مى کنیم. و اگر برهنه باشى، تو را مى پوشانیم. اگر نیازمند هستى، تو را بى نیاز مى کنیم و اگر گریخته باشى، به تو پناه مى دهیم و اگر حاجتى دارى، آن را ادا مى کنیم. اگر مرکب خود را به سوى خانه ما روانه سازى و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى؛ براى تو بهتر خواهد بود؛ زیرا ما خانه اى آماده و وسیع و ثروت فراوان داریم».

هنگامى که پیرمرد، سخنان آرام بخش حضرت را شنید، منقلب شد، گریه کرد و گفت: «گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا بر زمین هستى. خداوند آگاه تر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسى قرار دهد. تو و پدرت مبغوض ترین افراد در نزد من بودید؛ ولى اینک محبوب ترین انسان، نزد من مى باشید».

او وارد خانه امام (علیه السلام) شد و مدتى مهمان آن حضرت بود و بعد در حالى که محبّت خاندان نبوّت در قلب او قرار گرفته بود، از محضر آن امام بزرگوار مرخص شد.(1)

آرى، این است آثار تربیتى برخوردى که بر آموزه هاى دینى، بر اصل عفو و رأفت و تغافل مثبت مبتنى است.

ص: 135


1- بحارالانوار، ج 43، ص 344.

ص: 136

20

20. مشکلات پنج گانه مؤمن

رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «اَلْمُؤمِنُ بَیْنَ خَمْسَ شَدائِد: مُؤمِنٍ یَحْسُدُه، وَمُنافِقٍ یُبْغِضُهُ، وَکافرٍ یُقاتِلُهُ، وَشَیْطانٍ یُضِلُّهُ، وَنَفْسٍ تُنازِعُهُ؛ مؤمن بین پنج شدت وسختى قرار دارد: مؤمنى که به او حسد مى ورزد؛ منافقى که دشمن اوست؛ کفارى که با او مى جنگد؛ شیطانى که او را گمراه مى سازد، و نفس او که با وى نزاع مى کند».(1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در این حدیث به یک اصل اساسى در زندگى انسان ها اشاره مى کند و آن این که زندگى بشر در این دنیا به انواع مشکلات آمیخته و آغشته است و فرض زندگى بدون مشکل اصولا ممکن نیست و انسان در لابه لاى مشکلات پرورش و تکامل پیدا مى کند و این که امام على (علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 226 مى فرماید: «دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ؛ دنیا سرایى است که بلاها آن را احاطه کرده است»؛ بر طبیعت این جهان مبتنى است و حکمتش آن است که مشکلات باعث پرورش وبیدارى انسان مى شود و جلو طغیان و سرکشى او را مى گیرد. زندگى مرفه اصولا غافل کننده است. بعضى در این زمینه تشبیه زیبایى دارند:

ص: 137


1- محجة البیضاء، ج 5، ص 115؛ میزان الحکمه، ج 1، ص 483.

جاده هایى که صاف و بدون پیچ وخم هستند، از خطرناک ترین جاده ها مى باشند؛ چون در جاده یکنواخت، خطر خواب آلودگى و تصادف بیش تر است؛ امّا جاده اى که داراى دست انداز و پیچ وخم است، نمى گذارد راننده خوابش ببرد و طبعآ جلو خطر تصادف گرفته مى شود. براساس این حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، پنج شدت، مؤمن را در بر گرفته و غالبآ انسان از این پنج شدت خالى نیست:

اوّل: از همه نزدیک تر این که در کنار او مؤمنى قرار دارد که نسبت به او حسادت مى ورزد. گاهى در حضور او توهین مى کند و گاهى در غیاب او غیبت مى کند. مسلمان همیشه محبوب نیست، گاهى همسایه و گاهى برادر نسبت به او حسادت مى ورزند و غالبآ افراد گرفتار این حسادت ها و تنگ نظرى ها هستند؛ مخصوصآ اگر به انسان نعمتى از مادیات یا معنویات اختصاص یابد، مورد حسادت نزدیکانش واقع مى شود.

حسادت خوى زشت شیطانى است که بر اثر عوامل گوناگونى مثل ضعف ایمان، تنگ نظرى و بخل در وجود انسان رخنه مى یابد. حسادت، به معناى درخواست و آرزوى زوال نعمت از دیگرى است؛ در صورتى که وجود آن نعمت براى دارنده اش به مصلحت باشد. اصولا هنگامى که نعمتى به دیگرى مى رسد و شخص از آن محروم است، چهار حالت مختلف در کسى که از آن نعمت محروم است، پیدا مى شود:

1. نخست این که شخص آرزو مى کند همان گونه که دیگران از این نعمت بهره مند هستند، او هم آن نعمت را داشته باشد. این حالت را «غبطه» مى گویند که حالتى قابل ستایش است؛ چون وجود این ویژگى انسان را به تلاش و کوشش سازنده اى وا مى دارد و هیچ اثر مخربى هم در جامعه به دنبال ندارد.

2. این که آرزو مى کند آن نعمت از دیگران گرفته شود و براى تحقق این آرزو از هیچ تلاش قولى و فعلى فروگذار نمى کند. این حالت بسیار مذموم، «حسد» نام دارد.

ص: 138

3. این که شخص آرزو مى کند که خودش از نعمت بهره مند شود، امّا دیگران از آن محروم بمانند. این حالت «بخل» نام دارد. لذا انسان بخیل همه چیز را براى خود مى خواهد واز محرومیّت دیگران لذّت مى برد.

4. این که شخص دوست دارد که دیگران در ناز و نعمت باشند، هرچند خودش در محرومیت به سر ببرد و حتى حاضر است آنچه را دارد، در اختیار دیگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد. این حالت را «ایثار» مى گویند که یکى از مهم ترین صفات برجسته انسانى است.

در این میان حسد که موضوع بحث ماست، یکى از زشت ترین صفاتى است که مى تواند سرچشمه قتل، تجاوز و تعدى وسایر پیامدهاى خطرناک در جهان شود. نمونه پیامد حسادت را در داستان هابیل و قابیل در سوره مائده، آیات 27 به بعد ودر سوره یوسف (علیه السلام)، آیات7 به بعد مى خوانیم. حسد سرچشمه بسیارى از گناهان کبیره است. از منظر امام باقر (علیه السلام)، حسادت، ایمان انسان را مى خورد، همان گونه که آتش هیزم را از بین مى برد. آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ الإِیمانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الحَطَبَ».(1)

حسودان همیشه یکى از موانع راه انبیا و اولیا بوده اند؛ لذا قرآن کریم به پیامبرش دستور مى دهد که از شرّ حاسدان به خدا و ربّ فلق وربّ ناس پناه ببرد.

حسود بیش تر نیروها و انرژى بدن وفکر خود را در مسیر نابودى دیگران صرف مى کند. حسد روى جسم و سلامت انسان، آثارى بسیار نامطلوب بر جا مى گذارد. افراد حسود، معمولا افرادى رنجور وغالبآ ناراحت وبیمارند؛ چنان که امام على (علیه السلام) فرمود: «صحة الجسد من قلة الحسد؛ تندرستى از [دستاوردهاى] کمى حسد است».

ص: 139


1- بحارالانوار، ج 74، ص 294.

همچنین فرمود: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد؛ عجیب است که حسودان از سلامت جسم غافلند!».

از نظر معنوى، حسد نشانه کمبود شخصیّت و کوتاهى فکرى و ضعف و نقص ایمان است؛ زیرا حسود خود را ناتوان تر از آن مى بیند که به مقام محسود و بالاتر از آن برسد؛ لذا سعى مى کند که محسود را به عقب برگرداند؛ علاوه بر این که او عملا به حکمت خداوند که بخشنده اصلى نعمت ها و تقسیم کننده آن هاست، معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد ایراد دارد! لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى وهما جناحان للکفر و بالحسد وقع ابن آدم فی حسرة الابد و هلک مهلکآ لاینجو منه ابدآ؛ حسد و بدخواهى ناشى از تاریکى قلب و کوردلى است و از انکار نعمت هاى خدا به افراد سرچشمه مى گیرد، و این دو (کوردلى و ایراد به بخشش خدا) دو بال کفر هستند. به سبب حسادت بود که فرزند آدم در یک حسرت جاودانى فرو رفت و به ورطه اى افتاد که هرگز از آن رهایى نیافت».(1)

دوم : دومین تنگنایى که مؤمن را در برگرفته است، منافقى است که دشمن مؤمن مى باشد. هیچ جامعه اى خالى از منافق نیست و باید از شرّ آن ها به خدا پناه ببریم. در قرآن کریم، به صفات منافقان اشاره شده است که به بعضى از این صفات اشاره مى کنیم:

1. هیاهوى بسیار و ادعاى بزرگ دارند، ولى عمل آن ها بسیار اندک است؛

2. خدعه و نیرنگ و فریب و دروغ و تملق و چاپلوسى، پیمان شکنى و خیانت، از دیگر صفات منافقان است؛

3. خودبرتر بینى و مردم را ناآگاه وخود را عاقل و هوشیار دانستن، از دیگر ویژگى آن هاست؛

ص: 140


1- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 18.

4. در دل هاى آن ها نوعى بیمارى است و هدایت را با گمراهى معاوضه کرده اند؛

5. منافقان گمراه و گمراه کننده و خطاکار و غلط اندازند؛

6. هر روز به رنگ تازه اى در مى آیند و به قیافه ها و زبان هاى مختلف خودنمایى مى کنند؛

7. از هر وسیله اى براى فریفتن و در هم شکستن دیگران استفاده مى کنند؛

8. بد باطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه براى فریب مردم گام بر مى دارند؛

9. گفتارشان بظاهر شفابخش، امّا کردارشان دردى است درمان ناپذیر؛

10. به رفاه وآسایش مردم حسد مى ورزند واگر کسى گرفتار بلایى شود، خوشحال خواهند شد.

سوم: سومین تنگناى مؤمن، کفارى هستند که جنگ را بر مؤمن تحمیل مى کنند.(1)

چهارم: چهارمین تنگناى بر مؤمن، شیطان است که دشمن بیرونى براى گمراه کردن مؤمن است.

پنجم: پنجمین عاملى که مؤمن را در تنگناى شدید قرار مى دهد، نفس انسان است که شیطان درونى اوست.

البته مشکل اساسى در خود ماست؛ چرا که اگر درون ما اصلاح شود، بقیه مشکلات آسان خواهد شد. اگر خود را بسازیم، هیچ یک از این موارد مذکور بر ما مسلط نخواهند شد.

شعرى است منسوب به امام على (علیه السلام) که در دیوان معروف آن حضرت چاپ بیروت، صفحه 50 آمده است: «دواى تو در خود توست و تو نمى دانى و درد تو

ص: 141


1- نهج البلاغه، خطبه 194 (بخشى از این صفات از این خطبه گرفته شده است).

هم از خودت است و تو نمى بینى...».

به عنوان نمونه، شیطان یکى از پنج شدت و تنگنایى است که عنوان گردید؛ ولى براساس آموزه هاى قرآن کریم، خداوند شیطان را بر ما مسلط نمى کند، بلکه خودمان شیطان را به خانه دل دعوت مى کنیم؛ به طورى که اگر او را به سراى درونى دعوت نکنیم، نمى آید: «(إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ)؛ تنها تسلط او بر کسانى است که او را به سرپرستى خود برگزیده اند».(1)

قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید: «(إِنَّ عِبَادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ)؛ بر بندگانم تسلط نخواهى یافت، مگر گمراهانى که از تو پیروى مى کنند».(2)

از خداوند مى خواهیم که ما را از شر شیطان محفوظ بدارد؛ إن شاءالله!

ص: 142


1- سوره نحل، آیه 100.
2- سوره حجر، آیه 42.

21

21. قضا وقدر

«وَمِنْ کَلاَمٍ لَهُ (علیه السلام) لِلسَّائِلِ الشَّامِیِّ لَمَّا سَأَلَهُ أَکَانَ مَسِیرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَقَدَرٍ بَعْدَ کَلاَمٍ طَوِیلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ وَیْحَکَ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لاَزِماً وَقَدَراً حَاتِماً لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَسَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَنَهَاهُمْ تَحْذِیراً وَکَلَّفَ یَسِیراً وَلَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً وَأَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً وَلَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَلَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً وَلَمْ یُرْسِلِ الأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَلَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ».(1)

جریان، این گونه است که وقتى امام على (علیه السلام) از میدان صفین به سوى کوفه بر مى گشت، پیرمردى از اهل شام در خدمت امام على (علیه السلام) بود. وى از امام سؤال کرد که آیا حرکت ما به سوى شام و این جنگ و نتایج آن و حکمیّت، به قضا و قدر الهى بود یا نه؟ (بقیه کلام در این حدیث ذکر نشده است؛ امّا در بحارالانوار و کافى و شرح تجرید(2) مجموعه بحث به این شکل آمده است که امام (علیه السلام) فرمود:

ص: 143


1- نهج البلاغه، حکمت 78.
2- کشف المراد، بحث قضا و قدر.

ما هر قدمى که برداشتیم به قضا و قدر الهى بوده است. از تپه اى بالا نرفتیم و در دره اى پایین نیامدیم، مگر این که به قضا و قدر الهى بوده است. پیرمرد عرض کرد: آیا نزد خداوند درد و رنج ما را حساب مى کنند؟ یعنى واى از رنج بى حاصل من و این همه سختى که دیدیم؛ زیرا چیزى عاید ما نشد. این سخن پیر مرد نشان مى دهد که برداشت وى از قضا و قدر همان قضا و قدر حتمى بوده است، بر این مبنا که مجبور بودید به شام بیایید و جنگ کنید و شهید بدهید و ثواب وجزائى هم نیست؛) بلکه در تمام این موارد، اجبار در کار بوده است. امام (علیه السلام) پیرمرد را سرزنش کرد که واى بر تو! چرا این طور فهمیدى؟! گمان مى کنى قضا و قدر به معناى اجبار است؟ گویا تو قضاى لازم و قدر حتمى را گمان کردى. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و وعده و وعید الهى بیهوده خواهد بود. خداوند سبحان بندگان خود را امر کرده، در عین حال مخیر ساخته؛ و آنان را نهى کرده و بر حذر داشته و تکالیف آسانى بر دوش آنان گذاشته است و هرگز تکلیف سنگینى براى آنان رقم نزده است ودر برابر کار کم آنان پاداش زیادى قرار داده وهیچ گاه کسى از روى اجبار او را معصیت نکرده، آن گونه که از روى اکراه او را فرمان نبرده است. خداوند پیامبران را بیهوده نفرستاده و کتاب هاى آسمانى را براى بندگان بى جهت نازل نکرده است. آسمان ها و زمین و آنچه را در میان آن هاست باطل و بى هدف نیافریده است. آنچه گفتى کسانى است که کافرند، واى بر کافران از آتش دوزخ! تا اینجا مضمون کلام امام على (علیه السلام) با آن پیرمرد است.

در منابع اسلامى به مسأله قضا و قدر پرداخته شده و تفسیرى که عوام از قضا وقدر دارند، از نظر اسلام مردود است؛ چرا که عوام این دو کلمه را این گونه تفسیر مى کنند که سرنوشت هر کس از روز اوّل، بدون اطّلاع و حضور او از طرف خداوند تعیین شده و هر کس با سرنوشت معینى از مادر متولد مى شود که این سرنوشت قابل دگرگونى نیست و هر انسانى نصیب و قسمتى دارد که ناچار

ص: 144

باید به آن برسد و کوشش هاى او براى تغییر سرنوشت بى فایده است و هرگونه کوشش در این زمینه، به نوعى مبارزه با مشیّت الهى است.

اگر قضا و قدر را چنین معنى کنیم؛ یعنى در این صورت، حکومت امثال بنى امیه ها و بنى عباس ها قابل توجیه است و باید تسلیم این حاکمیت ها باشیم؛ چون این امور بر قضا و قدر الهى مبتنى بوده است!

امّا با بررسى منابع اسلامى معلوم مى شود که این معنى از قضا و قدر مردود است و پذیرش آن باعث مى شود که مفاهیمى مثل تکلیف، جهاد، سعى و کوشش و استقامت و پاداش و کیفر و بهشت و دوزخ و سؤال و حساب بى معنى جلوه کند.

معناى صحیح قضا و قدر: «قضا» در اصل به معنى حکم و فرمان و «قدر» به معنى اندازه گیرى است. قضا و قدر گاهى در زمینه «احکام تکوینى و جهان آفرینش» و گاهى در زمینه «احکام تکلیفى و تشریعى» به کار مى روند.

منظور از «قضا و قدر تکوینى» این است که هر چیزى و هر حادثه و پدیده و هر موجودى در عالم، داراى علّت و اندازه اى است. نه چیزى بدون علّت به وجود مى آید و نه بدون اندازه گیرى معین. مثلا سنگى پرتاب مى کنیم و شیشه اى مى شکند. شکستن شیشه حادثه اى است که حتمآ علتى دارد. و این که مى گوییم علتى دارد، همان قضاى تکوینى است و میزان شکستگى و اندازه وحدود آن به کوچکى و بزرگى سنگ و قوّت و فشار دست و نزدیکى و دورى فاصله سنگ از شیشه بستگى دارد و این، قدر تکوینى است. بنابراین، یک معناى قضا و قدر، به رسمیت شناختن قانون علّت و معلول است. پس، قضاى الهى تمام کارهایى است که به فرمان خداوند در جهان هستى صورت مى گیرد؛ چه بدون واسطه باشد و چه با استفاده از نظام علّت و معلول. قدر الهى نیز اندازه گیرى این حوادث در عالم تکوین مى باشد. بنابراین، تولد یک فرزند از ترکیب نطفه پدر و مادر یک فرمان تکوینى و قضاى الهى مى باشد؛ امّا لحظه تولد و چگونگى آن و مشخصات

ص: 145

کودک، قدر الهى است.

در آیات قرآن نیز قضا و قدر کرارآ به این معنى آمده است، از جمله:

در سوره فصلت، آیه: 12 (فَقَضَیهُنَّ سَبْعَ سَماوَاتٍ)؛ که طبق این آیه، ایجاد آسمان هاى متعدد، یک قضاى الهى است.

سوره بقره، آیه: 117 «(وَإِذَا قَضَى أَمْرآ فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ)؛ و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى گوید: موجود باش! وآن، فورى موجود مى شود».

در سوره آل عمران، آیه 47 ودر سوره مریم، آیه 35 همین مضمون آمده است.

همچنین در مورد قَدَر در سوره مزمل، آیه 20 آمده است: (وَاللهُ یُقَدِّرُ الَّیْلَ وَالنَّهارَ).

نیز در سوره یس، آیه :39 (وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ).

قدر در این آیات، به معناى اندازه گیرى در مورد شب و روز یا در مورد سیر ماه و مانند آن است.

بنابراین، ایمان به قضا و قدر تکوینى، همان ایمان به قانون نظام علّت و معلول است که مشتمل بر دو مطلب است:

اوّل این که بدانیم هیچ حادثه اى در عالم بدون علّت نیست و دیگر این که بدانیم علّت العلل همه پدیده ها و آفریده ها خداوند است.

«قضا و قدر تشریعى» به معناى فرمان الهى در تعیین و ظایف فردى و اجتماعى انسان ها و مقدرات وحدود این وظایف است؛ مثلا وقتى مى گوییم نماز واجب است؛ این فرمان الهى و قضاى تشریعى است؛ امّا وقتى که مقدار نماز را در هر شبانه روز تعیین وآن را هفده رکعت عنوان مى کنیم، این قدر الهى و تشریعى است.

ص: 146

در قرآن کریم، قضا و قدر به این معنى هم آمده است. در سوره احزاب، آیه 36 مى خوانیم: «(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْرآ أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ)؛ هرگاه خدا و رسولش درباره چیزى دستورى صادر کنند، کسى از پیش خود در تغییر آن اختیارى ندارد». قضا در این جا به معناى دستور تشریعى است.

همچنین در سوره اسراء، آیه 23 مى فرماید: «(وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّتَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسانآ)؛ خداوند دستور داده است که جز او نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید!».

نیز در سوره طلاق، آیه3 مى فرماید: «(قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَىْءٍ قَدْرآ)؛ خداوند براى هر چیزى از تکالیف و وظایف، قدر و اندازه اى قرار داده است».(1)

امام على (علیه السلام) در حکمت 16 نهج البلاغه کلامى دارد که مربوط به بحث قضا و قدر مى شود. آن حضرت فرمود: «تَذِلُّ الأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ؛ امور، تسلیم تقدیرهاست تا آن جا که مرگ انسان گاه در تدبیر و هوشیارى اوست».

بر اساس آنچه گفته شد، اختیار اعمال ما با ماست و قضا و قدر بدان معناست که اعمال ما اجبارى نیست و این دو، با اصل اراده وآزادى انسان تضادى ندارند؛ ولى در عین حال در بیرون دایره اعمال ما، قضا و قدر جبرى وجود دارد و حوادثى رخ مى دهند که در اختیار ما نیست؛ مثلا زمان و مکان تولد ما و یا چگونگى ساختمان جسمى و روحى ما و نیز وقوع حوادثى که از دایره قدرت ما بیرون است در اختیار ما نیست و حدیث مورد بحث به این مطلب اشاره دارد که گاه حوادثى در مقابل تقدیرات الهى ذلیل مى شوند، به طورى که گاه نقشه هاى دقیق انسان براى نجاتش باعث مرگ او مى شوند و این هشدارى است که انسان

ص: 147


1- جهت بررسى بحث تفصیلى قضا و قدر ر.ک: «انگیزه پیدایش مذاهب».

بداند در این عالم، مبدأ قدرتى هست وخودش را گم نکند.

به کرات پیش آمده است که به انجام دادن کارى تصمیم مى گیریم، امّا حادثه اى پیش مى آید که تمام آن نقشه ها و تدبیرها را به هم مى زند، واین دلیل آن است که بدانیم ماوراى اراده ما اراده اى نیرومند و قدرتى برترى است که همان قدرت مطلقه خداوند مى باشد. در واقع خداوند اراده کرده است که پرده هاى غفلت ما را کنار بزند، قدرتش را به ما نشان بدهد و ما را به خودش نزدیک کند. در زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى بینیم که دشمنان، طرح قتل و یا تبعید آن حضرت را ریختند، امّا آن طرح و نقشه ها باعث پیشرفت اسلام و تسریع در هجرت مسلمانان و سرآغازى براى قدرت اسلام شد.

برادران حضرت یوسف (علیه السلام) تصمیم گرفتند او را بکشند و از بین ببرند؛ امّا با دست خودشان، آن حضرت را عزیز مصر و بلکه مَلک مصر (که بالاتر از عزیز مصر بوده است)، کردند.

ابومسلم خراسانى کسى بود که بنى عباس را بر تخت قدرت نشاند، به آن امید که خودش به قدرت برسد، ولى ابومسلم با دست خودش، خود را نابود کرد؛ زیرا بنى عباس به ابومسلم وفا نکردند.

رژیم طاغوت پهلوى دو برنامه اجرا کرده بود که کسى خیال نمى کرد شکست بخورد و نابود شود: نخست این که سازمان امنیت مخوفى ایجاد کرده بود که تمام زوایاى اجتماعى مردم را زیر نظر داشت و تمام نفس ها را در سینه ها حبس کرده بود.

دیگر این که ارتشى داشت نیرومند، امّا بیگانه از مردم، تا جایى که مطالعه کتاب ها و انتخاب همسر نیروهاى ارتش را مى بایست رؤساى آن ها مشخص کنند. خداوند قدرت نمایى کرد و مرگ و هلاک آن ها را در همان تدبیرشان قرار داد، به طورى که تمام آن سلاح ها به دست انقلابیون افتاد و انقلابیون آن ها را نابود کردند.

ص: 148

خداوند وقتى بخواهد کسى را نابود کند، لازم نیست از آسمان لشکر گسیل نماید، بلکه دشمن را در دامان دشمن، مثلا موسى (علیه السلام) را در دامان فرعون پرورش مى دهد. قرآن کریم مى گوید: زن فرعون گفت: «(قُرَّتُ عَیْنٍ لِى وَلَکَ)؛ این نوزاد نور چشم من و تو است».(1)

ولى قرآن مى گوید: آن ها او را از آب بیرون آوردند، تا این که: «(لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ وَحَزَنآ)؛ تا سرانجام دشمن آن ها و مایه اندوهشان گردد».(2)

آرى، خودشان دشمن خود را پرورش دادند.

انسان در هر حال باید به مقدرات الهى تسلیم باشد که آنچه از دوست رسد، نیکوست.

ص: 149


1- سوره قصص، آیه 9.
2- سوره قصص، آیه 8.

ص: 150

22

22. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (1)

«(یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى)؛ تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى وهم او از تو خشنود است و در سلک بندگانم داخل شو ودر بهشتم وارد شو».(1)

حدیث اولى که درباره عظمت وبزرگى شخصیّت حضرت زهرا (علیها السلام) مورد بحث قرار مى دهیم، حدیث مشهورى است که به عبارت هاى مختلفى در کتاب هاى فریقین آمده است:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِ فَاطِمَة وَیَرْضى لِرِضَاها؛ هر آینه خداوند به سبب خشم گرفتن فاطمه خشمگین مى شود و به خاطر خشنودى او، خشنود مى گردد».(2)

در نقل دیگرى آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فاطمه شاخه اى از شاخه هاى من است: هرچه فاطمه را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده و هرچه او را

ص: 151


1- سوره فجر، آیه 27 - 30.
2- بحارالانوار، ج 21، ص 279.

خشنود کند، مرا خشنود کرده است و خداوند براى غضب فاطمه غضبناک و براى خشنودى فاطمه خشنود مى شود».

براى روشن شدن این حدیث، تحلیلى را ارائه مى دهیم:

وجود انسان از دو نیرو تشکیل شده است: یکى نیروى رحمانى و دیگرى شیطانى. نیروى رحمانى از طرف روح خدا در آدم دمیده شده و از طرف دیگر، آن عادات و خوهاى شیطانى بى تردید در انسان وجود دارند که این دو گروه نیرو وعادات همیشه در حال تعارض هستند. از فرایند تعارض بین آن ها حالات سه گانه اى پیدا مى شود: «نفس اماره»، «نفس لوامه» و «نفس مطمئنّه».

در مرحله اوّل نیروى شیطانى غلبه دارد و نیروى عقلانى ورحمانى تحت الشعاع واقع شده است، در این صورت بر وجود انسان روح سرکشى حکمرانى مى کند که پیوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى کند و شهوات را در برابر او زینت مى بخشد. این، همان چیزى است که همسر عزیز مصر، هنگامى که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد، به آن اشاره نمود و گفت: «(وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ)؛ من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم؛ چرا که نفس سرکش همواره به بدى ها فرمان مى دهد».(1)

این سخن زلیخاست که وقتى به اشتباه خود پى برد، بر زبان راند، تا جایى که در نقلى آمده است: زمانى که حضرت یوسف (علیه السلام) بزرگ مصر شد، زلیخا در رهگذر ایستاده بود و با دیدن عظمت یوسف (علیه السلام) جملاتى گفت: «اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی جَعَلَ الْعَبِیدَ مُلُوکآ بِطَاعَتِهِمْ وَالْمُلُوکَ عَبِیدآ بِمَعْصِیَتِهِم؛ حمد خداى را که بنده را پادشاه مى کند به خاطر طاعتش و پادشاه را به خاطر عصیانش بنده مى کند».

در این مرحله نه انسان از خدا راضى است، نه خداوند از انسان خشنود مى باشد.

ص: 152


1- سوره یوسف، آیه 53.

در مرحله دوم که «نفس لوامه» است، انسان داراى روحى است بیدار و نسبتآ آگاه و گرچه هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته، گاه لغزش پیدا مى کند و در دامان گناه مى افتد؛ احتمالا کمى بعد بیدار مى شود، توبه مى کند و در مسیر سعادت باز مى گردد. این، همان چیزى است که به آن «وجدان اخلاقى» مى گویند که در درون جان انسان است و به هنگام انجام دادن کار نیک روح آدم را از شادى و نشاط آکنده مى کند و به هنگام انجام دادن کار زشت یا ارتکاب جنایت روح او را سخت در فشار قرار مى دهد. وجدان اخلاقى در بعضى از انسان ها بسیار قوى است و در بعضى دیگر بسیار ضعیف است؛ ولى این وجدان در هر انسانى وجود دارد، مگر این که با کثرت گناه، به کلّى آن را از کار انداخته باشد.

در این مرحله، او از خدا راضى مى شود، امّا نمى داند که خدا از او راضى هست یا نه. البته روایاتى داریم که اگر بخواهیم بدانید که خداوند از شما راضى هست یا نه مى توانند انسان را به این نکته راهنمایى کنند. از جمله:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علامة رضى الله عن خلقه رخص اسعارهم، وعدل سلطانهم، وعلامة غضب الله على خلقه جور سلطانهم، وغلاء اسعارهم؛ نشانه خشنودى خدا از خلقش، ارزانى نرخ هایشان و دادگرى سلطان است و نشانه خشم خدا به خلقش جور سلطان و گرانى نرخ هایشان است.»(1) براساس این روایت گشایش امور زندگى (اصولا) و ارزانى در جامعه و گسترش عدالت نشانه خشنودى خدا از عموم است.

در حدیث دیگرى آمده است که حضرت موسى (علیه السلام) عرض کرد: «خدایا! مرا به کارى راهنمایى کن که هرگاه به آن عمل کنم، خشنودى تو را به دست آورم». خداوند به او وحى فرستاد که اى فرزند عمران! همانا خشنودى من در ناخشنودى توست و تو طاقت این را ندارى. پس، موسى (علیه السلام) گریه کنان به سجده

ص: 153


1- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.

افتاد و عرض کرد: «پروردگارا! تو مرا به افتخار سخن گفتن با خودت سرافراز کردى و پیش از من با هیچ بشرى سخن نگفتى و حال مرا به کارى که بدان سبب به خشنودى تو نایل آیم، رهنمون نمى شوى؟!» خداوند به او وحى فرمود: «اِنَّ رِضاىَ فی رِضاکَ بِقَضایِى؛ همانا خشنودى من در خرسندى تو به قضاى من است».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «ثَلاثٌ یُبْلِغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللهِ: کَثْرَةُ الإِسْتِغْفار، وَخَفْضُ الْجانِبِ، وَکَثْرَةُ الصَّدَقَة؛ سه چیز است که بنده را به خشنودى خدا مى رساند: استغفار زیاد، فروتنى وصدقه دادن زیاد».(2)

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ اَرْضَاکُم عِنْدَ اللهِ اَسْبَغُکُمْ عَلى عِیالِهِ؛ همانا خرسندترین شما نزد خداوند کسى است که خانواده خود را بیش تر در گشایش و رفاه قرار دهد».(3)

امام على (علیه السلام) فرمود: «عَلامَةُ رِضَا اللهِ سُبْحانَهُ عَنِ الْعَبْدِ، رِضاهُ بِمَا قَضى بِهِ سُبْحَانَهُ لَهُ وَعَلَیْهِ؛ نشانه خشنودى خداى سبحان از بنده، خرسندى اوست به آنچه خداى سبحان به سود وزیان او مقدر فرموده است».(4)

در مرحله سوم که نیروهاى عقلانى و رحمانى بر نیروهاى شیطانى غالب مى شوند، همان است که قرآن از آن به «نفس مطمئنه» تعبیر مى کند؛ یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده و به مقام تقواى کامل و احساس مسؤولیت رسیده است. دارنده چنین نفسى براحتى نمى لغزد و شیطان به آسانى نمى تواند او را فریب دهد. در این مرحله هم خدا از بنده اش راضى است و هم بنده از خداوند خشنود مى باشد. قرآن کریم در سوره

ص: 154


1- بحارالانوار، ج 79، ص 134.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 81.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 136.
4- غرر الحکم، شماره 6344.

فجر به این نکته اشاره کرده است:

«(یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً)؛ اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گردد در حالى که هم تو از او خشنودى وهم او از تو راضى است».

از این مقام بالاتر بخش پایانى آیه است: «(فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى)؛ ودر سلک بندگانم داخل شو ودر بهشتم وارد شو».

این مقامى است که در آن مقام، میان خلق و خالق جدایى نیست. بنده محو جمال و جلال خدا و اراده او اراده خداست. یک اراده است نه دو اراده. خشم او خشم خداست و هرچه او مى خواهد این هم مى خواهد و بالعکس. هرچه بنده اراده مى کند، خدا هم اراده مى کند و بالعکس. در این جا مقام محو و فناست. بنده در این رتبه ومقام دیگر خودى نمى بیند، بلکه فقط خدا مى بیند. حدیثى که در اوّل بحث درباره حضرت زهرا 3 خوانده شد در این قالب بررسى و پذیرش است وطبعآ خداوند به رضایت فاطمه (علیها السلام) راضى است و به غضب او غضبناک مى شود.

باید در این مسیر گام برداشت و نفس اماره را پشت سر گذاشت تا بر وجود من حاکم نباشد. از توبه و شکستن توبه نباید ناراحت شد، آن قدر باید جنگید تا نفس لوامه به نفس مطمئنه تبدیل شود و آرامش پیدا کند؛ زیرا به دنبال آن راضیة مرضیة خواهد بود و رسیدن به مرحله فانى شدن به رضاى خدا.

در روایتى نقل شده است که یکى از یاران امام صادق (علیه السلام) پرسید: «آیا ممکن است که مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟» امام فرمود: «نه، به خدا سوگند، هنگامى که فرشته مرگ براى قبض روح مؤمن مى آید، مؤمن اظهار ناراحتى مى کند. فرشته مرگ مى گوید: اى ولى خدا! ناراحت نباش. سوگند به آن کس که محمّد (صلی الله علیه و آله) را مبعوث کرده است، من بر تو از پدرى مهربان مهربان ترم. درست

ص: 155

چشم هایت را بگشا و ببین. او نگاه مى کند، در این حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) و امامان از ذریه او را مى بیند. فرشته به او مى گوید: نگاه کن، این رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان (علیهم السلام) دوستان تو هستند. او چشمانش را باز مى کند وبه آن ها مى نگرد. ناگهان گوینده اى از سوى پروردگار بزرگ چنین ندا مى دهد: (یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...) اى کسى که به محمّد و خاندانش اطمینان داشتى! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى که تو به ولایت آن ها راضى هستى و او با ثوابش از تو خشنود است. در میان بندگانم، یعنى محمّد و اهل بیتش (علیهم السلام) داخل شو و در بهشتم وارد شو. در این هنگام چیزى براى انسان محبوب تر از آن نیست که هرچه زودتر روحش از تن جدا شود و به این منادى بپیوندد»(1)

ص: 156


1- اصول کافى، ج 3، به نقل از تفسیر نمونه، ج 26، ص 478 ذیل سوره فجر، آیه 27.

23

23. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (2)

از امام صادق (علیه السلام) درباره حضرت زهرا (علیها السلام) سؤال شد که چرا آن حضرت را زهرا مى گویند؟ حضرت فرمود: «لاَِنَّهَا کَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْکَوَاکِبِ لأَهْلِ الأَرْض؛ چون وقتى حضرت زهرا (علیها السلام) در محراب عبادت مى ایستاد، نور او براى اهل آسمان ها منتشر مى شد؛ همان گونه که نور کواکب وستارگان براى اهل زمین منتشر مى شود».(1)

در توضیح این حدیث، لازم است از گفته هاى امام على (علیه السلام) به کمیل شروع کنیم. آن حضرت طوایف مردم را به سه گروه تقسیم مى کند: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ؛ مردم سه دسته اند: دانشمند الهى، آموزنده اى به راه رستگارى، و گروهى مثل پشه هایى که دستخوش باد و طوفان هستند و همیشه سرگردانند. اینان به دنبال هر سر و صدایى مى روند و با وزش هر بادى حرکت مى کنند. نه از روشنایى دانش نور گرفتند و نه به پناهگاه استوارى پناه گرفتند».(2)

ص: 157


1- بحارالانوار، ج 43، ص 12.
2- نهج البلاغه، حکمت 147.

گروه اوّل، علماى ربانى هستند که جنبه الهى دارند و به رب وپروردگار خود منسوب اند. این ها مربیان مردم و گل هاى سرسبد جامعه هستند. گروه دوم، متعلم هستند، یعنى از نور علم استفاده مى کنند. سوم افراد بى هدف و بى برنامه و بى مقدار و بى وزن هستند که تکیه گاه محکمى در زندگى ندارند.

گروه اوّل، نورانى هستند و نور از آن ها پخش مى شود؛ گروه دوم نور مى گیرند و گروه سوم تاریک و ظلمانى هستند. گروه اوّل مثل آفتاب اند، گروه دوم مثل ماه که کسب نور مى کنند و گروه سوم ظلمانى و تاریک هستند. در این مبحث آیه 35، سوره نور بسیار مناسب حال است: (اَللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لاَّ شَرْقِیَّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِىءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِى اللهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللهُ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ)؛ خداوند نور آسمان وزمین است. مثل نور خداوند، همانند چراغدانى است که در آن چراغى [پرفروغ] باشد. آن چراغ در حبابى قرار گیرد؛ حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى شود که از درخت پر برکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى [وآن چنان روغنش صاف و خالص است که] نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود. نورى است بر فراز نور وخدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى کند و خداوند به هر چیزى آگاه است».

در خصوص این آیه خیلى بحث شده؛ امّا تفسیر ساده آیه این است که خداوند نور آسمان وزمین است و نور الهى را به چراغى که داراى چهار عنصر مى باشد، تشبیه نموده است: یکى مبدأ نور که «مصباح» است و همان فتیله مى باشد. دوم، وسیله تنظیم است که «زجاجه» مى باشد و به معناى شیشه اى است که روى چراغ مى گذارند تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف

ص: 158

پایین به بالا تنظیم نماید و بر نور و روشنایى شعله بیفزاید. (چرا که اگر شعله ناقص بسوزد، هم دود مى کند و هم نور کامل ندارد.) سوم، عامل حفاظت است که همان «مشکات» مى باشد. مشکات محفظه هاى شیشه اى است که به صورت مکعب مستطیل مى ساختند و درى درشت داشت و در بالاى آن روزنه اى براى خروج هوا بود و چراغ را در آن مى نهادند. چهارم، عامل انرژى زاست که (یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ...) یعنى همان «روغن زیتونى» بود که یکى از بهترین روغن ها براى اشتعال بوده است.

نور ایمان که در قلب مؤمنان است، داراى همان چهار عاملى است که در یک چراغ پرفروغ موجود است.

«مصباح»، همان شعله هاى ایمان است که در قلب مؤمن آشکار مى گردد.

«زجاجه»، حباب قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم مى کند.

«مشکاة»، سینه مؤمن و مجموعه شخصیّت و آگاهى و علوم و افکار اوست که ایمان وى را از گزند طوفان و حوادث مصون مى دارد.

«شجره مبارکه زیتون»، همان وحى الهى است که ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله ور و پربار مى گردد.

خدا نور آسمان هاست که منظور پنج چیز است: یکى ایمان به خدا، دوم قرآن، سوم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام)، چهارم اطاعت خدا، پنجم علم ومعرفت. این پنج مورد از هم جدا نیستند، بلکه با هم رابطه دارند: علم از قرآن و ایمان جدا نیست وخود، علم نور است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء؛ علم نورى است که خدا در قلب هر کس که بخواهد مى افکند.»(1) علم نور است و قرآن نیز نور است. از مجموع این ها این نتیجه روشن گرفته مى شود که افراد با ایمان از دو دسته خارج نیستند: یا خود مبدأ نور هستند؛ یا سراغ مبدأ نور مى روند و راه خود

ص: 159


1- مصباح الشریعه، ص 16.

را پیدا مى کنند. امّا افراد بى ایمان و بى هدف که با هر بادى به این سو و آن سو مى لغزند، نه خود نور دارند و نه سراغ نور مى روند. افراد با ایمان مثل کوه باوقار و سنگین هستند؛ در مقابل طوفان نمى شکنند، در حالى که افراد بى ایمان، زیر هر پرچمى مى روند و با کوچک ترین بادى مى لغزند.

برگردیم به حدیث: مبدأ نور و گستره و قدرت آن گوناگون است، بعضى فقط خانه را روشن مى کند و بعضى شهر را و بعضى مثل خورشید هستند؛ امّا کسانى هستند که مبدأ نورند و دنیا را از نور خود روشن مى کنند؛ به طورى که همه از نور آن ها استفاده مى کنند. بر اساس حدیثى که عنوان شد، حضرت زهرا (علیها السلام) را به این دلیل زهرا نامیدند که چون وقتى در محراب عبادت قرار مى گرفت، نورش تمام آسمان ها را روشن مى کرد، ودر آن حال ملائکه از نور وجود حضرت زهرا (علیها السلام) استفاده مى کنند، نه تنها انسان ها از آن بهره مى برند، بلکه اهل آسمان وزمین هم از آن بهره مى گیرند. براستى چرا من و امثال من که خود را از دوستداران حضرتش مى دانیم، از آن مبدأ نورى که آسمان و زمین و اهل آن، از آن بهره مى برند، بهره بردارى نکنم؟! فضّه که خادم حضرت زهرا (علیها السلام) بود، بعد از آن حضرت بیست سال زندگى کرد؛ امّا چون از نور حضرت زهرا (علیها السلام) بهره برده بود، در آن مدت 20 سال فقط با قرآن سخن مى گفت.

در قرآن و روایات از چند چیز به عنوان «نور» یاد شده است:

1. قرآن: در سوره مائده، آیه 15 مى فرماید: «(قَدْ جَآءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ)؛ از سوى خداوند نور وکتاب آشکارى براى شما آمد».

سوره اعراف، آیه 157: «(وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُولَ-ئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ کسانى که از نورى پیروى مى کنند که با پیامبر نازل شده است، آن ها رستگارانند».

2. ایمان: در سوره بقره، آیه 257 مى فرماید: «(اللهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ

ص: 160

الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)؛ خداوند، ولى کسانى است که ایمان آورده اند. آن ها را از ظلمت هاى شرک [وکفر] به سوى نور [ایمان] رهبرى مى کند».

3. هدایت الهى: در سوره انعام، آیه 122 مى فرماید: «(أَوَمَن کانَ مَیْتآ فَأَحْیَیْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُورآ یَمْشی بِهِ فی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها)؛ آیا کسى که مرده بوده و ما او را زنده کردیم و نور هدایتى براى او قرار دادیم که در پرتو آن بتواند در میان مردم راه برود؛ همانند کسى است که در تاریکى باشد وهرگز از آن خارج نگردد؟!».

4. شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله): در سوره احزاب، آیه 46 مى فرماید: «(وَدَاعِیآ إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجآ مُنِیرآ)؛ ما تو را [پیامبر] دعوت کننده به سوى خدا به اذن وفرمان او وچراغى نوربخش قرار دادیم».

5. امامان معصوم (علیهم السلام): در زیارت جامعه آمده است: «خلقکم الله انوارآ فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِین؛ خداوند شما را نورهایى آفرید که گِرد عرش او حلقه زده بودید.» ودر همان زیارتنامه آمده است: «و انتم نور الاخیار و هداة الابرار؛ شما نور خوبان و هدایت کننده نیکوکاران هستید».

خداوند، نور و روشنى بخش عالم آفرینش است. همه موجودات زنده به برکت فرمان او زنده اند و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او روزى مى خورند و مرهون لطف دائم و مستمر او هستند؛ به طورى که اگر لحظه اى لطف خود را از آن ها بردارد، همگى در تاریکى و ظلمت و فنا ونیستى فرو مى روند. قرآن نور است، چون کلام اوست. پیامبران نورند، چون فرستادگان او هستند. امامان انوار الهى هستند، چون حافظان آیین او مى باشند. ایمان نور است، چون رمز پیوند با اوست. علم نور است، چون سبب آشنایى با او خواهد شد و حضرت زهرا (علیها السلام) نورى است که از وجود مبارکش اهل آسمان ها و زمین نور و هدایت و علم و ایمان مى گیرند.

ص: 161

جاى آن دارد مفاد حدیثى که در ابتداى بحث به آن اشاره شد، با تحلیلى که بر آیه 35 سوره نور ارائه گردید، تطبیق گردد و نتایج آن مورد نظر قرار بگیرد.

در دعاى جوشن کبیر درباره خداوند مى فرماید: «یا نُورَ النُّورِ، یا مُنَوِّرَ النُّورِ، یا خالِقَ النُّورِ، یا مُدَبِّرَ النُّورِ، یا مُقَدِّرَ النُّورِ، یا نُورَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ قَبْلَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ بَعْدَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ، یا نُورآ لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ؛ اى نور نورها! واى روشنى بخش روشنایى ها! اى آفریننده نور! اى تدبیر کننده نور! اى تقدیر کننده نور! اى نور همه نورها! اى نور قبل از هر نور! اى نور بعد از هر نور! اى نورى که برتر از هر نورى! و اى نورى که همانندش نورى نیست!»

در نتیجه همه انوار هستى از نور او مایه مى گیرند و به نور پاک او منتهى مى شوند.

ص: 162

24. عظمت حضرت زهرا (علیها السلام) (3)

علّامه مجلسى در صفحه 29 جلد 43 بحارالانوار، حدیثى را در عظمت و بزرگى شأن حضرت زهرا (علیها السلام) به نقل از اباذر چنین نقل مى کند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا فرستاد تا على (علیه السلام) را صدا بزنم. من رفتم پشت درب خانه صدا زدم، امّا کسى جوابم را نداد. مطمئن شدم که کسى داخل خانه نیست، در حالى که آسیاب گندم در حال چرخیدن است و کسى آن را مى گرداند. خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسیدم و عرض کردم: در خانه على (علیه السلام) مسئله عجیبى دیدم: آسیاب در حال کارکردن بود؛ امّا کسى در آن جا حضور نداشت! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ ابْنَتَى فَاطِمَة مَلاَ اللهُ قَلْبَها وَ جَوارِحَها اِیمانآ وَ یَقِینآ وَ انَّ اللهَ عَلِمَ ضَعْفَها فَاَعانَها عَلى دَهْرِها وَکَفاها، اَمَا عَلِمْتَ اَنَّ للهِ مَلائِکَةً مُوَکَّلِینَ بِمَعُونَةِ آلِ مُحَمّدٍ (علیهم السلام)؛ بدرستى که خداوند قلب و جوارح دخترم، فاطمه را از ایمان و یقین پر ساخته است و هرآینه خداوند مى داند که فاطمه تنهاست و مشکلات، گاهى او را ضعیف مى کند؛ لذا فرشتگانى را جهت خدمت در خانه فاطمه مأمور مى کند. آیا نمى دانى که خداوند را فرشتگانى است که براى کمک کردن به آل محمّد (علیهم السلام) مأموریت دارند؟!»

خداوند متعال در سوره فصلت، آیه 30 مى فرماید: «(إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ

ص: 163

اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ)؛ کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است و سپس استقامت کردند؛ فرشتگان بر آن ها نازل مى شوند که نترسید و غمگین مباشید و بر شما بشارت باد بهشتى که به شما وعده داده شده است!».

آرى، کسانى که دل به خدا بستند و از ایمان محکم برخوردار شدند و تمام زندگى را به رنگ خدایى در آوردند و در مسیر سعادت انحرافى پیدا نکردند؛ فرشتگان الهى بر آن ها نازل مى شوند که نترسید و غمگین نباشید و البته جاى این توفیق براى آن ها وجود دارد.

همچنین از آن جا که آیه بدون قید و شرط سخن از نزول فرشتگان به میان آورده است، معناى عام از آن فهمیده مى شود، مبنى بر این که نزول فرشتگان به هنگام مرگ این بندگان اختصاص ندارد، بلکه به هنگام ورود به قبر و در موقع زنده شدن در رستاخیز هم خواهد بود. البته در این زمینه روایاتى وارد شده که نزول فرشتگان را در زمان مرگ این بندگان مطرح کرده وروایاتى هم حال حیات آنان را طرح نموده است و این که در بیش تر روایات زمان مرگ آنان را در بردارد، به عنوان مصداق روشن این مفهوم وسیع است.

ضمنآ فرق «خوف» و «حزن» این است که خوف و ترس مربوط به حوادث آینده و حزن و اندوه مربوط به حوادث گذشته است. لذا بشارت فرشتگان مبنى بر آن است که نه از حوادث سختى که در پیش رو دارید، (چه در دنیا وچه در هنگام مرگ و چه در مراحل رستاخیز) نگران باشید و نه از گناهان گذشته خود یا فرزندانى که از شما در دنیا باقى مى مانند، غمى به دل راه دهید.

خداوند متعال در این آیه و دو آیه بعد به هفت موهبت بزرگ اشاره مى کند که از سوى فرشتگان الهى به کسانى داده مى شود که در راه خدا استقامت کنند: اوّل، این که خوف از آن ها برطرف مى شود؛ دوم، حزن از آن ها دور مى گردد؛ سوم،

ص: 164

بشارت به بهشتى است که به آن ها وعده داده شده است؛ چهارم، فرشتگان یاران و مددکاران آن ها در دنیا و آخرت هستند؛ پنجم، این که در بهشت هرچه بخواهید فراهم است؛ ششم، این که آنچه از مواهب معنوى هم طلب کنند، در اختیار آن ها قرار مى گیرد وهفتم، این که در بهشت جاودان، مهمان خداوند خواهند بود.

همچنین آیات 123 تا 126 سوره آل عمران که داستان جنگ بدر را مطرح مى کند، شاهد دیگرى بر یارى رساندن فرشتگان است: «(وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلاَئِکَةِ مُنْزَلِینَ * بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِینَ * وَمَا جَعَلَهُ اللهُ إِلاَّ بُشْرَى لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ)؛ خداوند، شما را در بدر یارى کرد، در حالى که شما ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید تا شکر نعمت او را به جا آورده باشید. * در آن هنگام که تو، به مؤمنان مى گفتى: آیا کافى نیست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان که فرود آیند، یارى کند؟! * آرى، اگر استقامت و تقوا پیشه کنید ودشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان که نشانه هاى مخصوص دارند، مدد خواهد کرد. * ولى این ها فقط براى بشارت و اطمینان خاطر شماست و گرنه پیروزى تنها از جانب خداوند تواناى حکیم است».

قرآن کریم بعد از پایان جنگ بدر، به آن ها یادآورى مى کند که خداوند، آنان را با فرشتگان یارى کرد و اگر صبر کنید وتقوا داشته باشید، قول مدد و یارى رسانى بالاتر وجود دارد؛ به طورى که پنج هزار فرشته مجهز را براى شما مى فرستد؛ ولى خیال نکنید که پیروزى و نصرت در اختیار فرشتگان است، بلکه این نزول فرشتگان به این دلیل است که خوشحال بشوید؛ والّا نصرت و یارى از ناحیه خداست؛ زیرا خداوند داراى لشکریان غیبى است که گاهى به فرشتگان ارتباط

ص: 165

ندارد. وقتى اراده خداوند تعلق بگیرد: (یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ) لذا در جنگ احزاب، وقتى عمروبن عبدود در برابر امیرمؤمنان (علیه السلام) قرار گرفت، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «برز الایمان کله الى الشرک کله؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت»(1)؛ زیرا پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى، پیروزى کفر بر ایمان یا بالعکس بود، (که آینده اسلام وشرک را مشخص مى کرد)، در این جنگ فرشته اى نازل نشد و لشکرى فرود نیامد، بلکه خداوند با نوع دیگرى از لشکر غیبى خود که همان ترس و وحشت باشد، آن ها را شکست داد. تندبادى آمد و دستگاه آن ها را به هم ریخت و لذا دشمنان فرار کردند.

در داستان جنگ احد مسئله به گونه اى دیگر بود که مسلمین ظاهرآ شکست خوردند و این شکست به دلیل سرپیچى از دستورات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. البته این شکست سر منشأ پیروزى هایى شد. حمزه در این جنگ شهید گردید و خیلى فرار کردند وآن که بیش از همه فداکارى مى کرد، امام على (علیه السلام) بود که با کمال رشادت مى جنگید، تا این که شمشیرش شکست و پیامبر (صلی الله علیه و آله) شمشیر خود را که به ذوالفقار موسوم بود، به امام على (علیه السلام) داد. در این جنگ، بیش از شصت زخم بر سر، صورت و بدن امام على (علیه السلام) وارد آمد. در این موقع بود که پیک وحى به پیامبر عرضه داشت: «اى محمّد! معناى مواسات همین است.» پیامبر فرمود: «على از من است و من از اویم.» و جبرئیل فرمود: «و من هم از هر دو تاى شما هستم.» پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیک وحى را میان زمین و آسمان مشاهده کرد که مى گوید: «لاسیف الّا ذوالفقار و لافتى الّا على».(2)

در این اثنا فریادى برخاست که محمّد کشته شد. گروهى از مسلمانان فرار کردند و لشکر مشرکان به طرف مکّه حرکت کرد؛ امّا در بین راه، شیطان آن ها را

ص: 166


1- بحارالانوار، ج 20، ص 215.
2- مجمع البیان، ج 1، ص 497.

وسوسه کرد که چرا کار را یکسره نمى کنید؟! به مدینه برگردید، شهر را غارت کنید، مسلمانان را در هم بکوبید و اگر محمّد9 زنده است او را به قتل برسانید. بر اساس همین وسوسه فرمان بازگشت مشرکان صادر شد. این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید؛ لذا از ناحیه پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى حرکت به سوى مشرکان فرمان عمومى داده شد و حتى مجروحان جنگ براى پیکار با دشمن آماده شدند و از مدینه حرکت کردند. این خبر به گوش مشرکان رسید و خداوند ترس را در دل آن ها افکند؛ در نتیجه مشرکان، بسرعت به سوى مکّه بازگشتند.

برگردیم به حدیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که فرمود: خداوند، به فاطمه ایمان و یقینى داد که تمام روح و جسم فاطمه را آکنده ساخته است و آسیاب دستى فاطمه را ملائکه مى گردانند.

از این بالاتر، ارتباط حضرت فاطمه با فرشتگان است که روایاتى در باب مصحف فاطمه وارد شده که در اصول کافى، جلد 1، صفحات 59 و60 آمده است.

بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، حضرت زهرا (علیها السلام) غمناک و اندوهناک بود و اشک مى ریخت تا این که خداوند فرشته اى را به سوى او فرستاد تا غم و اندوهش را برطرف سازد. آن فرشته با حضرت زهرا (علیها السلام) سخن مى گفت و احوال پدر بزرگوارش و جایگاهش و سرگذشت فرزندانش را پس از وى گزارش مى داد. در این زمینه مصحفى است که رویدادهایى از آینده و یاد پیامبران و اوصیا و حاکمان در آن مصحف وجود دارد. این مصحف مشتمل بر قرآن و احکام نیست. امام على (علیه السلام) آن را از فاطمه (علیها السلام) مى گرفت و مى نوشت.

در بعضى از نقل ها آمده است که حجم این مصحف سه برابر قرآن است و به عنوان میراثى ماندگار در نزد امامان (علیهم السلام) مى باشد. (1)

ص: 167


1- بصائر الدرجات، ص 152 به بعد؛ بحارالانوار، ج 26، ص 41 به بعد.

نتیجه اى که از این بحث گرفته مى شود، این است که عظمت و شأن حضرت زهرا (علیها السلام) به بیان ما نیازى ندارد. آنچه مهم است این که از آن حضرت الگو بگیریم و ایمانمان را بالا ببریم. در این صورت، فرشتگان به اندازه ایمانمان به کمک و یارى ما مى آیند. بر ماست که تا مى توانیم در ایمان و عمل شبیه آن حضرت و شبیه ائمه (علیهم السلام) بشویم.

در پایان، جهت تیمن وتبرّک احادیثى از آن حضرت ذکر مى کنم و اشعارى از سرایندگان درباره آن حضرت مى آورم. به امید این که به سفارش ها و به احادیث آن حضرت عمل کنیم، ان شاء الله:

1. «جَعَلَ اللهُ الصَّلاةَ تَنْزِیهآ لَکُمْ عَنِ الْکِبَرِ؛ خداوند، نماز را به خاطر دورى شما از تکبر قرار داده است».(1)

2. «اِنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِمَا اَمَرْناکَ، وَتَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، فَاَنْتَ مِنْ شِیعَتِنَا وَاِلاَّ فَلاَ؛ اگر به آنچه به تو امر کردیم، عمل کردى، و از آنچه تو را از آن نهى نمودیم، دورى کردى؛ از شیعیان ما هستى و گرنه شیعه ما نیستى».(2)

3. «خِیارُکُم اَلْیَنُکُمْ مَناکِبَهُ، وَاَکْرَمُکُمْ لِنِسائِهِم؛ نیکوکارترین شما، مهربان ترین شما با مردم و خوش برخوردترین شما با همسرانتان است».(3)

4. «قالَتْ فَاطمةُ (علیها السلام): خَیْرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلاَیَراهُنَّ الرِّجالُ؛ خیر وسعادت براى زن آن است که مردان اجنبى او را نبینند و او هم آنان را نبیند».(4)

***

5. حضرت زهرا (علیها السلام) براى پاره اى از مشکلات زندگى که بر او فشار آورده بود، نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) با ابزار معنوى، فاطمه اش را تسکین

ص: 168


1- اعیان الشیعه، ج 1، ص 316.
2- بحارالانوار، ج 65، ص 154.
3- دلائل الامامه طبرسى، ص 7.
4- بحارالانوار، ج 101، ص 36.

داد و آن نوشته اى با این متن بود:

«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَومِ الآخِرِ فَلا یُؤذى جَارَه، وَمَنْ کانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ، وَمَنْ کانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیرآ اَوْ لَیَسْکُتْ؛(1) کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، همسایه اش را نمى آزارد و کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، به مهمان احترام مى گذارد و کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، یا به خیر سخن مى گوید، یا سخن نمى گوید».

آیه قرآن که گل دفتر است *** معرفت فاطمه وکوثر است

نور نداریم چنین قاهره *** عالمه وطیبه وطاهره

عرش خدا، رقعه منشور او *** نور على نور على نور او

***

اى پدرت رحمة للعالمین *** مرحمتى کن به من دل غمین

من که ز احسان تو شرمنده ام *** دست به دامان تو افکنده ام

کس نبرد راه به سامان تو *** جز پدر وشوهر ویزدان تو

اِبْن واَبَت تاج سر عالمند *** نسل تو سادات بنى آدمند

***

در رتبه ز انبیا مقدم زهراست *** همتاى على مرد دو عالم زهراست

بر گوى به آن که اسم اعظم جوید *** شاید که تمام اسم اعظم زهراست

***

ص: 169


1- کافى، ج 2، ص 667.

ص: 170

25

25. غفلت

امام سجاد (علیه السلام) مى فرمایند: «کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ، وَکَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِحُسْنِ السَّتْرِ عَلَیْهِ، وَکَمْ مِنْ مُسْتَدْرِجٍ بِالاِْحْسانِ إِلَیْهِ؛ چه بسیار کسى که گفتند خوب است وفریفته شد وچه بسیار کسى که به خاطر پرده پوشى بر او فریفته گردید، وچه بسیار کسى که از احسان به او غافلگیر شد».(1)

به عنوان مقدمه این نتکه قابل ذکر است که نشانه هاى بیدارى و هدایت انسان در عالم فراوان است. اگر انسان دقت کند، همه چیز در این عالم مایه بیدارى اوست. حدیث جالب توجهى از امام هفتم موسى بن جعفر (علیهما السلام) وارد شده وآن در پاسخ به این است که هارون براى امام نوشت: «عِظْنی وَاَوْجِز، فَکَتَبَ اِلَیْهِ: مَا مِنْ شَىْءٍ تَراهُ عَیْنُکَ اِلاَّ وَفِیهِ مَوْعِظَةٌ؛ هارون از امام (علیه السلام) خواست که او را کوتاه و مختصر موعظه کند. امام در پاسخ نوشت: «هر چیزى را که مى بینى، در آن موعظه است».(2)

نگاه به قدرت هایى که نابود شدند، نگاه به انسان هاى سالم و افراد نیرومندى

ص: 171


1- تحف العقول، مواعظ آن حضرت، ص 281.
2- سفینة البحار، ج 8، ص 539.

که سلامتى خود را براحتى از دست داده اند، نگاه به قبرستان و خفتگان در آن جا، نگاه به دگرگونى ملّت ها همه و همه اسباب پند و موعظه است. ولى بشر، با وجود این همه عوامل بیدارى، در خواب است و عامل اصلى این خواب، غفلت اوست. غفلت و بى خبرى، براى سعادت انسان خطر بزرگى است و گاه افتادن در دام غفلت ولو براى یک لحظه کوتاه، سرمایه هاى معنوى انسان را از بین مى برد. غفلت سرچشمه اصلى بدبختى ها، ریشه اصلى انکار معاد و اعتماد به دنیا و فراموشى آخرت است. در یک حدیث قدسى آمده است که خداوند مى فرماید: «از سه گروه در شگفتم: از کسانى که به آتش دوزخ ایمان دارند و مى دانند که دوزخ در پیش روى آن هاست، چگونه مى خندند و از کسانى که به دنیا دل بسته اند، در حالى که مى دانند بزودى از آن جدا مى شوند و از کسانى که غافلند و مى دانند که [فرشتگان] پروردگار از آن ها غافل نیستند، چگونه مشغول لهو و لعب هستند!»

باید عوامل غفلت را پیدا کنیم ودرصدد برطرف کردن آن ها برآییم. امام سجاد (علیه السلام) در این حدیث، سه عامل از عوامل غفلت را ذکر مى کند قبل از بیان این عوامل، چند روایت در باب غفلت بیان مى کنیم:

1. وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به معراج رفت، خداوند خطاب به آن حضرت فرمود: «اى احمد! هرگز غافل مشو! هر کس از من غافل شود، من نسبت به این که او در کدام راه هلاک و نابود شود، اعتنا نمى کنم».(1)

2. حضرت عیسى (علیه السلام) از کنار قریه اى عبور مى کرد که همگى به غضب الهى نابود شده بودند. یکى از آن ها را به اذن خدا زنده کرد و از او سؤال نمود: «اعمالتان چگونه بود که چنین بلایى دامن شما را گرفت؟» او در پاسخ گفت: «پرستش بت، محبّت دنیا، ترس کم، آرزوى دراز و غفلت آمیخته با لهو و لعب». (2)

ص: 172


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 214.
2- سفینة البحار، ماده غفل.

3. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إنْ کانَ الشَّیْطانُ عَدُوّآ فَالْغَفْلَةُ لِمَاذَا؛ اگر شیطان دشمن است؛ پس غفلت چرا؟!».(1)

امّا حدیث مورد بحث: امام سجاد (علیه السلام) سه مورد از عوامل غفلت را این گونه بیان مى کند:

1. یکى از عوامل غفلت، تعریف دیگران است؛ زیرا مردم خوبى ها را مى بینند وبدى ها را نمى بینند؛ لذا از افراد تعریف مى کنند و همین نکته باعث غفلت انسان مى شود؛ چون فرد خیال مى کند که تعریف و تشخیص مردم درست است، در حالى که در خیلى از موارد غیر از آنچه مردم مى گویند، درست مى باشد. امام على (علیه السلام) در خطبه 193 (خطبه متقین) یکى از اوصاف افراد باتقوا را این مى داند: «إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَ تُوَاخِذْنی بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لی مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ هرگاه یکى از آن ها ستوده شود، از آنچه درباره اش گفته شده، در هراس مى افتد ومى گوید: من از دیگران نسبت به خودم آگاه ترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. بار پروردگارا! ما را در مورد گناهانى که به ما نسبت مى دهند، مؤاخذه مفرما و ما را نسبت به نیکى هایى که درباره ما گمان مى برند، از آن برتر قرار ده و گناهانى را که نمى دانند، بیامرز!».

2. گاهى انسان مغرور مى شود و باعث غفلت او ستار العیوب بودن خداست؛ زیرا خداوند بر اعمال انسان ها پرده و پوشش مى اندازد و رسوایش نمى کند واو خیال مى کند که پاک و منزه است؛ لذا مغرور مى شود. غرور، انسان را از خدا دور و به شیطان نزدیک مى کند. افراد مغرور همیشه در جامعه منفورند و غرور سرچشمه صفات رذیله دیگرى است، مثل خودبرتر بینى، تکبر، عجب و خودپسندى و سبب کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آن ها مى شود. بدون

ص: 173


1- بحارالانوار، ج 75، ص 190.

تردید یکى از عوامل اصلى رانده شدن شیطان از درگاه خداوند، غرور او بود و بر همین اساس، یکى از علل عدم تسلیم بسیارى از اقوام و افراد در برابر دعوت انبیا و پیامبران و اوصیاى الهى وجود همین صفت، یعنى غرور و خودخواهى در وجود آن ها بوده است.

غرور، یعنى هر چیزى که انسان را غافل مى سازد و مى فریبد؛ خواه مال و ثروت باشد یا جاه و مقام، یا علم و دانش یا غیر آن ها به طورى که انسان را بفریبد و از حقّ باز بدارد.

حجاب غرور و خودبینى باعث شد که شیطان از درگاه خداوند رانده شود و عبادت چند هزار ساله اش از بین برود، لذا در روایات، از غرور بسیار نکوهش شده است. در این زمینه به چند روایت توجّه فرمایید:

امام على (علیه السلام) فرمود: «بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حجابٌ مِنَ الْغِرَّة؛ میان شما و موعظه، پرده اى از غفلت است».(1)

نیز فرمود: «پافشارى کردن بنده در معصیت وآرزوى آمرزش داشتن از خدا، مغرور شدن به خداست». غرور، داراى پیامدهاى خطرناکى است.(2)

تکبر، یکى از نتایج غرور است؛ چنان که امام على (علیه السلام) مى فرماید: «عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَمَ، اَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَآخِرُهُ جِیفَةٌ وَهُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ للغائطِ، ثُمَّ یَتَکَبَّر؛ در شگفتم از آدمیزاد که آغازش نطفه اى است و فرجامش لاشه اى و در این میان انبان نجاست و با این احوال تکبر مى ورزد!».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاَّ لِذِلَّةٍ وَجَدَها فی نَفْسِه: هیچ مردى تکبر یا گردن فرازى نکرد، مگر به سبب احساس خوارى و حقارتى

ص: 174


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 181.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 183.
3- میزان الحکمه، ج 8، ص 309.

که در خود یافت».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «فَرَضَ اللهُ الاِْیمانَ تَطْهِیرآ مِنَ الشِّرکِ، وَالصَّلاةَ تَنْزِیلا عَنِ الْکِبْرِ؛ خداوند، ایمان را براى پاک کردن از شرک واجب فرمود و نماز را براى دور کردن از تکبّر».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ یَسْتَکْبِرْ یَضَعَهُ اللهُ؛ کسى که استکبار ورزد، خداوند او را پست مى گرداند».(3)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ؛ هر کس بر مردم بزرگى فروشد، خوار مى شود».(4)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در دوزخ براى متکبران درّه اى است به نام «سقر». این درّه ازشدّت گرماى خودبه خداوند شکایت کرد وخواهش نمود که به وى اجازه دهد تا نفسى بکشد. پس نفس کشید [و از گرماى نفس خود] دوزخ را سوزاند!»(5)

3. نکته سومى که از نظر امام سجاد (علیه السلام) عامل غرور است، این که گاهى انسان اعمالش ناشایسته است؛ امّا خداوند به او نعمت مى دهد. این نعمت باعث غرور او مى شود؛ زیرا انسان خیال مى کند که این نعمت ها را خداوند به خاطر لیاقتش به او داده؛ امّا در حقیقت، وى با این احسان خداوند اندک اندک به عذاب حقّ نزدیک مى شود؛ لذا امام حسین (علیه السلام) در دعایش عرضه مى دارد: «اَللّهُمَّ لاَتَسْتَدْرِجْنی بِالإِحْسانِ، وَلاَتُؤَدِّبْنی بِالْبَلاءِ؛ بارالها! مرا با احسان خود که با غفلتم از گناه همراه مى باشد، آرام آرام به شقاوت میفکن و با گرفتارى ها مرا تأدیب مفرما!»(6)

ص: 175


1- میزان الحکمه، ج 8، ص 310.
2- میزان الحکمه، ج 8، ص 313.
3- میزان الحکمه، ج 8، ص 316.
4- میزان الحکمه، ج 8، ص 316.
5- میزان الحکمه، ج 8، ص 319.
6- بحارالانوار، ج 78، ص 127؛ کشف الغمه، ج 2، ص 31.

امام (علیه السلام) از بعضى احسان ها به خداوند پناه مى برد. در قرآن کریم به چهار نوع احسان اشاره شده که یک نوع آن عذاب است:

1. احسان در مقابل احسان: «(هَلْ جَزَآءُ الإِحْسانِ إِلاَّ الإِحْسانُ)؛ آیا جزاى نیکى جز نیکى است؟!».(1)

همچنین در سوره انعام، آیه 160 مى فرماید: «(مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَمَن جَآءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَیُجْزَى إِلاَّ مِثْلَها وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ)؛ هر کس کار نیکى بیاورد، ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد، جز به مقدار آن، کیفر نخواهد دید وستمى بر آن ها نخواهد شد».

نیز در سوره بقره، آیه 245 مى فرماید: «(مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللهَ قَرْضآ حَسَنآ فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافآ کَثِیرَةً وَاللهُ یَقْبِضُ وَیَبْصُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)؛ کیست که به خدا قرض نیکویى دهد [و از اموالى که خدا او به وى بخشیده است، انفاق کند] تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند و خداوند [روزى بندگان را] محدود و گسترده مى سازد و به سوى او باز مى گردید [و پاداش خود را خواهید گرفت]».

همچنین در سوره زمر، آیه 10 مى فرماید: «(...إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسابٍ)؛ صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دریافت مى دارند».

این آیات با هم منافات ندارند؛ چرا که حداقل پاداشى که به نیکوکاران داده مى شود، ده برابر است و به نسبت اهمّیت عمل، درجه آن بیش تر خواهد شد.

2. احسانى که از مواهب الهى است و در مقابل شکر نعمت داده مى شود: «(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابی لَشَدِیدٌ)؛ هنگامى که پروردگارتان اعلام داشت: اگر شکرگزارى کنید، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى ورزید، مجازاتم شدید است!».(2)

ص: 176


1- سوره الرحمن، آیه 60.
2- سوره ابراهیم، آیه 7.

3. احسانى که مقدمات توفیقات خداوند است، مانند این که اسباب اطاعت را در اختیار من مى گذارد، مثل سلامت جسم، امکانات، دوستان خوب، فضاى آماده و خدمت به خلق خدا و دین خدا و سایر موارد که به عنوان مقدمه و اسباب و ابزار توفیقات و اطاعت خداوند محسوب مى گردد.

4. چهارمین نوع احسان، «احسان استدراجى» است که در واقع عذاب است. در این نوع از احسان، خداوند وسائل نعمت را فراهم مى کند، امّا وقتى نعمت را از او گرفت، خیلى دردناک است: «(فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَىْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ)؛ هنگامى که آنچه به آن ها یادآورى شده بود، فراموش کردند، درهاى همه چیز [از نعمت ها] را به روى آن ها گشودیم تا [کاملا] خوشحال شدند [و دل به آن ها بستند] ناگهان آن ها را گرفتیم [و آن ها را سخت مجازات کردیم] در این هنگام همه مأیوس شدند [ودرهاى امید به روى آن ها بسته شد]».(1)

امام حسین (علیه السلام) در حدیث دیگرى در تفسیر کلمه استدراج مى فرماید: «اَلإِسْتِدْرَاجُ مِنَ اللهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ اَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمُ وَیَسْلُبَهُ الشُّکْرَ؛ استدراج [وغافلگیرى] خداوند نسبت به بنده خود این است که نعمت هاى خود را بر او سرشار سازد و توفیق شکر آن ها را از او بگیرد».(2)

امام صادق (علیه السلام) در ذیل آیه 182 سوره اعراف که مى فرماید: «(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِ-ایاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ)؛ و آن ها که آیات ما را تکذیب کردند، تدریجآ از آن راه که نمى دانند گرفتار و مجازاتشان خواهیم کرد»؛ در معناى استدراج مى فرماید: «منظور این آیه بنده گنهکارى است که پس از ارتکاب گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد؛ ولى او آن نعمت را به حساب خوبى

ص: 177


1- سوره انعام، آیه 44.
2- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.

خودش گذاشته و از طلب بخشش در برابر گناه غافلش مى سازد».نورالثقلین، ج 2، ص 106.

نیز فرمود: «اِنَّ اللهَ اِذَا اَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْرآ فَاَذْنَبَ ذَنْبآ اَتْبَعَهُ بِنِقْمَةٍ وَیَذکره الاسْتِغْفارَ، وَاِذَا اَرَادَ بِعَبْدٍ شَرآ فَاَذْنَبَ ذَنْبآ اَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لَیَنْسِیَهُ الاْستغفار ویتمادى بها وهو قوله عزّوجلّ (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاَیَعْلَمُونَ) بالنعم المعاصى؛ موقعى که خداوند خیر بنده اى را بخواهد، هنگامى که آن بنده گناهى مرتکب شود، او را گوشمالى مى دهد تا به یاد تو بیفتد و هنگامى که شرّ بنده اى را [بر اثر اعمالش] بخواهد، موقعى که گناهى مى کند، نعمتى به او مى بخشد تا آن بنده استغفار را فراموش نماید و به آن گناه ادامه دهد. این همان نکته اى است که خداوند عزّوجلّ فرمود: از طریق نعمت ها به هنگام معصیت ها آن ها را تدریجآ از راهى که نمى دانند، گرفتار مى سازیم». (1)

ص: 178


1- تفسیر برهان، ج 2، ص 53.

26

26. توجّه به چهار مطلب

(معاد، حساب، قناعت وراضى بودن)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ؛ خوشا به حال کسى که به یاد معاد باشد، براى روز حساب عمل کند، و به مقدار کفایت قناعت ورزد و از خدا راضى باشد!».(1)

حضرت در این جمله چهار مطلب را بیان مى کند که هر چهار مطلب مصدر به «طوبى» است و «طوبى» در لغت به معناى خیر و سعادتى است که در مقام غبطه بیان مى شود، یعنى خوشا به حال فلان کس؛ یا مثلا کاش نعمتى که فلانى دارد، من هم داشتم.

جمله اوّل توجّه به معاد و یاد روز رستاخیز است. در آیات فراوانى از قرآن و روایات متعددى به مسئله معاد اشاره شده است. ایمان به معاد باعث اصلاح جامعه و نجات آن از آلودگى به انواع گناهان است. ایمان به خدا و معاد باعث مى شود که انسان در وجودش احساس مسؤولیت کرده، خود را از مجازات الهى نجات دهد. ایمان و اعتقاد به روز رستاخیز به انسان این آگاهى را مى دهد که

ص: 179


1- نهج البلاغه، حکمت 44.

جهان سراى اقامت نیست، بلکه گذرگاهى است که باید از آن عبور کرد و به مقصد رسید. ما براى این جهان آفریده نشده ایم، بلکه مقصد ما آخرت است.

اگر کسى به معاد توجّه پیدا کند و دادگاه عدل آن روز را جلو چشم خود مجسم نماید و بداند که در شهود ملائکه خطایى نیست و آنچه را آنان دیده و نوشته اند، گزارش مى دهند؛ در این صورت عامل کنترل کننده اى در او ایجاد مى شود که خواسته هایش را در گستره وسیع کلمه کنترل کند و غرایز خود را در راهى که شرع مقدّس معین کرده است، به کار بگیرد.

جمله دوم: امام مى فرماید: خوشا به حال کسى که مى داند حسابى در کار است و عملى که انجام مى دهد، مورد حساب خداوند قرار مى گیرد؛ چرا که در قیامت اعمال انس و جن محاسبه مى شود و همه را در محضر خداوند براى حساب و کتاب اعمالشان حاضر مى کنند: (هُوَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ).(1)

و از آیات متعدد قرآن و روایات استفاده مى شود که در حسابرسى اعمال در روز قیامت فوق العاده دقت و موشکافى صورت مى گیرد: «(فَمَن یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرآ یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّآ یَرَهُ)؛ پس هر کس به اندازه سنگینى ذره اى کار خیر انجام داده باشد، آن را مى بیند * و هر کس به اندازه ذره اى کار بد کرده باشد آن را خواهد دید».(2)

نیز در سوره لقمان آیه 16 مى فرماید: «(یابُنَىَّ إِنَّها إِن تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الأَرْضِ یَأْتِ بِها اللهُ إِنَّ اللهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ)؛ پسرم! اگر [اعمال نیک وبد تو] به اندازه سنگینى دانه خردل باشد و در دل سنگى یا در گوشه اى از آسمان ها یا زمین پنهان گردد، خداوند آن را در قیامت براى حسابرسى مى آورد. خداوند دقیق و آگاه است!». (3)

ص: 180


1- سوره قصص، آیه 61.
2- سوره زلزال، آیه 7و 8.
3- سوره زلزال، آیه 7و 8.

همچنین از آیات قرآن استفاده مى شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى که خداوند با شدت به حساب آن ها رسیدگى مى کند، چنان که درباره بعضى از شهرها که مردم آن سرکش و گنهکار بودند، مى فرماید:

«(فَحاسَبْناها حِسابآ شَدِیدآ وَعَذَّبْناها عَذَابآ نُکْرآ)؛ و ما بشدت به حسابشان رسیدیم و به مجازات کم نظیرى گرفتارشان ساختیم».(1)

گروه دوم، کسانى هستند که خداوند به حساب آن ها به آسانى و سهولت رسیدگى مى کند:

«(فَأَمّا مَنْ أُوتِىَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ * فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِسابآ یَسِیرآ)؛ پس، کسى که نامه اعمالش به دست راستش داده شود، بزودى حساب رسیدگى مى شود».(2)

این تفاوت در حسابرسى در قیامت، اصولا بدان دلیل است که عدّه اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران خیلى سخت گیرند، به اصطلاح مو را از ماست مى کشند، سعى دارند حقّ خود را بدون ذره اى چشم پوشى به هر قیمتى که شده بگیرند و هنگامى که خطایى از دیگرى سر بزند، تا آخرین حدّ ممکن او را مجازات کنند. این ها کسانى هستند که در زندگى، حتى نسبت به زن و فرزند و دوستان خود کم ترین گذشت و اغماض را دارند، و از آن جا که زندگى در قیامت بازتاب زندگى این جهان است، خداوند هم در حساب آن ها سختگیرى کرده و از خطاى آن ها چندان گذشت نمى کند. در حقیقت، سخت گیرى در قیامت نسبت به این افراد، بازتاب سخت گیرى آنان در دنیا نسبت به مردم مى باشد.

امّا کسانى با گذشت و آسان گیرند و گناهان بعضى را نادیده مى گیرند، خداوند هم در قیامت در مورد آنان آسان مى گیرد و آن ها را مشمول عفو و رحمت خود قرار مى دهد.

ص: 181


1- سوره طلاق، آیه 8.
2- سوره انشقاق، آیه 7و 8.

در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ثَلاَثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ حَاسَبَهُ اللهُ حِسَاباً یَسِیراً وَأَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ قَالُوا وَمَا هِىَ یَا رَسُولَ اللهِ قَالَ تُعْطِى مَنْ حَرَمَکَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ؛ سه چیز است که در هر کس وجود داشته باشد، خداوند حساب او را آسان مى گیرد واو را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد. عرض کردند: یا رسول الله! آن ها چه چیز است؟ حضرت فرمود: به کسى که تو را محروم کرده است، عطا کنى و با کسى که از تو بریده است، ارتباط برقرار سازى و کسى را که به تو ستم کرده است، عفو نمایى».(1)

در جمله سوم و چهارم که مکمل یکدیگرند، حضرت بحث قناعت و راضى بودن را مطرح نموده است و مى فرماید که خوشا به حال کسى که به آنچه او را کافى است قناعت ورزد و به نعمت هایى که خداوند به او داده است، راضى باشد. در این صورت روح او آرام مى گیرد و غم و ترسى نخواهد داشت.

یکى از ویژگى هاى افراد با ایمان و از امتیازات انسان هاى با فضیلت، بهره مندى از صفت ارزشمند قناعت است کسانى که روحیه قناعت و عزّت دارند و هیچ گاه به مال و منال دیگران چشم توقع ندارند و در زندگى به مقدار ضرورت و کفاف بسنده کرده (و به کم تر از آن هم خشنودند)؛ این لیاقت و شایستگى را دارند که انسان نسبت به آن ها غبطه بخورد و بگوید خوشا به حال این افراد. براستى این ها به آنچه خداوند به آنان داده است، راضى وقانع اند.

قناعت داراى دومرتبه است: یکى عالى و دیگرى اعلا. مرتبه عالى، راضى بودن به حدّ ضرورت و کفاف است و مرتبه اعلا، رضایت دادن به کم تر از آن است.

قناعت به هر دو معنى از صفات عالى انسانى و از خصایص انبیا و اولیا وصالحان است و اگر انسان مرتبه اعلاى قناعت را داشته باشد، از روحیه ایثار و گذشت هم برخوردار خواهد بود.

ص: 182


1- تفسیر نمونه، ج 26، ص 302، ذیل سوره انشقاق، آیه 7و 8.

به نقل از امام صادق (علیه السلام) آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مقام دعا عرضه مى داشت:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدآ وَآلَ محمّدٍ وَ مَنْ اَحَبَّ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمّدٍ اَلْعَفافَ وَالْکَفافَ، وَارْزُقْ مَنْ اَبْغَضَ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ اَلْمالَ وَالْوَلَدَ؛ خدایا! به محمّد و آل محمّد و دوستانش عفّت نفس و پاکدامنى و به اندازه کفایت روزى مرحمت فرما وبه دشمنان آن ها مال وفرزند [فراوان] بده».(1) بر این اساس، اعطاى عفّت نفس و روزى رساندن به اندازه کفاف، لطف و مرحمت خداست.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر شتر چرانى گذر کرد؛ کسى را فرستاد تا مقدارى شیر بگیرد. شتربان گفت: آنچه در پستان شترهاست براى صبحانه قبیله و آنچه در ظرف هاست براى شام آن هاست و مورد نیاز خودمان مى باشد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: خدایا! مال و فرزندانش را زیاد کن! سپس به گوسفند چرانى برخورد کرد؛ کسى را فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد. چوپان گوسفندها را دوشید و هرچه شیر در ظرف داشت در ظرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ریخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و گفت: آنچه شیر در نزد ما بود، همین مقدار است و اگر بیش از این نیاز دارید مى توانیم برایتان آماده کنیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: خدایا! او را به قدر کفایت روزى ده! یکى از اصحاب عرض کرد: اى رسول خدا! براى کسى که جواب منفى داد، دعایى کردى که همه ما آن دعا را دوست داریم؛ ولى براى کسى که حاجت شما را برآورد، دعایى کردى که هیچ کدام از ما آن را دوست نداریم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: اِنَّ مَا قَلَّ وَکَفى خَیْرٌ مِمّا کَثُرَ وَاَلْهى. اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدآ وَآلَ محمّدٍ اَلْکَفافَ؛ آنچه کم باشد و کفایت کند، بهتر است از آنچه زیاد باشد و دل انسان را از یاد خدا باز دارد. پس فرمود: خدایا! به محمّد وآل محمّد به قدر کفایت روزى عطا کن». (2)همچنین آن حضرت فرمود: «طُوبى لِمَنْ اَسْلَمَ وَکانَ عَیْشُهُ کِفَافآ؛ خوشا به حال کسى که مسلمان باشد و زندگى اش به قدر کفاف باشد!»(3)

نیز امام على (علیه السلام) در حکمت 43 وقتى اوصاف یکى از یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به نام خباب بن ارت را بر مى شمرد، از جمله ویژگى هاى او را قناعت و راضى بودن به قدر کفاف ذکر مى کند و مى فرماید: «یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً؛ خداوند رحمت کند خباب بن ارت را که از روى میل و رغبت اسلام آورد و به قصد طاعت هجرت کرد و به زندگى ساده قناعت نمود و از خدا خشنود بود و در تمام دوران زندگى خود جهاد مى کرد!».

ص: 183


1- اصول کافى، ج 2، ص 140.
2- اصول کافى، ج 2، ص 140.
3- اصول کافى، ج 2، ص 140.

آثار مثبت قناعت:

قناعت و عدم حرص در جمع آورى مال و منال دنیوى داراى آثار فراوان در زندگى است که به چند مورد اشاره مى کنیم:

1. عزّت و سربلندى:

عزّت و سرافرازى،به اندازه اى براى مؤمن اهمّیت دارد که اسلام اجازه نمى دهد شخص مؤمن به هیچ وجه خود را نزد دیگران ذلیل و خوار کند و بدون تردید از جمله چیزهایى که سبب عزّت مؤمن و دورى او از ذلّت مى شود، قناعت است.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ عِزٌّ؛ قناعت وسیله عزّت است».(1)

2. قناعت، گنج بى پایان است:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ کَنْزٌ لاَیَفْنى؛ قناعت گنجى است که نابود نمى شود». (2)

ص: 184


1- غرر الحکم، شماره 66.
2- مشکوة الانوار، ص 132.

همچنین فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ مَالٌ لاَیَنْفَدُ؛ قناعت مالى است که تمام نمى شود».(1)

3. قناعت باعث بى نیازى است:

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ قَنَعَ بِمَا رَزَقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ اَغْنَى النَّاسِ؛ هر کس به آنچه خدا روزى اش کرده است، قانع باشد، از بى نیازترین مردم است».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْقِنَاعَةُ رَأْسُ الْغِنى؛ قناعت سرآمد بى نیازى هاست».(3)

امّا زندگى کسانى که از قناعت بى بهره یا کم بهره اند، داراى چهره اى ناگوار و ناهموار است که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

1. خوارى و ذلّت: کسى که به آنچه خداوند به او داده است، راضى نباشد، چشم طمع به مال دیگران پیدا کرده و دست نیاز به سوى آن ها دراز مى کند که این چشم طمع و کلا احساس نیاز، و لو احساس کاذب باعث ذلّت او خواهد شد.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَا اَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ اَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛ چه زشت است براى مؤمن که میل و رغبتى در او باشد که او را خوار و ذلیل کند!»(4)

علّامه مجلسى (رحمه الله) مى فرماید: مقصود از میل و رغبتى که در روایات نکوهش شده و سب ذلّت و خوارى انسان مى شود، آن است که شخص دست به سوى مردم دراز کند و از آنان چیزى بخواهد. امّا سؤال کردن از خدا و دست نیاز به سوى او دراز کردن و توجّه ورغبت به خداوند؛ علاوه بر این که ذلّت آفرین نیست، باعث سربلندى و عین عزّت است.(5)

معناى فرمایش علّامه مجلسى آن است که اصل درخواست و اظهار نیاز ناپسند نیست، وقتى که با خداوند مطرح گردد.

ص: 185


1- مشکوة الانوار، ص 132.
2- اصول کافى، ج 2، ص 139.
3- غرر الحکم، شماره 1106.
4- اصول کافى، ج 2، ص 320.
5- مرآة العقول، ج 10، ص 258.

2. نگرانى و تشویش خاطر همیشگى: امام صادق (علیه السلام) در ذیل آیه 131 سوره طه که مى فرماید: «(وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجآ مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى)؛ هرگز چشم خود را به نعمت هاى مادى که به گروه هایى از آنان داده ایم، میفکن که این ها شکوفه هاى زندگى دنیاست و براى آن است که آن ها را بیازماییم، و روزى پروردگارت پایدارتر است»؛ مى فرماید: «وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) راست نشست و فرمود: هر کس به خدا دل نبندد،حسرت دنیا او را از پاى در مى آورد و هرکس چشم از مال و ثروت مردم برندارد، حزنش طولانى مى شود و خشمش فرو ننشیند، و هر کس نعمت خدا را تنهادر خوردنى ها و نوشیدنى ها ببیند، عمرش کم و عذابش نزدیک مى شود».(1)

بنابراین، انسان تا زمانى روى سعادت و خوشبختى را مى بیند که در زندگى اعتدال و میانه روى داشته باشد و قناعت را در زندگى خود به عنوان یک دستورالعمل زندگى رعایت کند.

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «رَأَیْتَ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِى اَیْدِى النَّاسِ؛ تمامى خیر و سعادت را در این دیدم که انسان به آنچه در دست مردم است، چشم طمع نداشته باشد».(2)

طمع بسیار کردن خوارى آرد *** نتیجه خوارى اش غمخوارى آرد

مدار از کس طمع هر دم به چیزى *** شود خوار از توقع هر عزیزى(3)

نتیجه این که دست نیاز دراز کردن به سوى دیگران، از شرف و بزرگى انسان کم مى کند و متقابلا بى اعتنا بودن به آنچه در دست مردم است، باعث عزّت و سربلندى او خواهد بود؛ لذا باید به آنچه خداوند براى ما مقدّر فرموده است، راضى باشیم.

ص: 186


1- تفسیر صافى، ج 2، ص 83، به نقل از نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 646.
2- اصول کافى، ج 2، ص 148.
3- دیوان ناصر خسرو، ص 548.

27

27. حفظ زبان و اصلاح آن

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ؛ زبان عاقل در پشت قلب او قرار دارد و قلب احمق پشت زبان اوست».(1)

شریف رضى مى گوید: این فرمایش حضرت على (علیه السلام) از مطالب شگفت انگیز و پر ارزش است و بر این مبناست که عاقل، زبانش را در سخن گفتن رها نمى سازد، مگر بعد از مشورت و فکر و سنجش؛ ولى حرف ها و سخنانى که از زبان فرد احمق بیرون مى آید، قبل از مراجعه به فکر و دقت و اندیشه و مشورت است. بنابراین، گویا زبان عاقل تابع و پشت قلب اوست و قلب احمق تابع زبانش مى باشد.

یکى از معانى قلب، عقل است که در قرآن هم مکرر به کار رفته است: «(لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا)؛ عقل دارند، ولى به کار نمى اندازند».(2) و این که به عقل، قلب گفته شده، به این دلیل است که بین روح و جسم انسان ارتباط عمیقى است و ارتباط روح و جسم رابطه تدبیر و تدبر است؛ به این معنا که روح در جسم

ص: 187


1- نهج البلاغه، حکمت 40.
2- سوره اعراف، آیه 179.

تدبیر دارد و در آن تصرف مى کند و اوّلین جایى که اثر این پیوند ظاهر مى شود، در قلب است، یعنى آثار پدیده هاى روحى قبل از هر چیز، در قلب انسان ظاهر مى شود؛ مثلا انسان اگر روحآ خوشحال باشد، قلب انبساط پیدا مى کند؛ روحآ ناراحت باشد، مى گوید، قلبم گرفته است؛ وحشت مى کند، قلب به ضربان مى افتد؛ عصبانى مى شود، قلب به هیجان مى آید. شاید به همین دلیل باشد که قلب مظهر روح انسان شمرده شده است.

حدیث مى فرماید: عاقل اوّل فکر مى کند و بعد زبانش را به کار مى اندازد؛ امّا آدم احمق بعد از سخن گفتن فکر مى کند که آنچه گفتم درست بود یا نه!

وقتى از انسان هاى بزرگ سؤال مى شود، بعد از فکر کردن جواب مى دهند؛ امّا آدم هاى سطحى و کم خرد، قبل از فکر و تأمّل هرچه به نظرشان آمده، مطرح مى کنند.

همین روایت به لفظ دیگرى در حکمت 41 آمده است: «قَلْبُ الأَحْمَقِ فی فَمِهِ وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فی قَلْبِهِ؛ قلب احمق در دهان او و زبان عاقل در قلب اوست».

مناسب است که بحث مشروحى داشته باشیم درباره اهمّیت زبان و اصلاح گفته ها و صادرات آن:

زبان از اعضاى بسیار شگفت انگیز بدن انسان است که وظایف سنگینى در غذا خوردن فرد، سخن گفتن، انتقال فرهنگ و تمدن و سایر موارد بر عهده دارد. زبان در بلع غذا کمکى مؤثر است و در جویدن غذا هم نقش مهمى دارد و مرتبآ لقمه غذا را به زیر دندان ها مى دهد؛ امّا این کار را به قدرى ماهرانه انجام مى دهد که خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد و بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندان ها را تمیز مى کند.

از این کارها مهم تر، مسأله سخن گفتن است که این کار به کمک حرکات سریع، منظم و پى در پى زبان در جهات ششگانه انجام مى گیرد. زبان مهم ترین

ص: 188

کلید دانش و فرهنگ و عقیده و اخلاق است؛ لذا اصلاح آن، اساس و سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى و انحراف آن سبب انواع انحرافات عقیدتى و اخلاقى است براستى زبان ترجمان دل و نماینده عقل و کلید شخصیّت انسان است. آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چیز بر صفحه زبان و در لابه لاى صادرات و گفته هاى زبان ظاهر مى شود؛ حتى زبان مظهر سلامت یا عدم سلامت شخص است. اطباى قدیم سلامت و عدم سلامت مزاج انسان را از طریق مشاهده زبان او کشف مى کردند و با نگاه به زبان، بسیارى از نکات پزشکى را درباره سلامتى یا بیمارى افراد به دست مى آوردند.

در مورد مسائل اخلاقى فرد نیز گفته ها و صادرات زبان تابلویى است که گویاى فضایل یا مفاسد اخلاقى شخص است. به همین دلیل است که علماى اخلاق اهمّیت خاصّى در جهت اصلاح زبان قائل هستند.

امام على (علیه السلام) مى فرماید: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ سخن بگویید تا شناخته شوید؛ چرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است».(1) این حدیث گویاى آن است که گفته هاى زبان معرّف اوست و شخص را در زمینه هاى علمى، اخلاقى و فرهنگى معرفى مى کند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاَیَسْتَقِیمُ اِیمانُ عَبْدٍ حَتّى یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ، وَلاَیَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتّى یَسْتَقِیمَ لَسانُهُ؛ ایمان بنده اى درست نمى شود، مگر این که قلبش درست شود و قلبش درست نمى شود، مگر این که زبان او راست و مستقیم شود».(2)

همچنین آن حضرت فرمود: «خداوند متعال به انسان ها مى گوید: اى فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را به حرام وادار کند، من دو لب را براى جلوگیرى از آن در اختیار تو قرار دادم. در چنان حالتى لب فرو بند و سخن مگو». (3)

ص: 189


1- نهج البلاغه، حکمت 392.
2- محجة البیضاء، ج 5، ص 193.
3- مجمع البیان، ج 10، ص 494.

آدمى مخفى است در زیر زبان *** این زبان پرده است بر درگاه جان

چونک بادى پرده را در هم کشید *** سرّ صحن خانه شد بر ما پدید

کاندر آن خانه گهر یا گندم است *** گنج زر یا جمله مار وکژدم است

یا در او گنج است و مارى بر کران *** زانک نبود گنج زر بى پاسبان

بى تأمّل او سخن گفتى چنان *** کز پس پانصد تأمّل دیگران(1)

امام على (علیه السلام) درباره نعمت زبان مى فرماید: «مَا الإِنْسانُ لَوْلاَ اللِّسانُ اِلاَّ صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ اَوْ بَهِیمَةٌ مُهْمَلَةٌ؛ اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چیزى جز یک مجسمه یا حیوان رها شده در بیابان».(2)

یعنى آنچه انسان را از حیوان متمایز مى کند، همین نعمت زبان و گفتار است.

همچنین فرمود: «اَلْجَمالُ فی اللِّسانِ؛ تمام زیبایى هاى انسان در زبان است».(3)

تمام آنچه گفته شد، بر این نکته استوار است که زبان داراى دو بُعد مثبت و منفى است و باید در موارد ضرورى و مفید از آن بهره بردارى کرد و به هیچ وجه آن را افسار گسیخته رها ننمود.

امیرمؤمنان، امام على (علیه السلام) در حدیثى سخن را بهترین عبادت و زشت ترین معصیت مى داند و مى فرماید: «در میان عباداتى که از اعضا و جوارح انسان سر مى زند، عبادتى نزد خداوند کم زحمت تر و کم مؤثرتر و در عین حال گرانبهاتر از سخن وجود ندارد؛ البته در صورتى که کلام براى رضاى خدا و به قصد بیان رحمت و گسترش نعمت هاى او باشد... و هیچ گناهى نزد خداوند سنگین تر و به کیفر نزدیک تر و پیش مردم نکوهیده تر و ناراحت کننده تر از سخن نیست». (4)

ص: 190


1- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 241.
2- غرر الحکم، شماره 9644.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 141.
4- مصباح الشریعه، باب 46.

نیز آن حضرت فرمود: «سخن، تا زمانى که آن را نگفته اى در اختیار توست امّا همین که از دهانت خارج شد، تو در اختیار آن هستى. بنابراین، زبانت را همچون طلا و نقره ات نگه دار؛ زیرا بسیار شده که یک کلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب کرده و یا بلا ودردسرى براى صاحبش فراهم ساخته است».(1)

باید توجّه داشت همان گونه که نعمت هاى بزرگ خداوند، سرمایه هاى عظیمى هستند، خطرات و آفات آن ها نیز به همان اندازه بزرگ است. کوه ها هرچه بلندتر باشند، برکات و آثار آن ها بیش تر است؛ ولى به همان نسبت، سقوط از آن ها خطرناک تر مى باشد. همان طور که در کنار کوه هاى بلند، دره هاى عمیق وجود دارد، در کنار نعمت هاى بزرگ هم خطرات بزرگى هست. لذا علماى اخلاق معتقدند همان طور که زبان، نعمت بزرگ خداست، خطرات آن فراوان و طبعآ کنترل زبان بسیار ضرورى و دشوار است و به همین دلیل ائمه : درباره حفظ و نگهدارى زبان از گناه و معصیت به طور جدّى سفارش کرده اند؛ چون بسیارى از گناهان وخطاهایى که از انسان سر مى زند، به زبان مربوط مى شود.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ اَکْثَرَ خَطایَا اِبْنِ آدَمَ فی لِسانِهِ؛ بیش تر اشتباهات انسان در زبان اوست».(2)

همچنین امام على (علیه السلام) فرمود: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ؛ زبان درنده اى است که اگر رهایش کنى، مى گزد».(3)

حضرت در این حدیث، زبان را به حیوان درنده اى تشبیه کرده که باید دربند و مقید باشد؛ والّا هم صاحبش را به درد سر مى اندازد و هم دیگران را خواهد درید. در بعضى از روایات آمده است که «اَلْمُؤمِنُ مُلْجَمْ؛ مؤمن دهنش لجام

ص: 191


1- نهج البلاغه، حکمت 381.
2- احیاء علوم الدین غزالى، ج 3، ص 108.
3- نهج البلاغه، حکمت 60.

دارد».(1) کنایه از این که بجا سخن مى گوید وسخنى بیهوده به زبان نمى راند.

آن حضرت همچنین فرمود: «وَلْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَاللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزُنَ لِسَانَهُ؛ و مرد باید زبانش را حفظ کند؛ زیرا این زبان سرکش، صاحبش را هلاک مى کند. به خدا سوگند، باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، تقوایى به دست آورد که به او سود بخشد».(2)

نیز در حکمت 349 فرمود: «مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَوُهُ وَمَنْ کَثُرَ خَطَوُهُ قَلَّ حَیَاوُهُ وَمَنْ قَلَّ حَیَاوُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ کسى که زیاد سخن مى گوید، زیاد اشتباه مى کند وکسى که زیاد اشتباه مى کند، حیایش کم مى شود و کسى که حیایش کم شود، پارسایى اش اندک مى گردد وکسى که پارسایى اش کم شود، قلبش مى میرد وکسى که قلبش بمیرد، داخل دوزخ مى شود».

آفاتى که براى زبان ذکر شده، بسیار زیاد است که فهرست وار بعضى را ذکر مى کنیم:

1. بدزبانى و دشنام دادن؛

2. مزاح و شوخى هاى رکیک و زشت؛

3. مسخره کردن دیگران؛

4. آشکار کردن اسرار دیگران؛

5. غنا واشعارى که محتواى باطل دارد؛

6. پرحرفى و حرف هاى نامربوط زدن؛

7. غیبت کردن؛

ص: 192


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275.
2- نهج البلاغه، خطبه 176.

8. سخن چینى؛

9. مدح و ستایش از کسانى که مستحق آن نیستند؛

10. دروغ گفتن وتهمت زدن؛

11. از خود تعریف کردن؛

12. سرزنش کردن کسى که سزاوار آن نیست؛

13. تبلیغ به باطل و تشویق به ارتکاب گناه و امر به منکر و نهى از معروف؛

14. پخش کردن شایعات بى اساس و اشاعه فحشاء.

یکى از راه هاى مهم براى دفع خطرات زبان، سکوت است. روایات در این زمینه فراوان است که چند نمونه را ذکر مى کنیم:

در قرآن کریم، در دو مورد، مسأله سکوت به عنوان یک ارزش مطرح شده است: یک مورد در خصوص داستان حضرت زکریاست که در آیه 10 سوره مریم آمده است و دیگرى به داستان حضرت مریم (علیها السلام) مربوط مى باشد که در سوره مریم، آیات 23 تا 26 آمده است.

امّا روایات: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِذَا رَأَیْتُم الْمُؤْمِنَ صَمُوتآ فَادْنُوا مِنْهُ فَاِنَّهُ یُلْقی الْحِکْمَةَ وَالْمُؤْمِنُ قَلِیلٌ الْکَلامِ کَثِیرُ الْعَمَلِ وَالْمُنافِقُ کَثِیرُ الْکَلامِ قَلِیلُ الْعَمَلِ؛ هنگامى که مؤمنى را خاموش ببنید، به او نزدیک شوید که دانش و حکمت به شما القا مى کند و مؤمن کم تر سخن مى گوید و بسیار عمل مى کند و منافق بسیار سخن مى گوید و کم تر عمل مى کند».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفَّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَیَسْلَمَ النّاسُ مِنْ یَدِکَ؛ بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست تو سالم بمانند». (2)

ص: 193


1- بحارالانوار، ج 75، ص 311.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 436.

از این روایت استفاده مى شود که میان سکوت و بارور شدن فکر و اندیشه انسان رابطه وجود دارد. مبناى این ارتباط، آن است که قسمت مهمّى از نیروهاى فکرى انسان در زیادى سخن و سخنان بیهوده از بین مى رود و در صورتى که شخص سکوت کند، فکرش را به کار مى اندازد و از این رهگذر درهاى ابواب حکمت به روى او گشوده مى شود.

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ صَمَتَ نَجى؛ کسى که سکوت کند، نجات مى یابد». (1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ یا بُنَىَّ اِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ اَنَّ الْکَلامَ مِنْ فِضَّةٍ فَاِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَبٍ؛ لقمان به فرزندش گفت: فرزند عزیزم! اگر گمان مى کنى سخن گفتن از نقره است، بدرستى که سکوت از طلاست».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَسْلَمَ فَلْیَلْزَمِ الصَّمْتَ؛ کسى که مى خواهد سالم بماند، باید سکوت کند».(3)

پشیمان ز گفتار دیدم بسى *** پشیمان نگشت از خموشى کسى(4)

پرگویى باعث قساوت وسنگدلى است. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کانَ الْمَسِیحُ یَقُولُ لاَتَکْثِرْ الْکَلاَمَ فی غَیْرِ ذِکْرِ اللهِ فَاِنَّ الَّذِینَ یَکْثِرُونَ الْکلامَ فی غَیْرِ ذِکْرِ اللهِ قَاسِیَةٌ قُلُوبُهُمْ وَلکِنْ لاَیَعْلَمُونَ؛ حضرت مسیح فرمود: جز به ذکر خدا سخن زیاد نگویید؛ چون کسى که در غیر ذکر خدا سخن بسیار بگوید، دل هایى پر قساوت دارد، ولى نمى داند».(5)

امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اَنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ اَبْوابِ الْحِکْمَةِ، اِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ

ص: 194


1- الحقائق فی محاسن الاخلاق، ص 65.
2- اصول کافى، ج 2، ص 114.
3- محجة البیضاء، ج 5، ص 193.
4- کشکول شیخ بهایى، ج 1، ص 75.
5- اصول کافى، ج 2، ص 114.

الْمَحَبَّةَ اِنَّهُ دَلِیلٌ عَلى کُلِّ خَیْرٍ؛ سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت محبّت مى آورد و دلیل و راهنماى همه خیرات است».(1)

این که مى فرماید سکوت محبّت مى آورد به دلیل آن است که بسیارى از دشمنى ها و مشکلات از زخم زبان و سخنان نامناسب و بیهوده است و در صورتى که شخص سکوت پیشه کند، به این دشمنى ها ومشکلات مبتلا نمى شود.

در حدیث آمده است که مردى خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد. حضرت به او فرمود: «آیا تو را به چیزى راهنمایى کنم که خدا به وسیله آن تو را وارد بهشت مى سازد؟!» آن مرد عرض کرد: «آرى، اى رسول خدا!» سپس حضرت او را به انفاق و یارى مظلوم وکمک از طریق مشورت سفارش کرد و در ادامه فرمود: «فَاصْمُتْ لِسَانَکَ اِلاَّ مِنْ خَیْرٍ؛ سکوت اختیار کن، جز از نیکى ها.» بعد فرمود: «هرگاه یکى از این صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلصَّمْتُ یَکْسِیکَ الْوِقارَ، وَیَکْفِیکَ مَؤُنَةَ الإِعْتِذارِ؛ سکوت لباس و قار به تو مى پوشاند و مشکل عذرخواهى را از تو بر مى دارد».(3)

کسى که زیاد سخن مى گوید، اشتباهات فراوانى مرتکب مى شود که طبعآ هم از ابهت او کاسته مى شود و هم او را به عذرخواهى وادار مى کند.

نکته پایانى این که آنچه در مورد اهمّیت و آثار مثبت سکوت گفته شد، به این معنى نیست که در همه جا سخن گفتن در همه جا مذمت شده و یا سکوت در همه جا پسندیده باشد؛ خوب باشد، بلکه مراد روایات از ستایش سکوت، بازداشتن از پرگویى و سخنان بیهوده است و گرنه در بسیارى از موارد سخن گفتن واجب است؛ مانند امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم اسلامى،

ص: 195


1- اصول کافى، ج 2، ص 113.
2- اصول کافى، ج 2، ص 113.
3- غرر الحکم، شماره 1827

ارشاد جاهل و مواردى از این دست که تمامآ با زبان انجام مى گیرند و واجب مى باشند.

از خدا مى خواهیم ما را هدایت کند تا از زبانمان به نحو نیکو و پسندیده استفاده کنیم!

ص: 196

28

28. چهار جمله آموزنده

عقل، جهل، ادب ومشورت

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَ غِنَى کَالْعَقْلِ وَلاَ فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ وَلاَ ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ؛ هیچ ثروتى چون عقل نیست و هیچ فقرى چون جهل نیست و هیچ میراثى چون ادب نیست و هیچ پشتیبانى چون مشورت نخواهد بود».(1)

امام (علیه السلام) در این حدیث، چهار جمله آموزنده را بیان مى کند که مختصرآ توضیح مى دهیم.

امام در جمله اوّل ودوم معیار فقر ودارایى را بیان مى کند. براستى معیار ومیزان فقر و غنا چیست؟ آیا ملاک بى نیازى، داشتن مال و ثروت فراوان است؛ یا معیار فقر، نداشتن مال ومکنت مى باشد، یا معیار این دو، چیز دیگرى است؟ از منظر امام (علیه السلام) هیچ بى نیازى بالاتر از سرمایه عقل نیست، و هیچ فقرى بالاتر از جهل نمى باشد.

درباره عقل وجهل آیات و روایات فراوانى وارد شده است. کتاب اصول کافى بحث مفصلى به این مهم اختصاص داده است به نام کتاب عقل وجهل که

ص: 197


1- نهج البلاغه، حکمت 54.

جنود و لشکریان عقل و جهل را بیان مى کند. عقل داراى هفتاد لشکر است و جهل هم همین تعداد لشکر داراست. وقتى فرشتگان عذاب از جهنمیان سؤال مى کنند که چرا وارد جهنم شدید؛ یکى از جواب هایى که اهل جهنم مى دهند، این است: «(لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى أَصْحابِ السَّعِیرِ)؛ اگر مى شنیدیم وتعقل مى کردیم، از اصحاب دوزخ نبودیم».(1) بر این اساس، عقل وسیله و ابزار کارآمدى است که انسان را از سقوط به جهنم در امان نگه مى دارد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «قِوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ، وَلاَدِینَ لِمَنْ لاَعَقْلَ لَهُ؛ قوام آدمى خرد اوست و کسى که خرد ندارد، دین ندارد».(2)

از مجموع روایات این نکات به دست مى آید که عقل، انسان را از زشتکارى دور مى گرداند و به نیکى ها فرمان مى دهد؛ عقل سامان دهنده هر کار و بالابرنده انسان به سوى اعلا علیّین و پیام آور حقّ است. بهترین توانگرى، عقل انسان است وعقل، دوست صمیمى مؤمن مى باشد: «اَلْعَقْلُ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ». (3)مصیبتى چون بى عقلى نیست و هیچ ثروتى پر برکت تر از عقل نخواهد بود و هیچ فقرى پست تر از بى عقلى متصور نمى باشد.

امام کاظم (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود: «اى هشام! میان بندگان، چیزى برتر از عقل تقسیم نشده است. خواب عاقل از شب زنده دارى نادان برتر است: «نَوْمُ الْعاقِلِ اَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ».(4) دوست هر کسى، خرد او ودشمن هر کس نادانى اوست.

بازخواست خداوند در قیامت براساس عقل ومعرفت افراد است. خداوند به مردم دو حجت داد: یکى حجت درونى و دیگرى حجت بیرونى. حجت بیرونى

ص: 198


1- سوره ملک، آیه 10.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 94.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 40.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 154.

همان فرستادگان وپیامبران و امامان (علیهم السلام) هستند و حجت درونى همان عقل است. عقل، آن است که دانسته سخن بگویى و به آنچه مى گویى، عمل کنى. بر مبناى عقل است که انسان خداوند را مى پرستد واز این رهگذر به بهشت دست مى یابد. ویژگى عاقل آن است که در برابر رفتار جاهلانه نادانان نسبت به خود، بردبارى نشان مى دهد؛ از کسى که به او ستم کرده است، در مى گذرد؛ هرگاه بخواهد سخن بگوید، مى اندیشد و اگر آنچه در نظر دارد، بگوید، مفید بود، آن را بر زبان خواهد راند؛ والّا خاموشى مى گزیند و سالم مى ماند. هرگاه با فتنه اى روبه رو شود، به خدا پناه مى برد و دست و زبان خود را نگه مى دارد و هرگاه فضیلتى بیند، آن را غنیمت مى شمارد؛ شرم و حیا از او جدا نمى شود و در یک جمله، حرکات و گفتار او بر اساس چهار چوبى شرعى و منطقى تنظیم مى شود. گویى بر رفتار و گفتار خود لگام و عامل کنترل کننده اى نصب کرده است؛ زیرا اصل واژه عقل از عقال به معناى مانع ونیروى بازدارنده از معاصى و بى حیایى و لغو وبیهوده گرى است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُدارَاةً لِلنّاسِ؛ خردمندترین مردم، مدارا کننده ترین آن ها با مردم است».(1)

عاقل کسى است که هر چیزى را در جاى خود به کار برد.

«لاَیُلْسَعُ الْعَاقِلُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛ عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمى شود».(2)

امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این پرسش که عقل چیست؛ فرمود: «العَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ؛ عقل آن چیزى است که به وسیله آن خداى رحمان عبادت شود و بهشت ها به دست آید». (3)

ص: 199


1- امالى صدوق، ص 20.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 132.
3- اصول کافى، ج 1، ص 11.

امام على (علیه السلام) درباره نادانى فرمود: «اَلْجَهْلُ اَصْلُ کُلِّ شَرٍّ؛نادانى ریشه همه بدى هاست».(1)

امام (علیه السلام) در جمله سوم مى فرماید: هیچ میراثى مثل ادب نیست. توضیحآ این که یک سلسله مفاهیم در دست و زبان مردم است و اسلام به جاى این که آن ها را از بین ببرد، تفسیر کرد و به شکل تازه درآورد؛ مثلا آدم خوش قدم و بدقدم نزد مردم و در باور آن ها مبتنى بر یک معناى خرافى است؛ اسلام این مفهوم آن را تصحیح کرد و فرمود: زن بد قدم آن است که مهریه اش سنگین باشد. «میراث»، از جمله مفاهیمى است که اسلام نگاه جدیدى به آن ایجاد نمود وبه آن علاوه بر جنبه مادى که دارد، بار معنوى داد و فرمود: هیچ میراثى مثل ادب پیدا نمى شود. پدر که مى خواهد براى فرزندش ارث بگذارد، دست و پا نکند که یک ملک به ارث بگذارد، بلکه بهترین میراث این است که بچه اش را خوب ادب کند.

ادب از قیمتى ترین سرمایه ها و بهترین میراث حیات آدمى است. بدون تردید، سرمایه ادب بالاتر از سرمایه مادى و ثروت است: «ادب مرد به ز دولت اوست».

در برخوردها هیچ چیزى به زیبایى وجذابیت ادب نمى رسد اگر ادب را در برخوردهاى اجتماعى به کار ببندیم، روابطى سالم وپایدار خواهیم داشت. ادب هنرى آموختنى است.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «پدرم مرا به سه نکته ادب کرد و فرمود: هر کس با رفیق بد همنشینى کند، سالم نمى ماند و هر کس که مراقب گفتارش نباشد پشیمان مى گردد و هر کس به جاهاى بد، رفت و آمد کند، متهم مى شود».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «کَفاکَ اَدَبآ لِنَفْسِکَ اِجتنابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ؛ در ادب

ص: 200


1- غرر الحکم، ص 930.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 261.

کردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس که آنچه را از دیگرى ناپسند مى بینى، از آن پرهیز کنى».(1)

هر کس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است؛ زیرا ادب به معناى خوى و خصلت نیکو و به معناى حدّ و مرز هرچه نگه داشتن است.

بى ادبى نوعى ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حدّ و حریم در برخوردهاست.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَفْضَلُ الأَدَبِ اَنْ یَقِفَ الإنسانُ عَلى حَدِّهِ وَلاَیَتَعَدّى قَدْرَهُ؛ برترین ادب آن است که انسان بر سر حدّ و مرز واندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود».(2)

ادب به خودى خود ارزشى اخلاقى و اجتماعى است، و در هر کس و هر کجا باشد، باعث محبّت و مجذوبیت دیگران مى شود و صاحبش را عزیز و دوست داشتنى مى کند. حسب و نسب هم با ادب، ارزش مى یابد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَشَرَفَ مَعَ سُوِء الأدبِ؛ با بى ادبى، هیچ شرافتى نیست».(3)

به این نکته باید توجّه کرد که ادب و بى ادبى داراى نشانه هایى است و شناخت ادب، جز با شناخت بى ادبى میسّر نیست؛ زیرا اشیا با ضد خودشان شناخته مى شودند. اگر متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه ادب است؛ بى تردید گفتار زشت، بددهانى، تندخویى، زشت گویى، دشنام، توهین، خیره سرى و لجاجت علامت بى ادبى است. لقمان را گفتند: ادب از که آموختى؟ گفت:

ص: 201


1- میزان الحکمه، ج 1، ص 72.
2- میزان الحکمه، ج 1، ص 73.
3- میزان الحکمه، ج 1، ص 68.

از بى ادبان: هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.(1)

چنان که باید صفت کم حرفى را از ورّاجان پرحرف و بیهوده گو آموخت. بزرگوارى و کرامت نفس را از ملاحظه زشتىِ کار تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِذَا رَأَیْتَ فی غَیْرِکَ خُلْقآ ذَمیمآ فَتَجَنَّبْ مِنْ نَفْسِکَ اَمْثالَهُ؛ هرگاه در دیگرى اخلاق ناپسندى را دیدى، بپرهیز که آن گونه رفتار در خودت نباشد».(2)

از حضرت عیسى (علیه السلام) پرسیدند: «چه کسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: کسى مرا ادب نکرد، من زشتى جهل را دیدم واز آن پرهیز کردم».(3)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَدِّبْنی رَبِّى فَاَحْسَنَ تَأْدِیبی؛ پروردگارم مرا ادب کرد و نیکو ادب نمود».(4)

رفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) نمونه عالى اخلاق و ادب است. آن حضرت با هر کس روبه رو مى شد، سلام مى کرد؛ هرگز پاى خود را پیش کسى دراز نمى کرد؛ هنگام نگاه، به صورت کسى خیره نمى شد؛ باچشم و ابرو به کسى اشاره نمى کرد؛ هنگام نشستن، تکیه نمى داد؛ وقتى با مردم دست مى داد و مصافحه مى کرد، دست خود را عقب نمى کشید، تا طرف مقابل دست خود را بکشد؛ هیچ خوراکى را مذمّت نمى کرد؛ به هیچ کس دشنام و ناسزا نمى گفت و بدى را با بدى پاسخ نمى داد؛ هیچ کس را ملامت و سرزنش نمى کرد و در پى کشف اسرار دیگران نبود؛ خنده هایش تبسّم بود و قهقهه سر نمى داد؛ بسیار باحیا بود و سخن کسى را قطع نمى کرد.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ؛ رعایت ادب همچون لباس فاخر

ص: 202


1- گلستان سعدى.
2- گلستان سعدى، ص 70.
3- بحارالانوار، ج 14، ص 326.
4- میزان الحکمه، ج 1، ص 78.

و زینتى و نو است».(1)

همچنین فرمود: «اَلأَدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ؛ ادب انسان را از افتخارات پدران و نیاکان بى نیاز مى کند».(2)

نیز فرمود: «ادب نیکو جایگزین شرافت وافتخارات خانوادگى است. شرافتى سودمندتر از ادب نیست. زیور شما ادب است».

امام (علیه السلام) در جمله چهارم مى فرماید: هیچ پشتیبانى مثل مشاوره نخواهد بود.

معمولا نیروى انسانى به تنهایى براى حل مشکلات کافى نیست؛ زیرا بین مشکلات و توان انسان اصولا موازنه نیست و باید از دیگران کمک بگیرد.

در اسلام به مشاوره اهمّیت خاصى داده شده است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این که قطع نظر از وحى آسمانى، آنچنان فکر نیرومندى داشت که به مشاوره نیازى نداشت؛ در بسیارى از امور با دیگران مشورت مى کرد و به رأى صاحب نظران احترام مى نهاد؛ براى این که از یک سو مسلمانان را به اهمّیت مشورت متوجّه سازد، و از سوى دیگر نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد.

اصولا کسانى که کارهاى مهم خود را با مشورت و صلاحدید دیگران انجام مى دهند، کم تر گرفتار لغزش مى شوند و برعکس، کسانى که گرفتار استبداد رأى هستند و خود را از آرا و افکار دیگران بى نیاز مى دانند، غالبآ به اشتباه گرفتار مى شوند. استبداد رأى، شخصیّت انسان را مى شکند، افکار را متوقف مى کند و استعداد را نابود مى سازد.

در روایات بر اصل مشاوره تأکید فراوانى شده است؛ چنان که موضوع بسیارى از روایات علاوه بر اهمّیت اصل مشاوره، بر این نکته متمرکز است که با چه کسانى مشورت کنیم و از مشورت با چه کسانى اجتناب نماییم:

ص: 203


1- میزان الحکمه، ج 1، ص 68.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 68.

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فی عُقُولِهَا؛ کسى که استبداد رأى داشته باشد، هلاک مى شود و هر کس با مردان بزرگ مشورت کند، در عقل و دانش آن ها شرکت مى جوید».(1)

همچنین آن حضرت مى فرماید: «وَلاَ تُدْخِلَنَّ فی مَشُورَتِکَ بَخِیلا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلاَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الأُمُورِ، وَلاَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ؛ با افراد بخیل مشورت نکن؛ زیرا تو را از بخشش و کمک به دیگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند. همچنین با افراد ترسو مشورت نکن؛ زیرا آن ها تو را از انجام دادن کارهاى مهم باز مى دارند و نیز با افراد حریص مشورت نکن؛ چون آن ها براى جمع آورى ثروت و یا کسب مقام، ستمگرى را در نظر تو زیبا جلوه مى دهند».(2)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «لاَتَسْتَشِیر الکَذّابَ فَإِنَّهُ کَالسَّرابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ؛ با دروغگو مشورت مکن؛ زیرا دروغگو مانند سراب، دور را در نظرت نزدیک نشان مى دهد و نزدیک را دور».(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسى که با او مشورت مى کنى، باید این چهار شرط را داشته باشد: 1. عاقل باشد 2. آزاده و متدیّن باشد 3. دوست و برادر وار باشد 4. راز خودت را به او بگویى و او به اندازه خودت از آن راز آگاه باشد، امّا آن را بپوشاند و به کسى نگوید».(4)

در جنگ بدر، لشکر اسلام طبق فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نظر داشتند که در منطقه اى اردو بزنند. یکى از یاران حضرت به نام «حباب بن منذر» عرض کرد: «اى رسول خدا! این محلى که براى استقرار لشکر انتخاب کردید، طبق فرمان

ص: 204


1- نهج البلاغه، حکمت 161.
2- نهج البلاغه، نامه 53، فرمان مالک اشتر.
3- میزان الحکمه، ج 5، ص 214.
4- میزان الحکمه، ج 5، ص 216

خداست که تغییر آن جایز نباشد و یا طبق صلاحدید خود شما مى باشد؟» پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فرمان خاصى در آن نیست.» حباب عرض کرد: که این جا به این دلیل و آن دلیل براى اردوگاه جاى مناسبى نیست؛ دستور دهید که لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکى آب براى خود محلى انتخاب نماید. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نظر او را پسندید و مطابق رأى او عمل کرده.

مشورت باعث مى شود که انسان از تجربه دیگران استفاده کند. نمونه اى دیگر را ملاحظه فرمایید تا معلوم شود که تجربه چگونه باعث نجات انسان مى شود:

در زمان معتصم هشتمین خلیفه بنى عباس که به دستور او شهر سامرا ساخته شد وى8 سال و8 ماه و8 روز خلافت کرد و8 قصر ساخت و8 فتح داشت و امّى بود و از نوشتن خط بهره اى نداشت و در سال 227 هجرى وفات کرد. لشکر روم در زمان او به شهرهاى مرزى اسلام حمله کردند و به مال و جان مسلمین آسیب رساندند، یکى از مسلمانان که از نزدیک ناظر حملات دشمن به مسلمانان آن سامان بود، با سرعت خود را به مرکز خلافت رساند و به دربار معتصم آمد و گفت: من در قلعه عموریّه بودم و دیدم که یکى از سربازان رومى، زن مسلمانى را به اسیرى گرفت و به صورتش سیلى زد. زن مسلمان با صداى بلند فریاد زد: وامعتصماه! وخلیفه وقت را به یارى طلبید؛ امّا سرباز رومى با تمسخر به او گفت: بلى، اکنون معتصم بر اسب ابلق (سیاه سفید) سوار مى شود و به یارى تو مى آید! ودوباره او را سیلى زد. معتصم از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و به مرد گفت: عموریّه در کدام جهت واقع شده است؟ مرد به طرف عموریّه اشاره کرد. معتصم صورت خود را به آن طرف گرداند و با صداى بلند گفت: لبیک، اى زن ستمدیده مظلوم! به خدا قسم، معتصم دعوت تو را اجابت مى کند. فورآ دستور داد که لشکر عظیم و کم نظیرى مهیاى حرکت کنند. طولى نکشید که کلیّه ساز و برگ نظامى به طور کامل براى سپاه آماده شد و معتصم به

ص: 205

ص: 206

ص: 207

درخت هاى ساج به طول تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب چوب کشى کرده بودند که نمایان بود و ضمنآ خاصیت چوب ساج این است که در مقابل آتش، خیلى زود مشتعل مى شود. شاگرد دستور داد تمام کوره هاى آهنگرى را در سراسر این قسمت دیوار قلعه مستقر نمایند و نیش تیرها را در آتش سرخ کنند و این خط چوب سراسرى را نشانه قرار دهند و به آن تیراندازى نمایند و در این کار دقت داشته باشند؛ به طورى که هر کس تیرش به خطا رود، مجازاتش مرگ است! تیرهاى گداخته پى در پى به چوب ها نشست. طولى نکشید که الوارهاى ساج مشتعل شد و دیوارهایى که بر آن چوب ها ساخته شده بود فرو ریخت و راه براى ورود سربازان به داخل قلعه باز شد و به دنبال آن، سربازان تکبیر گویان وارد قلعه شدند. معتصم، بر اسب ابلقى سوار شد و آن کسى که خبر سیلى خوردن زن مسلمان را به وى داده بود، با خود به داخل قلعه آورد و گفت: آن نقطه اى که زن ستمدیده فریاد زد: وامعتصماه! کجاست؟ معتصم در همان نقطه زن سیلى خورده را به حضور طلبید و به او گفت: اى بانوى مسلمان! آیا معتصم نداى تو را لبیک گفت؟ سپس سرباز را احضار کرد و به غلامى زن مسلمان در آورد و مردى را که زن مسلمان را به کنیزى گرفته بود، با تمام ثروتش به آن بانوى مسلمان تملیک نمود. لشکر اسلام 55 روز در آن قلعه ماندند؛ امور داخلى آن را منظم کردند و سپس به پایتخت بازگشتند.(1)

ص: 208


1- کتاب «جوان» فلسفى، ج 1، ص 229.

29

29. دورى از چهار طایفه

(احمق، بخیل، فاسق وکذاب)

امام على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ؛ فرزندم! برحذر باش از دوستى با احمق که مى خواهد به تو منفعت برساند؛ زیان مى رساند. برحذر باش از دوستى با بخیل؛ چرا که به هنگام شدیدترین حاجت، تو را رها مى سازد. برحذر باش از دوستى با انسان فاجر و فاسق؛ چرا که تو را به چیز کمى مى فروشد. برحذر باش از دوستى با دروغگو؛ چرا که او مثل سراب است: دور را در نظر تو نزدیک ونزدیک را در نظر تو دور مى سازد».(1)

مقدمتآ این که دوستى و ارتباط با دیگران و همنشینى و مصاحبت، از مسائلى است که هم نیاز روحى انسان است و هم نیاز جسمى او. واژه انسان از ماده «انس» است و به کسى نیاز دارد که با او انس داشته باشد. وجود دوستان خوب

ص: 209


1- نهج البلاغه، حکمت 38.

سبب مى شود که انسان از شادى و سلامتى روحى و جسمى برخوردار باشد.

چهار گروهى را که امام (علیه السلام) براى عدم ارتباط با آن ها مطرح نمود، حساب شده هستند؛ زیرا انسان وقتى دوستى را انتخاب مى کند یکى از استفاده هاى مورد نظرش، استفاده از فکر اوست؛ ولى آدم احمق نمى تواند کمک فکرى به انسان بکند؛ زیرا او در تشخیص و تمیز خیر و شر ناتوان است و به جاى این که به انسان سود برساند، ضرر مى رساند. پس جاى آن دارد که از مصاحبت با شخص احمق و نادان و جاهل پرهیز گردد.

گاهى انسان مى خواهد از دوستش استفاده مالى ببرد؛ امّا زمانى که به ثروت شخص بخیل محتاج هستى، به تو کمک نمى کند.

گاهى انسان مى خواهد از نفوذ اجتماعى دوستش استفاده کند؛ امّا شخص فاسق مورد اعتماد نیست و براى رسیدن به هوس خود دوستش را به یک چیز ناچیز مى فروشد. پس، از دوستى و ارتباط با وى باید بر حذر بود.

گاهى انسان دوستى انتخاب مى کند تا اطلاعاتش زیاد شود؛ امّا دروغگو قابل اعتماد نیست: دور را نزدیک و نزدیک را دور مى کند و کار سهل و آسان را سخت و مشکل جلوه مى دهد، لذا ارتباط و دوستى با دروغگو به مصلحت نیست.

در این جا مناسب است که درباره دروغ، بحثى داشته باشیم؛ چرا که جامعه ما به آن مبتلاست.

دروغ از دیدگاه آیات و روایت و آثار زیان بار آن:

آیات قرآن و روایات، دروغگویان را در ردیف کافران و منکران الهى قرار داده، دروغ را کلید تمام گناهان معرفى مى کند. انسان تا دروغ را ترک نکند طعم ایمان را نخواهد چشید و این نکته در روایتى مورد اشاره قرار گرفته است.

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفّارٌ)؛ خداوند کسى را که دروغگو و کفران کننده

ص: 210

است، هرگز هدایت نمى کند».(1)

«(إِنَّ اللهَ لاَیَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ)؛ خداوند کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست، هدایت نمى کند».(2)

هدایت و ضلالت و گمراهى به دست خداست. این نکته بدان معنى نیست که خداوند گروهى را به اجبار هدایت و گروهى را به اجبار گمراه کند، بلکه منظور این است که وقتى زمینه هاى هدایت و ضلالت از طریق اعمال خود انسان ها فراهم شود، خداوند هر کس را مطابق لیاقت و شایستگى هایش پاداش مى دهد. بى تردید از مهم ترین امورى که زمینه گمراهى را فراهم مى سازد، دروغ و اسراف و کفران نعمت است. در دو آیه اى که آن اشاره شد، این نکته مطرح شده است.

از نظر روایات، امام حسن عسکرى (علیه السلام) فرمود: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ کُلُّهَا فی بَیْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ اَلْکِذْبُ؛ تمام پلیدى ها در اتاقى قرار داده شده و کلید آن اتاق، دروغ است».(3)

این نکته بدان علّت است که انسان هاى گنهکار، هنگامى که خود را در معرض رسوایى مى بینند، گناهان خود را با توسل به دروغ مى پوشانند و در حقیقت، دروغ به آن ها اجازه مى دهد که انواع گناهان را مرتکب شوند، بدون آن که از رسوایى بترسند؛ در حالى که انسان راستگو ناچار است گناهان دیگر را ترک کند؛ زیرا راستگویى به او اجازه انکار گناه را نمى دهد و ترس از رسوایى ها او را به ترک گناه دعوت مى کند. بر این اساس، دروغ زمینه ساز بسیارى از گناهان دیگر است؛ گویى کلیدى است که به اتاق سایر گناهان راه مى برد.

در حدیثى آمده است که مردى نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، در حالى که به انواع گناهان آلوده بود. وى از آن حضرت موعظه طلبید. حضرت از او خواست که

ص: 211


1- سوره زمر، آیه 3.
2- سوره غافر، آیه 28.
3- بحارالانوار، ج 169، ص 263.

دروغ نگوید. رعایت همین دستورالعمل سبب شد که تمام گناهانش را ترک کند.(1)

دروغ با ایمان سازگار نیست؛ چنان که در حدیثى آمده است: «سُئِلَ رَسولُ الله9 یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَانآ؟ قالَ: نَعَمْ، قِیلَ وَ یَکُونُ بَخِیلا؟ قَالَ: نَعَمْ، قِیلَ یَکُونُ کَذَّابآ؟ قَالَ: لاَ؛ از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرسیدند: آیا انسان مؤمن ممکن است ترسو باشد؟ فرمود: آرى. باز پرسیدند: آیا ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: آرى. پرسیدند: آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(2)

همچنین امام على (علیه السلام) فرمود: «لاَیَجِدُ العبدُ طَعْمَ الإِیمانِ حَتّى یَتْرُکَ الْکِذْبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان، هیچ گاه طعم ایمان را نمى چشد، مگر این که دروغ را ترک گوید؛ خواه شوخى باشد، یا جدّى».(3)

این که دروغ با ایمان سازگار نیست به آن دلیل است که شخصى که دروغ مى گوید، یا به این دلیل است که به منفعتى برسد و یا بر آن مبناست که مشکلى از او رفع شود؛ در حالى که اگر ایمان انسان قوى باشد، مى داند که خیر و شر به دست خداست و لذا براى رسیدن به مقصودش هرگز به دروغ متوسل نمى شود.(4)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِذَا کَذِبَ الْعَبْدُ کِذْبَةً تَبَاعَدَ الْمَلَکُ مِنْهُ مَسِیرَةَ مِیلٍ مِنْ نَتِنِ مَا جاءَ بِهِ؛ هنگامى که یکى از بندگان دروغ بگوید، فرشته به خاطر بوى تعفّنى که از آن دروغ بر مى خیزد، به اندازه یک میل از او دور مى شود».

«میل» واحد طول است واندازه آن را مختلف ذکر کرده اند، از 1609 متر، 1852 متر و....

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عُرِفَ بِالْکِذَبِ قَلَّتِ الثِّقَةُ بِهِ؛ کسى که به دروغگویى شناخته شود، اعتماد مردم به او کم مى شود». (5)

ص: 212


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 357.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 322.
3- اصول کافى، ج 2، ص 340.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 357.
5- شرح غرر الحکم، ج 5، ص 390.

دستاورد دروغگویى رسوایى و بى آبرویى است و باعث مى شود که دروغگو در اندک زمانى پایگاه اجتماعى خود و اعتماد مردم را از دست بدهد. دروغ، شخص دروغگو را به ارتکاب دروغ ها و گناهان دیگر وادار مى کند؛ چون شخص دروغگو براى مخفى ساختن دروغش مجبور است که دروغ هاى دیگرى را مرتکب شود.

روایات ما شخص دروغگو را با مرده برابر مى داند؛ زیرا فضیلت زنده بر مرده همان اعتمادى است که به او دارند؛ حال چنانچه به کسى به خاطر دروغگویى اش اعتمادى نباشد، گویى زندگى او باطل شده؛ چنین شخص با مرده مساوى است.

دروغ سبب گناهان قلبى دیگر، مثل حسادت، کینه و بخل مى شود.

دروغ انسان را از نماز شب محروم مى کند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ الْکِذْبَةَ فَیُحْرَمُ بِهَا صَلاةَ اللَّیْلِ، فَاِذَا حُرِمَ صَلاةَ اللَّیْلِ حُرِمَ بِهَا الرِّزْقَ؛ انسان دروغى مى گوید و از نماز شب محروم مى شود و هنگامى که از نماز شب محروم شد، از روزى محروم مى گردد».(1)

دروغ باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود و سبب قطع برکات الهى از انسان گردیده، فقر و تنگدستى را به دنبال دارد.

دروغ، داراى سرچشمه ها و انگیزه هاى مختلفى است که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1. ضعف ایمان و اعتقاد؛

2. ضعف شخصیّت و عقده حقارت؛

3. حسد و بخل و تکبر و خودبرتر بینى؛

4. علاقه شدید به دنیا و حفظ مقامات آن.

ص: 213


1- بحارالانوار، ج 69، ص 260.

براى درمان دروغ، باید پایه هاى ایمان خود را تقویت کنیم و بدانیم که قدرت در دست خداست و رزق و روزى و موفّقیت و عزّت وآبرو به دست اوست. هر کس را که بخواهد عزیز مى کند و دروغگویى جز بدبختى و رسوایى و سلب اعتماد چیز دیگرى را به دنبال ندارد.

با این که دروغ از مهم ترین گناهان است؛ در روایات و سخنان فقها استثنائاتى هم ذکر شده که مهم ترین آن ها چند مورد است. در حقیقت مهم ترین موارد جواز دروغ عبارتند از:

1. دروغ گفتن براى اصلاح بین دو نفر؛

2. دروغ گفتن براى فریب دادن دشمن در میدان جنگ؛

3. دروغ گفتن در مقام تقیه؛

4. دروغ گفتن براى دفع شرّ ظالمان؛

5. در مواردى که جان و ناموس انسان در خطر است و براى رهایى از مخمصه راهى جز دروغ گفتن نیست.

در این موارد دروغ گفتن جایز است و البته باید به مقدار ضرورت اکتفا کنند.

به امید روزى که جامعه ما از دروغ پاک ومبرّا بشود، إن شاءالله!

ص: 214

30

30. سنخیّت در ایمان و محبّت

(حبّ و بغض و محبّت اهل بیت (علیهم السلام))

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُوْمِنِ بِسَیْفی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنی مَا أَبْغَضَنی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنی مَا أَحَبَّنی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ صلّى الله علیه وآله وسلّم أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ لاَ یُبْغِضُکَ مُوْمِنٌ وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ؛ اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت واگر تمام دنیا را در گلوى منافق بریزم که مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، واین به دلیل آن است که بر زبان پیامبر امى (درس نخوانده) گذشته است که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد وهیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت».(1)

امام على (علیه السلام) در وصف خودش، به کلامى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تکیه و استناد مى کند که آن حضرت فرمود: اى على! مؤمن، هرگز با تو دشمن نخواهد شد و منافق هرگز تو را دوست نخواهد داشت؛ چرا که اصولا محبّت نوعى جاذبه است و عداوت ودشمنى نوعى دافعه است و جاذبه میان افراد به خاطر سنخیت

ص: 215


1- نهج البلاغه، حکمت 45.

بین آن هاست و دافعه به خاطر عدم سنخیت میان آنان است. سنخیت را مى توان با یک مثال ساده توضیح داد: وقتى انسان با بچه اش به خانه همسایه مى رود، در آن جا بچه او با بچه همسایه بدون هیچ مقدمه اى دوست مى شود و بازى مى کند. این به دلیل همان سنخیت است که در دو کودک وجود دارد؛ به طورى که تفکّر و روحیه آن ها مثل یکدیگر است.

این که در روایات آمده است که افراد را باید با دوستانش شناخت وانسان به دین رفیقش شناخته مى شود، به خاطر تناسب و سنخیت میان افراد است و اصولا نمى توان میان دو نفر که هم سنخ نیستند، رابطه دوستى پیدا کرد.

امام على (علیه السلام) نمونه اتمّ ایمان است و هر کس مؤمن باشد، جاذبه آن حضرت، او را به سوى خود مى کشد و هر کس کافر باشد، دافعه آن بزرگوار، او را از خود دور مى کند. در روایات آمده است که امام على (علیه السلام) در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میزان سنجش مؤمن و منافق بود که هر کس که آن حضرت را دوست مى داشت، مؤمن بود والّا منافق. در زیارت آن حضرت آمده است که آن وجود مبارک میزان الاعمال و ترازوى سنجش است. الگوى سنجش انسان امام على (علیه السلام) است هرچه شباهت انسان به آن حضرت بیش تر باشد، مقام انسانى فرد بیش تر است.

حب و بغض از مهم ترین انگیزه براى کسب فضایل و دورى از رذایل اخلاقى است؛ چرا که انسان تا چیزى را دوست نداشته باشد، به سوى آن حرکت نمى کند وتا از چیزى متنفر نباشد، از آن دورى نمى ورزد، وشخصیّت انسان از لابه لاى همین دوستى ها ودشمنى ها شناخته مى شود. با عنایت به آنچه گفته شد، کسى مى تواند به امام على (علیه السلام) محبّت داشته باشد که از سنخ و صنف حضرتش باشد، یعنى داراى ایمان عالى باشد؛ والّا میزان محبّت او کم تر خواهد بود. طبعآ میان منافق و کافر و امام على (علیه السلام) این هم سنخى وجود ندارد؛ لذا منافق و کافر آن حضرت را دوست ندارند.

ص: 216

شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسید: آیا حب و بغض از ایمان است؟ حضرت فرمود: «وَهَلِ الإِیمَانُ اِلاَّ الْحُبُّ وَالْبُغْضُ؛ آیا ایمان جز حب و بغض است».(1)

همچنین امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اَلدِّینُ هُوَ الْحُبُّ وَالْحُبُّ هُوَ الدِّینُ؛ دین عین محبّت و محبّت عین دین است».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «هنگامى که محبّت خدا بر باطن بنده اى بتابد، او را از هر چیز و از هر ذکرى جز یاد خدا نهى مى سازد. محبّ خدا، خالص ترین مردم از جهت باطن، راستگوترین آن ها در گفتار، باوفاترین آن ها در عهد و پیمان، پاک ترین آن ها از نظر اعمال و کردار، با صفاترین آن ها از جهت یاد و توجّه به خداوند و عابدترین مردم از جهت خضوع و خشوع نفسانى است. چنین شخصى، هنگامى که با خدا مناجات مى کند، ملائکه آسمان ها به او مباهات و به خاطر دیدن او افتخار مى کنند. خداوند به برکت وجود او شهرها و زمین هاى خود را آباد مى سازد و به واسطه بزرگوارى او به بندگانش نظر لطف دارد و هنگامى که مردم، خدا را به حقّ او قسم مى دهند خواسته هاى آن ها را برآورده مى کند و با لطف و مهربانى خود بلاها و گرفتارى ها را از آنان برطرف مى سازد. اگر مردم به عظمت و مقام مُحِبّ خدا پى ببرند که تا چه اندازه نزد پروردگار بزرگ است، بدون شک جز با خاک قدم او به خدا تقرب نمى جویند».(3)

محبّت خداوند، در صورتى ارزش دارد و کارساز است که فرد، در مقام عمل خود را نشان بدهد؛ یعنى خواسته محبوب را بر خواسته خود مقدم دارد. به این نکته باید توجّه کرد که محبّت رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) از شاخه هاى محبّت خداست و معنى ندارد که کسى خدا را دوست داشته باشد امّا پیامبرش و ائمه (علیهم السلام) را که ذوى القربى هستند، دوست نداشته باشد.

ص: 217


1- اصول کافى، ج 2، ص 125.
2- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 84.
3- مصباح الشریعه، باب 96.

خداوند در سوره شورى، آیه 23 مى فرماید: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى). شأن نزول آیه این است که وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شد و پایه هاى اسلام محکم گردید، انصار خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیده و گفتند: اگر مشکلات مالى پیدا کردید، اموال ما بدون هیچ قید و شرطى در اختیار شما قرار دارد. هنگامى که این سخن را خدمت حضرت عرض کردند، آیه 23 شورى نازل شد که «بگو: من در برابر رسالت، جز محبّت نزدیکانم مزدى از شما نمى خواهم.» پیامبر، سپس فرمود: «نزدیکان مرا بعد از من دوست دارید».

دوستى ذوى القربى به مسأله ولایت وقبولى رهبرى ائمه (علیهم السلام) معطوف است، که تداوم خط رهبرى پیامبر و ادامه مسأله ولایت الهیّه است که سبب سعادت خود انسان مى شود و نتیجه اش به خود آن ها بر مى گردد.

روایات فراوانى در این زمینه در منابع اهل سنّت و شیعه آمده است؛ به عنوان نمونه:

1. احمد در فضائل الصحابه نقل مى کند: «لَمّا نَزَلَتْ: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى) قَالُوا: یَا رَسُولَ الله! مَنْ قرابتک؟ مَنْ هؤلاءِ الَّذِین وَجَبَتْ عَلَیْنا مَوَدَّتَهُم؟ قالَ: على وفاطمه وابناهما، وقالها ثلاثآ؛ هنگامى که آیه (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى) نازل شد، اصحاب عرض کردند: اى رسول خدا! خویشاوندان تو که مودت آن ها بر ما واجب است، کیانند؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو. این سخن را سه بار تکرار فرمود».(1)

2. مرحوم طبرسى از شواهد التنزیل حاکم حسکانى که از مفسران و محدثان معروف اهل سنّت است، نقل مى کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «خداوند انبیا را از درختان مختلفى خلق کرد؛ ولى من و على (علیه السلام) را از یک درخت آفرید. من اصل آن هستم و على شاخه آن. فاطمه موجب بارورى آن است و حسن و حسین

ص: 218


1- تفسیر نمونه، ج 20، ص 411، (ذیل آیه 23 سوره شورى) به نقل از احقاق الحق، ج 3، ص 2.

میوه هاى آن و شیعیان ما برگ هاى آنند.» سپس افزود: «اگر کسى خدا را در میان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال، و از آن پس هزار سال عبادت کند تا همچون مشک کم تر شود؛ امّا محبّت ما را نداشته باشد، خداوند او را به صورت در آتش مى افکند». سپس این آیه را تلاوت فرمود: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى).(1)

3. سیوطى در الدرالمنثور نقل مى کند که وقتى على بن الحسین (علیهما السلام) را به اسارت آوردند و بر در دروازه دمشق نگه داشتند، مردى از اهل شام گفت: «الحمد لله الّذی قتلکم و استأصلکم؛ خدا را شکر که شما را کشت و ریشه کن ساخت!» امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «آیا قرآن را خوانده اى؟» گفت: «آرى.» فرمود: «سوره هاى حامیم را خوانده اى»؟ عرض کرد: «نه.» فرمود: «آیا این آیه را نخوانده اى: (قُلْ لاَ أَسْ-َلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرآ إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى)؟» گفت: «آیا شما همان ها هستید که در این آیه اشاره شده است؟» فرمود: «آرى».(2)

4. زمخشرى در کشّاف حدیثى نقل کرده که بروشنى مقام اهل بیت (علیهم السلام) و اهمّیت دوستى آن ها را بیان مى کند. وى مى گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ شَهیدآ. ألاَ وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَغْفُورآ لَه. ألاَ وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ تَائِبآ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤْمِنآ مُستکمل الایمان. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلکُ الْمَوتِ بِالْجَنَّةِ ثمّ مُنْکَرٍ وَنَکِیرٍ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ یَزف اِلَى الْجَنَّةِ کَمَا تَزِف العروسُ اِلى بَیْتِ زَوْجِها. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَتَحَ لَهُ فی قَبْرِهِ بَابَان اِلَى الْجَنَّةِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللهُ قَبْرَهُ مَزار مَلائکةِ الرَّحمةِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ عَلَى السُّنَةِ وَالجماعة. ألاَ

ص: 219


1- تفسیر طبرى، ج 25، ص 16.
2- الدرالمنثور، ج 6، ص 7.

وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْم القیامةِ مکتوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ کَافِرآ. ألاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشم رَائِحَةَ الْجَنَّةِ؛ هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) بمیرد، شهید از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بخشوده است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، با توبه از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، مؤمن کامل الایمان از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، فرشته مرگ، او را به بهشت بشارت مى دهد و سپس منکر و نکیر [فرشتگان مأمور سؤال در برزخ] به او بشارت دهند؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، او را با احترام به سوى بهشت مى برند؛ آن چنان که عروس به خانه داماد مى رود؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد؛ آگاه باشید: هر کس با محبّت آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بر سنّت و جماعت اسلام از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با دشمنى آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، روز قیامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که در پیشانى او نوشته شده است: مأیوس از رحمت خدا!؛ آگاه باشید: هر کس با بغض آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، کافر از دنیا رفته است؛ آگاه باشید: هر کس با دشمنى آل محمّد (علیهم السلام) از دنیا برود، بوى بهشت را استشمام نخواهد کرد».(1)

فخر رازى در تفسیرش بعد از ذکر این حدیث مى افزاید: «آل محمّد (علیهم السلام) کسانى هستند که بازگشت امرشان به او است. کسانى که ارتباطشان محکم تر وکامل تر باشد، آل محسوب مى شوند وشک نیست که فاطمه و على و حسن و حسین محکم ترین پیوند را با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشتند و این نکته از مسلمات

ص: 220


1- تفسیر کشاف، ج 4، ص 220 و221.

و مستفاد از احادیث متواتر است. بنابراین، لازم است که آن ها را از آل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدانیم». (1)

در کتاب سفینة البحار چنین آمده است: «جمّال از مدینه تا خراسان همسفر و شتربان حضرت امام رضا (علیه السلام) بود و وسایل حضرت را نگهدارى مى کرد. وقتى به خراسان رسیدند و جمّال مى خواست از حضرت جدا شود و خداحافظى کند، به حضرت عرض کرد: «یَابْنَ رَسُول الله شَرِّفْنی بِشَىْءٍ مِنْ خَطِّکَ اَتَبَرَّکُ بِهِ؛ اى فرزند رسول خدا! مدتى خدمت شما بودم و هم اکنون مى خواهم از شما جدا شوم. نوشته اى به من بدهید تا متبرک شوم». حضرت دو جمله نوشت: «کُنْ مُحِبّآ لاِلِ مُحَمّدٍ 9 وَاِنْ کُنْتَ فَاسِقآ، وَمُحِبّآ لِمُحِبِّیهِمْ وَاِنْ کَانُوا فَاسِقِینَ؛ سعى کن آل پیامبر : را دوست داشته باشى، اگرچه معصیت کارید و دوستان ما را دوست بدارید، اگرچه گنهکارند».(2)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امام على (علیه السلام) فرمود: «مَثل تو مَثل سوره قل هو الله احد است که اگر کسى یک بار بخواند یک سوم قرآن را خوانده است واگر دو بار بخواند، دو سوم قرآن را خوانده است و اگر سه بار بخواند، همه قرآن را خوانده است و هر کس تو را تنها در قلب دوست داشته باشد، یک سوم ایمان را دارد و هر کس با قلب و زبان تو را دوست داشته باشد، داراى دو سوم ایمان است و هر کس با قلب و زبان وعمل تو را دوست داشته باشد، همه ایمان را داراست.» یعنى محبّت کامل با ارتکاب گناه سازگارى ندارد.

آثار محبّت اهل بیت (علیهم السلام):

محبّت و دوستى اهل بیت (علیهم السلام) داراى آثار دنیوى و اخروى عدیده اى است. در ادامه به مهم ترین آن ها اشاره مى کنیم:

ص: 221


1- تفسیر فخر رازى، ج 27، ص 165 و166.
2- سفینة البحار، ماده حبب.

1. دستگیرى انسان در هفت جا: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «حُبِّى وَحُبُّ اَهْلِ بَیْتی نَافِعٌ فی سَبْعَةِ مَواطِنَ اَهْوَالُهُنَّ عَظِیمَةٌ: عِنْدَ الوفاةِ وَفِى الْقَبْرِ وَعِنْدَ النُّشُور وَعِنْدَ الْکِتابِ وَعِنْدَ الْحِسابِ وَعِنْدَ الْمِیزانِ وَعِنْدَ الصِّراطِ؛ محبّت من وخاندانم در هفت مورد که بسیار وحشتناک است، سود مى دهد: هنگام مرگ، در قبر، هنگام زنده شدن، کنار نامه عمل، زمان حساب، نزد میزان و نزد صراط».(1)

2. آمرزش گناهان: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «حُبُّنا اَهْلَ الْبیتِ یُکَفِّرُ الذُّنُوبَ وَیُضَاعِفُ الْحَسَناتِ؛ محبّت ما اهل بیت، باعث مى شود گناهان محو و حسنات چند برابر شود».(2)

امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمود: «اِنَّ حُبَّنَا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنی آدَمَ کَمَا یُسَاقِطُ الرِّیحُ الورقَ الشَّجَرَ؛ بدرستى که دوستى ما اهل بیت، گناهان فرزندان آدم را مى ریزد؛ همچنان که باد، برگ درخت را مى ریزد».(3)

3. قبولى اعمال: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَوَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ لاَیَقْبَلُ اللهُ مِنْ عَبْدٍ حَسَنَةً حَتّى یَسْأَلَهُ عَنْ حُبِّ عَلِىّ بْنِ اَبِى طالِب؛ قسم به کسى که مرا به حقّ مبعوث کرد، خداوند از بنده عمل نیکى را قبول نمى کند تا این که از محبّت على بن ابى طالب از وى سؤال شود.»(4) براساس این فرمایش، محبّت امیرمؤمنان (علیه السلام) اساس پذیرش اعمال و ملاک قبولى عبادات افراد است.

4. ایمن از عذاب قیامت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «مَنْ اَحَبَّنَا اَهْلَ الْبَیْتِ حَشَرَهُ اللهُ آمِنآ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ هر که ما را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را ایمن محشور مى کند». (5)

ص: 222


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 237.
2- بحارالانوار، ج 65، ص 100.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 23.
4- بحارالانوار، ج 27، ص 311.
5- بحارالانوار، ج 27، ص 79.

5. تصفیه روح: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «وَاللهِ لاَیُحِبُّنا عَبْدٌ حَتّى یُطَهِّرَ اللهُ قَلْبَهُ؛ به خدا قسم بنده اى ما را دوست نمى دارد، مگر این که خداوند قلبش را پاک مى کند».(1)

امیدواریم با محبّت اهل بیت زنده باشیم و با محبتشان بمیریم و با اهل بیت محشور شویم!

ص: 223


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 73.

ص: 224

31

31. عامل پیروزى (انقلاب اسلامى)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الأَسْرَارِ؛ پیروزى در پرتو تدبیر و احتیاط است و تدبیر و احتیاط به فکر است و فکر صحیح به نگهدارى [و رازدارى] است».(1)

حضرت در این سخن، سه جمله را که با هم ارتباط و پیوند دارند، بیان مى کند و مى فرماید: عامل پیروزى، «حزم»، یعنى محکم کارى و دوراندیشى است، و محکم کارى از جولان دادن فکر پیدا مى شود که مشورت و بررسى به پشتوانه آن باشد و تفکّر ورأى درست هم با راز نگه دارى به دست خواهد آمد.

از آن جا که در این کلام امام (علیه السلام) اشاره به پیروزى اشاره شده است، چند جمله درباره انقلاب اسلامى مطرح بکنیم. لذا اوّل فهرست عناوین را ذکر مى کنیم وبعد در زمینه هر کدام مختصرآ توضیح مى دهیم:

1. واژه انقلاب از نظر لغت و اصطلاح.

2. براى پى بردن به اهمّیت هر انقلاب، مطالعه دو چیز لازم است.

3. اصول مشترک انقلاب ها.

ص: 225


1- نهج البلاغه، حکمت 48.

4. اهداف انقلاب اسلامى ایران.

5. ویژگى هاى نظام حکومتى وانقلاب اسلامى ایران.

1. «انقلاب» از نظر لغت، به معناى دگرگونى و بازگشت نمودن است.

خداوند متعال در آیه 144 سوره آل عمران مى فرماید: (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْ-آ). این آیه در جنگ احد نازل شد وبه زمانى مربوط است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مجروح گردید. در این حال شخصى با صدایى بلند گفت: «محمّد را کشتم، محمّد را کشتم!» این خبر باعث تزلزل در میان مسلمانان شد و بیش تر یاران حضرت پا به فرار گذاشتند. این آیه مى فرماید که «اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر مى گردید و با مرگ او اسلام را رها کرده و به دوران کفر و بت پرستى بازگشت خواهید کرد؟!

همان طور که ملاحظه مى فرمایید در این آیه دو کلمه «انقلبتم» و«ینقلب» از ماده «انقلاب» است و به معناى برگشت و رجعت و به طور مصداقى در این آیه، رجعت به نظام جاهلیت حاکم بر جزیرة العرب قبل از اسلام مى باشد.

نیز در آیه 50 سوره شعرا آمده است که ساحران در پاسخ به فرعون که آن ها را به دلیل ایمان آوردن به موسى (علیه السلام) به مرگ تهدید مى کرد، گفتند: (لاَ ضَیْرَ إِنّا إِلَى رَبِّنا مُنقَلِبُونَ). که مقصود از «منقلبون» بازگشت به خداوند متعال مى باشد که الگوى همه خوبى هاست.

در اصطلاح فقهى نیز انقلاب به دگرگونى بنیادینى که موجب تغییر ماهوى است، گفته مى شود؛ مثل این که شراب، سرکه شود.

ولى انقلاب به معناى اصطلاحى آن، از دیدگاه دانشمندان علوم سیاسى عبارت از حرکتى است سریع و ناگهانى که به وسیله توده مردم بر اساس ایدئولوژى ومکتب خاصى در جامعه رخ داده و همه معیارها و روابط اجتماعى،

ص: 226

سیاسى، فرهنگى وحقوقى آن جامعه را دگرگون مى سازد.

2. براى پى بردن به اهمّیت هر انقلابى مطالعه دو چیز لازم است:

الف) مطالعه در سرمایه گذارى ها که براى آن صورت گرفته است. هرچه سرمایه هاى مصرف شده بیش تر و با اهمّیت تر باشد، دلیل بر اهمّیت آن انقلاب است.

ب) مطالعه در خصوص توانایى هاى بالقوّه آن انقلاب است؛ به طورى که مشخص شود آن انقلاب داراى چه توانایى ها و قدرت هایى است وچه مى تواند صورت بدهد.

امّا سرمایه اى که در انقلاب اسلامى ایران گذارده شده، برترین سرمایه بود. بعضى افراد صرفآ به شهداى قبل از انقلاب و در طول و بعد از انقلاب مى نگرد که مثلا این همه شهید دادیم. گرچه هر خونى عظمت دارد، به خصوص که در میان این شهدا، افراد مخلص و بزرگ، فراوان بودند؛ در عین حال تنها سرمایه گذارى انقلاب به این ها منحصر نمى گردد؛ حتى زندان رفتن ها وتبلیغات هم نبود، بلکه سرمایه گذارى اصلى از زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شروع شد؛ چون ما به اتّکاى عقاید مردم به این صحنه قدم گذاشتیم و اگر تعلیمات این چهارده قرن و زحمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) و علماى اسلام در طول این قرون نبود، نسل حاضر این حرکت را صورت نمى داد. مثلا مفهوم شهید و شهادت که الآن به آن افتخار مى کنند، 14 قرن فرهنگ سازى را پشتوانه دارد.

امّا توانایى هاى بالقوه انقلاب اسلامى آن است که اگر بتوانیم آن را از خطرات دور نگه داریم، قدرت آن را دارد که به کل جهان صادر شود؛ ولى خطراتى از بیرون و درون، آن را تهدید مى کند. بر همین مبناست که مى گویند اهمّیت نگهدارى یک انقلاب بیش تر از خود انقلاب است. لذا اخلاصى که از زمان شروع انقلاب، رخ نمود باید حفظ شود. بایستى کارها براى خدا باشد، تا

ص: 227

خداوند دست اندرکاران را یارى کند؛ چرا که خداوند مى فرماید: (وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)(1) یعنى اگر دو کار و دو ویژگى از تو باشد، بقیه اش را من انجام مى دهم: یکى تلاش و کوشش و دیگرى اخلاص در کارها. در این صورت، ما شما را هدایت کرده و پیشرفت مى دهیم و موانع را از پیش روى شما بر مى داریم. لذا اگر در جایى ملاحظه مى کنیم که کارمان لنگ شده و در چاله افتاده ایم، احتمالا در یکى از این دو امر نقصى حاصل شده است: یا تلاش وجود ندارد، یا اخلاص در کارها بى رنگ شده است.

3. اصول مشترک انقلاب ها: عواملى که به عنوان عوامل مشترک در تمامى انقلاب ها مطرح مى گردد، عبارت است از: الف) عامل رهبرى؛ ب) عامل مردمى؛ ج) عامل مکتب.

توده اى که فاقد مقام راهبرى و رهبرى باشد، نمى تواند بقا و استمرار و ثبات اجتماعى داشته باشد. از طرفى دیگر مقام رهبرى نیز بدون همکارى و تأیید مردم از ایجاد و استمرار حرکت انقلابى عاجز خواهد بود؛ زیرا در حقیقت، توده مردم هستند که گستره دگرگونى و انقلاب بنیادى را پذیرا شده، آن را در زندگى اجتماعى خود اجرا مى کنند.

سومین عامل در پیدایش انقلاب، عامل مکتب است. توضیح این که هرگونه دگرگونى بنیادى در یک جامعه که به تغییر دیدگاه ها و ارزش هاى حاکم بر آن مى انجامد، بدون وجود مکتبى که مردم بدان گرویده و صحّت آن را تأیید نموده باشند، امکان پذیر نخواهد بود.

4. اهداف انقلاب اسلامى ایران: انقلابى که به وسیله ملّت مسلمان ایران، براى احیاى اصول، معیارها و ارزش هاى اسلامى تحقق یافت، نمى تواند و نبایستى هدفى غیر از اهداف مقدّس شریعت اسلام داشته باشد. در ادامه به

ص: 228


1- سوره عنکبوت، آیه 69.

پاره اى از اهداف اساسى این انقلاب اشاره مى کنیم:

الف) مبارزه با خودکامگى مستبدان داخلى از طریق آگاهى دادن به مردم مسلمان. این نکته بر این اصل متکى است که مبارزه سیاسى با مستبدان وظیفه اى شرعى و مذهبى است و سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست.

ب) مجهّز شدن به علوم و فنون جدید؛ زیرا در واقع سلاح مهم غرب نیز در زمینه هرگونه پیشرفت و ترقى، همین سلاح علم و صنعت است: (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ).(1)

ج) بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه هایى که در طول تاریخ، به اسلام بسته شده است.

د) مبارزه با استعمار خارجى، اعم از استعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى.

ه ) اتّحاد جهان اسلام. بدین معنى که مسلمین در صف واحد در برابر شرق و غرب به پا خیزند و اختلافات مذهبى را که در واقع یکى از عوامل بزرگ منزوى شدن اسلام است، کنار بگذارند.

و) تحقق عدالت اقتصادى و قضایى و احیاى دیگر ارزش هاى فردى واجتماعى.

آنچه گفته شد، مهم ترین اهداف انقلاب اسلامى ایران است.

5. ویژگى هاى نظام حکومتى و انقلاب اسلامى ایران:

نظام اسلام وانقلاب اسلامى ایران، داراى ویژگى هاى فراوانى است که به بخشى از این ویژگى ها اشاره مى کنیم:

الف) حاکمیت خدا بر مردم، در عین حاکمیت مردم بر خودشان. آنچه امروزه «مردم سالارى دینى» گفته مى شود، در حاکمیتى که گفته شد، تحقق مى یابد.

ب) امتزاج عنصر دین با سیاست، برخلاف مسیحیت کنونى که دین را

ص: 229


1- سوره انفال، آیه 60.

امرى فردى ومناسب با صومعه نشینى مى داند.

ج) حفظ کرامت انسان از دیگر ویژگى هاى نظام حکومت دینى و انقلاب اسلامى است؛ زیرا اسلام، مقام و منزلت و ارزش هاى معنوى انسان را ستوده و بشر را به عنوان گل سر سبد مخلوقات و خلیفة الله و مسجود فرشتگان و امانت دار الهى معرفى کرده است.

د) حریّت انسان و وحدت نژادى و برابرى حقوق آنان.

ه ) قبول سازمانى به اسم دولت عدل و لزوم مقام رهبرى در جامعه.

و) حرکت به طرف جامعه بى طبقه و جانبدارى از مستضعفین.

آنچه مطرح گردید، عمده ویژگى هاى اسلام در تفکّر مربوط به حاکمیت بر جوامع است و از آن جا که انقلاب اسلامى ایران بر پایه اسلام شکل گرفت، این انقلاب داراى همان ویژگى هایى است که عنوان گردید.

ص: 230

32

32. چهار رکن ایمان واسلام

امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى فرمایند: «اَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقَامَ عَلَى الْفَرائِضِ، اَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرامَ، اَشَدُّ النّاسِ اِجْتِهادآ مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ؛ پارساترین مردم کسى است که در مواجهه ورویارویى با شبهه توقف کند. خداپرست ترین مردم کسى است که واجبات را انجام دهد. زاهدترین مردم کسى است که حرام را ترک کند و کوشاترین مردم ترک کننده گناهان است».(1)

قرآن کریم و روایات، به چهار مفهوم اهمّیت فوق العاده اى داده اند:

اوّل مفهوم «ورع» مى باشد که مقامى بالاتر از تقواست. تقوا و پرهیزکارى از نظر اسلام معیار شخصیّت و کرامت و بزرگوارى انسان است: «(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَیکُمْ)؛ گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست».(2)

امّا بالاتر از مقام تقوا، مقام ورع است. ورع وپارسایى از مهم ترین معیار قرب به خداست. اگر انسان علاوه بر ترک گناه و محرمات، شبهات را ترک کرد، دلیل

ص: 231


1- تحف العقول، کلمات قصار آن حضرت.
2- سوره حجرات، آیه 13.

بر بهره مندى او از ورع و برخوردارى از عالى ترین مرحله تقواست. شبهه ها حریم محرمات است و اگر کسى به آن جا ورود کند، زود آلوده مى شود. به عبارت دیگر، محرمات، پرتگاه و شبهات آمدن نزدیک پرتگاه است که ممکن است انسان با نزدیک شدن به این پرتگاه بلغزد و بیفتد. شبهات و مشکوکات، مقدمه محرمات است. در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تشبیه جالب توجهى آمده است: «مَحارِمُ اللهِ حِمَى اللهِ وَمَنْ رَاعَ غَنَمَهُ حَوْلَ الْحِمى یُوشَکُ اَنْ یَقَعَ فِیهَا؛ حرام هاى خداوند قُرقگاه و منطقه ممنوع الهى است و کسى که گوسفندش را نزدیک منطقه ممنوع بیاورد، ممکن است [گوسفندان] وارد آن [منطقه ممنوع] شود».(1)

محرمات، همان منطقه ممنوع است و نزدیک آن هم شبهات مى باشد. در مرزهاى جغرافیایى نزدیک مرز هم یک منطقه ممنوعه وجود دارد و این منطقه داراى حریمى است به نام نوار مرزى که چند کیلومتر است و افراد اجازه ندارند وارد آن شوند. محارم الهى هم مرزهاى خداست. براى این که انسان وارد آن نشود و در گناه سقوط نکند، باید از شبهات دورى کند.

دوم: مسئله عبودیت است که هدف و غایت خلقت مى باشد: «(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالأِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ)؛ من جن و انس را نیافریدم جز این که عبادتم کنند [و از این طریق تکامل یابند وبه من نزدیک شوند]».(2)

کسى که بخواهد به کمال برسد، باید نسبت به استمرار در انجام دادن فرایض و واجبات مقید باشد و به هیچ قیمتى آن را رها نکند.

سوم: مفهوم زهد است. حقیقت زهد این نیست که انسان از نظر لباس و غذا خیلى فقیرانه زندگى کند، بلکه مراد از زهد این است که انسان در عین این که

ص: 232


1- المحجة البیضاء، ج 3، ص 219، نزدیک به این مضمون آمده.
2- سوره ذاریات، آیه 56.

بتواند از تمام امکانات زندگى بهره ببرد، اسیر آن نباشد، بلکه امیر آن باشد. اگر تمام دنیا را دارى، امّا اسیر آن نیستى، زاهد واقعى هستى؛ ولى اگر تنها یک لباس کرباس دارى؛ امّا اسیر و دربند همان یک لباس کرباس باشى، زاهد نیستى.

امام على (علیه السلام) در رأس حکومت اسلامى بود، و تمام امکانات براى آن حضرت آماده بود؛ امّا به ساده ترین شیوه زندگى مى کرد و ساده ترین لباس و غذا و مرکب و منزل را اختیار کرده بود.

«دنیاپرستى»، نقطه مقابل زهد است؛ چنان که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حب الدنیا رأس کل خطیئة؛ دوستى دنیا، سرچشمه همه خطاهاست.»(1) از این منظر، زهد، مایه نجات از هر خطا ولغزش است.

چهارم: مفهوم جهاد و اجتهاد است: «(وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا)؛ و آن ها که در راه ما [با خلوص نیت] جهاد کنند، قطعآ هدایت شان خواهیم کرد».(2)

تعبیر «جهاد» و «فینا» که در آیه آمده است، تعبیر وسیع و مطلقى است و هرگونه جهاد و تلاشى را که در راه خدا و براى او و به منظور رسیدن به اهداف خداوندى صورت مى گیرد، شامل مى شود؛ خواه جهاد در طریق کسب معرفت باشد، یا جهاد با نفس، یا مبارزه با دشمن یا صبر بر طاعت، یا شکیبایى در برابر وسوسه معصیت، یا جهاد در مسیر کمک به افراد مستضعف، و یا انجام دادن هر کار نیک دیگر. کسانى که در این راه ها به هر شکل و هر صورت براى خدا مجاهده کنند مشمول حمایت و هدایت خداوند خواهند بود.

این وعده اى است که خداوند مؤکدآ به همه مجاهدان راهش داده است و در واقع، پیروزى و ترقى و موفّقیت آن ها را در گرو دو چیز برشمرده است: «جهاد» و «خلوص».

ص: 233


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 294.
2- سوره عنکبوت، آیه 69.

ص: 234

33

33. واعظ درونى

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «اِذَا اَرَادَ اللهُ بِعَبْدٍ خَیْرآ جَعَلَ لَهُ وَاعِظآ مِنْ قَلبْهِ؛ هنگامى که خداوند اراده کند به بنده اش خیرى برساند، براى او واعظ درونى قرار مى دهد».(1)

آن حضرت در جاى دیگر فرمود: «مَنْ کَانَ لَهُ فی قَلْبِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللهِ حافظٌ؛ کسى که واعظ درونى داشته باشد، نگاهبانى از طرف خداوند براى او خواهد بود».(2)

این تعبیر در احادیث فراوان دیده مى شود و بدان مفهوم است که وقتى خداوند بخواهد کسى را مورد لطف خود قرار دهد، از جمله نعمت هایى که براى او مقرر مى دارد، این است که براى وى واعظ درونى قرار مى دهد. در مسائل اخلاقى قبل از هر چیز واعظ درونى لازم است. قرآن تعبیر جالب توجهى دارد، مبنى بر این که مى فرماید: «(ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ)؛ آن کتاب باعظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است».(3)

ص: 235


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 21.
2- المحجة البیضاء، ج 5، ص 21.
3- سوره بقره، آیه 2.

این فرمایش قرآن کریم، بر این اصل اساسى استوار است که اگر بخواهیم قرآن به عنوان معلم قلمداد گردد، بایستى شخص داراى تقوا و واعظى باشد تا آموزه هاى این معلم در آن اثر کند. تقوا مراتبى دارد که یک مرتبه آن، تقواى قبل از هدایت است وآن تسلیم در برابر حقّ مى باشد. لذا در حدیثى امام باقر (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظآ، فَإِنَّ مَواعِظَ النّاسِ لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُ شَیْئآ؛ کسى که خداوند براى او واعظى درونى قرار ندهد، موعظه هاى مردم هرگز در او سودمند نمى افتد».(1)

سؤال مشخص این است که واعظ درونى چیست و از کجا پیدا مى شود؟ اگر به درون خود نگاه کنیم، واعظ هایى در آن مى بینیم که اگر به تذکرات آن ها توجّه کنیم، بى شک متعظ خواهیم شد. در این مختصر به چند نمونه از این واعظ ها اشاره مى کنیم:

1. یکى از این واعظان، وجدان خدادادى فطرت است که درون هر انسانى وجود دارد؛ هرچند گاهى اوقات بر اثر عوامل خارجى، پرده بر روى آن گذاشته مى شود. البته کوچک ترین زنگارگیرى آن پرده کنار مى رود و باعث تذکّر انسان مى شود. کار پیامبران شکوفا ساختن فطرت ها و به یاد آوردن نعمت هاى فراموش شده به انسان است.

این وجدان و فطرت در هر کسى که شکوفا شود، بهترین واعظ درونى براى او خواهد بود.

2. ایمان، از دیگر واعظان درونى است. ایمان باعث روشنایى روح فرد مى شود و زبان واعضاى دیگر بدن تحت تأثیر ایمان قرار مى گیرد. شخص در این حال، هر چیزى را نمى گوید و هر کارى را انجام نمى دهد.

ایمان در انسان حالت خداترسى ایجاد مى کند که در این حالت میان او و گناه

ص: 236


1- تحف العقول، کلمات آن حضرت.

سدى ایجاد مى شود؛ به طورى که اگر هم گناه از انسان سر بزند، بلافاصله پشیمان مى شود و توبه مى کند.

3. تقوا و پرهیزکارى از دیگر واعظان درون است که از ایمان و عمل صالح پیدا مى شود. تقوا واعظ بسیار قوى درونى است و این همان چیزى است که قرآن کریم مى فرماید: «(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَآ بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ)؛ آن زن قصد او را کرد واو نیز اگر برهان پروردگار را نمى دید، قصد وى مى نمود. این چنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود».(1)

همسر عزیز مصر، نسبت به کامجویى از یوسف تصمیم واراده داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد؛ حضرت یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و این که در سن و سال جوانى بود و هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود؛ هرگاه برهان پروردگار، یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و بالاخره مقام عصمت، در این وسط حائل نمى شد؛ همان تصمیم همسر عزیز مصر را مى گرفت. درباره «برهان رب» مطالب زیادى گفته شده است که یکى از آن ها همان واعظ درونى و همان ایمان وتقوا مى باشد. لذا یوسف (علیه السلام) به خداوند عرضه مى دارد: «(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ)؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه این ها مرا به سوى آن مى خوانند».(2)

حضرت یوسف حاضر است به زندان برود؛ امّا تن به گناه ندهد. این رویکرد، دستاورد همان واعظ درونى است.

براستى این واعظ درونى از کجا پیدا مى شود؟ خواستن این واعظ از خداوند

ص: 237


1- سوره یوسف، آیه 24.
2- سوره یوسف، آیه 33.

با تمام توجّه، عبادت با حضور قلب، به جا آوردن سجده هاى طولانى، خواندن نافله و نماز شب، از جمله عواملى است که در انسان واعظ درونى را ایجاد وآن را مستحکم مى سازد؛ چنان که خداوند متعال به پیامبرش مى فرماید: اگر مقام محمود مى خواهى نماز شب بخوان: (وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامآ مَحْمُودآ).(1)

از خداوند مى خواهیم این واعظ هاى درونى را به ما عنایت فرماید، إن شاءالله!

ص: 238


1- سوره اسراء، آیه 79.

34

34. نزدیک ترین مردم به انبیاى الهى کیست؟

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالأَنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلاَ (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) الاْیَةَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ؛ نزدیک ترین وشایسته ترین مردم به پیامبران کسانى اند که از همه به آموزه هاى آنان آگاه ترند. سپس امام (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: (إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذا النَّبِىُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا)؛ "شایسته ترین ونزدیک ترین مردم به ابراهیم آن هایى هستند که از او پیروى کردند واین پیامبر ومؤمنان به این پیامبر مى باشند"، سپس فرمود: دوست محمّد(صلی الله علیه و آله) کسى است که از خدا اطاعت کند، هرچند پیوند نسبى او دور باشد و دشمن محمّد (صلی الله علیه و آله) کسى است که معصیت خدا کند، هرچند خویشاوندى او نزدیک باشد».(1)

آیاتى در قرآن وجود دارد که نشان مى دهد که یهود و نصارا در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) دعوا داشتند و هر کدام مدعى بودند که ابراهیم (علیه السلام) از ماست. این بحث به درازا کشید تا این که سه آیه نازل شد و به آنان سه جواب ارائه داد:

ص: 239


1- نهج البلاغه، حکمت 96.

جواب اوّل: سوره آل عمران، آیه: 65 «(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّوْرَیةُ وَالأِنجِیلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)؛ اى اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم گفت وگو و نزاع مى کنید [و هر کدام، او را پیرو آیین خودتان معرفى مى کنید] در حالى که تورات و انجیل بعد از او نازل گردید. آیا اندیشه نمى کنید؟!».

قرآن این نکته را گوشزد مى کند که چگونه ممکن است ابراهیم از شما باشد، در حالى که از نظر تاریخى او بر شما مقدم است!

جواب دوم: سوره آل عمران، آیه: 67 «(مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّآ وَلاَ نَصْرَانِیّآ وَلَکِن کَانَ حَنِیفآ مُسْلِمآ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ ابراهیم نه یهودى بود ونه نصرانى؛ بلکه مرد موحد خالص و مسلمانى بود و هرگز از مشرکان نبود».

برنامه شما با برنامه ابراهیم (علیه السلام) شباهت ندارد؛ زیرا ابراهیم توحید خالص داشت، ولى توحید شما با شرک همراه است. شما به اقالیم ثلاثه و تثلیث، یعنى خداى پدر و پسر و خداى واسطه بین این دو که روح القدس مى باشد؛ قائل هستید. یهود هم مى گفتند: «عزیز ابن الله ونحن ابناء الله» که این شرک است.

علّت دعواى میان یهود و نصارا این بود که شخصیّت حضرت ابراهیم (علیه السلام) به عنوان شیخ الانبیا، در میان اقوام و مردم معروف بود و طبعآ هر قومى مى خواست این شخصیّت را به خود نسبت دهد. لذا میان آن ها اختلاف ایجاد مى شد.

جواب سوم: بیان امام على (علیه السلام) است که ذیل آیه 68 همین سوره آمده است: فرض کنید که ابراهیم جزء شما باشد باید دید نزدیکان ابراهیم چه کسانى هستند. آیا کسانى که با او ارتباط نَسَبى دارند و نژادشان به او مى رسد و جزء قبیله او هستند، یا کسانى که با او پیوند مکتبى با او دارند؟

قرآن یک اصل اساسى را متذکّر شده است و آن این که ولایت و ارتباط با پیامبران تنها از طریق ایمان و پیروى از آن ها مسیر مى شود. بنابراین، نزدیک ترین افراد به ابراهیم کسانى هستند که از مکتب او پیروى کنند و نسبت به اهداف او

ص: 240

وفادار باشند؛ اعم از کسانى که در زمان او زندگى داشتند: (لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ) وچه کسانى که بعد از او به مکتب و برنامه هاى او وفادار ماندند، مانند پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیروان این پیامبر: (وَهَذَا النَّبِىُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا).

دلیل این موضوع؛ روشن است: احترام پیامبران به خاطر مکتب آن ها بود، نه به خاطر نژاد و قبیله و نسب آن ها. بنابراین، هنگامى که مشاهده مى کنیم اهل کتاب با عقاید شرک آمیز خود از اساسى ترین اصل دعوت ابراهیم، یعنى توحید منحرف شده اند، ولى پیامبر اسلام و مسلمانان با تکیه بر این اصل، و بسط و گسترش آن در تمام اصول و فروع اسلام، صمیمى ترین وفادار او بوده اند؛ باید اعتراف کنیم که نزدیک ترین افراد به ابراهیم این ها هستند، نه کافران و مشرکان.

امام در آخر مطالب خود فرمود: نزدیک ترین دوست پیغمبر کسى است که خدا را اطاعت کند، اگرچه با ایشان بُعد نَسَبى داشته باشد و دشمن پیغمبر کسى است که خدا را نافرمانى بکند، اگرچه قرابت او به پیامبر نزدیک باشد؛ عموى پیامبر و ابولهب باشد یا پسر نوح.

خداوند متعال در قرآن کریم، در این زمینه مى فرماید: «(قُلْ إِن کَانَ آبَآؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ)؛ اى پیامبر! به آن ها بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالى که به دست آورده اید و تجارتى که از کساد شدنش بیم دارید و مساکن مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش وجهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى کند».(1)

یعنى این افراد کسانى هستند که حقیقت اسلام را درک نکرده اند. این ها بر سر

ص: 241


1- سوره توبه، آیه 24.

دو راهى ها عشق به زن و فرزند و مال و مقام و خانه وخانواده را بر خدا و احکامش مقدم مى دانند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «کسى که عملش او را زمین گیر کند، نَسبش او را از زمین بلند نمى کند».

در حقیقت آنچه انسان را رفعت ورتبه مى بخشد، عمل اوست، نه نسب و قوم و خویش وى.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «عملتان را برایم بیاورید، نَسَبتان را برایم نیاورید».

امام حسن (علیه السلام) فرمود: «قریب، کسى است که پیوند روحانى و معنوى او را نزدیک کند، اگرچه نسبتش دور باشد و بعید، کسى است که دوستى او وقلبش دور باشد، اگرچه نسبش نزدیک باشد».

روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مکّه براى مردم خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را زدود. مردم دو گروه بیش نیستند: نیکوکار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و یا بدکار و شقاوتمند و پست در پیشگاه حقّ. همه مردم فرزند آدم هستند. و خداوند آدم را از خاک آفریده است؛ چنان که مى گوید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا شناخته شوید. از همه گرامى تر نزد خداوند کسى است که از همه پرهیزکارتر باشد. خداوند دانا و آگاه است».(1)

آن بزرگوار در حدیث دیگر فرمود: «خداوند نه به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه مى کند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان؛ ولى به دل هاى شما مى نگرد. کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبّت مى کند. شما همگى فرزندان آدمید و محبوب ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست». (2)

ص: 242


1- تفسیر نمونه، ج 22، ص 200، (ذیل آیه 24 سوره 24) به نقل از تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6161.
2- تفسیر نمونه، ج 22، ص 200، (ذیل آیه 24 سوره 24) به نقل از تفسیر قرطبى، ج 9، ص 6161.

35

35. معلومات اندک در مقابل مجهولات بى نهایت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لاَ أَدْرِی أُصِیبَتْ مَقَاتِلُهُ؛ کسى که واژه "نمى دانم" را ترک کند، خود را به کشتن خواهد داد».(1)

«مقاتله» جمع «مقتل» است که به محل قتل اطلاق مى گردد. همچنین به هر جایى از بدن که حساس است و اگر ضربه به آن برسد، کشنده است (مثل دو طرف پیشانى یا مخ انسان) مقتل گفته مى شود.

یک احتمال در معناى این حدیث آن است که بر جاهاى حساس از بدن شخص نفرین باشد، یعنى بر جاهاى حساس از بدن او ضربه باد! این احتمال، بنابراین است که کلمه «اصیب» را به معناى دعا و نفرین بگیریم. لذا در این صورت معناى حدیث آن مى شود که محل هاى آسیب پذیر بدن شخصى که «نمى دانم» را ترک کند، در معرض آسیب باد!

در تحلیل این حدیث باید به چند نکته توجّه داشت:

نکته اوّل: این که مجهولات انسان با معلومات او قابل مقایسه نیست. براى انسان، در مقابل هر معلومى ده ها مجهول وجود دارد و هر معلومى که براى او

ص: 243


1- نهج البلاغه، حکمت 85.

کشف مى شود، صفى از مجهول به وجود مى آید؛ مثلا سابقآ خیال مى کردند که سیاره هاى منظومه شمسى، همان پنج سیاره معروف است؛ یعنى غیر از زمین و ماه (که دور زمین مى گردد و جزء زمین نیست، بلکه جزء قمرهاى زمین است) خیال مى کردند که منظومه شمسى را تنها پنج سیاره تشکیل مى دهند که عبارتند از: عطارد، زهره، زُحل، مشترى و مریخ؛ امّا بعدآ سه سیاره دیگر به نام هاى اورانوس، نپتون و پلوتون کشف شد. با این کشف، هزاران مجهول براى بشر مطرح گردید، از جمله این که آیا این سیاره ها قابل سکونت است یا؛ دورانش چگونه است؛ حرکت وضعى و انتقالى آن چقدر است؛ حرارتش و فاصله اش تا خورشید چقدر است؛ وده ها سؤال دیگر. ایجاد مجهولات بر اساس افزایش معلومات، مثل این است که انسان وارد منزلى مى شود و مى بیند که در اتاق ها بسته است. در این صورت هر اتاقى براى او یک مجهول است؛ امّا وقتى در اتاقى باز شود، هرچند یک مجهول از او برطرف مى شود؛ ولى ده قفسه در آن است که هر کدام یک مجهول است و وقتى یک قفسه را باز مى کند، مى بیند چندین کتاب در آن است که هر کتابى خود، یک مجهول است؛ لذا نمى توان معلومات انسان را با مجهولات او قابل مقایسه دانست. انیشتین، آن دانشمند معروف جمله اى دارد که مى گوید: تمام علومى که بشر از روز اوّل تا امروز پیدا کرده است، به منزله الفباست.

نتجه این که خیلى از چیزهاست که انسان به آن ها علم و اطّلاع ندارد. در این صورت وقتى در این زمینه ها از او سؤال شود، گفتن «نمى دانم» را ترک نکند و بیان این واژه را کسر شأن خود نداند.

ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گوید که شخصى نزد بُوذَرْجُمِهْر رفت و از او مطالبى پرسید. او جواب داد: نمى دانم. آن مرد عصبانى شد و گفت: این همه حقوق مى گیرى و مى گویى نمى دانم؟! بوذرجمهر گفت:

ص: 244

پول هایى که مى گیرم، براى مواردى است که مى گویم: مى دانم. اگر قرار بود پول نمى دانم هایم را بگیرم، تمام خزانه مملکت را هم اگر مى دادند، کافى نبود.

نکته دوم: اگر «نمى دانم» به «مى دانم» تبدیل بشود و جواب هاى گمراه کننده به مخاطب بدهیم، چه بسا حلالى را حرام وحرامى را حلال بکنیم و علاوه بر گمراه کردن طرف مقابل، آخرتمان خراب بشود؛ زیرا گاهى ندانسته سخن گفتن، موجب قتل کسى یا هتک حرمت دیگران مى شود. از جمله چیزهایى که در قرآن کریم مذمت شده است، گفتن بدون علم مى باشد: (وَلاَتَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ).(1)

نکته سوم: این که درباره فلسفه احکام سؤال مى شود که چرا فلان مسأله حرام شده است و فلان نکته واجب؛ باید به این نکته اشاره کرد که در خصوص فلسفه احکام ما با چهار گونه فلسفه احکام روبه رو هستیم:

1. احکامى که فلسفه آن را عقل درک مى کند؛ مثلا بد بودن ظلم وستم. حرام بودن این عمل را عقل درک مى کند؛ زیرا ظلم وستم موجب متلاشى شدن جامعه خواهد شد، و یا این که چرا عدل خوب است. دلیل این را هم عقل مى فهمد.

شراب حرام است؛ چون دشمن عقل است، یا غیبت بد است؛ چون باعث بدبینى افراد به یکدیگر مى شود.

2. احکامى که ممکن است عقل ما فلسفه و دلیل آن را درک نکند؛ ولى در آیات و روایات فلسفه آن ذکر شده است؛ مثلا این که چرا روز بگیریم؛ چون: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) روزه باعث تقوا خواهد شد و خداترسى وقدرت اجتناب انسان را از گناه، تقویت مى سازد.

3. احکامى که داراى فلسفه هایى بوده است؛ امّا در گذشته فلسفه آن ها معلوم نبود و با گذشت زمان فلسفه آن آشکار شد؛ مثلا حرام بودن خوردن گوشت خوک. با پیشرفت علم معلوم شد که خوردن گوشت خوک دو اثر منفى بر انسان

ص: 245


1- سوره اسراء، آیه 36.

مى گذارد: اوّل، از نظر بهداشتى است که گوشت خوک بسیار آلوده است و میکروب ها و انگل هایى که در بافت هاى گوشت خوک وجود دارد، حتى در مقابل حرارت شدید هم ممکن است مقاومت کند؛ لذا منشأ بیمارى هاى مختلف مى شود.

دوم این که مصرف گوشت هر حیوانى صفات آن حیوان را به انسان منتقل مى کند و خوک حیوانى است بى غیرت که این صفت زشت، با خوردن گوشت آن وارد بدن و غده ها مى شود و به هورمون تبدیل مى گردد و در خون مى ریزد و طبعآ در صفات اخلاقى انسان اثر مى گذارد. به عبارت دیگر، انسانى که گوشت خوک مصرف مى کند، خواه و ناخواه بى غیرت خواهد شد.

4. احکامى که فلسفه آن ها را نمى دانیم؛ مثلا چرا نماز صبح دو رکعت است. وقتى دلیل آن را نمى دانیم. در این موارد لازم نیست خیلى دنبال دلیل و فلسفه حکم بگردیم. شما به دکتر رفتى و نسخه اى را براى شما پیچید که فلان دارو را هر6 ساعت بخور و از فلان دارو هر 6ساعت؛ شما از دکتر فلسفه8 ساعت و 6 ساعت را نمى پرسى، بلکه بدون چون و چرا از نسخه دکتر تبعیت مى کنى. در مقابل خدا و پیامبرش هم باید این گونه باشى؛ به این معنا بدون چون و چرا حکم آنان را بپذیرى.

ص: 246

36

36. فقیه واقعى

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَلَمْ یُوْیِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَلَمْ یُوْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ؛ فقیه و عالم کامل کسى است که مردم را از رحمت الهى نومید نکند، واز لطف ومحبّت او مأیوس نسازد، و [در عین حال] از مجازات هاى غافلگیرانه او ایمن ننماید».(1)

فقیه به تمام معنى و کامل کسى است که داراى این سه صفت باشد:

اوّل: مردم را از رحمت خدا مأیوس نکند و همواره آیه یأس نخواند.

دوم: آن ها را از روح خدا مأیوس نکند. ناامیدى از رحمت خدا در مقابل گناهان است، یعنى اگر مردم گناهى انجام دادند، کسى نگوید که شما اهل معصیت هستید و رحمت خدا شامل شما نمى شود و مثلا من با شما صحبت نمى کنم، بلکه درهاى توبه و رحمت را باز بگذارد، و آنان را به توبه و بازگشت سوق دهد. در خصوص «روح الله» به این نکته باید توجّه کرد که «روح» به معناى رحمت و راحت و فرج و گشایش در کار است؛ چرا که رَوْح ورُوح در اصل به معناى جان و تنفس است؛ سپس روح به معناى رحمت و فرج آمده است؛ زیرا

ص: 247


1- نهج البلاغه، حکمت 90.

همیشه به هنگام گشایش مشکلات، روح و جان تازه اى ارزانى انسان مى گردد و شخص نفسى آزاد مى کشد؛ لذا فقیه کسى است که وقتى مردم گرفتارى پیدا مى کنند، آن ها را به فرج و گشایش در امور امیدوار مى سازد.

سوم: فقیه کسى است که مردم را از «مکر» خدا در امان ندارد. مکر دو قسم است: یکى مکر پسندیده که همان چاره اندیشى براى انجام دادن کار خوب و تدبیر در امور است؛ مثلا براى پیروزى مسلمانان و یا حلّ مشکل اقتصادى و یا صلح بین دو گروه مسلمانان نقشه و تدبیرى بیندیشد. قسم دوم، مکر مذموم است وآن، این است که با مکر و نقشه کشى بخواهد ضررى به کسى بزند. مکرى که به خدا نسبت داده مى شود، همان چاره اندیشى خوب است. منظور از عدم ایمن نمودن از مکر خدا در این حدیث آن است که فقیه به مردم براى انجام گناه چراغ سبز نشان ندهد، بلکه آن ها را از نافرمانى خداوند بترساند.

امام سجاد (علیه السلام) عرضه مى دارد: «خدایا! وقتى به گناهانم مى نگرم، وحشت مى کنم و وقتى کرم تو را مى بینم، در کرم تو طمع مى ورزم».

فقیه واقعى کسى است که تعادل بین خوف و رجا را بین مردم حفظ کند.

در متون روایى ما، روایات فراوانى آمده که چند نمونه از آن را ذکر مى کنیم:

امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «برترى فقیه بر عابد، همچون برترى خورشید بر ستارگان است و هر که در دین خود دانا نشود، خداوند هیچ عملى از او را نپسندد».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «آیا شما را از فقیه واقعى آگاه نکنم؟ [فقیه واقعى] کسى است که در معاصى خدا به مردم جواز ندهد و از رحمت خدا نومیدشان نکند و آنان را از مکر و عذاب خدا آسوده خاطر نسازد و از قرآن به چیز دیگر رو نکند». (2)

ص: 248


1- بحارالانوار، ج 78، ص 321.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 532.

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «...اِنَّ الْفَقیهَ حَقَّ الفقِیهِ الزّاهدُ فِى الدُّنیا، الرّاغِبُ فی الآخِرَة، اَلْمُتَمَسِّکُ بِسُنَّةِ نَبِیِّهِ؛ ...فقیه حقیقى کسى است که به دنیا بى اعتنا وبه آخرت راغب باشد و به سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنگ زند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «فَقِیهٌ وَاحِدٌ اَشَدُّ عَلى اِبْلِیسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ؛ وجود یک فقیه براى ابلیس، سخت تر از هزار عابد است».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِیهُ ثُلِمَ فی الإِسلامِ ثُلْمَةٌ لاَیَسُدُّهَا شَىْءٌ؛ هرگاه مؤمن فقیه درگذرد، رخنه اى در اسلام پدید مى آید که هیچ چیز آن را مسدود نمى سازد».(3)

مبناى این همه اهمیتى که در روایات به فقیه داده شده، آن است که فقیه واقعى مانند چراغى است فراروى افراد جاهل که باعث هدایت آن ها مى شود و در مقابل شبهات و انحرافات فکرى همانند یک سدّ محکم عمل مى کند و اگر مردم کشورى دنباله رو فقها باشند، مملکت آن ها از گزند حوادث مصون خواهد ماند. نمونه آن را در فتواى تحریم تنباکوى میرزاى شیرازى و انقلاب اسلامى ایران به رهبرى امام خمینى (رحمه الله) مى بینیم.

از خدا مى خواهیم ما را از عالمان با عمل و فقیه در دین قرار دهد!

ص: 249


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 532.
2- میزان الحکمه، ج 7، ص 534.
3- میزان الحکمه، ج 7، ص 535.

ص: 250

37

37. ارزش علم (حکمت)

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فی صَدْرِ الْمُوْمِنِ؛ حکمت ودانش را فراگیر، هر جا که باشد؛ چرا که حکمت گاهى در سینه منافق است و آرام نمى گیرد تا این که خارج شود و در کنار دوستانش در سینه مؤمن جاى گیرد».(1)

«حکمت» در این حدیث، به معناى دانش است، نه فلسفه و در اصل، «حَکَم» به معناى «منع» است و از آن جا علم و دانش مانع انسان از زشتى و پلیدى و ارتکاب گناه و خلاف است؛ لذا به آن «حکمت» گفته اند.

این حدیث به نکته اى اشاره دارد که دنیاى امروز خیال مى کند دستیابى به این نکته از کشفیات اوست و آن این که امروزه مى گویند علم و دانش وطن ندارد، یعنى علم و دانش هر جا که یافت شد، هر انسان باید به دنبالش برود، از هر کس و در هر جا دانش پیدا شود، باید آن را آموخت. چه بسا افراد غیر مؤمنى که گاهى نکات علمى را درک مى کنند و مى توانند آن را در اختیار دیگران بگذارند و چه

ص: 251


1- نهج البلاغه، حکمت 79.

بسا حرف هاى خوب که بر زبان دشمنان ما جارى مى شود. علم و دانش و حکمت وطن خاصى ندارد، بلکه باید آن را از هر کس و در هر جا شکار کرد.

ابن ابى الحدید معتزلى در شرح این جمله امام (علیه السلام) مى گوید: یکى از بزرگان نشسته بود در حالى که حجاج روى منبر خطابه مى خواند. از جمله سخنان حجاج این جمله بود که خداوند به ما دستور داده است که دنبال آخرت بروید، دنیاى شما را من تأمین مى کنم؛ زیرا روزى شما مقسوم است. اى کاش خداوند آخرت را قسمت مى کرد و به ما دستور مى داد که دنبال دنیا برویم.

وقتى که آن عالم این سخن حجاج را شنید، گفت: این همان حکمتى است که گمشده مؤمن است و بر زبان منافق جارى مى شود. این، همان حقیقتى است که بر لسان منافق جارى مى شود و امام على (علیه السلام) در حکمت 80 مى فرماید: «الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُوْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ؛ گفتار حکمت آمیز، گمشده مؤمن است. پس، حکمت را بگیر ولو از اهل نفاق باشد».

آیات و روایات درباره حکمت فراوان است که نمونه هایى از آن را ذکر مى کنیم:

خداوند مى فرماید: «(یُؤْتِى الْحِکْمَةَ مَن یَشَآءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَیْرآ کَثِیرآ وَما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبابِ)؛ [خداوند] به هر کس که خواهد، حکمت عطا کند و به هر که حکمت عطا شود، نیکى فراوان داده شده است و جز خردمندان پند نپذیرند».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «کَلِمَةُ الْحِکْمَةِ یَسْمَعُهَا الْمُؤْمِنُ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ سخن حکیمانه اى را که مؤمن بشنود، بهتر از عبادت یک سال است».(2)

امام على (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عُرِفَ بِالْحکمةِ لَحْظَتْهُ الْعُیونُ بِالْوَقارِ وَالهَیبةِ؛ هر

ص: 252


1- سوره بقره، آیه 269.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 172.

کس به حکمت شناخته شود، چشم ها با دیده وقار و شکوه به او بنگرند».(1)

همچنین فرمود: «از حکمت بى بهره است کسى که مدارا نکند با فردى که جز مدارا کردن با او چاره اى ندارد».(2)

همچنین آن بزرگوار فرمود: «اَوّلُ الْحِکمةِ تَرْکُ اللِّذاتِ وآخِرُها مَقْتُ الفانِیاتِ؛ نخستین گام حکمت، وانهادن لذّت هاست و آخرین گام آن دشمن داشتن هر آنچه فانى مى شود».(3)

نیز فرمود: «از حکمت است که با بالا دست خود نستیزى و فرودست خود را خوار نشمارى و به کارى که در توان تو نیست، نپردازى و زبانت با دلت و گفتارت با کردارت ناسازگار نباشد و درباره آنچه نمى دانى، سخن نگویى و کار را آن گاه که به تو روى مى آورد، رها نکنى و چون از تو روى گرداند، به دنبالش بروى».(4)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «همانا حکمت عبارت است از: شناخت و فهم دین. پس، هر یک از شما که در دین فقیه و فهیم باشد، حکیم است».(5)

امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «به لقمان گفته شد: چکیده حکمت تو چیست؟ گفت: از آنچه مى دانم، نمى پرسم و براى آنچه به من مربوط نمى شود، خود را به زحمت نمى اندازم».(6)

در روایات ما، ترس از خدا و اطاعت از او و مدارا کردن و پابندى به حقّ اساس حکمت عنوان شده است.

ص: 253


1- میزان الحکمة، ج 2، ص 491.
2- میزان الحکمة، ج 2، ص 493.
3- غرر الحکم، ص 3052؛ میزان الحکمه، ج 2، ص 495.
4- میزان الحکمه، ج 2، ص 495.
5- میزان الحکمه، ج 2، ص 494.
6- میزان الحکمه، ج 2، ص 495.

همچنین روایات ما، چیره شدن بر شهوت و خواهش نفس، و خویشتن دارى از گناه و پشت کردن به دنیا را عامل ایجاد حکمت دانسته و معده پر و ارضاى شهوت و غضب و خشم و سخت دلى را مانع کسب حکمت برشمرده اند.(1)

از خداوند مى خواهیم به ما حکمت عنایت فرماید!

ص: 254


1- جهت بررسى تفصیل این احادیث ر.ک: جلد 2، میزان الحکمه، ص 489 به بعد.

38

38. مدح وثنا

امام على (علیه السلام) به مردى که در ثناخوانى بر او افراط کرد، ولى در دل امام را متهم مى نمود، فرمود: «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَفَوْقَ مَا فی نَفْسِکَ؛ من کم تر از آن هستم که مى گویى و بالاتر از آنم که در دل توست».(1)

شاید این شخص در وصف امام مبالغه کرده؛ مثلا براى امام (علیه السلام) مقام الوهیت قائل بوده یا امام را از مقام امکان بالاتر برده باشد که امام این جواب را به او داده است.

چند نکته در خصوص این حدیث قابل بیان است:

اوّل: اوّلین نکته، مسئله افراط در ثناست که تملّق و چاپلوسى نام دارد. چاپلوسى بلایى است که به جان افراد جامعه مى افتد واین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اصحابش فرمود: «اَنْ نَحْثُوَ فی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرابَ؛ بر صورت مدح گویان خاک بپاشید»؛(2) به دلیل این است آن ها که مدح مى شوند، خود را گم نکنند؛ زیرا شخصى که مدح و ستایش مى شود، خیال مى کند که واقعآ آدم مهمى هست که

ص: 255


1- نهج البلاغه، حکمت 83.
2- میزان الحکمة، ج 9، ص 81.

مردم از او تعریف مى کنند. از طرف دیگر، شخص مدح کننده با این کار ناپسند شخصیّت خود را در هم مى شکند و این نکته اى است که انسان حقّ ندارد در مورد خودش اعمال نماید. در این فرایند چاپلوسى و تملق، شخصى که مدح مى شود نه به خود حقّ مشورت مى دهد و نه انتقاد. لذا اسلام با این خصلت ناپسند مبارزه کرده و امام على (علیه السلام) در خطبه همام (خطبه 193) وقتى صفات متقین را بر مى شمرد، مى فرماید که هرگاه یکى از آن ها ستوده شود، از آنچه درباره اش گفته شده است، به هراس مى افتد و مى گوید: «أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَ تُوَاخِذْنی بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لی مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ من از دیگران نسبت به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاه تر است. بار پروردگارا! ما را در مورد گناهانى که به ما نسبت مى دهند، مؤاخذه مفرما و ما را نسبت به نیکى هایى که درباره ما گمان مى برند، برتر قرار ده و گناهانى را که نمى دانند، بیامرز!».

این دستور العمل اسلام است که انسان خویشتن خود را گم نکند و امام على (علیه السلام) در حکمت صد نهج البلاغه وقتى گروهى او را ستودند، همین نکات را را بیان فرمودند.

مردى در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مردى دیگر تعریف و ستایش کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: این حرف ها را به گوش وى نرسان که او را هلاک مى کنى. اگر از تو این تعریف ها را بشنود، رستگار نمى شود».(1)

دوم: نکته دوم، این که همان گونه که مدح زیاد غلط است و شائبه تملق داده مى شود، کم گذاردن از بیان شخصیّت افراد هم غلط است. در بعضى از کلمات نهج البلاغه آمده است که هرگاه شخصى درباره دیگرى که بیش از آنچه هست، ثنا بگوید، تملق کرده است و اگر از آنچه هست، کم تر ستایش کند، علامت

ص: 256


1- کنزالعمال، ص 8339.

حسادت یا ناتوانى اوست.

سوم: نکته سوم، مسئله نفاق است به این معنا که شخص یک دفعه چاپلوسى مى کند و به آنچه مى گوید، باور دارد؛ امّا واى بر زمانى که در دل چیزى دارد و در زبان چیز دیگر که طبعآ در این صورت منافق به حساب مى آید. نمونه اش حدیث مورد بحث مى باشد.

ص: 257

ص: 258

39

39. ارزش انسان

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ قیمت وارزش هر کس به اندازه کارى است که به خوبى مى تواند انجام دهد».

شریف رضى مى گوید: «وهی الکلمة التی لاتصاب لها قیمة و لاتوزن بها حکمة و لاتقرن إلیها کلمة؛ این، از کلماتى است که قیمتى براى آن تصور نمى شود و هیچ حکمتى، هم وزن آن نیست و هیچ سخنى به آن نمى رسد».(1)

بر اساس این فرمایش امام (علیه السلام): قیمت هر انسانى براساس چیزى خواهد بود که خوب بلد است و از آن آگاه است. مسئله قیمت گذارى و ارزش انسان، چه مادى و چه معنوى، از مسائل مهم در سرنوشت انسان است و از این رهگذر مى توان ملاحظه نمود که عامل تعیین کننده قیمت انسان چیست: چه چیز قیمت و ارزش او را بالا مى برد و چه چیز ارزش او را پایین مى آورد.

در مورد این نکته، در عالم ماده و اقتصاد، نظرات مختلفى وجود دارد؛ مثلا مارکسیست ها مى گفتند که قیمت هر متاع به مقدار کارى است که براى آن صورت گرفته؛ چون از نظر آن ها اصل «کار» است و لذا هرچه کار بیش ترى براى

ص: 259


1- نهج البلاغه، حکمت 81.

متاعى انجام شده باشد، آن چیز قیمت بالاترى دارد و هر چه کار کم تر صورت گرفته باشد، قیمت آن هم کم تر است. در مقابل، نظریه دیگرى که مى گوید: اساس قیمت، مسئله عرضه و تقاضاست؛ یعنى هر چیزى که خواستار بیش ترى داشته باشد و مقدار آن کم تر باشد، به همان نسبت قیمت آن بالا مى رود؛ مثلا هوا از همه چیز براى انسان لازم تر است، به طورى که اگر دو دقیقه هوا به ما نرسد، سلول هاى مغزى از کار مى افتد؛ پس تقاضا براى هوا خیلى زیاد است؛ امّا چون عرضه آن فراوان مى باشد، ظاهرآ بى ارزش است و براى آن قیمت گذارى نمى شود.

امّا معیار ارزش معنوى انسان به چیست و چه چیزى به انسان ارزش مى دهد؟ بعضى در ارزش هاى معنوى انسان هم دیدگاه مادى دارند و مى گویند که قیمت هر انسانى به اندازه ثروت اوست و از نظر عملى هم این ملاک را به رسمیت شناختند؛ به طورى که اگر در مجلسى فرد سرمایه دارى وارد بشود، او را بالاى مجلس جاى مى دهند، هرچند به اندازه یک گوسفند هم فهم و درک نداشته باشد و اگر روزى ورشکست شود، او را در پایین مجلس به زحمت جا مى دهند. گاهى نظام قیمت گذارى بر اساس مقام صورت مى گیرد، به طورى که پست اجتماعى هر کس بالاتر باشد، قیمت و ارزش بالاترى پیدا مى کند و زمانى که آن پست را از دست داد، به او اعتنا نمى شود.

امّا از نظر اسلام و امام على (علیه السلام) ارزش انسان به این نکته است که چه چیزى را خوب مى داند؛ یعنى قیمت انسان را علم و آگاهى او تعیین مى کند. پس ملاک ارزش انسان علم و معرفت و توان درک اوست.

البته قیمت از کرامت جداست؛ زیرا: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَیکُمْ) لذا قرب به خدا یک مسئله است و قیمت انسان مسئله اى دیگر، هرچند گاهى این دو مسئله با هم هستند.

ص: 260

به این نکته باید توجّه کرد که قیمت و ارزش انسان چیزى است که درون ذات اوست، نه بیرون ذات او؛ لذا ثروت و مقام و امثال این ها نمى تواند به عنوان معیار قیمت گذارى انسان مطرح باشد؛ چون انسان گاهى اوقات از این موارد بهره مند است و چندى بعد آن را از دست مى دهد. مقام مادى، اگرچه در حکومت دینى باشد، باز هم ارزش برون ذاتى است و چیزى که ارزش درون ذاتى انسان است، علم و صفات والاى انسانى اوست و این علم، هر علم سودمندى را شامل مى شود. گاهى انسان از نظر معنوى چنان ارزش پیدا مى کند که به اندازه یک دنیاست: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّةً) آرى، ارزش ابراهیم (علیه السلام) به اندازه یک امّت بود.

از خدا مى خواهیم به ما علم همراه با عمل و تقوا عنایت بفرماید!

ص: 261

ص: 262

40

40. ارزش علم همراه با عمل

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَأَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فی الْجَوَارِحِ وَالأَرْکَانِ؛ پست ترین دانش ها آن است که تنها روى زبان متوقف شود، و برترین دانش ها آن است که در اعضا و ارکان بدن آشکار شود».(1)

حضرت على (علیه السلام) براى علم دو مرحله قائل شده است: یکى بالاترین مرتبه علم و دیگرى پایین ترین مرتبه. از نظر آن حضرت، پایین ترین مرحله علم آن است که در زبان باقى بماند و به مرحله عمل نرسد. امّا بالاترین و با ارزش ترین مرحله علم آن است که بر اعضاى بدن و ارکان وجود و زندگى انسان ظاهر شود و در عمل به کار برود. این نکته همان مسئله علم همراه با عمل است که آیات و روایات در این زمینه فراوان است؛ چنان که خداوند متعال در سوره صف، آیه 2 و3 مى فرماید: «(یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لاَتَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِندَ اللهِ أَن تَقُولُوا ما لاَتَفْعَلُونَ)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! چرا سخنى مى گویید که به آن عمل نمى کنید؟! این کار موجب خشم عظیم نزد خداست که سخنانى بگویید که به آن ها عمل نمى کنید!».

ص: 263


1- نهج البلاغه، حکمت 92.

از نشانه هاى مؤمن آن است که گفتار وکردارش صد در صد هماهنگ باشد و هر قدر انسان از این اصل دور شود، از حقیقت ایمان دور شده است؛ زیرا ماهیت ایمان را علم و عمل به دانسته ها تشکیل مى دهد.

امام على (علیه السلام) در فرمان خود به مالک اشتر مى فرماید: «از این که به مردم وعده اى بدهى و تخلّف کنى، سخت بپرهیز؛ زیرا این، موجب خشم عظیم نزد خدا و مردم خواهد شد؛ چنان که قرآن مى گوید: (کَبُرَ مَقْتآ عِندَ اللهِ أَن تَقُولُوا ما لاَتَفْعَلُونَ)».(1)

زبان ترجمان دل است، واگر این دو از یکدیگر جدا شوند، نشانه نفاق است. از بدترین بلاهایى که ممکن است در جامعه به وجود آید، بلاى سلب اطمینان افراد از یکدیگر است، و عامل اصلى سلب اعتماد، عدم مطابقت گفتار با کردار است. مردمى که حرف و نکته اى مى گویند، ولى به آن عمل نمى کنند، هرگز نمى توانند به یکدیگر اعتماد کنند و در برابر مشکلات هماهنگ باشند و طبعآ هرگز برادرى و صمیمیت در میان آن ها حاکم نخواهد شد. چنین افرادى ارزش و قیمتى هم نخواهند داشت.

هنگامى که غارتگران لشکر شام، مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز قرار دادند و این خبر به امام على (علیه السلام) رسید، آن بزرگوار سخت ناراحت شد و خطبه اى خواند و فرمود: «اى مردمى که بدن هایتان جمع و دل ها و افکارتان پراکنده است! سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را در هم مى شکند؛ ولى اعمال سست شما دشمنان تان را به طمع وا مى دارد. در مجالس و محافل چنین و چنان مى گویید، امّا به هنگام پیکار فریاد مى زنید که اى جنگ! از ما دور شو».(2)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ وَمَنْ لَمْ یُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ

ص: 264


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- نهج البلاغه، خطبه 29.

فَلَیْسَ بِعَالِمٍ؛ عالم کسى است که عملش، گفتارش را تصدیق کند؛ و هر کس عملش گفتارش را تصدیق نکند، عالم نیست».(1)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس دانش را براى فریفتن مردم بجوید، بوى بهشت را نیابد».(2)

همچنین آن حضرت فرمود: «هر کس دانش را براى غیر خدا بیاموزد، جایگاهش دوزخ است».(3)

آن بزرگوار در کلامى دیگر فرمود: گروهى از بهشتیان به گروهى از دوزخیان مى نگرند و مى گویند: ما به برکت تربیت و آموزش شما به بهشت رفتیم. چه شده است که شما خود به دوزخ افتاده اید؟! گویند: ما به نیکى فرمان مى دادیم، ولى خود به آن عمل نمى کردیم».(4)

امام على (علیه السلام) فرمود: «اَلْعِلْمُ بِلا عَمَلٍ وَبالٌ، اَلْعَملُ بِلا عِلْمٍ ضَلالٌ؛ علم بدون عمل وزر و وبال است، و عمل بدون علم گمراهى است».(5)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «اَلاَ اِنَّ شَرَّ الشَّرِّ شِرارُ الْعُلَماءِ، وَاِنَّ خَیْرَ الْخَیْرِ خِیارُ الْعُلَماءِ؛ بدانید که بدترین بد، علماى بدند و خوب ترین خوب، علماى خوب اند».(6)

چرا علم بى عمل بى ارزش است؟ این نکته مى تواند بر چند دلیل مبتنى باشد:

1. علم جنبه طریقى دارد، نه جنبه موضوعى؛ مقدمه است نه نتیجه؛ وسیله است نه هدف و علم با ارزش، علمى است که انسان را به نتیجه برساند، لذا علم

ص: 265


1- اصول کافى، ج 1، باب صفة العلماء، حدیث 2.
2- مکارم الاخلاق، ج 2، ص 364.
3- میزان الحکمه، ج 6، ص 479.
4- میزان الحکمه، ج 6، ص 513.
5- میزان الحکمه، ج 6، ص 509.
6- میزان الحکمه، ج 6، ص 517

بدون عمل، در حکم مقدمه و ابزارى است که نتیجه اى به دنبال نداشته باشد.

2. دلیل دوم، همان است که در احادیث آمده، مبنى بر این که وقتى عالم به علمش عمل نکند، موعظه اش از دل هاى مردم بیرون مى رود، همان گونه که باران از روى سنگ سخت به زمین مى ریزد. مردم در مقابل کلام عالم بى عمل، نفوذ ناپذیرند. مردم سخن عالم را زمانى مى پذیرند که بدانند عالم به گفتارش باور دارد واین باور از عمل به گفتارش روشن مى شود. به همین دلیل است که امام على (علیه السلام) مى فرماید: «اى مردم! وقتى من شما را به اطاعتى دعوت مى کنم، اوّل خودم به آن عمل مى کنم، و وقتى از معصیتى نهى مى کنم، اوّل خودم آن را ترک مى کنم».

بر این اساس، موعظه زمانى در دل هاى مردم مؤثر است که گفتار با کردار موعظه کننده همخوان و همسو باشد. اصولا تأثیر رفتار موعظه کننده بر مردم، بیش از گفته هاى اوست.

امیدواریم خداوند توفیق علم با عمل را به همه ما عنایت فرماید!

ص: 266

41

41. رابطه بین سکوت وعقل

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ؛ هنگامى که عقل انسان کامل شود، سخنش کم مى شود».(1)

بین عقل و سکوت رابطه اى مستقیم است؛ به طورى که هرگاه عقل کسى بیش تر باشد، سکوتش بیش تر است و هر کس سکوتش کم تر باشد؛ گویاى آن است که عقل وى کم تر است. سکوت، سبب پرورش عقل مى شود، و این که هرچه عقل کامل تر باشد، سکوت بیش تر خواهد بود؛ بر چند علّت مبتنى است: اوّل این که وقتى عقل انسان کامل شود، به این نکته پى مى برد که حرف زیاد باعث خطاى فراوان است.

دوم این که وقتى عقل انسان کامل شد، بیش تر به اندیشیدن علاقه پیدا مى کند و از این رهگذر فکر و اندیشه او بارور مى شود؛ چون قسمت مهمّى از نیروهاى فکرى انسان، در زواید کلام وسخنان بیهوده او از میان مى رود و طبعآ هنگامى که انسان سکوت را پیشه کند، این نیروها متمرکز مى گردد و فکر و اندیشه را به کار مى اندازد، و بى تردید ابواب حکمت را به روى انسان مى گشاید. به همین دلیل

ص: 267


1- نهج البلاغه، حکمت 71.

است که حتى عموم مردم هم سخن گفتن زیاد را دلیل کم عقلى شخص مى شمارند و افراد کم عقل سخنان بیهوده بسیار مى گویند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «دَلِیلُ الْعَاقِلِ التَّفَکُّرُ وَدَلِیلُ التَّفَکُّرِ اَلصَّمْتُ؛ نشانه عاقل فکر کردن ونشانه فکر کردن، سکوت نمودن است».(1)

امام على (علیه السلام) فرمود: «بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود وعقلت نورانى گردد ومردم از دست تو سالم بمانند».(2)

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى طولانى فواید وآثار سکوت را بیان مى فرماید که خلاصه اى از آن را ذکر مى کنیم:

سکوت، کلید هرگونه راحتى و آسایش دنیا و آخرت است؛ موجب رضا و خشنودى خداست؛ باعث سبک شدن حساب انسان در روز قیامت است؛ وسیله محفوظ ماندن انسان از خطاها و لغزش هاست؛ براى جاهل پرده و ساتر و براى عالم زینت است؛ وسیله رضایت نفس است؛ قساوت و سختى دل را از بین مى برد؛ سبب زیاد شدن تدبّر و تعقّل و مروّت و مردانگى است و موجب فهم و کیاست و عقل انسان مى شود.(3)

به این نکته مهم باید توجّه کرد که آنچه درباره اهمّیت سکوت و آثار مثبت آن ذکر شد، به این معنى نیست که سخن گفتن همه جا مذموم و ناپسند باشد، بلکه مبناى ستایش سکوت در آیات و روایات، باز داشتن انسان از پرگویى و سخنان بیهوده است وگرنه در بسیارى از موارد، سخن گفتن واجب و سکوت کردن حرام است. بسیارى از عبادات، مثل نماز، تلاوت قرآن و اذکار به وسیله زبان انجام مى شود، امر به معروف و نهى از منکر، تعلیم علوم دینى، ارشاد جاهل با

ص: 268


1- بحارالانوار، ج 75، ص 299.
2- میزان الحکمه، ج 5، ص 436.
3- مصباح الشریعه، باب 27.

ص: 269

ص: 270

42

42. اول اصلاح خود، بعد اصلاح دیگران

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَلْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالأِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُوَدِّبِهِمْ؛ کسى که خود را در مقام پیشوایى و امام مردم قرار مى دهد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، به تعلیم خویش بپردازد و باید تأدیب کردن او به علمش، پیش از تأدیب کردن به زبانش باشد. کسى که معلم و ادب کننده خویشتن است، به احترام سزاوارتر است، از کسى که معلم و مربى مردم است».(1)

این روایت در واقع شامل سه جمله پر معنایى است که بیش تر به درد اهل علم مى خورد و در حقیقت هشدارى به این قشر است:

جمله اوّل: حضرت مى فرماید: کسى که خود را امام و پیشواى مردم قرار داد، باید تعلیم و تربیت را از خود شروع کند؛ چون چیزى که داراى چیزى نباشد، نمى تواند آن را عطا کند: «فاقد شىء معطى شىء نیست.» کسى که خود تقوا و پرهیزکارى ندارد، چگونه مى تواند به دیگرى روح تقوا عنایت کند؟! معطى

ص: 271


1- نهج البلاغه، حکمت 73.

کمال نمى تواند و نباید فاقد کمال باشد. این قانون مسلّم علّت و معلول است. کسى که خودش فاقد چیزى باشد، نمى تواند امام مردم باشد. این مسئله علاوه بر این که قانونى فلسفى است، داراى جنبه هاى روانى و اجتماعى محسوسى مى باشد؛ مثلا کسى که فریاد مى زند دود سیگار مضرّ است امّا خودش سیگار مى کشد، معتقدیم که او دروغ مى گوید؛ زیرا اگر راست مى گفت، و به این گفته اعتقاد داشت؛ اوّل خودش به گفته اش عمل مى کرد.

امام صادق (علیه السلام) در حدیثى که در مقدمه کتاب معالم الاصول آمده است، مى فرماید: «اِذَا لَمْ یَعْمَلِ الْعَالِمُ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ کسى که عالم است، امّا به علمش عمل نمى کند، موعظه اش از دل ها مى رود، همان طور که باران از سنگ سخت مى ریزد.»، یعنى مردم در مقابلش حالت عدم پذیرش پیدا مى کنند.

جمله دوم: توصیه دیگر امام على (علیه السلام) آن است که قبل از آن که با زبانت مردم را تأدیب کنى، با سیره و عمل خود مردم را ادب کن؛ چرا که اگر عمل کسى با گفتارش مخالف باشد، اثر تخریبى خواهد داشت. مردم آنچه مى خواهند، عمل فرد است، نه سخنورى او.

جمله سوم: احترام کسى که معلم خود است، از معلم مردم بیش تر است. مقام معلم در اسلام بسیار والاست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثى به این مضمون فرمود: اگر معلم از دانش آموز بخواهد که وى بسم الله بگوید و بچه هم بسم الله بگوید؛ خداوند آزادى او و معلم و والدین او را از آتش به او عطا مى کند. با این حال، اگر معلم خویشتن باشى، مقامت از معلم دیگران بودن بالاتر است. این جاست که بحث «خودشناسى» که همان «معرفة النفس» است و «خودآگاهى» که همان «یقظه» است پیش مى آید. نتیجه خودشناسى و خودآگاهى، «خداشناسى» و «خداآگاهى» است که بالاترین توفیقات در سلسله توفیقات الهى است.

ص: 272

انسان براى معرفت خویشتن ومعلم خود شدن به «مرابطه» نیاز دارد که علماى علم اخلاق، آن را براى تکامل لازم مى دانند. «مرابطه» در اصطلاح اهل سلوک به معناى به خود پیوستن و مراقب خود بودن است و نیز به این معناست که انسان نگران احوال خویشتن باشد. علماى اخلاق براى مرابطه چهار مرحله ذکر کرده اند:

1.مشارطت (معاهده) 2. مراقبت 3. محاسبت 4. معاتبت (انتقاد از خویشتن).

«مشارطه» آن است که انسان با خود عهد و پیمان ببندد که در انجام دادن تکالیف و وظایف دینى و انسانى خود کوتاهى نکند و در کارهاى خیر کوشا باشد. این عهد و پیمان باید هر روز تجدید شود تا این که این عمل در نفس انسان نهادینه گردد. بهترین زمان براى مشارطه، بعد از نماز صبح است.

مرحله دوم «مراقبه» است و بدان معناست که وقتى انسان با خود عهد و پیمان بست، باید در تمام احوال مراقب و نگران خود باشد که این پیمان را نشکند. خداوند متعال یکى از صفات مؤمن را پایبندى به امانت ها و عهد و پیمان مى داند: (وَالَّذِینَ هُمْ لأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).(1)

مرحله سوم «محاسبه» است. محاسبه به معناى آن است که شخص، ساعتى از روز را براى محاسبه و بازنگرى اعمال خود در نظر بگیرد. بهترین زمان براى محاسبه، شامگاهان و پیش از خواب است تا کاملا از سود و زیان روزانه آگاه شده باشد.

در آیات و روایات، به محاسبه نفس اهمّیت فراوانى داده شده است؛ چنان که در سوره صافات، آیه 24 مى خوانیم: «(وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْ-ُولُونَ)؛ آن ها را بازدارید که باید مورد بازجویى قرار گیرند».

همچنین قرآن کریم در سوره بقره، آیه 284 مى فرماید: «(وَإِن تُبْدُوا ما فِى

ص: 273


1- سوره مؤمنون، آیه 8.

أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُم بِهِ اللهُ)؛ اگر آنچه را در دل هایتان هست، آشکار یا پنهان کنید؛ خداوند طبق آن، شما را مورد محاسبه قرار مى دهد».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اى مردم! پیش از آن که شما را مورد محاسبه قرار دهند، خودتان به حسابتان رسیدگى کنید؛ زیرا در روز قیامت پنجاه موقف است که هر موقفى هزار سال طول مى کشد.» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «(فِى یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ)؛ روزى که مقدار آن پنجاه هزار سال است».(1)

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در یکى از وصایاى خود به ابوذر غفارى مى فرماید: «اى اباذر! پیش از آن که مورد محاسبه قرارگیرى، به حساب نفس خود رسیدگى کن؛ زیرا این کار، حساب قیامت تو را آسان تر مى کند و قبل از آن که تو را ارزیابى کنند، خود را ارزیابى کن و خویش را براى روز قیامت که در آن روز هیچ چیز پنهان نمى ماند؛ آماده کن.

اى اباذر! هیچ کس از پرهیزکاران محسوب نمى شود، جز این که نفس خود را محاسبه کند؛ محاسبه اى سخت تر از حسابرسى شریک از شریک خود؛ تا در نتیجه این محاسبه بداند که خوردنى ها و نوشیدنى ها و پوشیدنى هایش از کجاست؛ از حلال به دست آورده است، یا از حرام. اى اباذر! کسى که به قوانین و مقررات الهى اعتنا نکند و پروا نداشته باشد که از چه راهى مال کسب مى کند؛ خدا هم باک ندارد که از چه راهى او را وارد جهنم کند».(2)

مرحله آخر «معاتبه» است. معاتبه، یعنى این که انسان پس از آن که اعمال خودرا ارزیابى کرد و در محکمه وجدان، خود را مقصر شناخت، از خود انتقاد کند و خود را مورد ملامت قرار دهد. در این مرحله، انسان باید خود را مورد عتاب و خطاب و سرزنش قرار دهد و خود را براى جبران آماده سازد. امام

ص: 274


1- بحارالانوار، ج 67، ص 64.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 379.

على (علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلى عُیُوبِهِ وَاَحَاطَ بِذُنُوبِهِ، وَاسْتَقالَ الذُّنُوبَ وَاَصْلَحَ الْعُیُوبَ؛ هر کس به محاسبه نفس خود بپردازد، به عیب هایش آگاه مى شود و به گناهانش پى مى برد و گناهان را جبران مى کند و عیب ها را برطرف مى سازد».(1)

در روایات آمده است که هر کس از خود انتقاد کند، خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایى نماید، خود را تباه کرده است. خوشا به حال آن که پرداختن به عیب هایش، او را از پرداختن به عیوب دیگران بازدارد؛ یعنى آن قدر گرفتار عیوب خود و به اصلاح خود مشغول باشد که براى پرداختن به عیب هاى مردم فرصتى نداشته باشد.

ص: 275


1- میزان الحکمه، ج 2، ص 409.

ص: 276

43

43. تأثیر دنیا بر انسان

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الدَّهْرُ یُخْلِقُ الأَبْدَانَ وَیُجَدِّدُ الاْمَالَ وَیُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ وَیُبَاعِدُ الأُمْنِیَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ؛ روزگار بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى کند؛ مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور مى سازد؛ کسى که به آن برسد، خسته مى شود و کسى که به آن نرسد، رنج مى برد».(1)

امام (علیه السلام) در این کلام به وضع دنیا و اثر متضاد آن اشاره مى کند. منظور از دنیا، مجموعه اعتباریات، موجودات، مواد و حوادثى است که در عالم اتفاق مى افتد؛ اعم از طبیعت و آسمان و زمین و حرکت افلاک. مجموع حوادث دنیا داراى چند کارکرد متضاد در انسان است که اهم آن ها عبارتند از:

اوّل: عالَم و گذشت زمان چیزهایى را کهنه مى کند و چیزهایى را هم نو مى سازد، گذشت زمان، بدن انسان را کهنه مى کند و این خاصیت عالم طبیعت است؛ امّا در مقابل، آرزوها را نو و بیش تر مى کند و این که معروف است که هرچه انسان پیرتر شود، آرزوهایش جوان تر مى شود، واقعیتى انکارناپذیر است. رابطه کهنه شدن جسم انسان با جوان شدن آرزوهاى انسان بر این نکته استوار است که

ص: 277


1- نهج البلاغه، حکمت 72.

هرچه سن انسان بیش تر شود، تجربیاتش افزون تر مى گردد و این افزون تجربیات، دامنه آرزوهایش را گسترش مى دهد؛ مثلا یک بچه نمى داند که دنیا چه خبر است و انسان چه کارهایى را مى تواند انجام دهد؛ امّا وقتى سِنّى از او گذشت، راه هاى درآمد و انواع بهره بردارى هاى از زندگى را یاد مى گیرد و به موازات آن، آرزوهایش بیش تر و جوان تر مى شود.

دوم: دو اثر متضاد دیگر دنیا این است که انسان را به مرگ نزدیک مى کند؛ ولى امیدوارى ها او را افزایش مى دهد و امیدهایش را دور مى سازد. استعداد و آمادگى انسان براى بقا محدود است و هر لحظه یک گام به سوى مرگ نزدیک تر مى شود : «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ اِلى اَجَلِهِ؛ نفس هاى انسان، گام هاى او به سوى مرگ است».(1)

سوم: کسى که به این دنیا مى رسد، خسته مى شود و کسى که دستش از این دنیا بریده مى شود، به زحمت مى افتد. وقتى انسان به دنیا و به مقام و موقعیتى دست مى یابد، برایش مشکلاتى پیش خواهد آمد؛ مثلا از مشکلاتش این است که وقت و بى وقت به سراغش مى آیند و زمانى که داراى ثروت شود، براى نگه دارى آن مشکل پیدا مى کند و افراد فراوانى به عنوان درخواست مساعدت سراغش مى آیند و او را در تنگناهایى قرار مى دهند.

نکته قابل توجّه این که این طبیعت وخاصیت دنیا که بیان شد، براى افراد معمولى است. در مورد اولیاى الهى فقط بدنشان کهنه مى شود؛ امّا آرزوها وآمال آن ها چیز دیگرى است. آن ها به دنیا دلبستگى ندارند که دلبستگى به دنیا بخواهد باعث زحمت آن ها شود.

ص: 278


1- نهج البلاغه، حکمت 74.

44

44. بى نیازى وفقر در وطن

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الْغِنَى فی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَالْفَقْرُ فی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ؛ توانگرى در غربت، وطن است و نادارى در وطن، غربت است».(1)

مبناى سخن امام (علیه السلام) این است که اگر انسان، در غربت بى نیاز باشد، گویى در وطن مستقر است و اگر در وطن خود، فقیر باشد، گویى در غربت است. از این حدیث سه نکته مى توان استفاده کرد:

نکته اوّل: وطن به جایى گفته مى شود که انسان در آن جا به دنیا آمده و مسکن اصلى او آن جاست. انسان در وطن داراى پیوندهایى است: اوّل، انسان با آب و خاک پیوند و سنخیّت دارد که همان پیوند تکوینى است واین پیوند، جاده را براى زندگى او هموار مى کند.

دوم، پیوند با خویشاوندانى است که آن جا هستند و امکانات زندگى را براى او فراهم مى کند.

سوم، پیوند با جامعه و همسایگان و دوستان است. منشأ علاقه به وطن همین امور سه گانه است. امّا کسى که دور از وطن است، نه پیوند تکوینى دارد، نه

ص: 279


1- نهج البلاغه، حکمت 56.

عاطفى، نه فرهنگى و نه اقتصادى و طبعآ امکانات براى زیستن او کم است؛ لذا انسان ایامى که در غربت مى ماند، خسته مى شود و جاذبه وطن، او را به طرف خودش مى کشاند. در عین حال گاهى اوقات شرایطى پیش مى آید که بر عکس این قضیه رخ مى دهد؛ یعنى انسان در وطن خودش احساس غربت و عدم پیوند دارد و بالعکس، در غربت، احساس پیوند مى کند.

در واقع، امام (علیه السلام) در این حدیث این نکته را گوشزد مى کند که گاهى مسائلى پیش مى آید که تمام آن پیوندها تحت الشعاع آن جریان قرار مى گیرد؛ به طورى که غربت براى او وطن و وطن براى او غربت مى شود. یکى از مصادیق آن را امام (علیه السلام) غنى و فقر عنوان مى کند. اگر در وطن سکونت دارى، ولى فقیر باشى؛ این فقر بر تمام آن پیوندها حاکم مى شود، و اگر در غربت باشى و غنى باشى، آن غربت براى تو وطن مى شود.

نکته دوم: مسئله فقر وغنى از نظر اسلام بسیار مهم است؛ چرا که مال و ثروت و بى نیازى مى تواند منشأ بسیارى از موفّقیت ها باشد؛ همان طور که فقر منشأ بسیارى از مفاسد محسوب مى گردد و این که در حدیث آمده است: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فی الدَّارَیْنِ؛ فقر باعث سیاه رویى در دنیا و آخرت است»؛(1) به یک معنى واقعیت دارد. تجربه نشان مى دهد که ملّت هاى فقیر، خود به خود وابسته مى شوند و وقتى از لحاظ اقتصادى وابسته شدند، از لحاظ فرهنگى هم وابسته مى شوند و مفاسد فرهنگ کشورهاى غنى به کشورهاى فقیر سرایت مى کند. این کشورها نمى توانند استقلال واقعى داشته باشند و به مرور زمان عزّت و آبروى آن ها خواهد رفت.

بى تردید، بسیارى از بدبختى ها زاییده فقر است. ملّت مستقل و غنى، فرهنگ مستقل دارد؛ لذا اسلام طرفدار غناى جامعه است، نه فقر جامعه. جامعه اسلامى

ص: 280


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

باید غنى باشد. از یک زاویه، برنامه هاى مالى اسلام، مثل زکات براى این است که جامعه اسلامى غنى بشود. لذا به این نکته بایستى توجّه داشت که اسلام به غناى جامعه ارزش قائل است؛ امّا این نکته یک امتیاز و یک ارزش است نه این که تمام ارزش ها در این نهفته باشد. در حقیقت، غناى جامعه، ابزارى است تا جامعه اسلامى راه به کمال ببرد. در جامعه اسلامى نباید حتى یک فقیر هم وجود داشته باشد. در این صورت است که مى توان به ارتقاى فرهنگى جامعه امید بست.

اسلام، غنا وثروت جامعه را به عنوان یک وسیله مى بیند، نه هدف. اسلام غنا را براى این نکته مى پسندد که جامعه مهذب و آبرومند وبا شرافت باشد و مفاسد فقر، مثل دزدى، رشوه خوارى، بیکارى و پیامدهاى این گونه اى از جامعه کنده شود.

نکته سوم: غنا وفقر در اسلام، داراى یک مفهوم عامى است که مهم ترین آن غنا و فقر روحى و اخلاقى است. غناى واقعى، غناى نفس است: «وَلاَغِنى کَغَنَى النَّفْس».(1)

روح انسان باید سیراب باشد؛ اگر روح شخص تشنه باشد، حتى اگر تمام دنیا را به او بدهید، باز به اموال دیگرى چشم طمع دارد.

ص: 281


1- میزان الحکمه، ج 7، ص 510.

ص: 282

45

45. بشارت وانذار

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ؛ کسى که تو را [از چیزى که خطرناک است] بترساند، همچون کسى است که تو را [به چیزى که مایه سرور و خوشحالى است] بشارت مى دهد».(1)

بیان مقدماتى مطلب این که معمولا حرکات انسان تحت تأثیر دو عامل است: جلب منفعت و دیگرى دفع مفسده و مضرّ است. انسان داراى جاذبه و دافعه است. انسان آنچه را به نفع خود تشخیص مى دهد جلب و جذب مى کند، چه سود مادى باشد، چه معنوى، چه فردى و چه جمعى. در مقابل، انسان آنچه را به زیان خود مى داند، اعم از مادى، معنوى، فردى و اجتماعى، از خود دفع مى کند، لذا انبیا و اولیاى الهى براى تربیت وت کامل مردم از این دو نیرو استفاده مى کنند. بشارت و انذار همان جاذبه و دافعه است. البته از آیات قرآن استفاده مى شود که انذار اثر قوى ترى بر انسان دارد. اوّلین آیاتى که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده، آیات انذار است: «(یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ)؛ اى در بستر خواب آرمیده! برخیز وانذار کن [وعالمیان را بیم ده]».

ص: 283


1- نهج البلاغه، حکمت 59.

توضیح مطلب این که اصولا عواملى که بشارت انسان در آن ها نهفته است، انسان را به خود جلب و جذب مى کنند و عواملى که انذار انسان در آن هاست، طبع انسان از آن ها گریزان است. پیامبران از این ابزار مهم استفاده کرده و انسان ها را به تکامل و تربیت و هدایت فرا خوانده اند.

با این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم بشیر است و هم نذیر؛ بیش تر بر انذار و ترساندن و بیم دادن تکیه مى کند؛ زیرا انذار مخصوصآ در آغاز کار در بیدار کردن ارواح خفته تأثیر بیش ترى دارد.

در آیه «نَفْر» هم وقتى خداوند دستور مى دهد که گروهى بر خیزند، به تحصیل علم بپردازند، تفقّه در دین کنند، به قوم خود برگردند وانذارشان کنند: (وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُوا کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِى الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ)،(1) ملاحظه مى شود که بحث انذار به عنوان یک وسیله و ابزار مهم براى تربیت، مطرح است.

با توجّه به این مقدمه برگردیم به کلام امام على (علیه السلام) که مى فرماید: کسى که تو را از عوامل خوفناک مى ترساند، همانند کسى است که به تو بشارت مى دهد یعنى تحذیر، حکم تبشیر را دارد، همان تأثیرى که بشارت دارد انذار هم داراست و هر دو براى تهذیب نفوس لازم هستند. وقتى به کسى مى گویند که فلان کار خلاف را انجام نده، چون ضرر دارد، در واقع به سلامتى او بشارت مى دهند. وقتى به او مى گویند: دروغ نگو؛ او را به بهشت بشارت مى دهند. انسان از کسانى که عیب او را مى گویند، نباید برنجد، بلکه باید از آنان ممنون باشد؛ زیرا انتقاد نردبان تکامل و ترقى است.

اصل تشویق و تنبیه، به عنوان امرى که داراى تأثیر مسلم در تربیت اسلامى دارد، شناخته و پذیرفته شده است و توجّه به وجود بهشت و جهنم، انذار و تبشیر

ص: 284


1- سوره توبه، آیه 122.

پیامبران، آیات مربوط به پاداش و کیفر، وعده و وعیدهاى شوق انگیز و خوفناک، همه در جهت تشویق و تنبیه است. بدیهى است که وجود انذار و تبشیر براى تربیت و ترقى ضرورى است؛ زیرا اگر نیکوکاران و بدکاران از نظر جزا یکسان باشند، زمینه بى رغبتى نیکوکاران به کارهاى نیک، و جرأت یافتن بدکاران به تبهکارى ها فراهم مى شود؛ لذا نباید این دو گروه را یکسان نگریست. امام على (علیه السلام) در فرمانش به مالک اشتر مى فرماید: «مبادا نیکوکاران و بدکاران پیش تو یکسان باشند؛ زیرا چنین روشى نیکوکار را از انجام دادن کار نیک دور ساخته و بدکار را به ارتکاب کار بد تشویق مى کند؛ وَلاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فی ذَلِکَ تَزْهِیداً لأَهْلِ الأِحْسَانِ فِى الأِحْسَانِ وَتَدْرِیباً لأَهْلِ الأِسَاءَةِ عَلَى الأِسَاءَةِ».(1)

در تربیت اسلامى، از هر دو روش، تشویق و تهدید و انذار استفاده مى شود؛ چنان که قرآن کریم، در آموزه هاى خود، از هر دو روش استفاده کرده است. در فواید دنیوى و اخروى جهاد، مردم را به نبرد تشویق مى کند (انفال/65) و متقابلا شیوه هاى مختلف انذار در قرآن آمده است؛ از جمله در سوره ها و آیات ذیل: سوره حدید، آیه 16؛ سوره نور، آیات 14 - 17؛ سوره بقره، آیه 278 وآیه 279؛ سوره فرقان، آیه 68 و 69؛ سوره توبه، آیه 39؛ سوره فتح، آیه 16؛ سوره نور، آیه 2؛ سوره مائده، آیه 38. قرآن کریم، در این آیات، گاهى شخص متخلف را به عدم رضایت خدا از وى تهدید مى کند و گاهى مجرمین را از خشم خدا مى ترساند و گاهى متخلف را با عنوان اعلام جنگ با خدا و رسول هشدار مى دهد و گاهى به کیفر اخروى تهدید مى کند و گاهى به عذاب در همین دنیا انذار مى دهد.

به این امید که تشویق ها و تهدیدهاى قرآن بر ما مؤثر بیفتد. إن شاءالله تعالى!

ص: 285


1- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 286

46

46. شفاعت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ؛ شفاعت کننده، بال وپر طلب کننده است».(1)

از این حدیث مى توان دو نکته استفاده کرد:

نکته اوّل: درباره ماهیت و چیستى شفاعت است. آیا شفاعت پارتى بازى به درگاه خداوند است که باعث نجات اهل گناه بشود و یا چراغ سبزى است براى گناهکاران که به اتکاى آن به گناه آلوده شوند؟ آیات قرآن به خوبى به این سؤالات وابهامات جواب مى دهد قبل از آن که به آیات قرآن مراجعه کنیم، از همین کلام امام (علیه السلام) فلسفه شفاعت را به دست مى آوریم. امام (علیه السلام) شفیع را به منزله بال مى داند. پرنده براى پرواز کردن به چند چیز نیاز دارد: پرنده باید از نیرویى براى پرواز بهره مند باشد؛ بال و پر هم داشته باشد؛ طرز پرواز را نیز بلد باشد و مقصد را هم تشخیص بدهد. این چهار چیز اصلى براى پرواز است هر کدام از این ها نباشد، کار پرواز لنگ است. از این جا معلوم مى شود کسى که به اذن خداوند، به وسیله امام یا پیامبر شفاعت مى شود، زمینه هایى در وجود او باید باشد؛ چون شفیع فقط

ص: 287


1- نهج البلاغه، حکمت 63.

بال است، بقیه باید از خود بنده باشد. بنده باید نیرو وعلم و هدف داشته باشد تا شفاعت نقصان او را برطرف کند، نه این که شخص هیچ توان و قدرت و هم و عملکرد خوبى نداشته باشد، آن وقت شفاعت تمام این ها را ارزانى اش کند. لذا کسى که هیچ نقطه قوّت در او نیست، مورد شفاعت قرار نمى گیرد.

امّا بحث شفاعت از منظر آیات و روایات: بدون شک مجازات هاى خداوند در هر دو جهان جنبه انتقامى ندارد، بلکه این مجازات ها در حقیقت ضامن اجراى اطاعت از قوانین الهى و در نتیجه باعث پیشرفت و تکامل انسان هاست. از سوى دیگر، نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلّى به روى گناهکاران بست، بلکه باید به آن ها این امکان را داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى و پرهیزکارى باز گردند. شفاعت به معناى واقعى و صحیح براى حفظ همین تعادل مى باشد و وسیله اى براى بازگشت گناهکاران و آلودگان است.

ریشه کلمه شفاعت، «شفع» به معناى «جفت» مى باشد و مفهوم اصلى شفاعت بر محور تغییر موضع شفاعت شونده دور مى زند؛ یعنى شخص شفاعت شونده، موجباتى را فراهم مى سازد که از یک وضع نامطلوب و در خور کیفر بیرون آمده، به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار مى دهد که شایسته و مستحق بخشودگى مى گردد. ایمان به این نوع شفاعت باعث اصلاح افراد گناهکار مى شود؛ زیرا او را به تغییر رویکرد تشویق مى کند.

در قرآن کریم، حدود سى مورد درباره شفاعت، بحث شده که مى توان آیات مربوط را به چند گروه تقسیم کرد:

1. آیاتى که به طور مطلق شفاعت را نفى مى کند: بقره/254 و48 مدثر/48؛

2. آیاتى که شفیع را منحصرآ خدا معرفى مى کند: سجده/4 وزمر/44؛

3. آیاتى که شفاعت را به اذن وفرمان خدا مشروط مى کند: بقره/ 255 وسبأ/23؛

ص: 288

4. آیاتى که شرایطى براى شفاعت شونده بیان کرده است: انبیا/28، مریم/ 87 وغافر/18.

از این آیات استفاده مى شود که مسأله شفاعت موضوعى بى قید وشرط نیست، بلکه قیود و شرایطى دارد: از نظر جرمى که درباره آن شفاعت مى شود؛ از نظر شخص شفاعت شونده و از نظر شخص شفاعت کننده. در واقع نوع جرم، شفاعت شونده و شفاعت کننده قیود و شرایط شفاعت را تشکیل مى دهند. به عبارت دیگر، هر جرمى قابل شفاعت نیست و هر کسى لیاقت شفاعت شدن را ندارد و هر کسى نمى تواند شفاعت کند. مثلا گناهانى مثل ظلم و ستم، به طور کلى از دایره شفاعت بیرون هستند، و اگر ظلم را به معناى وسیع کلمه بگیریم، شفاعت در این مورد به مجرمانى منحصر خواهد بود که از کار خود پشیمان شده، در مسیر اصلاح قرار دارند.

نکته دوم: حدیث ممکن است مفهوم عامى داشته باشد، به طورى که هم شفاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) را شامل بشود و هم شفاعت در امور دنیا را شامل شود. به این معنى که در امور دنیوى هم افراد توانمند واسطه حل مشکلات دیگران شوند.

امیدواریم زیارت معصومین (علیهم السلام) در دنیا وشفاعتشان در قیامت نصیبمان بشود، إن شاءالله!

ص: 289

ص: 290

47

47. انفاق

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «لاَ تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ؛ از بخشش کم حیا مکن؛ زیرا محروم ساختن از آن هم کم تر است».(1)

چند نکته از این حدیث استفاده مى شود:

نکته اوّل: مسئله انفاق و اعطا، یکى از قوانین گسترده عالم آفرینش است. در عالم هستى، هر موجودى سرمایه اى دارد که از آن انفاق مى کند و بخشى را در اختیار دیگران مى گذارد: خورشید نورش را در اختیار موجودات دیگر مى گذارد؛ به طورى که هر روز میلیاردها تن از وزنش کم مى شود و به نور و حرارت تبدیل مى شود و مثل شمع مى سوزد و سوختنش هم مثل انفجار اتمى است تا دیگران از آن بهره ببرند. هوا، زمین، دریاها نیز انفاق مى کنند. ما نیز در لابه لاى این قوانین مبتنى بر انفاق قرار داریم و جزئى از این عالم بزرگ هستیم؛ طبعآ نمى توانیم و نباید وصله ناهماهنگ باشیم؛ لذا باید از نیروهاى خود، اعم از عقل، علم، نیروى مال و نفوذ اجتماعى خود براى انفاق استفاده کنیم و نباید این سرمایه ها را احتکار کنیم. قانون انفاقى که در شریعت اسلام آمده است، در

ص: 291


1- نهج البلاغه، حکمت 67.

حقیقت با آن قانون عالم آفرینش، یعنى انفاق هماهنگ و همسو مى باشد.

نکته دوم: برخلاف آنچه بعضى ها خیال مى کنند، مسئله انفاق قبل از آن که یک مسئله اجتماعى باشد یک مسئله اخلاقى و تربیتى است یعنى کم تر عملى است که مثل انفاق انسان را از لحاظ نفسانى تربیت بکند و به انسان روحانیت بدهد. مسئله خمس و زکات از واجبات است و قصد قربت مى طلبد؛ در حالى که اگر این دو مسئله اى اجتماعى بود به قصد قربت نیاز نداشت؛ لذا این ها امرى تربیتى است.

خداوند متعال مى فرماید: (مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَآءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)(1) در این آیه، خداوند، کسانى را که در راه خدا انفاق مى کنند به تخم و دانه پر برکتى که در زمین مستعدى افشانده شود، تشبیه کرده که این تشبیه، بسیار عمیق و جالب توجّه است. قرآن کریم به این نکته گوشزد مى کند که عمل هر انسانى پرتوى از وجود اوست. هر قدر عمل شخص توسعه پیدا کند، در حقیقت وجود آن انسان توسعه پیدا کرده است؛ لذا کسانى که انفاق مى کنند خودشان رشد و نموّ مى یابند و پربار مى شوند و اگر انسان در این مسیر، یک قدم برداشته است، هفتصد قدم به سوى خدا نزدیک مى شود که این، همان اثر تربیتى انفاق است.

نکته سوم: حدیث راه هر گونه بهانه را از انسان سد مى کند. بعضى به بهانه هاى مختلف از انفاق سرباز مى زنند؛ گاهى شخص به بهانه تأمین آینده خود و بچه ها انفاق نمى کند؛ گاهى به بهانه ترس از ریا انفاق نمى کند و گاهى به بهانه کم بودن مال مورد انفاق است و آن را اندک مى شمرد و از انفاق کردن سر باز مى زند. امام مى فرماید: از دادن کم و انفاق هر چه اندک حیا نکن؛ چرا که محروم ساختن مستمندان و عدم انفاق، از انفاق اندک هم کم تر است.

ص: 292


1- سوره بقره، آیه 261.

48

48. رعایت چهار نکته

امام على (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «یَا بُنَیَّ... إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ؛ فرزندم! این چند نکته را از من داشته باش که با آن هر کارى بکنى، به تو زیان نخواهد رسید: بالاترین سرمایه ها عقل است و بزرگ ترین فقر حماقت است و بدترین تنهایى و وحشت خودبینى است و برترین حسب و نسب اخلاق نیک است».(1)

این حدیث، مشتمل بر هشت صفت است که چهار مورد را در ضمن «دورى از چهار طایفه» بحث کردیم. در این بخش، چهار صفت نخست حدیث را بحث مى کنیم:

عقل، از هر سرمایه اى مهم تر است و بدترین فقر، فقر عقل است. انسان سرمایه هایى در اختیار دارد، از جمله سرمایه عمر، سلامتى، مال، آبرو و نفوذ اجتماعى و علم؛ ولى اگر این سرمایه ها زیر چتر عقل قرار نگیرد، از بین مى رود: عالم نمى تواند از علمش استفاده کند و ثروتمند از ثروتش بى بهره مى ماند

ص: 293


1- نهج البلاغه، حکمت 38.

و همین طور دارنده سایر نعمت ها. کسى که همه چیز دارد، الّا عقل؛ انسان فقیر و بى مایه اى است؛ زیرا مسئله مهم در سرمایه، تدبیر آن است، به این معنا که سرمایه را چگونه و در کجا خرج کند و این تنها عقل است که مى تواند نعمت ها آن را در جاى مناسب به کار بگیرد و به جا مصرف کند.

سومین جمله: وحشت ناک ترین وحشت ها، عجب و خودبرتربینى است. بالاترین تنهایى، خودبرتربینى است؛ زیرا وقتى که کسى خود را از مردم برتر مى بیند، مردم او را ترک مى کنند و از او دور مى شوند. نتیجه این کار تنهایى ووحشت است.

چهارم: برترین حب و شرف و شخصیّت، اخلاق نیک است. این شرف و بزرگى را گاهى اوقات انسان از پدران خود کسب مى کند؛ به این معنا چون فرزند فلان شخصیّت است مردم به او احترام مى کنند؛ امّا گاهى اوقات، انسان شرف و بزرگى را خودش به دست مى آورد؛ مثلا علم و دانش اوست که باعث شرف وى مى شود. امام مى فرماید: بالاترین شرف، حسن خلق است که مى تواند شخص را در دل ها جا بدهد؛ چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با جاذبه اخلاقى خود، در دل ها نفوذ کرد.

بحث کوتاهى درباره صفت عجب داشته باشیم:

عُجب به معناى خود را از دیگران برتر دیدن است. سرچشمه اصلى این صفت ناپسند، عدم شناخت خویشتن است؛ زیرا اگر انسان خود را بخوبى بشناسد و کوچکى خود را در برابر عظمت و بزرگى خداوند در نظر بگیرد، هرگز دچار عُجب و خودستایى نمى شود. عجب، گویاى اعتقاد انسان به کمال خویشتن است؛ لذا باعث عقب ماندگى شخص مى گردد؛ چون رمز تکامل انسان، اعتراف به تقصیر و قبول ضعف هاست.

خداوند در سوره نجم، آیه 32 مى فرماید: «(فَلاَتُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ

ص: 294

اتَّقَى)؛ خودستایى مکنید، خداوند پرهیزکاران را بهتر مى شناسد».

سرچشمه خودستایى، همان عجب و غرور و خودبینى است که از تکبر و برترى جویى سر در مى آورد.

امام على (علیه السلام) در خطبه همام درباره صفات پرهیزکاران مى فرماید: «لاَ یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ وَلاَ یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بی مِنِّی بِنَفْسی اللَّهُمَّ لاَتُوَاخِذْنِى بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِى مَا لاَ یَعْلَمُونَ؛ آن ها هرگز از اعمال کم خود راضى نیستند و هیچ گاه اعمال زیاد خود را بزرگ نمى شمرند و آن ها در همه حال خود را در برابر انجام دادن وظایف متهم مى شمرند و از اعمال خویش بیمناکند. هنگامى که کسى یکى از آنان را بستاید، از آنچه در حقّ آن ها مى گوید، وحشت مى کند و چنین مى گوید: من به حال خود از دیگران آگاه ترم وخدا نسبت به من از من آگاه تر است. پروردگارا! به این ستایشى که ستایشگران در حقّ من مى کنند، مرا مؤاخذه مکن ومرا از آنچه گمان مى برند نیز برتر قرار بده و آنچه را آن ها از خطاهاى من نمى دانند، بر من ببخش!».(1)

امام باقر (علیه السلام) فرمود: «لاَیَفْتَخر اَحَدُکم بِکَثْرَةِ صَلاتِهِ وَصِیامِهِ وَزَکاتِهِ وَنُسُکِهِ، لأَنَّ الله عزّوجلّ اَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى؛ هیچ کس از شما نباید به زیادى نماز و روزه وزکات و مناسک حج و عمره افتخار کند؛ چون خداوند پرهیزکاران شما را از همه بهتر مى شناسد».(2)

در حدیث آمده است که: «اَلْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسناتَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ اَلْحَطَبَ؛ عجب، نیکى هاى انسان را مى خورد، همان گونه که آتش، هیزم را مى خورد». (3)

ص: 295


1- نهج البلاغه، خطبه 193.
2- نور الثقلین، ج 5، ص 165.
3- روح البیان، ج 8، ص 522.

امام على (علیه السلام) فرمود: «اِیَّاکَ اَنْ تَرْضى عَنْ نَفْسِکَ فَیَکْثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْکَ؛ مبادا از خود راضى باشى که در این صورت، ناراضیان از تو زیاد مى شوند!»(1)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «قَالَ اِبْلِیسُ -لَعَنَهُ الله عَلَیْه - لِجُنُودِهِ: اِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنْ اِبْنِ آدمَ فی ثَلاثٍ لَمْ اُبَالِ مَا عَمِلَ، فَإنَّهُ غَیْرُ مَقبولٍ مِنْهُ: اِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ، وَنَسِىَ ذَنْبَهُ، وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ ابلیس -لعنت خدا بر او باد!- به لشکریانش گفت: اگر در سه کار بر فرزند آدم چیره شوم، دیگر باکى ندارم که چه کارى بکند؛ زیرا او پذیرفته نمى شود: هرگاه عملش را زیاد شمارد و گناهش را از یاد ببرد و خودپسند شود».(2)

راهکار معالجه عُجب و خودپسندى این است که به فرموده امام على (علیه السلام) انسان به خلقت اولیه خود نگاه کند و بنگرد که از چه چیز آفریده شده است: «مَا لإِبْنِ آدَمَ وَالْعُجبِ؟ وَاَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ، وَآخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَهُوَ بَیْنَ ذلِکَ یَحْمِلُ الْعَذِرَةَ؟؛ آدمیزاد را چه به خودپسندى؟! آغازش نطفه اى گندیده است و فرجامش مردارى پلید و او در این میان، حامل کثافت است». (3)

ص: 296


1- غرر الحکم، حدیث 2642.
2- الخصال، ص 112.
3- غرر الحکم، حدیث 9666.

49

49. احترام بیش از حدّ ممنوع!

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ وَاللهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاوُکُمْ وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ فی دُنْیَاکُمْ وَتَشْقَوْنَ بِهِ فی آخِرَتِکُمْ وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمَانُ مِنَ النَّارِ؛ این سخن را امام (علیه السلام) هنگامى فرمود که در مسیر حرکتش به شام، دهقانان شهر انبار با او ملاقات کردند و به احترام امام (علیه السلام) از مرکب پیاده شدند و با سرعت به سوى حضرت شتافتند [و مراسمى که نشانه ذلّت در برابر امرا بود، انجام دادند] امام فرمود: این چه کارى بود که شما انجام دادید؟! عرض کردند: این آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم. امام (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند با این عمل، زمامداران شما بهره مند نمى شوند. شما با این کار در دنیا به خود مشقت مى دهید و در قیامت بدبخت خواهید بود و چه زیانبار است مشقتى که پشت سر آن مجازات الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از عذاب دوزخ باشد!».(1)

ص: 297


1- نهج البلاغه، حکمت 37.

قدر مسلم این است که این دهقانان کارى انجام داده اند که مشتمل بر نوعى عبودیت و پرستش ویا خضوع در حدّ پرستش بوده است.

از این حدیث سه نکته استفاده مى شود:

1. این گونه احادیث، دلیل بر حقانیت اسلام و پیشوایان آن است؛ زیرا اگر پیشوایان اسلام، دنبال حکومت و سیاست ظاهرى بودند، این گونه خضوع ها مى بایست براى آن ها مهم باشد و از این کارها لذّت ببرند؛ حال این که حضرت از این کار نهى فرمود. معلوم مى شود که سیره آن ها از سیره زمامداران جداست و نظر آن ها، تفکّر انبیاست.

این نکته عینآ همان داستانى است که در قرآن کریم درباره حضرت سلیمان و ملکه سبا آمده است: ملکه گفت: باید قبل از هر کار، سلیمان و اطرافیان او را بیازماییم و ببینیم که پادشاه است یا پیامبر. براى این کار، باید از هدیه استفاده کرد؛ لذا من هدیه قابل ملاحظه اى براى آن ها مى فرستم تا ببینم فرستادگان من، چه واکنشى را از ناحیه آن ها براى ما گزارش مى کنند: (وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِم بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ).(1) پادشاهان به هدایا علاقه زیادى دارند و آن ها را مى توان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد. اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى شود، شاه است و در برابر او مى ایستیم؛ امّا اگر به ما بى اعتنایى ورزید و به سخنان و پیشنهادهایش اصرار داشت، معلوم مى شود که پیامبر خداست.

هنگامى که فرستادگان ملکه سبا نزد سلیمان (علیه السلام) آمدند، سلیمان (علیه السلام) گفت: «مى خواهید مرا با مال کمک کنید و فریب دهید؟! آنچه خدا به من داده است، از آنچه به شما داده است، بهتر است، بلکه شما هستید که به هدایاى خود خوشحال مى شوید. به سوى آن ها بازگردید و اعلام کنید با لشکرهایى به سراغ آن ها مى آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آن ها را از آن سرزمین آباد، به

ص: 298


1- سوره نمل، آیه 35.

صورت ذلیلان و در عین حقارت بیرون مى رانیم».(1)

پیشوایان دینى ما هم این گونه بودند؛ به طورى که هرگز مقام و ثروت بر آن ها اثر نمى کرد و باعث فریب آن ها نمى شد.

2. دومین نکته اى که از این حدیث استفاده مى شود، این است که اسلام معتقد است آداب و رسوم هم باید معنى دار باشد؛ لذا آدابى که باعث مشقت بى فایده باشد، از نظر اسلام منفى است. البته اسلام، احترام به مؤمن و اکرام او را لازم مى داند؛ چنان که آدابى مثل مصافحه و معانقه و سلام و تحیت بخش مهمى از آداب و تعاملات اجتماعى افراد را شامل مى شود.

3. نکته سوم، ارزش وشخصیّت والایى است که خداوند به انسان داده و خداوند به هیچ وجه راضى نیست که انسان، این شخصیّت و کرامت وآزادى خود در هم بشکند و خود را ذلیل و کوچک و برده کند.

ص: 299


1- سوره نمل، آیه 36 و37.

ص: 300

50

50. نیاز به الگو

امام على (علیه السلام) درباره خباب بن ارت فرمود: «یَرْحَمُ اللهُ خَبَّابَ بْنَ الأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَهَاجَرَ طَائِعاً وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ وَرَضِیَ عَنِ اللهِ وَعَاشَ مُجَاهِداً؛ خدا خباب بن ارت را رحمت کند! او از روى میل ایمان آورد و از روى اطاعت خدا هجرت کرد و به زندگى ساده قناعت نمود، و از خدا خشنود و در تمام دوران زندگى مجاهد بود».(1)

از جمله دلایل انتخاب فرستادگان خدا از میان انسان ها آن است که آن ها بتوانند سرمشق عملى براى امّت ها باشند؛ چرا که مهم ترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و دعوت انبیا، دعوت هاى عملى آن هاست؛ زیرا عمل هر کس، از ایمان عمیق انسان به گفتارش حکایت مى کند و سخنى که از دل برآید لاجرم بر دل مى نشیند. به همین دلیل است که دانشمندان اسلام، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوّت مى دانند؛ چرا که آن ها باید اسوه و الگوى مردم باشند.

همیشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسان ها، وسیله مؤثرى براى تربیت آن ها بوده است. به همین دلیل، پیامبر وپیشوایان معصوم (علیهم السلام)

ص: 301


1- نهج البلاغه، حکمت 43.

مهم ترین شاخه هدایت را با عمل خود نشان مى دادند. بر همین مبناست هنگامى که سخن از سنّت به میان مى آید، گفته مى شود که سنّت عبارت است از: قول و فعل و تقریر معصوم. یعنى سخن، عمل و سکوت پیشوایان معصوم، همه حجت وراهنما است.

قرآن کریم نیز بر این مسأله مهم صحّه گذارده، الگوها و سرمشق هایى در همه زمینه ها براى مؤمنان معرفى مى کند؛ چنان که در داستان حضرت یوسف (علیه السلام) آن حضرت را الگوى عفّت و شجاعت و تقوا معرفى مى کند. همچنین در سوره احزاب، آیه 21، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را الگو معرفى مى کند و مى فرماید: «(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللهَ وَالْیَوْمَ الأَخِرَ وَذَکَرَ اللهَ کَثِیرآ)؛ براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود؛ براى آن ها که به رحمت خدا و روز رستاخیز امید دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند».

اسوه، تأسى کردن و اقتدا نمودن است؛ یعنى براى شما در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تأسى و پیروى خوبى است و مى توانید با اقتدا کردن به او، در صراط مستقیم قرار بگیر. قرآن در این آیه، این اسوه حسنه را مخصوص کسانى مى داند که داراى سه ویژگى هستند: به خدا و روز قیامت امید دارند و خدا را بسیار یاد مى کنند.

در حقیقت ایمان به مبدأ و معاد، انگیزه این حرکت است، و ذکر خداوند تداوم بخش آن؛ زیرا بدون شک کسى که قلبش از چنین ایمانى سرشار نباشد، به قدم گذاشتن در جاى قدم هاى پیامبر توانمند نیست. در ادامه این راه نیز اگر پیوسته خدا را یاد نکند و شیاطین را از خود نراند، نسبت به ادامه تأسّى و اقتدا توانا نخواهد بود.

این نکته قابل توجّه است که تأسى به پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در این آیه آمده است، به صورت مطلق ذکر شده؛ به آن معنا که تأسى در همه زمینه ها را شامل مى شود؛ لذا در احادیث ما در مهم ترین و ساده ترین مسائل موضوع تأسى و پیروى کردن

ص: 302

مطرح گردیده است. در حقیقت مؤمنان در اعمال بزرگ و کوچک خود مى توانند به پیشوایان دینى اقتدا کنند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى که نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواکش را بالاى سرش مى گذاشت و سر آن را مى پوشانید.» سپس آن حضرت، کیفیت نماز شب خواندن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بیان مى فرماید: و در آخر آن مى گوید: (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ).(1)

براستى اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در زندگى ما، اسوه و سرمشق باشد، در ایمان و توکلش در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش، و در زهد و تقوایش باید او را سرمشق قرار دهیم. در این صورت بکلّى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنایى سراسر زندگى ما را فرا خواهد گرفت.

روایتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِاَعْمالِکُم وَلاَتَکُونُوا دُعَاةً بِاَلْسِنَتِکُمْ؛ مردم را به اعمال خویش به سوى خدا دعوت کنید نه به زبان خود.»(2) از این روایت استفاده مى شود که همه مسلمانان، به نوبه خود باید الگو و اسوه براى دیگران باشند و با زبان عمل، اسلام را به دنیا معرفى کنند.

خداوند متعال در سوره ممتحنه آیه 4، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به عنوان الگو و اسوه به مسلمانان معرفى مى کند: «(قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ...)؛ براى شما تأسى نیکى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند، وجود داشت...».

امام على (علیه السلام) در حدیث مورد بحث، یکى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به عنوان الگو معرفى و پنج وصف براى او بیان مى کند. نام این شخص، خباب بن ارّت است که از سابقین در اسلام مى باشد. وى در سه سال اوّل دعوت مخفیانه

ص: 303


1- وسائل الشیعه، ج 1، ص 356.
2- سفینة البحار، ج 2، ص 278 (ماده عمل).

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، به آن حضرت ایمان آورد و از اصحاب سرّ و مورد اعتماد آن حضرت واقع گردید. خباب از شکنجه دیده ها و مهاجرین و از شرکت کننده هاى در جنگ بدر و از مبلغین بود و خواهر عمر و شوهر او را مسلمان کرد. ابن هشام مى نویسد: از خاندان «خطّاب» (پدر عمر) فقط دختر او «فاطمه» و شوهر وى «سعید بن زید» ایمان آورده بودند. روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسیار تیره بود، به گونه اى که از دشمنان سرسخت پیامبر به شمار مى رفت. از این رو خواهر عمر و شوهر او، اسلام خود را پیوسته از عمر پنهان مى داشتند. با این حال، «خباب بن ارت» در مواقع معینى به خانه آن ها مى آمد و به هر دو قرآن مى آموخت.(1)

امّا پنج صفتى را که خباب به خاطر آن ها فضیلت پیدا کرد، عبارتند از:

1. اسلام آوردن جناب با میل ورغبت بود، نه از روى اکراه یا طمع.

2. هجرت کردنش از ترس جان نبود، بلکه به خاطر اطاعت فرمان خدا بود. در واقع هجرت وى، هجرت از ارزش هاى فاسد مکّه، به ارزش هاى صحیح و از باطل به سوى حقّ بود؛ چرا که مهاجر واقعى کسى است که از سیئات و گناهان به سوى طاعت خداوند هجرت کند.

3. زندگى او ساده بود، بدون تجملات و اسراف و اشرافى گرى.

4. او از خدا راضى بود وبراى خداوند تعیین تکلیف نمى کرد.

5. سراسر زندگى او جهاد بود؛ جهاد با نفس و جهاد با دشمن.

در این حدیث، امام (علیه السلام) از علم، پول و مقام اجتماعى صحبت نمى کند. معلوم مى شود که این ها در درجه بعد قرار دارند ودر برخى مواقع راهزن راه هستند. آنچه مهم است، این پنج صفت است که حضرت به آن ها اشاره فرمود. معیار حقّ و باطل و خوب و بد بودن افراد، در این امور است.

ص: 304


1- فروغ ابدیت، ج 1، ص 285، به نقل از سیره ابن هشام، ج 1، ص 365.

51

51. افراد با شخصیّت وافراد بى شخصیّت

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَاللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ؛ بپرهیزید از حمله بزرگوار به هنگام نیاز و گرسنگى و از حمله انسان پست به هنگام سیرى».(1)

مفهوم جمله دوم امام روشن است: وقتى که شکم افراد بى شخصیّت سیر شود، افرادى دیوانه و خطرناک مى شوند؛ چرا که کم ظرفیت هستند و خود را مى بازند.

امّا در خصوص معناى جمله اوّل امام (علیه السلام) اقوال مختلفى صورت گرفته است. بعضى از مفسران گفته اند که منظور امام، گرسنگى معمولى نیست، بلکه چند معناى دیگر براى گرسنگى ذکر کرده اند:

1. منظور این است که وقتى شخصیّت آن ها در هم کوبیده شود، باید از آن ها پرهیز کرد؛ زیرا افراد با شخصیّت در برابر تحقیر خود عکس العمل تند نشان مى دهند.

2. منظور این است که این گرسنگى، رفع نیاز و حاجت دیگران است، نه رفع

ص: 305


1- نهج البلاغه، حکمت 49.

حاجت خودشان.

3. منظور از این گرسنگى، گرسنگى در جنگ است. توضیح این که در گذشته، افراد شجاع اصرار داشتند که وقتى عازم میدان جنگ مى شوند، گرسنه باشند؛ زیرا وقتى گرسنه بودند، شجاع تر از افراد سیر مى جنگیدند؛ زیرا افراد سیر نمى توانستند شجاعانه بجنگند.

استفاده اخلاقى اى که از این حدیث صورت مى گیرد، این است که افراد با شخصیّت، در فکر خویش نیستند، بلکه به فکر دیگران هستند، براى پول ومقام اهمّیت قائل نیستند، بلکه براى شخصیّت خود و دیگران ارزش قائلند و هر گاه افراد جامعه به آن ها نیاز داشته باشد و آنان نتوانند حاجت دیگران را برطرف کنند، ناراحت هستند؛ به خلاف افراد پست و بى شخصیّت که وقتى سیر شدند، هر کارى که از دست آنان برآید، انجام مى دهند و خوى حیوانى و درندگى پیدا مى کنند.

ص: 306

52

52. اُلفت قلب

امام على (علیه السلام) مى فرمایند: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ؛ دل هاى انسان ها همچون حیوانات وحشى است: هر کس از راه محبّت وارد شود، با او الفت مى گیرند».(1)

کلمه قلب چند معنى دارد:

1. عضو مخصوصى است که درون سینه است و حکم یک تلمبه خودکار براى نقل و انتقال خون و آبیارى و تغذیه سلول هاى بدن را دارد و کار دیگرى از او ساخته نیست. خون را مى گیرد و به تمام بدن مى فرستد، منتهى دو دستگاه تلمبه وجود دارد: دستگاهى است که خون سیاه را به ریه مى فرستد و در آن جا تصفیه مى شود و خون قرمز رنگ به قلب بر مى گردد. و دستگاه دیگرى هست که خون را به تمام اعضاى بدن مى فرستد.

2. یک معناى قلب همان عقل و روح انسان است. روح انسان داراى شئونى است: نفس، عقل، حافظه، عواطف و احساسات. در قرآن کریم هم به این عقل اشاره شده است: «(لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِها)؛ عقل دارند امّا به کار نمى گیرند».(2)

ص: 307


1- نهج البلاغه، حکمت 50.
2- سوره اعراف، آیه 179.

3. معانى دیگرى هم در قالب کنایه براى قلب بیان کرده اند؛ مثلا به فردى که در جمعیتى شاخص است، قلب جمعیت مى گویند. به عنوان مثال، به امام خمینى (رحمه الله) قلب تپنده امّت مى گفتند و یا به کسى قلب لشکر مى گویند.

امام على (علیه السلام) در این کلام مى فرماید: دل هاى انسان ها، همچون حیوانات وحشى است که از دیگران مى رمد. هر کس بتواند این قلوب را رام کند و در اختیار بگیرد، این دل ها به او توجّه مى کنند.

در این جا بین شارحان نهج البلاغه مثل ابن میثم، ابن ابى الحدید و مرحوم میرزا حبیب الله خوئى سؤالى مطرح شده مبنى بر این که معناى این حدیث چیست؟ آیا این حدیث با آنچه مى گویند انسان مدنى بالطبع است، منافات ندارد؟ در این مورد مفسران نهج البلاغه به فکر تفسیرهاى مختلف افتادند واین کلام را بر یک قضیه جزئیه حمل کردند؛ مبنى بر این که منظور امام همه مردم نیستند، بلکه رؤسا مورد نظر مى باشند که اگر انسان با آن ها بجوشد و رابطه داشته باشد، به آن ها اقبال پیدا مى کند.

ولى راه حل بهترى هم وجود دارد و آن این که اوّلا، این قضیّه کلّى است و مراد از وحشى، تألیف و اقبال یک چیز اضافه بر مدنىّ بالطبع بودن انسان است. به عبارت دیگر، ما دو مرحله تألیف و الفت داریم: یک نوع همان است که مقتضاى زندگى اجتماعى است؛ به این معنا که مثلا من با کاسب محل و او با من؛ معلم با شاگرد و شاگرد با استاد در ارتباط هستند. منظور امام (علیه السلام) این الفت نمى باشد، بلکه مرحله دومى از الفت وجود دارد که بر محور دوست و رفیق مى باشد و مرحله بالاترى است؛ لذا این فرمایش امام مبتنى بر این است که علاوه بر مدنىّ بالطبع بودن انسان، زمانى مردم به تو علاقه پیدا مى کنند که از تو محبّت ببینند. در واقع، محبّت است که جاذبه دارد.

درباره راه هاى نفوذ در دیگران، کتاب هایى نوشته شده است که افراد

ص: 308

مى توانند به آن ها مراجعه کنند؛ از جمله آیین دوست یابى؛ راه نفوذ در دیگران؛ زندگى در پرتو اخلاق؛ محجة البیضاء و... ما در این مختصر به چند راه نفوذ در دیگران و جلب محبّت آنان اشاره مى کنیم:

1. خوشرویى و خوشخویى 2. مردم دارى 3. صله رحم 4. برخورد خوب با همسایه 5. ادب 6. برخورد کریمانه 7. عزّت نفس 8. شوخى و مزاح 9.نقدپذیرى 10. صداقت 11. تواضع 12. عفو و گذشت.

از همه این راه ها مهم تر، بندگى صادقانه خداى متعال است. هرگاه کسى خداوند را صادقانه عبادت کند، خداى متعال او را در دل ها نفوذ مى دهد.

ص: 309

ص: 310

فهرست منابع

1- قرآن کریم

2- بحارالانوار

3- تحف العقول

4- غرر الحکم

5- اصول کافى

6- نهج البلاغه

7- تفسیر نمونه

8- مجمع البیان

9- بصائر الدرجات

10- اعیان الشیعه

11- دلائل الامامه طبرسى

12- سفینة البحار

13- ارشاد القلوب

14- میزان الحکمه

15- کشف الغمه

16- نور الثقلین

17- مشکوة الانوار

18- مرآة العقول

19- تفسیر صافى

20- دیوان ناصر خسرو

21- نقطه هاى آغازین در اخلاق عملى

22- المحجة البیضاء

23- مثنوى معنوى

24- مصباح الشریعه

25- احیاء العلوم الدین غزالى

26- الحقائق فی محاسن الاخلاق

27- کشکول شیخ بهایى

28- امالى صدوق

29- تفسیر قرطبى

30- اخلاق در قرآن

31- تصنیف الغرر

32- ثواب الاعمال

33- جامع السعادات

34- وسائل الشیعه

35- مناقب آل ابى طالب

36- عیون اخبار الرضا

37- صحیح مسلم

38- سیره ابن هشام

39- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید

40- فروغ ابدیت

ص: 311

41- تاریخ یعقوبى

42- کتاب «جوان» فلسفى

43- مستدرک الوسائل

44- صحیفه سجادیه

45- تاریخ فلاسفه اسلام

46- فروغ ولایت

47- فروع کافى

48- 25 اصل از اصول اخلاقى امامان :

49- روح البیان

50- الخصال

51- جامع احادیث الشیعه

52- مکارم الاخلاق

53- تفسیر الدر المنثور

54- تفسیر کشاف

55- تفسیر فخر رازى

56- سنن ابن ماجه

57- کنز العمال

58- کشف المراد

ص: 312

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109